غلامعلی حداد عادل، در سال 1324 در تهران متولد شد. پدرش حاج رضا حداد عادل به دیانت و جوانمردی و محبت شهره بود. غلامعلی که زیر نظر چنین پدری بالید و رشد کرد، پس از اتمام تحصیلات متوسطه در دبیرستان علوی، در مهر 1342 وارد دانشگاه و سه سال بعد در 1345 موفق به دریافت لیسانس فیزیک از دانشکده علوم دانشگاه تهران شد. در همان سال در جرگه اعضای هیأت علمی دانشگاه شیراز به تدریس فیزیک پرداخت و در عین حال به تحصیل ادامه داد و فوق لیسانس را در سال 1347، از همان دانشگاه گرفت. با وجود این به علت فعالیت های سیاسی و مذهبی در انجمن اسلامی دانشجویان از تدریس در دانشگاه باز داشته شد و در نتیجه به تهران رفت و دوباره به تدریس فیزیک و این بار در دانشگاه شهید بهشتی  (ملی سابق) مشغول شد. اما بار دیگر در سال 1348، به دستور ساواک از تدریس او جلوگیری به عمل آمد. از آن پس حداد عادل به تحصیل در رشته های علوم انسانی روی آورد و مجددا در کنکور شرکت کرد و در رشته جامعه شناسی مشغول به تحصیل شد و پس از یک سال به تحصیل در فلسفه پرداخت. در 1358، وارد دوره دکتری فلسفه در دانشگاه تهران گردید و درس های آن را در 1363 به پایان رساند و در نهایت با دفاع از پایان نامه خود زیر عنوان «نظر کانت درباره مابعد الطبیعه» در سال 1364  موفق به اخذ درجه دکتری فلسفه از دانشگاه تهران شد.

فعالیت های سیاسی حداد عادل در سال های تحصیل و تدریس در دانشگاه، ساواک را بر آن داشت تا در 1350 وی را دستگیر و روانه زندان کند. حداد عادل پس از آزادی از زندان در 1351 وارد دانشگاه صنعتی شریف شد و به تدریس تاریخ و فلسفه علم و معارف اسلامی پرداخت. این دوره از فعالیت دانشگاهی وی، همراه بود با تحصیل فلسفه اسلامی نزد استاد شهید مطهری. رابطه استاد مطهری و حداد عادل با حفظ سمت استاد و شاگردی به دوستی و همکاری صمیمانه ای در زمینه های علمی و دینی تبدیل شد که تا زمان شهادت استاد، در 1358، ادامه یافت. حداد عادل از 1348، با مؤسسه در راه حق حوزه علمیه قم همکاری و تماس مداوم داشت و از 1357 به تدریس فلسفه غرب در همان مؤسسه مشغول شد.

پس از پیروزی انقلاب حداد عادل به توصیه شهید مطهری مسئولیت هایی را به عهده گرفت و پس از شهادت آن استاد از جمله نخستین کسانی بود که به تصحیح و انتشار آثار استاد همت گماشت. دکتر حداد علاوه بر تدریس در گروه فلسفه دانشگاه تهران و فعالیت های فرهنگی در حوزه علوم قرآنی و معارف اسلامی، مسئولیت های اجرایی مختلفی را به عهده گرفت که اهم آنها عبارتند از: معاونت وزارت ارشاد، عضویت در شورای سرپرستی صدا و سیما، معاونت وزارت آموزش و پرورش، ریاست سازمان پژوهش و برنامه ریزی درسی، ریاست فرهنگستان زبان و ادب فارسی و مدیر عامل بنیاد دایرة المعارف اسلامی.

حداد عادل در دوره هفتم مجلس شورای اسلامی به مجلس راه یافت و ریاست آن دوره را به عهده. گرفت. وی همچنین رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی در دورهٔ هشتم بود و هم اکنون نیز مشاور عالی رهبر معظم انقلاب است.از دکتر حداد عادل تاکنون 25 عنوان کتاب به صورت تألیف و ترجمه مستقل یا با همکاری دیگران منتشر شده است که تعدادی از آنها کتب درسی دوره های مختلف تحصیلی است.

