انقلاب اسلامی پرتوی از افکار عرفانی و فلسفی امام خمینی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1374

ناشر مجله : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : بونو، یحیی

انقلاب اسلامی پرتوی از افکار عرفانی و فلسفی امام خمینی

«یحییٰ بونو»‏ محقّق فرانسوی:‏

انقلاب اسلامی پرتوی از افکار عرفانی و فلسفی امام خمینی

 

  در غرب انسان محدود است به فیزیک و بُعد دنیوی

  ‏گفتگو از: ابوالفضل مروی‏

‏اشاره:‏

«کریستین بونو»‏ که نام خود را به ‏«یحییٰ بونو»‏ تغییر داده از مسلمانان اندیشه مند فرانسوی است. وی در نزد استادان حوزوی ایران منجمله آیت الله آشتیانی از شاگردان حضرت امام خمینی(س) به تحصیل فلسفه اشتغال داشته است و اینک در دانشگاه سوربن فرانسه تز دکترای خود را در زمینه فلسفه و عرفان امام خمینی می گذراند.‏

‏ «‏بونو‏» - چنانکه خود می گوید – تحصیلات ابتدایی و دبیرستانی خود را در فرانسه گذرانده است. لکن تحصیلات دانشگاهی خود را نیمه تمام رها می کند، زیرا درس و تحصیلات بی هدف، روح جستجوگر او را راضی و سیراب نمی سازد. او در پی کشف رمز و رازهای هستی، گستره ای وسیع تر از جهان مادی را جستجو می کند.‏


‏بعد از ترک تحصیل به مکاتب شرقی رو می آورد. لکن گمشدۀ خود را باز نمی یابد. سرانجام با مطالعه آثار «‏اوونه گینو‏» فیلسوف مسلمان فرانسوی با فلسفه و عرفان اسلامی آشنا می شود و دین اسلام را می پذیرد و تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتۀ ادبیات عرب و اسلامشناسی از سر می گیرد. از آن پس به مطالعۀ کتابهای استاد علامۀ طباطبایی و استاد شهید مرتضی مطهری می پردازد. در جریان این مطالعات کتاب «‏مصباح الهدایه‏» امام خمینی را پیدا می کند که به گفته خودش این کتاب برای او به صورت کشف بسیار عظیمی در می آید و او را به جهان بی انتهای عرفان اصیل اسلامی رهنمون می شود. وی زبان فارسی را فرا می گیرد و برای ادامه طریق به ایران اسلامی سفر می کند.‏

‏ متن ذیل، تنظیم شدۀ گفتگوی «حضور» با این متفکر شیعه فرانسوی است که به زبان فارسی صورت پذیرفته است.‏

حضور: ابتدا بفرمائید چطور شد رشته فلسفه را برای تحصیل در ایران انتخاب کردید؟

یحیی بونو – ‏بسم الله الرحمن الرحیم. این سئوال تقریباً راجع به تمام زندگی من است، چون انتخاب رشتۀ فلسفه و انتخاب اسم در زندگی من توأم بوده من قبل از این که مسلمان بشوم، حتی مسیحی مذهب درستی نبودم. مثل همین اروپائی های عادی و معمولی که بیشتر لامذهب هستند در حقیقت، یعنی عنوان مسیحیت داریم ولی حقیقتش را نداریم. حتی انتصاب درستی به این آئین خیالی مسیحیت نداریم، ولی من تقریباً از مدرسه و از دوران دبیرستان در طلب ‏

