پرتال امام خمینی(س): عضو مجمع روحانیون مبارز بود و از همان مجلس اول شورای اسلامی تا مجلس ششم نمایندگی مردم را عهده دار بود. صلح جو بود و متعادل، با همه از سیاسیون گرفته تا فرهنگی ها و هنری ها رفاقت داشت و به دل هایشان راه باز کرده بود. امام که به عراق تبعید شد، راه نجف را در پیش گرفت. همه سال های تبعید را کنار رهبر نهضت گذراند و دست آخر هم در سالروز قیام پانزده خرداد به مهمانی رفقایش شتافت. او سید محمود دعایی از ورودش به قم، شروع مبارزات و همجواری با امام اینگونه نقل خاطره کرده است: 

حدودا به اواخر سال ۴۲ و اوایل سال ۴۳ بود. چون سال ورود من ‌‎ ‎‌به قم بعد از حوادث ۱۵ خرداد بود. یعنی بین حوادث ۱۵ خرداد و ‌‎ ‎‌آزادی امام من وارد قم شدم و سه سال در قم بودم. بعد از آن، شرایطی ‌‎ ‎‌پیش آمد که مجبور به هجرت به نجف شدم.‌

در قم مکاسب و رسائل را شروع کردم و تا کفایه در قم بودم ‌‎ ‎‌و از محضر اساتید گرامی چون حضرات آیات سلطانی، فاضل لنکرانی، ‌‎ ‎‌مکارم شیرازی، سبحانی، اعتمادی و آقا رضا صدر استفاده بردم. بعد هم ‌‎ ‎‌شرایطی پیش آمد که عازم نجف شدم. فعالیت های مبارزاتی را در کرمان ‌‎ ‎‌با دوستانم آغاز کردم. ابتدا از تکثیر و توزیع نامه ها و خطابه هایی که از ‌‎ ‎‌قم می رسید یا از مجامع علمی دیگر مثل اصفهان و مشهد به دست ‌‎ ‎‌می آمد، شروع کردیم. سپس نوارهای سخنرانی را تکثیر می کردیم و در ‌‎ ‎‌اختیار علاقه مندان می گذاشتیم. در همان ایام و در آستانه محرم، شاه‎ ‎‌مسافرتی به کرمان کرد. جامعه روحانیت مبارز کرمان تصمیم گرفت که ‌‎ ‎‌یک مبارزه منفی علیه ورود شاه انجام دهد و قرار گذاشته بود که هیچ ‌‎ ‎‌روحانی در مراسم استقبال شاه شرکت نکند و به استقبال و دیدار شاه‎ ‎‌نرود. حتی تهدید کرده بودند هر روحانی که این کار را بکند عمامه اش ‌‎ ‎‌را بر می دارند تا مردم ببینند و از آن روحانی پرهیز کنند.‌

‌او درباره آمدنش به قم چنین تعریف کرده:

علاقه شخصی خودم بود که باعث شد به حوزه علمیه قم بروم.‎ ‎‌من بالاخره بعد از کسب رضایت پدرم عازم قم شدم. ابتدا در مدرسه‎ ‎‌حجتیه، به اتاقی که دوستانی از کرمان در آن جا جمع بودند رفتم ولی‎ ‎‌چون جا تنگ بود به مدرسه آقای بروجردی که به مدرسه خان معروف ‌‎ ‎‌بود و اتاقی به شماره ۲۷ در طبقه دوم داشت، رفتم. هم حجره ای من ‌‎ ‎‌مرحوم آقا سید محمدکاظم قریشی از اهالی خمین بود، هم اتاق بودیم.‎ ‎‌البته آقای قریشی به دلیل فعالیت های مبارزاتی اش همیشه در سیر و سفر ‌‎ ‎‌بود و بعد هم گرفتار شد و به زندان افتاد و من همیشه تنها بودم. ورودم ‌‎ ‎‌به قم در ایام زندانی شدن حضرت امام بود و درست همان روزهای ‌‎ ‎‌اولی که من در قم بودم، امام از زندان آزاد شدند و من به کانون مبارزاتی‎ ‎‌طلاب در قم پیوستم.‌

‌‎او درباره اولین دیدارش با امام هم گفته است: 

