پرتال امام خمینی (س): 

داوود عباس زاده از رزمنده های هشت سال دفاع مقدس که از همان آغازین روزها، به اسارت بعثی ها در آمد، در خاطرات خود از آن روزهای سخت اینگونه نقل کرده است:

یادم می آید اوایل اسارت، ما را در سوله هایی نگه می داشتند و هنگامی که می خواستند اردوگاهی بسازند، از خود اسرا کار می کشیدند و اردوگاه را با زحمت خود آنها می ساختند. هر روز، اسرا بایستی با دست های خودشان زمین آنجا را صاف می کردند. حدود سی ـ چهل کامیون خاک آورده بودند و ما باید بدون بیل و با دست آنها را صاف می کردیم. روزی در حین کار، یکی از دوستان ما (آقای تقی دهقان) که خیلی آدم شوخ طبعی بود، برایمان چیزهای خنده دار تعریف می کرد و ما سرگرم می شدیم. آن روز که ایشان چیزی تعریف کرد و ما خندیدیم، سربازی که آنجا بود آمد و گفت: چرا می خندید؟ ما گفتیم: برای هم چیزی تعریف کردیم و خندیدیم. او گفت: نباید بخندید! شما به من می خندیدید! گفتیم: نه بابا، چرا به شما بخندیم، ما برای خودمان می خندیدیم. او گفت: نباید بخندید، حالا یک پایتان را بالا بگیرید و دست هایتان را هم ببرید بالا.

مدتی به این شکل ایستادیم که آمد و گفت: اگر می خواهید آزادتان کنم باید به خمینی توهین کنید. ما هم گفتیم: ما هرگز به امام توهین نمی کنیم، زیرا او رهبر ماست. او سماجت می کرد و می گفت: این کار را بکنید وگرنه اذیتتان می کنم! و ما می گفتیم این کار را نمی کنیم. اگر خودتان جای ما بودید به رهبرتان اهانت می کردید؟

او عصبانی شد و چند تا سیلی به ما زد و به دوستمان گفت: بزن به صورت رفیقت! او هم گفت: من این کار را نمی کنم. گفت: به رهبرت که توهین نکردی، توی صورت رفیقت هم سیلی نمی زنی؟ آن وقت به من گیر داد و گفت: تو بزن به صورت او. من هم گفتم: نمی زنم. خلاصه، خیلی عصبانی شد و ما را با چند نفر دیگر از سربازان به زور خواباندند روی زمین و سنگ های بزرگی آوردند و گذاشتند روی سینه ما. شاید حدود هشتاد تا صد کیلو وزنشان بود. ما حدود سه ساعت تمام زیر این سنگ بودیم و بچه ها را هم برده بودند داخل سوله ها. هر چند دقیقه یک بار، می آمدند و می گفتند: به خمینی توهین می کنید یا نه؟ ما هم به یاری خدا مقاومت می کردیم و می گفتیم: ما آمده ایم اینجا تا جانمان را فدای رهبرمان کنیم و اگر تا سه روز دیگر هم ما را با این وضع اینجا نگه دارید، ما این کار را انجام نمی دهیم. مدتی زیر این سنگ بودیم تا اینکه فرمانده شان آمد و گفت: چرا اینها را اینطوری کردید؟ آنها هم گفتند که: اینها با هم شوخی کرده اند و خندیده اند. فرمانده شان هم چند تا سیلی به ما زد و گفت: بروید.

منبع:

 کتاب رنج غربت؛ داغ حسرت؛ ص ۱-۲

 پینوشت:

۱. داوود عباس زاده متولد ۱۳۳۹ قم که در تاریخ ۱ / ۷ / ۵۹ در منطقه سومار به اسارت درآمد. وی در تاریخ ۲ / ۷ / ۶۹ آزاد و به ایران بازگشت.

. انتهای پیام /*