‏چیزی بودم. من ناراضی بودم از این راهی که جلوی من باز بود. یعنی راهی که درس می خوانیم برای یک کار. برای کار چرا؟ کار برای زندگی مادی؟ به این برنامۀ خیالی غرب قناعت نکردم و راضی نبودم. خوب بیشتر در آغاز حرکت آنچه در غرب رواج داشت از ادیان شرقی مخصوصاً «بودیسم» و «هندوئیسم» بود و این آئین ها را پی گیری می کردند. بررسی می کردند و دنبال می کردند. خوب من هم اینطور، تماس من با فلسفۀ شرق، اول توسط آئین بودیسم بوده. آن زمان دانشجو نبودم. من درس را اصلاً ترک کرده بودم که منقطع بشوم، برای این بحث، در یک فلسفه ماورای طبیعت، یک چیزی که مهمتر از این دنیا و پایدارتر از این دنیا باشد. در جریان این بررسیها در بودیسم کتابهای شخصی را پیدا کردم به اسم «‏اوونه گینو‏»، یک فیلسوف فرانسوی است که مسلمان شده شاید از نخستین فرانسویها که در زمان معاصر مسلمان شدند. ایشان در سال 1951 فوت کرده. ایشان قبل از جنگ جهانی اول در اوج استعمار، اسلام آوردند. این یک خصوصیت مهم بود. او کتابهای زیادی دربارۀ اسلام و فلسفه و عرفان نوشته است. من تمام کتابهای ایشان را خواندم و با این مطالعات مسلمان شدم. یعنی توسط بحث فلسفی و عرفانی و شاید هم بیشتر عرفانی. آن وقت تصمیم گرفتم که زبان عربی را یاد بگیرم. در فرانسه الان یک رشته دانشگاهی است که بعداً تخصص پیدا می کند، بعد از لیسانس، مثلاً تخصص رشته ادبیات عرب یا رشتۀ زبان شناسی یا رشتۀ تاریخ یا رشته اسلام شناسی. وقتی مسلمان شدم رفتم برای ادامه تحصیل. از مسئله شیعه ‏


‏و سنی و فرق و اختلاف بین این دو هم من اصلاً خبر نداشتم. رفتم مسجد برای مسلمان شدن و مسلمان شدم ولی خبر نداشتم که «سنی» چیست و «شیعه» چیست. در این یک سال اول که مسلمان شدم با کتابهای استاد مطهری که شاگرد علامۀ طباطبائی بودند، آشنا شدم. با تشیّع آشنا شدم و دانستم اول که مسلمان شدم، سنی بودم. به خاطر این به فلسفه و عرفان بیشتر گرایش پیدا کردم و به گروههای متصوفه که در جهان سنی مذهب هستند، مخصوصاً در شمال آفریقا که در رابطه بیشتر با فرانسه است. یکی از اساتید بزرگ که استاد من هم از کشور مالی بود در آفریقای سیاه. ایشان با این که در گروه تیجانی بود اما در حقیقت شیعه بود و الان فوت کرده است. ظاهراً آنها یک سلسله اساتید بودند که تشیّع را مخفیانه ابلاغ می کردند، در بین شاگردان خصوصیشان. او به من هم توصیه کرد توسط یکی از فامیلشان که دامادش هم بود که تشیّع را انتخاب کنم. من هم از طریق متون عرفانی اصیل شیعه، از متون عرفانی و فلسفی با شیعه آشنا شدم. یک سال بعد از اسلام آوردن، من تشیّع را انتخاب کردم و تمرکز و تفحص در رشته فلسفی و عرفان شیعه نمودم. اینجوری بود که بعد از گرفتن لیسانس و فوق لیسانس، در رشته تصوف تز نوشتم در فرانسه، در دانشگاه سوربن فرانسه. تز فوق لیسانس خود را دربارۀ تفسیر صوفی «احمد ‏

‏ ‏

‏تیجانی» مؤسس گروه تیجانی در مراکش نوشته ام. بعد هم برای دکترا انتخاب کردم که درباره عرفان اصیل شیعه کار کنم، در مورد نظریات امام خمینی.‏

حضور: از کی با حضرت امام آشنا شدید و این آشنایی چه تأثیری در کار و فعالیت شما داشت؟

بونو – ‏آشنایی با امام برای من خیلی مهم و مؤثر بود. من از زمان انقلاب دربارۀ امام شنیده بودم، حتی ایشان که در نوفل لوشاتو بودند من در جنوب فرانسه بودم. آن وقت هم تازه مسلمان شده بودم. همان سال که انقلاب اسلامی در جریان بود، مسلمان شدم ولی خیلی با مسائل سیاسی و با تشیّع آشنا نبودم. خیلی اعتماد هم نداشتم. متأسفم که از این فرصت استفاده نکردم و بی بهره ماندم. بعداً وقتی که درسم پیش رفت و در سطح معرفت زبان عربی تسلطم بر زبان عربی بیشتر شد و توانستم متون عربی را خودم بخوانم یعنی در دورۀ لیسانس و فوق لیسانس، در یک کتاب فروشی، یکی از دوستان یک مغازه کتاب فروشی داشت، یک لبنانی، کتاب مصباح الهدایه و کتاب دیگری از امام را پیدا کردم. در خود مغازه کتاب را باز کردم و نگاه کردم دیدم عجیب است. همه شرح کلمۀ ابن عربی، بلکه محکمترین کلام که دیدم در بین معاصرین و حتی در ‏

