آنچه در ادامه می خوانید گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی از روزهای حضورشان در کنار امام در نجف و مبارزه بر  ضد رژیم پهلوی است:

در آن زمان ایران به ملا مصطفی بارزانی پناه داده بود و ایران پایگاهی برای کردهای عراقی شده و دولت امکانات و تسهیلات لجستیکی و تبلیغاتی فراوانی در اختیار کردهای عراق قرار داده بود. یک جنگ فرسایشی خونین دراز مدت بین کردهای عراق و رژیم عراق به وجود آمده و شمال عراق نا امن شده بود. عراقی ها هم به دلیل ضرورت مقاومت و مقابله با کردها چندین لشکر نیرومند خودشان را درگیر کرده بودند و دایماً این لشکرها تلفات می دادند و در حال آماده باش کامل بودند و هزینه های سنگینی را دولت عراق متحمل می شد. دولت ایران هم علی رغم این که در برابر کردهای ایران با نفاق برخورد می کرد، مع ذلک کردهای عراق را در مبارزه با دولتشان تقویت کرده بود و سعی می کرد که خواسته های آنها را در هر حدی که هست برآورده کند.

بنابراین عراقی ها هم متقابلاً تصمیم گرفتند به مبارزین ایرانی خارج از کشور و مبارزین ایرانی درون کشور خودشان کمک کنند، برای آنان پایگاهی درست کنند و مساعدت کنند. آنها از هر کسی که حاضر بود در مسیر مبارزاتی اش از امکانات عراق علیه ایران استفاده کند، استقبال می کردند. البته خیلی علاقمند بودند که از وجود حضرت امام هم بهره ببرند، اما امام اجازه ندادند که از ایشان به این شکل بهره برداری شود.

در این زمان تیمور بختیار هم خارج از ایران بود. وی در ارتباط با یک جریانی در لبنان گیر افتاده بود و رژیم ایران اصرار داشت که او را دستگیر کند.

عراقی ها تلاش کردند و توسط ایادی خود در لبنان او را از زندان آزاد کردند و به عراق آوردند و به او پایگاه دادند و او هم که زمانی رئیس ساواک ایران بود به عنوان کسی که داعیه مبارزه رهائی بخش دارد، و درصدد تشکیل جبهه  آزادی بخش برای سرنگونی رژیم شاهنشاهی است و در داخل ایران هم طرفداران و یارانی دارد و مایل است همه مبارزین و مخالفین شاه را متحد و متشکل کند مورد حمایت جدی رژیم عراق قرار گرفت. بنابراین عراقی ها از کلیه احزاب و تشکلهای سیاسی مخالف شاه مثل حزب توده، جبهه ملی، کنفدراسیون و گروههای اسلامی و مذهبی دعوت کردند که به عراق بیایند و پایگاه تشکیل دهند. (جبهه ملی دوم گروه ماسالی را فرستاده بود که خسرو کلانتری رئیس گروه بود، کنفدراسیون نیز نیروهایی فرستاده بود، از طرف حزب توده هم علینقی منزوی آمده بود و...)

در حقیقت هیچ گروه مذهبی اصیلی به بختیار نپیوست. تنها یک روحانی بد نام بنام آقای موسی اصفهانی نوه مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی بود که به دلیل اختلاف مالی با رژیم ایران به عراق آمده بود، نه به دلیل اختلاف عقیدتی و ایدئولوژیکی. گفته  می شد که او اختلاسهایی کرده و به همین دلیل تحت تعقیب است، او به محض ورود به بغداد در اطراف بختیار قرار گرفت.

 عراقی ها به کلیه مبارزین ایرانی که در خارج از کشور بودند، در اروپا، امریکا یا خاورمیانه و هر جایی که فعالیت می کردند، امکانات تردد و اقامت آموزش و تبلیغ می دادند. آنها کلیه نیازهایی را که یک مبارز برای ادامه راه خود احتیاج دارد در اختیارشان قرار می دادند.

در کنار همین امکانات وسیع تبلیغاتی، رادیوی فارسی بغداد که در ایران قبل از این ماجراها شنونده چندانی نداشت در اختیار مبارزین قرار گرفت و به تناسب به قسمتهایی تقسیم شد. از جمله پیشنهاد شد که دوستان مبارز روحانی هم بین 15 تا 20 دقیقه از وقت برنامه را به خود اختصاص دهند.

یک روز حاج آقا مصطفی به من گفت عراقی ها پیشنهاد داده اند که ما هم از امکانات رادیویی آنها بهره برداری کنیم، آیا شما آمادگی دارید که این کار را بکنید و اصلاً مصلحت می دانید؟

گفتم: امکان فوق العاده ای است که آدم بتواند هر روز 15 تا 20 دقیقه با مردم وطنش در تماس باشد و حرف بزند. اما ریسک است و سخن از رادیوی بغداد و رژیم بعث عراق در میان است. ما باید با خود آقا مشورت کنیم و با اجازه ایشان کار کنیم. چون ممکن است تبعات کار متوجه ایشان هم بشود.