آنچه می خوانید گزیده ای از خاطرات وی درباره دیدارهایش با حضرت امام خمینی است:

آشنایی با حضرت امام

ورود اینجانب به زندگی اجتماعی، مقارن با آغاز نهضت حضرت امام در سال 1341 بود که دانش آموز سال آخر دبیرستان علوی تهران بودم. نهضت امام همان سال آغاز گردید و من و دوستان هم کلاسی ام حوادث را در تهران از طریق اعلامیه ها تعقیب می کردیم و پانزده خرداد را به چشم مشاهده نمودیم و در راهپیمایی گسترده عاشورای سال 1342 یعنی دو روز قبل از پانزده خرداد نیز حضور داشتم.

من قبل از پیروزی انقلاب توفیق دیدار امام را نداشتم گرچه عکس امام و نقش امام همیشه بر لوح سینه ام حک بود. اینجانب بیشتر به وسیله شهید مطهری با شخصیت امام آشنایی پیدا کردم، زیرا به خدمت آن شهید بسیار می رسیدم و در آیینه او، امام را تماشا می کردم. بعد از آشنایی با امام نیز شباهت های اصولی زیادی ما بین آن حضرت و شهید مطهری می دیدم.

اولین دیدار

اولین دیدار من با حضرت امام در فرودگاه مهرآباد بود. وقتی امام از پاریس برگشتند. من هم توفیق یافتم در جمع استقبال کنندگان در سالن فرودگاه باشم. آن حضرت تشریف آوردند و آن سخنرانی کوتاه را ایراد کردند.[1] بزرگان انقلاب همه بودند. در آن تالار، مرحوم آیت الله طالقانی یادم هست چند لحظه ای روی زمین نشستند و در همانجا سرود «خمینی  ای امام» اجرا شد. در آن جا مرحوم حاج احمد آقا و مرحوم حاج مهدی  عراقی در کنار امام بودند و دوستان دیگر نیز حضور داشتند. 

دیدار با امام در مدرسه علوی

توفیق زیارت بعدی آن حضرت را در مدرسه علوی داشتم. چند روز بعد از 22 بهمن که هنوز امام در مدرسه علوی مستقر بودند و در واقع مهمان مؤسسه فرهنگی علوی بودند. از راه لطف یک روز اجازه دادند تا جمعی از فارغ التحصیلان و معلمان مدارس وابسته به آن مؤسسه که نوعا در آن زمان جوانان دانشجو و فارغ التحصیلان بودند خدمتشان برسیم و از نزدیک زیارتشان کنیم. در آن جلسه سخنرانی نیز فرمودند.

دیدار با امام در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی

در جریان انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی بنده عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بودم. در آن دوره احزاب و گروه ها نامزدهای انتخاباتی معرفی می کردند. حزب جمهوری اسلامی هم بعد از مطالعات بسیار یک فهرست مفصلی برای سراسر کشور تهیه کرده بود و می خواست آن فهرست را اعلام بکند و قرار شد آن اسامی به نظر حضرت امام برسد تا اگر ایشان نظری دارند، اعلام بفرمایند. از طرف شورا اینجانب را برای تقدیم اسامی به حضور امام انتخاب کردند. با هماهنگی قبلی مهمان مرحوم ربانی املشی در قم شدم و در منزل ایشان ناهار خوردیم. ایشان در آن موقع مسئولیت و اداره حزب جمهوری اسلامی قم را به عهده داشت و ملاقات اینجانب با حضرت امام به وسیله دفتر آن حضرت هماهنگ شده بود تا در مدرسه فیضیه خدمت رسیده و لیست کاندیداها را تقدیم کنم.

در فیضیه جمعیت مثل دریای خروشان موج می زد. یک اتاقک فلزی ساخته بودند که امام در آنجا ظاهر می شدند و برای مردم صحبت می کردند. پشت آن اتاقک یک فضایی بود که اگر کسی می خواست خدمت امام برسد یا امام خودشان می خواستند یک قدری استراحت بکنند در آن جا حضور می یافتند. من نیز در آنجا به خدمت امام رسیدم در حالی که جمعیت شدیداً ابراز احساسات می کردند، به خدمتشان عرض کردم که این لیست اسامی نامزدهای مورد نظر حزب برای مجلس خبرگان است. امام فرمودند: اسامی پیش من باشد تا نگاه کنم و نظرم را اعلام کنم. طبیعی بود که اسامی آن چند ده نفر را در آن فرصت نمی شد مطالعه بکنند و نظر بدهند؛ اما نکته قابل توجهی که هنوز هم در یادم مانده است اینکه در آن روزهای سخت و پرمشغله یک نفر دیگر هم به خدمت امام آمده بود و قبل از من، ایشان صحبت می کرد. من هم کنار دست او ایستادم تا عرایضم را به امام بگویم. آن آقا کاسبی بود در یکی از گاراژهای تهران دکان تعویض روغن داشت و مردی متدین، جوان و از مریدهای حضرت امام بود. او از یک مشکل جزئی ساده در توزیع روغن اتومبیل، چون گران شدن و کمیابی صحبت می کرد. امام هم با طمأنینه و آرامش گوش می کردند. بعد از اتمام سخنان آن شخص، امام فرمودند: شما بروید پیش آقای سید عبدالکریم و مشکلتان را برای ایشان بگویید، ان شاء الله حل می شود.