‏سالهای گذشته تا برسد به خود شاگردان ابن عربی، تعجب کردم، این دو تا کتاب را خریدم. این اولین برخورد من با اثر امام بود. خوب آن وقت یک تحول عجیبی برای من پیدا شد چطور ممکن است که این مرد که همه می گویند فقط یک مرد سیاسی است، یعنی تبلیغات غربی این جور می گفتند، چنین آثاری داشته باشد. وقتی که یک کتاب درباره ابن عربی نوشته شد در فرانسه، توی روزنامه ها می نوشتند که آن اسلام خوبی است ولی آن اسلام که (امام) خمینی می خواهد، این اسلام سیاسی است و هیچ فایده ندارد. همان اسلام  اخوان المسلمین است. برادران دینی من هم در دست چیزی نداشتند که بتوانند مقایسه کنند. بدانند که اینجور نیست. همه خیال می کردیم و یعنی الان هنوز خیال می کنند که بله امام خمینی مثل بعضی از این اخوان المسلمین است که اصلاً از عرفان، فلسفه و معنویت اسلام خبر ندارد و فقط در کار سیاسی و مرد سیاسی بوده اند. من هم این جور خیال می کردم. وقتی که این کتابها را دیدم حقیقت را فهمیدم. خیلی علاقه شدید پیدا کردم نسبت به حضرت امام. تصمیم گرفتم که این آثار را معرفی کنم به دیگران. بعداً زبان فارسی را هم یاد گرفتم. کسانی که نه زبان عربی نه زبان فارسی بلد نیستند نمی توانند بدانند که این آقا و این امام کیست؟!، اصلاً یعنی برعکس تبلیغاتی است که غربیها می کنند که حتی می گویند ابن عربی برای امام خمینی کافر است. من هم تصمیم گرفتم که کار بکنم و تز دکترا بنویسم که معرفی کنم و مطرح کنم شخصیت عرفانی امام خمینی را. چون در غرب این چهرۀ امام و این وجهۀ امام می تواند خیلی اثر داشته باشد. الان غربی ها از حرفهای سیاسی و اقتصادی خسته شده اند دویست سال است دارند حرفهای اقتصادی و سیاسی می شنوند. یعنی از انقلاب فرانسه تا انقلاب شوروی تا الان از این حرفها خسته شده اند. بلکه تشنه معنویت هستند و دنبال این معنویت می روند و ما مقصریم که این معنویت و عرفان اصیل منبعث از تعلیمات ائمه را مطرح نمی کنیم. دیگران آمدند حرفهایشان را مطرح کردند. «‏بودی ها‏» آمدند، ‏

 ‏«‏صوفیه‏» آمدند، «‏بهائیه‏» آمدند و همه آمدند گفتند که معنویت می خواهی ما داریم. آن وقت ما از جانب دیگر، از راه دیگر می آمدیم. می گفتیم که ما سیاست داریم و متأسفانه همۀ غربی ها یا بیشتر آنها که نزدیک به معنویت شده اند یعنی راه معنویت که انتخاب کرده اند مسلمان نشده اند. اکثراً در فرقه های ضالّه هند و بودیسم وارد شده اند. اگر هم مسلمان شده اند. اغلب در فرقه های صوفیه یا ... یا نمی دانم اهل حق و اینها وارد شده اند. خوب فعلاً تقصیر از ماست که ما مطرح نکردیم جهان بینی کامل خود را. فکر کردیم مهم این است که بگوئیم که بله سیاست و اقتصاد هم داریم ولی مهم قلب عرفان و رأس فلسفه اسلامی است که از ائمه داریم. اسلام برای هر جای بدن چیزی دارد هم برای قلب، هم برای رأس، هم برای اعضای دیگر بدن، الان ما فقط چیزهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی را مطرح کردیم. خوب این چیزها که برای قلب و برای مغز است کمتر مطرح شده است.‏

حضور: طبعاً بعد از چند قرن حکومت عقل گرایی مادی بر جهان غرب و طرد ایمان و ارزشهای الهی، ضعف و نقص تفکر غربی در زمینه حقیقت و معنویت مشهود است و فلسفه هم که باید علم برهانی به هستی و چیستی اشیاء باشد در 

