
مرد مسیحی از جواب او لجش گرفت. او دوست داشت امام عصبانی بشود. حالا فکر کرد یک حرف زشتتر بزند .
- آیا مادر تو یک یک خدمتکار بد زبان نبود ؟
ناگهان صورت امام باقر ( ع ) سرخ شد. یک نگاه معنیدار به او کرد. اما باز خودش را آرام نگه داشت. مرد مسیحی باز هم زیر خنده زده بود .
امام باقر ( ع ) گفت: (( اگر حرف تو راست باشد خداوند مادرم را ببخشد، اما اگر دروغ میگویی خدا از گناه تو بگذرد. )) حرفهای امام مثل آب سردی بود که روی سر او ریخته باشند. امام باز هم آرام و سر به زیر بود . مرد مسیحی به دوستش فکر کرد. به همان کسی که از امام بدگویی کرده بود. به خودش گفت : (( همهاش تقصیر دوستم است. او به من دروغ گفته بود . باقر آدم پاک و مهربانی است. )) جلوتر رفت. تصمیم گرفت از امام معذرت خواهی کند.
ـ ببخشید آقا . من کار زشتی کردم !
امام به او لبخند زد . بعد دستهایش را برای روبوسی باز کرد. مرد مسیحی به گریه افتاد. او تصمیم گرفت مسلمان شود. این فکر همان لحظه به سراغش آمد . فوری دست امام را بوسید و گفت: (( من میخواهم مسلمان شوم. )) چهرهی نورانی امام پر از شادی شد .
دوست میلاد پر برکت حضرت امام محمد باقر ( ع ) را تبریک عرض میکند .
طول بال : 22 متر و 78 سانتی متر
اسلحه : 12 مسلسل 7/12 میلیمتری - 7983 کیلو گرم بمب
مجلات دوست کودکانمجله کودک 225صفحه 9