در آن زمان آقای موسوی اردبیلی در شورای انقلاب به برنامه ها و مشکلات اقتصادی و همچنین به تولید و توزیع و مشکلات کسبه و اصناف رسیدگی می کردند و همه کارهای کشور به شورای انقلاب مربوط بود و من تعجب کردم که آن حضرت چقدر با صبر و حوصله در آن روزگار که کل کشور در تلاطم بود، با آرامش به آن مسائل جزیی هم توجه می کردند. 

به همراه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی در خدمت امام

یک بار به همراه اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی در جریان شهادت آقای مهدی عراقی به خدمت امام در قم رسیدیم. در آن ملاقات شهید بهشتی، شهید باهنر و آقایان موسوی اردبیلی، هاشمی رفسنجانی و حضرت آیت الله خامنه ای و همچنین دیگر اعضای حزب تشریف داشتند. در آن جلسه آقای مهندس میرحسین موسوی گزارشی از عملکرد حزب ارائه کرد. سپس حضرت امام راهنمایی های لازم را ارائه کرده و دعا فرمودند.

امام شورای سرپرستی صدا و سیما را به حضور خواستند

یکی از ملاقات های اینجانب با حضرت امام در زمانی بود که در شورای سرپرستی صدا و سیما عضویت داشتم. شورای پنج نفری سرپرستی صدا و سیما در آذرماه 1358 شروع به کار کرد. در آن دوره سازمان مذکور با مشکلات زیادی رو به رو بود. یک سازمان عریض و طویل و یک جو تب آلود انقلابی با وجود گرایش های مختلف که حساسیت خاصی داشت. از جهات فکری، سیاسی، فرهنگی، اسلامی و انقلابی، همه اذهان متوجه صدا و سیما بود. این دیدار را خود آن حضرت لازم دانسته و شورای سرپرستی را خواستند. در این ملاقات آقایان موسوی خوئینی ها، بهزاد نبوی، احمد عزیزی، ابراهیم پیراینده و اینجانب حضور داشتیم که امام نصیحت و راهنمایی فرمودند. در آن جلسه درباره موسیقی و برنامه های صدا و سیما از خدمتشان سؤال کردم و آن حضرت درباره موسیقی فرمودند که «رخوت انگیز نباشد و مردم و جوان ها را به رخوت و سستی و بی حالی و اینها نکشاند.» این به ما نشان داد که امام با موسیقی به طور مطلق مخالف نیستند و آن موسیقی را که متناسب با انقلاب و مبتنی بر اسلام باشد تأیید می نمایند. 

درخواست تفسیر قرآن از امام

در آن ملاقات بنده خدمت امام عرض کردم که بعد از فوت مرحوم آیت الله طالقانی تفسیری که ایشان در تلویزیون بیان می فرمودند، ناتمام مانده و خلأ آن احساس می شود و مردم انتظار برنامه ای متین را در این زمینه دارند و متأسفانه در جامعه، انقلاب را بر اساس نتایج مادی و رفاهی ارزیابی می کنند و همه صحبت آب و نان و مسکن می کنند، البته اینها مهم است اما همه انقلاب اینها نیست. حضرتعالی هم که بهتر از ما می دانید اگر یک طوری بشود که آن بـُعد معنوی انقلاب بیشتر مطرح بشود، خوب است و بالنتیجه از شما خواهش می کنم که خودتان تفسیر قرآن را به عهده بگیرید. اجازه بدهید که ما در هفته یک برنامه تفسیری از شما ضبط و پخش کنیم. امام فرمودند که: مانعی ندارد. ما خوشحال شدیم و پنج جلسه در پنج هفته با هماهنگی قبلی، حضرت امام تفسیر سوره حمد را بیان کردند که از تلویزیون پخش شد. این تفسیر سوره حمد را که از امام به یادگار مانده اگر خدا قبول بکند حاصل درخواست بنده از آن بزرگوار است.