خدمت بی اعتقادی غربی قرار می گیرد و آثار آن در روابط و مناسبات اجتماعی، اقتصاد و سیاست مغرب زمین کاملاً ظاهر است. حال آنکه فلسفه در اسلام در خدمت معارف الهی است اگر غربیها معترفند که در علومی مانند جامعه شناسی، روانشناسی و نظایر آن هرگز پیشرفت سایر علوم یعنی تکنولوژی را نداشته اند علت آن همین یک بعدی نگریستن و از دید مادی نگریستن به تمامی وجوه هستی است. هر نوع عطش روحی انسان با ارزشهای مادی و سودآور سنجیده می شود. فلسفه هم در خدمت تولید و مصرف است. ایده آل ثابت و مقدسی وجود ندارد. غربیها خود را طرفدار فلسفه واقع گرا می دانند. و اینکه انسان چه هست و چه باید باشد دیگر وجود ندارد. انسان غربی آرمانی فراتر از خود نمی بیند. می خواستم در این زمینه بحثی بفرمایید و بطور کلی به وضعیت تفکر فلسفی جهان غرب در حال حاضر نگاهی داشته باشید.

بونو – ‏به نظر من فلسفه الان در غرب در حال زوال است. چطور؟ یعنی الان فلسفه بیشتر تاریخ فلسفه شده است. یعنی فلسفه شناسی شده است. به خاطر چی؟ به خاطر این که اصلاً حرف حقیقت و حق ‏

‏ ‏

‏دیگر مطرح نیست. دنبال حقیقت و حق رفتن مطرح نیست. الان به عنوان رولیتیویسم هر زمان یا هر شخص می تواند یک حقیقت مخصوص خودش داشته باشد. همه چیز نسبی و رولی تیویستی است. وقتی که این جور شد دنبال حقیقت نمی روند. آن وقت درس فلسفه می شود درس تاریخ فلسفه. بله در آن زمان برای فلان شخص حقیقت این بوده، در زمان دیگر برای فلان شخص دیگر، حقیقت جور دیگر بوده الان مقایسه کنیم که کدام راست گفته یا کدام نگفته این مطرح نیست. اول فلان کس این جوری گفت حالا دیگری جور دیگر می گوید. این فلسفه نیست تاریخ فلسفه یا فلسفه شناسی است.‏

حضور: آیا این وضعیت به خاطر این نیست که در غرب انسان و نه انسان، بلکه امیال او محور قرار گرفته است؟ 

در واقع مفهوم آزادی و اومانیزم در غرب نهایتاً نتیجه ای جز روگرداندن از حق و حقیقت و معنویت ندارد. در اسلام محور، الله است و همانطور که اشاره کردید بهمین دلیل اسلام جوابگوی همۀ نیازهای بشری اعم از مادی و معنوی است. ولی در غرب انسان به تنهایی متصدی زندگی و آینده خویشتن است و همه چیز به او برمی گردد. آزادی انسان بر همین مبنا شکل می گیرد. عشق فطری انسان به جاودانگی، در تفکر غرب به پوچی می رسد و آزادی غربی منجر به دل زدگی و سرگردانی انسان شده است. بنظر شما مفهوم آزادی در غرب چگونه درک و تفسیر می شود؟

