مجله کودک 16 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 16 صفحه 4

پادشاهی که آخرین شاه بود در کشور ما پادشاهی زندگی می­کرد که خود را وارثِ شاهان بزرگ تاریخ می­دانست. او تاریخ دو هزار و پانصد سالۀ پادشاهان ایرانی را به جای تاریخ اسلامی، در تقویم­ها ثبت کرده بود و به افتخار بیست و پنج قرن ظلم و بی­عدالتی شاهان ایرانی، جشن­های دو هزار و پانصد ساله برگزار می­کرد. او در تهران و بسیاری دیگر از شهرهای ایران، کاخ­های مجلّلی برای خود و خانواده­اش ساخته بود و با غرور و تکبّر در تالار کاخ­هایش قدم می­زد و به زمین و زمان فخر می­فروخت. او تاجی از جواهرات گرانبها بر سر می­گذاشت و شنل زرّینی روی دوش می­انداخت و بر تختی از طلا تکیه می­زد. وزیران و درباریان او، هر روز و هر شب دست بر سینه در مقابل او می­ایستادند و وقتی پادشاه سخن می­گفت، از ترس نفس­هایشان را در سینه حبس می­کردند. ماموران شاه، برای سرکوب کردن هر مخالف و مبارز ایرانی، دستگاه عظیم و وحشتناکی ساخته بودند که به آن ساواک می­گفتند. هر کسی که به خود جرأت می­داد کوچکترین اهانتی به این شاه شاهان بکند، در زندانها و سیاه چال­های مخوف ساواک آن­قدر شکنجه می­شد تا بمیرد یا از درگاه ملوکانۀ شاه، طلب بخشش کند. با این وضع، تمام مخالفان شاه سرکوب شده بودند و کسی فکر نمی­کرد روزگاری مردی از میان همین مردم، توان مبارزه با شاه را داشته باشد. به همین ترتیب، شاه ایران نزدیک به چهل سال به تخت سلطنت تکیه زده بود و هرگز فکر نمی­کرد که تقدیر، او را آخرین شاه تاریخ ایران قرار داده است. تا آن که مردی از قم، در لباس سادۀ پیامبران و با زبان آشنای مردم کوچه و بازار از منبر مسجدی بالا رفت و فریاد خشمگینش را چون آتش بر کاخ مرمرین فرود آورد. شاه، امام مردم را به حبس انداخت، تبعید کرد و طرفدارانش را به خاک و خون کشید. امّا فریادهای آسمانی امام چون رعد، و خون شهیدان چون سیل، کاخ شاه را از پایه ویران کرد. سردبیر 26 دیماه 57، روز ذلّت بار شاه بود. این روز را گرامی می­داریم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 16صفحه 4