حاج آقا مصطفی گفت: استدلال خوبی است اما به هر حال این کار یک حرکت ریسک گونه است، یعنی نمی دانیم که سرانجامش چه خواهد شد، ممکن است تبعات منفی داشته باشد. اگر ما بخواهیم از امام بپرسیم، وقتی ایشان را در جریان گذاشته باشیم، در صورت موافقت امام آن چه که پیش بیاید دامن ایشان را خواهد گرفت. اما اگر ایشان در حقیقت هیچ اطلاعی نداشته باشند و ما از پیش خودمان این کار را کرده باشیم، چنانچه موفق بود ایشان در آینده آن را تأیید خواهند کرد و در مسیر اهداف ایشان خواهد بود. اگر هم موفق نبود ایشان بینه و بین الله حجت دارند که اصلاً روحشان خبر ندارد و از تبعات این جریان مصون می مانند.

بنابراین ما کار را شروع می کنیم و ثمرات آن را یکی ـ دوماهه می سنجیم، اگر انتخاب پسندیده ای بود و استقبال شد امام تأیید خواهد کرد، اگر نه متوقف می کنیم و تبعات آن دامن خود ما را خواهد گرفت.

 من استدلال حاج آقا مصطفی را پذیرفتم و به بغداد رفتم. در بخش رادیوی خارجی بغداد، هر روز به مدت 20 دقیقه و گاهی حتی نیم ساعت برنامه اجرا می کردیم. از این برنامه فقط من و حاج آقا مصطفی خبر داشتیم و هیچ کس دیگر خبر نداشت.

بالاخره برنامه ها را شروع کردیم. هر روز برنامه روز بعد را آماده می کردم و یکسری اخبار خوب و دست اول را در آن می گنجاندم. این برنامه تحت عنوان نهضت روحانیت در ایران پخش می شد و ظرف مدت کوتاهی از طرفداران بسیاری برخوردار شد. انعکاس آن در ایران هم بسیار خوب بود و موج وسیعی ایجاد کرد. به طوری که اکثریت آزادیخواهان خوشحال شدند و برنامه های آن را دنبال کردند. در برنامه های این رادیو بیانیه ها و اعلامیه های امام خوانده می شد. نوارهای سخنرانی امام پخش می شد. از مبارزین گمنام که در زندانها بودند و از شهدا یاد می شد. به هر حال حرکتی علیه رژیم ایجاد می کرد و شور و شوق مبارزین را افزایش می داد.

مخالفین امام و نهضت روحانیت و ایادی رژیم شاه بعد از این جریان به دست و پا افتاده بودند و می خواستند به هر قیمتی که هست علیه این حرکت فعالیت کنند. بعضی ها خدمت امام می رسیدند و گله می کردند که دوستان شما می روند و از رادیوی بعثی ها حرف می زنند و این صحیح نیست. امام کنجکاو شدند و از حاج آقا مصطفی جریان را پرسیدند. حاج آقا مصطفی گفت: بله یک پیشنهاد این چنین مطرح شد و فلان کس را من فرستادم. امام برای من پیغام فرستادند که آیا برنامه هایی را که تا به حال اجرا کردی، نوشته ای. گفتم: بله. من 3 ماه اول برنامه را نوشته بودم. (بعد از آن دیگر مجالی نبود که برنامه را در دفتری بنویسم، یعنی پاکنویس کنم.)

امام از حاج آقا مصطفی پرس و جو کردند و بعد خواستند که برنامه ها را ببینند. من هم برنامه یکی دو ماهه اول را که مرتب و منظم کرده بودم خدمت ایشان بردم. ایشان مروری کردند و بعد مرا خواستند و فرمودند که من برنامه ها را دیدم، مجموعاً خوب بود، اما دو تذکر دارم. یکی اینکه سعی کنید مبالغه نکنید و دروغ هم نگویید. حقیقت را بگویید و اضافه هم نگویید. همان حقیقت تأثیر خودش را دارد. دوم اینکه در برنامه ها فحاشی نکنید. به عرض ایشان رساندم که بنای ما حتی الامکان همین است، منتهی من نمی دانم کدام مطلب خلاف بوده که نظر شما را جلب نموده است. ایشان اشاره کردند به یک مطلبی که من آن را از جزوه ای که مرحوم چمران در اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان امریکا نوشته بود نقل کرده بودم. من از این جزوه که یک جزوه تحلیلی در مورد وقایع 15 خرداد بود مطالب زیادی نقل کردم و آنها را در برنامه رادیویی به منظور دفاع از حرکت امام در جریان 15 خرداد و افشای ادعاهای دروغین شاه مبنی بر اصلاحاتی که ادعا کرده بود، خواندم. در نهایت هم بیان کردم که شاه مدعی است امام از فئودالها حمایت کرده است و مدعی است که امام خود یک فئودال است، در صورتی که امام یک وجب زمین ندارد.

امام فرمودند: نه، این طور نیست که یک وجب زمین نداشته باشیم. ما در خمین یک قطعه زمین داریم که در اختیار اخوی است. ایشان کشاورزی می کند و درآمدش را بین فامیل و فقرا تقسیم می کنند. این که من زمین ندارم خلاف واقع است، شما واقعیت را بگویید. بعد هم ما را دعا کردند. از آن به بعد با اطمینان از این که نظر امام نسبت به عملکرد ما مثبت است برنامه را ادامه دادیم.

منبع: گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 82-104

. انتهای پیام /*