بونو – ‏بله، تحول مهم در تاریخ فلسفه ‏

‏ غرب این بود که انسان را محدود کردند به همینها که فرمودید، به بعد دنیوی انسان. حال بعد دنیوی شامل مغز هم می شود. آنها مخالف تفکر نیستند ولی با تفکری که می خواهد برتر از این دنیا برود مخالفند. آنجا اصلاً راه ندارد. یا اصلاً می گویند چیزی نیست یا اگر  چیزی هست راه ندارد. پس انسان محدود می شود به جسم و اگر بیشتر هم قبول دارند نفسانیت یعنی الان به اصطلاح پسیکولوژی. ولی روح اصلاً مطرح نیست. ما که می خواهیم نفس را تسلیم کنیم برای آزادی برای آزادی روح، آزادی روح مطرح نیست. هر چه هست توی همین شخصیت دنیوی که داریم، همین است. پس می خواهند الان از آن بهره ببرند. نمی خواهند محدودش کنند. اگر محدودیتی هم باشد فقط مصلحت اجتماعی است که بله نظام به هم نخورد، که شلوغ نشود در این دنیا. ولی بیشتر مطرح نیست. در این امور چند دفعه تجربه کردم و دیدم که نمی شود حتی توضیح بدهیم به خیلی ها. وقتی که می خواهیم توضیح بدهیم که مثلاً چرا برای نماز صبح زودتر بیدار بشویم. می گوید چرا اینقدر مرا اذیت می کنید. خوب نیاز دارم بخوابم باید بخوابم. اصلاً نمی تواند بفهمد. چونکه جز دنیا تصوری ندارد. الان دویست سال از انقلاب فرانسه که انقلاب ضد دین بوده گذشته است. بعد از دویست سال تقریباً در فکر مردم عادی شده که تصور نداشته باشند از آخرت. نه فقط بحث بکنیم و قبول نکند، اصلاً تصور هم نمی کند. غیر از اینها که وزن دارد و عدد دارد، قیمت دارد تصور نمی کند. بعضی از مفکرّین اسلامی اشتباه می کنند، خیال می کنند که اگر ما خوب اسلام را مطرح کنیم اسلام زیاد و تند پیشرفت خواهد کرد. این جور نیست. ولی اگر مثل ائمه مطرح کنیم. اصلاً چیزهایی که ائمه می گفتند ما بگوئیم زمینه سازی می شود. برای اینکه زمینه سازی بشود، باید کار بکنیم ولی این انتظار را داشته باشیم که غرب خیلی پذیرش و استعداد دارد و می آیند قبول می کنند، نه! باید یک زمینه باشد. الان دویست سال زمینه سازی شده و برعکس آن ما باید زمینه بسازیم. برای کار، یعنی برای کار طولانی در بلندمدت. الان ما باید شروع کنیم برای آنها که استعداد دارند و آنها که اقلیت هستند ولی این اقلیت را اگر بتوانیم جذب بکنیم به طرف اسلام اصیل محمدی(ص)، اسلام ائمه(ع) این چند نفر خودشان زمینه می سازند و حتی اگر حرف نزنند فقط وجودشان یک برکتی است که در جو عمومی اثر می گذارد.‏

‏در قرون وسطی اصطلاحاً نزدیکترین فلسفه به غرب فلسفه اسلامی بوده، یعنی یک زمینه مشترک بوده که می توانستیم گفتگو داشته باشیم و آنهایی که هنوز متخصصین یا طرفداران فلسفه دینی هستند، البته یک اقلیت قلیل هستند، ما یک زمینه مشترک داریم که ‏

‏بتوانیم حرف بزنیم. ولی فلسفه از وقتی که به جای متافیزیک یا به اصطلاح ماورای طبیعت یا الهیات که برای ما فلسفه نخست بوده و اصل کار این بوده این شد فقط یک زمینه ساز برای رسیدن به فیزیک یعنی علوم طبیعت. نتیجه و ثمرۀ فیزیک، علوم فنی بوده، یعنی تکنولوژی بوده. حالا درخت فلسفه برعکس شده. آن که مهمتر بود الان اصلاً مهم نیست فن، تکنیک، صنعت، بالاخره ماتریالیسم در غرب مهم است. یک جمله از جملات امام که در کشف الاسرار هم نوشته بود بخاطرم هست، مضمون آن اینست که متأسفانه ما به سستی تلقی کرده ایم علوم را، ما که در این علوم خبره بودیم و استاد بودیم و هستیم، مخصوصاً در فلسفه، در فلسفه غربی ها در مدرسه ابتدائی هستند، و به فلسفه ابن سینا و ملاصدرا، حتی به ابن سینا هم نرسیده اند.‏

حضور‏:‏ شما در مورد فلسفه و عرفان امام مطالعه دارید. حضرت امام می فرمایند: «فلاسفه غرب الان هم محتاج به این هستند که از فلاسفه شرق یاد بگیرند» از نوشته ها و گفته های حضرت امام بینش فلسفی ایشان نسبت به وجود و موجودات بدست می آید. بنظر شما از دیدگاه امام خمینی فلسفه اسلامی و تفکر فلسفی چگونه است؟ آیا صورت تقلیدی دارد؟ و اگر دارد چطور بیان می شود؟

