دلهایمان، کبوتر نیست ، در حاشیه مشایعت پیکر "احمد انقلاب"
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1374

دلهایمان، کبوتر نیست ، در حاشیه مشایعت پیکر "احمد انقلاب"

دلهایمان، کبوتر نیست 

 

‏در حاشیه مشایعت پیکر «احمد انقلاب»‏

‏ احمد اسعدی  ‏ ‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ای که مردی در رکابت جوانمردی آموخت. راهوار و سرافراز، با کوله باری از درد و رنج، غم و شادی، فراز و فرود ناگاه، چالاک و چاک چاک به دیار معبود شتافتی.‏

‏غم فراقت، رنجی است گران که مردم را باور نیست. زن گریان می‏‎‌‌‌ ‎‏گفت: آقا‏‎ ‎‏شما‏‎ ‎‏را به خدا،‏‎ ‎‏می‏‎‌‌‌ ‎‏توان باور‏‎ ‎‏کرد؟‏

‏می‏‎‌‌‌ ‎‏گویم:‏‎ ‎‏مادر،‏‎ ‎‏آیا‏‎ ‎‏شوق دیدار‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏تجربه کرده‏‎‌‌‌ ‎‏ای سر‏‎ ‎‏در‏‎ ‎‏انبان غم فرو‏‎ ‎‏می‏‎‌‌‌ ‎‏برد‏‎ ‎‏و می‏‎‌‌‌ ‎‏گوید:‏

‏حیف، حیف، هزار درد، هزار دریغ، هزار افسوس ‏

‏ ‏‏ کشتی انقلاب در این دریای کف آلود و خشمگین ‏

‏در محاصرۀ دشمنان رنگارنگ ‏

‏به تو نیاز داشت ‏

‏سکاندار و ناخدای این کشتی ‏

‏چقدر تو را دوست داشت ‏

‏ای نقطۀ ثقل ‏

‏ای نکتۀ تعادل، ای واژۀ صداقت ‏

‏پیرمرد، بر سرزنان، چخماق در دهان و آتش در گلو، می‌‌‌ گفت:‏

‏رهبر به نماز تو آمد‏

‏مردم به دیدار تو شتافتند‏

‏آیا به پدر، اماممان، می‌‌‌ گویی، پس از تو ‏


‏در برابر بادهای سیاه ‏

‏رنج‌‌‌ های بزرگ ‏

‏دردهای گران، ایستاده ایم.‏

‏ وقتی چشمان ملتهب مردم، قامت سترگ ولی در هم فرو رفتۀ آقایشان ـ مقام معظم رهبری- را دیدند، فریاد برآوردند:‏

‏عزا عزاست امروز‏

‏سید احمد خمینی ‏

‏پیش خداست امروز‏

‏عزا عزاست امروز‏

‏رهبری معظم ‏

‏صاحب عزاست امروز ‏

‏پهلو به پهلو، کنار هم، چونان بنیانی «مرصوص» به نماز ایستاده‌‌‌ اند‏

‏ و این فریاد گویی دوباره با مخاطبی دیگر، سر باز کرده است فریادی که دیروز امام راحل به فرزندش «احمد انقلاب» زمزمه کرده بود، فرزندم!‏

‏کر و فر دنیا و نشیب و فراز آن به سرعت می‌‌‌ گذرد و همه زیر چرخهای زمان خرد می‌‌‌ شویم و من آنچه ملاحظه کردم و مطالعه در حال قشرهای مختلف به این نتیجه رسیده‌‌‌ ام که قشرهای قدرتمند و ثروتمند رنجهای درونی و روانی و روحیشان از سایر ‏

‏ اقشار و آمال و آرزوهای زیادی که به آن نرسیده‌‌‌ اند بسیار رنج‌‌‌ آورتر و جگر خراشتر است.‏

‏... وارستگان از قیود مادی که خود را از این دام ابلیس تا حدودی نجات داده‌‌‌ اند در همین دنیا در سعادت و بهشت رحمتند.‏

‏و اکنون مائیم و هزار بغض شکسته و پیامی که مخاطبی دیگر یافته است. ما رفتیم، ای جماعت، شما چه کرده‌‌‌ اید و چه می‌‌‌ کنید؟‏

‏ چه کسی پاسخم خواهد داد؟‏

‏نمی‌‌‌ دانم اما باورم نیست و دلم به راه پذیرفتن رضا نمی‌‌‌ دهد، راهی است، راه عشق که هیچش کناره نیست.‏

‏مرد همراهم می‌‌‌ گوید: ‏

‏گوش کن. حدیث صبر خوش آیتی است بر دل سوگواران اما باورت می‌‌‌ آید، این لحظه‌‌‌ های بیقراری را؟‏

‏وقتی رسیدم، آمده بودی، ‏

‏سبکبال مثل پرنده ‏

‏از کجا ‏

‏نمی‌‌‌ دانم ‏

‏بوی گل آمد، سست می‌‌‌ شوم  ‏

‏و گام‌‌‌ هایمان به شماره می‌‌‌ افتند ‏

‏بی‌‌‌ صبریم و بی‌‌‌ قرار ‏

‏دلهایمان کبوتر نیست ‏

‏اما، همه، ناباورانه می‌‌‌ تپند، در این سینه‌‌‌ های سنگین از خوناب چشم و تو ای «احمد انقلاب» می‌‌‌ تابی بر ما.‏