● مرثیه ای برای حاج آقا مصطفی
بعد از تو آینه ها آفتاب را
تا عمق تیره ترین غارهای زمین بردند
در آن عصر...
در آن عصر خاکستری تردید
که سالها بود کهکشان شیری
گذر شتابان شهاب شهیدی را به یاد نداشت
و در بیشه عشق
جز زوزه شغال صدایی به گوش نمی آمد
که بود که در صور این رستاخیز بزرگ دمید
تو بودی
ای همخانه خورشید!
ای مجاور ماه...
که ناقوس قافله گشتی!
و اشتران...
و آواز هدای تو
به راه افتادند
بعد از تو آینه ها آفتاب را
تا عمق تیره ترین غارهای زمین بردند
*****
تو ابتدای سفر بودی
در جزیره پیدایش
و سارها
با بانگ تو آهنگ سفر کردند
*****
در آن زمانه که اندیشه در تجرد خود می مرد
و تهاجم بادهای سیاه و سرد
برای باغ مجال نفس هم نمی گذاشت
بعد از طلوع تو
اندیشه...
در وسعت تفکر گرما رها شدند
و باغ
پاییز پیر را
وداع گفت.
اکنون ای تمشک سرخ جنگل آزادی!
از ورای پرنیان اهوراییت
قنوت صادقانه ما را ببین...
که یاد تو را
ورد کرده ایم
□ احمد عزیزی