بعد از اینکه امام خمینی با آقایان قمی (سید حسین طباطبایی قمی) و محلاتی (شیخ بهاءالدین محلاتی) از زندان آزاد شدند، مردم زیادی برای ملاقات با ایشان در محل داودیه (منزل حاج عباس نجاتی) صف بسته بودند و من هم برای ملاقات، به آنجا رفتم ـ که یک روز بارانی بود، به نظرم باران رحمت به جهت آزادی ایشان نمی دانم آن موقع امام من را می شناختند یا نه؟ در واقع دو بار خدمتشان رسیدم؛ یک بار عمومی و با جمعیت رفتم و یک بار هم انفرادی و جهت رساندن آن نامه بود.

امام از قلهک به قم رفتند. وقتی که به قم مشّرف شدند یک روز، ما یک عده ای، خودمان خدمتشان رسیدیم گروهی وتشکیلاتی نرفتیم. شهید بزرگوار آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی رحمت الله علیه هم تشریف داشتند و آنجا از کارگردانان امور بودند. من همان موقع چون جزو تشکیلات گروههای مؤتلفه بودم در اتاق بودم و افرادی را که به امام نزدیک می شدند، را دور می کردم که خیلی مزاحمت ایجاد نکنند. یک حادثه نیز آن روز اتّفاق افتاد که بیانش جالب است. یک پلیسی نمی دانم از کجا همراه تیم  دانشجویان داخل اتاق آمده بود، من هم خدمت امام در اتاق بودم. این پلیس خودش را به امام رسانده و خودش روی پای ایشان انداخته و گریه می کرد. به گونه ای که شانه هایش تکان می خورد. خواستم ایشان را بگیرم و صدا کنم که امام یک اشاره ای کردند که کاری با او نداشته باشم و فرمودند بگذار راحت باشد وآن شخص هم افتاده بود روی پای امام و گریه می کرد. وقتی بلند شد دیدم آن قدر گریه کرده که واقعاً پلک های چشمش باد کرده بود و از سر صدق می گفت: الآن جان دادن برایم مشکل نیست چون به وصال محبوبم رسیدم و این نمونه ای از جذبه امام بود.

یادم هست که آن روز دانشجویان دانشگاه پلی تکنیک خدمت امام رسیده بودند و سخنرانی بسیار زیبایی را امام در همانجا داخل اتاق ایراد فرمودند و حتی جمعیت بسیار زیادی از دانشجویان در حیاط هم بودند. امام جوان ها را نصیحت می کردند و این لفظ را خوب به خاطر دارم که گفتند:

«آقایان سعی کنید در دانشگاه پرچم اسلام را بالا ببرید؛ تبلیغات مذهبی بکنید؛ مسجد بسازید؛ اجتماعاً نماز بخوانید؛ تظاهر به نماز خواندن بکنید وحدت مذهبی لازم است.» (صحیفه امام؛ ج ۱، ص ۲۶۷)

منبع: (مقلد روح الله) خاطرات احمد ناطق نوری

 

 

. انتهای پیام /*