بونو – ‏خوب، امام که خیلی معتقد است به فلسفه ملاصدرا و می توانیم بگوئیم که ثمره قرنها مباحثه است. در زمینۀ فلسفه و اعتقادشان به ملاصدرا که نیاز به استدلال ندارد. جملات امام واضح است و مطلب را می رسانند و احترامشان به ملاصدرا را می رسانند. البته در فلسفه اسلامی، کلاً هیچ وقت یک مکتب تقلیدی نشده که بگوئیم چون که امام احترام می ورزند به ملاصدرا، پس هر چه او گفته است حرف و بحث ندارد، نه، امام حتی گاهی وقتها در حقیقت اشکال می گرفتند. در کتابهای ایشان اشکال گرفته اند به ملاصدرا، چون که فلسفه اسلامی یک فلسفه زنده است. یعنی یک جمودی نشده که مثلاً حرفهای کسی را که چهارصد سال قبل گفته است تکرار بکنیم. نه، بحث می کنیم اگر راست بود، تکرار می کنیم اگر نبوده است، که برعکس می گوئیم، یا تصحیح می کنیم یا چیزی اضافه می کنیم. خوب امام در این باره هم اضافات و حواشی مهمی دارند. ایشان فقط یک استاد یا معلم ماهر نبوده، یک به اصطلاح مشرح یعنی شارح هم نبوده. خیلی نوآوریها داشته، هم در حواشی، هم بعضی جاهای مهم و اساسی که بعضی از این نوآوریها را در تز و رسالۀ تحقیقی ام اشاره کرده ام. این نوآوریها هم در بعضی مواضع فرعی و هم در بعضی مواضع اصلی است.‏


حضور: لطفاً بفرمائید کدام یک از آثار امام را بیشتر مطالعه کرده اید و بیشتر در تز دکترای خودتان مورد طرح بوده است و اساس کار شما در این تز چه بوده است؟

بونو – ‏آثاری که مورد بررسی بوده اند تمام آثار عرفانی امام هستند، هم به زبان عربی، هم به زبان فارسی، و چهل حدیث و شرح حدیث عقل و جهل که چاپ نشده، ولی توسط مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) کپی دست خط امام در اختیار من قرار گرفت و خیلی سپاسگزارم و تفسیر سورۀ حمد و مبارزۀ با نفس و جهاد اکبر، اینها اساس بررسی من در این تز بوده و خلاصه همۀ آثاری که خبر از آنها داشتم. یک فصل کامل هم در مورد کتابهای فقهی و اصولی امام نوشته ام ولی آنها مورد بررسی نبودند فقط یک خلاصه که این کتابها هم هست و محتوای این کتابها جمله این است. از کتاب کشف الاسرار هم استفاده کردم چون که چند تا مطالب مربوط به تز داشت با این که در مورد فلسفه و عرفان نیست. همچنین از کتابهای دیگر ایشان هم استفاده کرده ام.‏

حضور: اگر ممکن است چهارچوب و طرح مباحثی را که در تز خود نوشته اید و می خواهید اثبات کنید بیان بفرمائید.

 بونو – ‏اساس کار این بوده که تمام عرفان امام مورد بررسی واقع شود ولی بعد از تقریباً سه سال فیش برداری از آثار امام خمینی، دیدم که مطلب بیشتر از هزار تا هزار و پانصد صفحه خواهد شد. بین کار تصمیم گرفتم که فقط در این جلد اول الهیات مطرح بشود، یعنی انسان، خدا و خداشناسی، هدف راه انسان. جلد دوم انشاءالله در آینده رهرو و کیفیت راه رفتن مطرح بشود که یک موضوع دیگر هم هست که الان فیشهای آن تقریباً تهیه شده و برای نگارش آماده است، یعنی ‏

‏جلد سوم چون که امام دو کتاب جداگانه دربارۀ نماز نوشته اند که در واقع وسیله راه است اگر بخواهم کامل بکنم جلد سوم دربارۀ وسیله راه خواهد بود.‏

حضور: بعضی از متحجرین اعتقاد داشتند و شاید هنوز هم معتقد باشند که میان قرآن و فلسفه تعارض وجود دارد با توجه به اینکه حضرت امام تطبیق برخی از براهین عقلی به آیات قرآن را خارج از دایره تفسیر به رأی می دانند و از گفته بعضی محدثان که قبلاً در اثبات توحید بر دلیل نقلی اعتماد کرده اند تعجب می کنند با عنایت به نظر ایشان و سایر بزرگان چنانچه در این مورد هم صحبتی دارید بفرمائید.