وقتی به قم وارد شدم مدت کوتاهی از وقایع ۱۵ خرداد ۴۲ و ‌‎ ‎‌دستگیری امام گذشته بود. من به مدرسه آیت الله بروجردی وارد شدم. ‌‎ ‎‌یک شب که ظرفی را برداشته بودم تا از رستوران های اطراف حرم برای‎ ‎‌جمعی از دوستان که در مدرسه با هم بودیم، غذا تهیه کنم، شنیدم یک‎ ‎‌نفر موتورسوار در حال حرکت فریاد می زد: آقا آزاد شد! و بدین ترتیب‎ همه مردم قم را خبر می کرد. ساعت حوالی ۱۰ شب بود. من قابلمه به‎ ‎‌دست به طرف منزل امام دویدم و برای اولین بار سیمای مبارک حضرت‎ ‎‌امام را زیارت کردم. سیمای امام از عکس هایی که قبلا از ایشان دیده‎ ‎‌بودم، زیباتر بود؛ چرا که در آن موقع در تلویزیون تصویری از امام پخش ‌‎ ‎‌نمی شد و تنها همین عکس ها بود. من امام را در برخورد اول خیلی زیباتر ‌‎ ‎‌و بهتر دیدم و دستشان را‌‎ ‎‌به گرمی بوسیدم.‌‌‌

ساعتی آن جا بودم و برگشتم. در برگشت غذایی تهیه کردم. به هر ‌‎ ‎‌حال آن شب خیلی با خوشحالی و شادی گذشت و فردای آن روز هم ‌‎ ‎‌تمام وقت من به جریان دید و بازدیدهای امام و تدارک مراسم برگزاری‎ ‎‌جشن ها به مناسبت آزادی و ورود ایشان به قم گذشت.‌‌‌

شایان ذکر است که در طول مبارزات خود در کرمان آرزو داشتم که ‌‎ ‎‌امام خمینی را از نزدیک ببینم و این مساله برای من بسیار مهم و ‌‎ ‎‌شادی آور بود.‌

اولین باری که اسم حضرت امام را‌‎ ‎‌شنیدم در دوران دبیرستان بود. ‌‎ ‎‌من در آن سال یک ماه از تعطیلات تابستان را به یزد برای دیدار پدرم‎ ‎‌رفته بودم. سالی بود که آقای بروجردی از دنیا رفته بودند و من برای ‌‎ ‎‌اولین بار از پدرم نام امام را‌‎ ‎‌شنیدم. وی در جواب این که کاندیداهای‎ ‎‌بعدی برای مرجعیت چه کسانی هستند؟ گفت: حاج آقا روح الله، حاج ‌‎ ‎‌آقا روح الله خمینی. از این زمان ایشان به عنوان یک شخصیت برتر و ‌‎ ‎‌مرجعی که شایستگی دارد زعامت حوزه را بر عهده بگیرد، در ذهن من ‌نقش بست.‌

پدرم نام امام را  در حد بزرگان دیگری مطرح کردند و گفتند ایشان این صلاحیت ‌‎ ‎‌را دارد. (البته نظر پدر من بعد از حوادث ۱۵ خرداد عوض شده بود و ‌‎ ‎‌تلقی دیگری از مرجعیت شیعیان داشت، ولی قبل از آن ایشان را به ‌‎ ‎‌عنوان یک شخصیت فوق العاده علمی و عرفانی و معنوی می شناخت، ‌‎ ‎‌بخصوص آن بُعد عرفانی و معنویت امام روی پدرم فوق العاده تاثیر ‌‎ ‎‌داشت.)‌

البته فکر نمی کنم پدرم توفیق شرکت در درس مراجع قم ‌‎ ‎‌علی الخصوص امام را پیدا کرده باشد. چون پدر من سن خیلی بالاتری ‌‎ ‎‌داشت، یعنی از امام خیلی بزرگتر بود، این توفیق را پیدا نکرد. امام در ‌‎ ‎‌ابتدای مبارزه شصت و خرده ای سال داشتند و پدر من تقریبا در همان ‌‎ ‎‌اوان در سن ۸۴ سالگی از دنیا رفت. پدر من در اراک و اصفهان با‌‎ ‎‌آیت الله پسندیده ارتباط و آشنایی داشت و از طریق ایشان و آشناهای ‌‎ ‎‌دیگر از تسلط علمی امام و آموزش های ایشان اطلاع حاصل کرده بود.‌‌‌

من بعد از شنیدن نام امام نسبت به ایشان کنجکاو شدم و در جریان ‌‎ ‎‌مبارزات انجمن های ایالتی و ولایتی، وقتی امام اعلامیه ها و خطابه های تند ‌‎ ‎‌و صریحی صادر کرد به دلیل این که این اعلامیه ها از لحاظ محتوی و ‌‎ ‎‌قاطعیت برخوردی صریح و روشن با ظلم و ستم داشت و شاخص بود ‌‎ ‎‌و در مبارزه با رژیم شاه موضع گیری قاطع داشت به ایشان علاقه مند شدم.‌‌‎

کتاب گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی؛ ص ۵۳-۵۶ 

. انتهای پیام /*