مجله نوجوان 13 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 13 صفحه 22

مرجان کشاورزی آزاد نان و خاطره سالها قبل، تهران بزرگ و شلوغ و پر سروصدای ما، چندان هم بزرگ و شلوغ نبود. تهران شهر کوچکی بود که جنوب و شمال و شرق و غرب آن را، شانزده یا بیست خیابان اصلی و فرعی به هم وصل میکرد. خیابانهایی که محل رفت و آمد درشکه، دوچرخه، شتر و الاغ بود. شاید به نظر عجیب و کمی خندهدار بیاید‏ اگر این وسایل نقلیه را در تهرانی که امروز در آن زندگی میکنیم مجسم کنیمý بزرگراههای پیچ در پیچ، میدانهای کوچک و بزرگ و چهارراههای بیشمار ... اما یکی از چیزهایی که از تهران قدیم تا به امروز همچنان باقی مانده است و با وجود بزرگراهها و میدانها و برجهای چندین طبقه، هیچ تغییری نکرده است، نانوایی سنگکی است! هرچند که امروز انواع نانهای فانتزی را در سفرههایمان میبینیم، اما راستی که عطر و مزه نان سنگک چیز دیگری است! سالها قبل در یکی از مناطق قدیمی تهران، مردی به نام حاج علی جغجغه، دکان سنگکی داشت. سنگکی حاج علی جغجغه، از معروفترین نانواییهای آن موقع بود. صبح و ظهر و شب، جلوی دکان او پر از مشتریهای کوچک و بزرگی میشد که برای خرید نان از سر و کول هم بالا میرفتند. البته بیشتر مشتریها، بچههایی بودند که خرید نان خانه همیشه به گردنشان بود. خدا میداند، جایی که چند بچه دور هم جمع شوند چه سرو صدا و قیل و قالی به پا میشود، چه برسد به نانوایی حاج علی جغجغه که همیشه چندین بچه شلوغ و پرماجرا از در و دیوار آن بالا میرفتند. اما این حاج علی جغجغه از آنجا که مرد بسیار مهربانی بود،برای سرگرم کردن بچهها، تا وقتی که نوبتشان بشود راه حلی پیدا کرده بود. حاج علی، بچهها را دور خودش جمع میکرد و به هر یک از آنها میوه خشک شده نوعی بوته خار میداد. این میوه شبیه بادام بود و وقتی تکانش میدادی، دانههای توی آن صدایی مثل جغجغه میداد. حاج علی، همه میوهها را بین بچهها تقسیم میکرد. یکی از این میوهها دانه نداشت و صدایی هم از آن خارج نمیشد. بچهها یکییکی جغجغهها را صدا میدادند و بازنده کسی بود که جغجغه بیصدا نصیبش شده بود. مجازات بازنده این بود که یکییکی بچهها را کول بگیرد و دور میدان شمسالعماره بچرخاند. اگر هم بچه بازنده ضعیف و لاغر بود، تنبیه آسانتری برایش در نظر میگرفتند. این بازی تا وقتی ادامه پیدات میکرد که نوبت نان بچهها برسد. همه مردم، کوچک و بزرگ، حاج علی را خیلی دوست داشتند و او را حاج علی جغجغه صدا میکردند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 13صفحه 22