بونو – ‏بعد از نظریات امام و سایر بزرگان مثل علامه طباطبایی و شاگردان ایشان که خیلی استدلالشان هم مهم بوده خیلی حرف دیگری نمی ماند فقط می توانم اثبات کنم فرمایشات ایشان محکم است و مورد اشکالی ندارد نه فقط باید بگوئیم که تعارضی نداریم بلکه توافق است. یک چیزی که می توانم اضافه کنم مربوط به غرب و غربی هایی است که مسلمان شده اند. من هنوز نشنیده ام که حتی غربی مسلمان شده بعد از بحث های فقهی و اصولی و یا مطالعات در فقه و اصول یعنی در فقه اسلامی یا شریعت اسلامی یا اصول فقه اسلام مسلمان شده باشد. من اصلاً نشنیده ام حتی یک نفر چنین چیزی بگوید. تقریباً نود درصد یا نود و پنج درصد مخصوصاً از آنها که از طبقات تحصیل کرده مسلمان شده اند و مخصوصاً شیعه شده اند همه از راه فلسفه و عرفان به اسلام وارد شده اند. پس نه فقط فلسفه تنها مُبعد از قرآن نبوده بلکه از راه فلسفه به عرفان، به قرآن و روایات رسیدند. خوب اگر این فلسفه و عرفان نبود اصلاً نمی رسیدند به این روایات و به قرآن و کلام ائمه(ع)، پس ما باید از این ‏

‏وسیله استفاده کنیم و من هنوز از طرف دیگر هم نشنیده ام که فرض کنیم از اساتید فلسفه آنقدر بحث کرده در فلسفه که کافر شده باشد. یا مثلاً بالاخره نماز را ترک کرده باشد. البته کسانی هستند و درک درست ندارند و در فلسفه خطر گم شدن هست، خوب به خاطر این، خود اساتید فلسفه و عرفان در انتخاب شاگرد خیلی مواظبند و در گفتن مطلب خیلی خودداری می کنند و خود امام هم خیلی در انتخاب شاگرد سخت گیر بودند. چون که می دانیم که هر ظرف نمی تواند فلسفه یا عرفان را تحمل کند. همین طور که می دانیم روایاتی هست که همه نمی توانند تحمل کنند ولی اینجانب اهمیت فلسفه اسلامی و عرفان اسلامی را برای ترویج قرآن و روایات و ترویج اسلام بسیار مهم می دانم که باید حتماً در نظر بگیریم. به همۀ کسانی که مخالف فلسفه و عرفان هستند بگوئید که شما یک آمار بگیرید. خودتان بروید غرب بپرسید، ببینید مسلمانان که در غرب مسلمان شده اند از چه راه، مسلمان شده اند ببینید از کجا به قرآن رسیده اند، از کجا به روایات رسیده اند. بعضی ها به خاطر انقلاب مسلمان شده اند اینها هم هستند. یعنی فقط چون که انقلاب بوده خیلی اثر داشته ولی قبل از انقلاب اصلاً فقط از راه فلسفه و عرفان بوده. نود درصد از راه فلسفه و عرفان بوده و انقلاب هم بالاخره پایه های فلسفی – عرفانی آن مطرح بوده. وقتی که می خواهند به ریشۀ انقلاب اسلامی برسند باز هم می رسند به فلسفه و عرفان اسلامی. البته از بحث های سیاسی و اقتصادی و این چیزها هم کتابهایی هست از «‏شهید صدر‏» و از «‏شهید مطهری‏» ترجمه شده اند. متأسفم که کتابهایی که از شهید مطهری ترجمه شده اند مهمترین کتابهای ایشان نبوده، چون که ایشان کتاب چند گونه داشته، از کتابی برای بچه ها، قصه نویسی تا بحث فلسفی، مشکل مکان و زمان و این چیزها. بعضی کتابها هست که برای همیشه می مانند، مثل بحث های حرکت و زمان، بعضی کتابهایشان در یک مکان و برای یک مکان و زمان نوشته شده اند مثل بحث های ماتریالیسم و مارکسیسم. الان کسی دنبال مارکسیسم نمی رود که نیازی به این بحث باشد. یک میلیون نسخه بفرستیم به غرب هیچ کس تقریباً نسخه ای هم نمی خواند چون کسی دنبال مارکسیسم نیست که برود مارکسیسم بخواند و مقایسه کند. بله وقتی که در ایران، عراق یا کشورهای شرق یعنی جوانها داشتند گمراه می شدند به خاطر مارکسیسم، آن وقت این بحث نه فقط لازم بود، بلکه واجب بود. خوب خیلی اثرش هم مهم بود ولی این مخصوص یک محیط یک زمان یک شرایطی است. من نمی گویم هیچ کس توسط این کتابها در غرب هدایت نیافته بله بعضی ها هم توسط این کتابها هدایت یافتند ولی مقایسه کنیم بحث های سیاسی اقتصادی و اجتماعی چند نفر از این ‏