ملاقات مذکور در نیمه دوم آذرماه سال 1358 بود. اینجانب درخواست فوق را با شناختی که از مقام عرفانی و علمی و قرآنی امام داشتم، عنوان کردم. بعد از پنج هفته ماجرای کسالت قلبی آن حضرت پیش آمد که ناچار در بیمارستان قلب تهران بستری شدند و پس از آن در تهران اقامت گزیدند. 

با تعدادی از معلمین در حضور امام

ملاقات دیگری که با حضرت امام داشتم در سال 1360 بود. زمانی که کتاب بینش دینی را برای سال چهارم دبیرستان ها تألیف کرده بودیم و عده ای از دبیران حدود چند صد نفر به تهران دعوت شده بودند تا در دوره آموزشی شرکت کنند. من هم از دست اندکاران و مدرسان این دوره بودم. آنها اصرار داشتند که خدمت حضرت امام برسند. بنابراین جهت اخذ وقت ملاقات روز پنجشنبه ای به دفتر امام تلفن کردم. پاسخ دادند امام، جمعه ها دیدار ندارند. من خدمت شهید باهنر عرض کردم که شما واسطه بشوید. آن موقع شهید باهنر وزیر آموزش و پرورش بودند و تلفن کردند که باز هم نتیجه نگرفتیم. شب رفتم منزل شهید باهنر که در همان جماران بود و گفتم: هر طور شده شما باید این ملاقات را برای این معلم ها بگیرید. او به شهید رجایی تلفن کرد و داستان را گفت که حیف است که این معلم های دینی امام را نبینند و برگردند و وضعیت هم طوری بود که منافقین و گروه های مختلف دیگر در مدرسه ها خیلی تبلیغات می کردند و معلم های دینی، سربازان و افسران خط مقدم جبهه بودند. شهید رجایی به دفتر امام تلفن کرده و درخواست ملاقات برای معملین مذکور را می نماید. به هر صورت دفتر امام پاسخ می دهد که گرچه امام هیچ وقت روزهای جمعه ملاقات عمومی ندارند و معمولا به کارهای شخصی خودشان می رسند، اما چون صحبت از معلم ها است آن هم معلم های دینی، امام استثنائا موافقت کردند. ما خیلی خوشحال شدیم و فردا که روز جمعه بود معلم ها را به جماران بردیم و بنده تنها وقتی که فرصت کردم در جمع و در حضور امام صحبت بکنم، همان روز بود؛ چون قبل از صحبت امام همیشه آن مسئولی که جماعت را آورده بود یک گزارشی می داد. من چند دقیقه ای از همان پایین پشت میکروفون صحبت کردم و سپس امام سخنرانی فرمودند و این از یادگارهای خوب امام برای فرهنگیان است.[2] 

® دیدار با امام پس از شهادت برادرم

بار دیگری که خدمت امام رسیدم بعد از شهادت برادرم مجید حداد عادل بود. او در هفتم مهرماه بعد از علمیات ثامن الائمه که به شکست حصر آبادان انجامید در دارخوین به شهادت رسید. دوستان لطف کرده و وقت ملاقاتی برای اعضای خانواده ما از جمله مرحوم پدرم، مادرم، مرحوم مادربزرگم و خانم آن شهید گرفتند.

در آن دیدار امام خیلی محبت و لطف کردند و من مختصری شهید را معرفی کردم و از خدمات آن شهید در رادیو گزارشی داده و گفتم: از جمله خدمات برادرم اهتمام به ساخت سرود «این بانگ آزادی است» (نگفتم سرود الله اکبر، خمینی رهبر) و سرود شهید مطهری است و برادرم مدیر رادیو بود. بعد هم مادرم گفت که من همیشه شرمنده خانواده شهدا بودم که سهمی در این انقلاب نداشتم، حالا این شهید ما را سرافراز کرد. پدرم نیز در آن دیدار صحبت کرد. پسر سه ساله و بسیار شیطان و پر جنب و جوش اخوی شهید ما هم در جمع بود ما قبل از دیدار نگران بودیم که او در خدمت امام شیطانی بکند، فلذا صبح آن روز قربان صدقه اش رفته و دست به سر و گوشش کشیده بودیم که شهاب جان وقتی خدمت امام رسیدیم مبادا شیطانی بکنی و او گفته بود، چشم.
بعد که رفتیم خدمت امام نشستیم او تازه یادش افتاد که باید چه کار بکند و از همان جایی که نشسته بود همین طوری پشتک می زد، می رفت جلوی امام و دو مرتبه بر می گشت پیش بقیه حالا همه مانده اند که چه کار بکنند. من گفتم که: آقا دعا کنید تا این بچه که پسر شهید است شیطنتش را کنار بگذارد. امام خندیدند و گفتند: بچه خوب است که شیطان باشد. امام با این سخن ما را آرام کردند که نگران و ناراحت نباشیم و خیلی راحت برخورد کردند. سپس به خدمتشان عرض کردم که کسی درباره برادر شهید ما خوابی دیده است و فرد ساده دل و کم تحصیلاتی است که اصلا اهل قرآن خواندن و این حرف ها نیست و با معارف اسلامی و اصلاحات دینی آشنایی ندارد و او یک هفته بعد از شهادت اخوی ما خواب دیده است که در یک باغ و بوستان خرمی آن شهید لباس فاخر سبز رنگی به تن دارد و این فرد از اخوی ما سؤال می کند که مجید آقا این لباس چیست؟ و مجید پاسخ می دهد این استبرق[3] است او قسم می خورد که تا آن زمان کلمه استبرق را نشنیده است و آمده بود پیش ما که استبرق چیست،  گفتیم: چطور؟ پاسخ داد که در خواب مجید آقا را دیدم لباس سبزی به تنش بود و گفت: این استبرق است، امام فرمودند که این بشارت است.

تذکر امام درباره یک کتاب

ملاقات دیگر با حضرت امام به طور خصوصی در حسینیه جماران و در زمان وزارت آقای اکرمی در آموزش و پرورش اتفاق افتاد و ماجرا بدین صورت بود که آقای اکرمی یک روز فرمودند: فردا معاونین همه آماده شوند تا خدمت امام برویم. بنده منتظر بودم که ماشین بیاید و مرا به جماران برساند؛ ولی راننده اشتباه متوجه شده و به یک جای دیگری برای سوار کردن بنده رفته بود. در نتیجه من به ساعت مقرر نرسیدم و هرچه تلفن کردم و به این طرف و آن طرف که وسیله ای پیدا کنم و زودتر خودم را برسانم، ممکن نشد. در واقع آن روز من به هر دری زدم که خودم را به این ملاقات برسانم میسر نشد. بعد از زحمت زیاد مثلا با نیم ساعت تأخیر راننده آمد و به سوی جماران به راه افتادیم. وقتی من به جماران رسیدم آقای اکرمی و بقیه از زیارت امام برمی گشتند. من به آقای اکرمی گفتم: حالا که من تا اینجا آمده ام، باید بروم و امام را زیارت بکنم، این نمی شود تا حالا من این قدر بدشانسی نیاورده بودم که به هر دری  زده باشم کار جور نشده باشد. این بدشانسی بی حکمت نیست و این جوری نمی شود، این کار حساب داشته است. آقای اکرمی شما باید برگردید و من را پیش امام ببرید. آقای اکرمی برگشت و به حاج احمد آقا گفت که فلانی قرار بود که در این ملاقات باشد و نرسیده، حاج احمد آقا خیلی به ما محبت داشت و گفت که باشد شما بیا. سپس خدمت امام می رود و می گوید که یکی از معاونان وزارت خانه دیر رسیده و می خواهد شما را ببیند، امام دوباره به اتاق برگشتند و بنده تنها خدمتشان رسیدم و عرض سلامی کردم و دستشان را بوسیدم ولی گفتم: آقا من در وزارت آموزش و پرورش مسئول کتاب های درسی هستم اگر شما راجع به کتاب های درسی تذکری دارید بفرمایید من استفاده بکنم. امام فرمودند: من که حالا دیگر نمی رسم این کتاب ها را نگاه بکنم مواظب و مراقب باشید.

منبع: امام خمینی به روایت دانشوران، ص 103-116



[1]. ر.ک: صحیفه امام، همان، جلد ششم، صص 8 ـ 9.

[2]. این سخنرانی در 10 بهمن 1359 ایراد شد. نک: صحیفه امام، جلد چهاردهم، صص32‌ـ 41.

[3]. استبرق: به پارچه ابریشمی ضخیم (دیبای ستبر) گفته می‌شود. این کلمه چهار بار به شرح زیر در قرآن آمده است: سوره کهف آیه 31، سوره دخان آیه 53، سوره الرحمن آیه 54، سوره انسان آیه 21.

. انتهای پیام /*