‏راه هدایت یافتند؟ ‏

‏اصلاً هیچ کس حالا فرض کنیم پنج درصد، ده درصد، ولی از بحث های فلسفی و عرفانی نود، نود و پنج درصد هدایت شده اند.‏

حضور: در اینصورت از نظر شما لازمترین مباحث برای ترجمه و ارسال به جهان غرب همین مباحث فلسفی و عرفانی است.

بونو – ‏بله، چون کسی نمی تواند جلوگیری کند که شما ترویج انقلاب می کنید و ما به کتاب شما اصلاً اجازه انتشار نمی دهیم. بعضی کشورها، الان مشکل است کتابهای اقتصادی و سیاسی پخش کنیم و ترویج کنیم. اصلاً نمی شود، از این بحث ها می توانید وارد بشوید، چون پایه های تفکر انسان را تقویت می کند. ‏

‏این راه بهتر است برای ترجمه، برای ترویج افکار امام، نه ترویج مثلاً انقلاب، اصلاً انقلاب اسلامی خودش پرتوی از افکار امام بود. افکار عرفانی و فلسفی امام.‏

‏در ایران بعضی ها که مخالف فلسفه هستند با من تماس گرفتند که چرا شما فلسفه می خوانید، بهتر است که شما اول فقه و اصول بخوانید، بعداً درس فلسفه. همیشه به آنها می گفتم که ببینید پیغمبر اسلام در زندگیشان دو دوره داشته اند، یک دوره، دوره مدینه. قوانین فقه، شریعت اسلام همه اش در دورۀ مدینه تقریباً آمده چون که اول باید یک جامعه بسازیم، جامعۀ مؤمنین، بعد قوانین برای این جامعه بیاید. این جامعه الان در غرب نیست. در دورۀ مکه چی بوده؟ دورۀ دعوت به توحید، بحث در توحید بحث در معاد و این مسائل. توحید و معاد. ما الان با توحید و معاد باید بحث کنیم و باید جوابگو باشیم به تمام مشکلات فلسفی و مادی گرایی که در آنجاست. این کار با فلسفه درست می شود، با فلسفه و عرفان درست می شود، نه با فقه و اصول. ‏

حضور: حضرت امام از عدم تحقق حکومت اسلامی حقیقی در طول تاریخ ابراز تأسف می کردند و موانع تحقق اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله را بیان فرموده اند و جهل و خرافه و مقدس مآبی و تحجرگرایی و همچنین استعمار را موانع اصلی می دانند و مردم را همواره از اسلام آمریکایی و اسلام متحجرین برحذر می دارند. بویژه در وصیت نامه سیاسی – الهی خود تصویر زیبا و جامعی از اسلام ناب محمدی ارائه می دهند. نظر شما راجع به اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله چیست؟ 

بونو – ‏درباره این اصطلاح، «اسلام ناب محمدی» که امام به کار برده اند، آنچه ‏

‏می توانم مطرح کنم، فقط این که من متخصص اسلام ناب نیستم. اصلاً جوابگو نیستم. ولی به نظرم یکی از خصوصیات مهم این اسلام ناب محمدی همان کامل بودن آن است. یعنی این که همه ابعاد رعایت بشود. در هشتمین کنفرانس اندیشه اسلامی من یک سخنرانی داشتم که به عربی هم ترجمه شده و توسط سازمان تبلیغات هم منتشر شده است. در آنجا گفتم در اسلام آوردن من فقط به همین بعد عرفانی و فلسفی اهتمام داشتم. چون که متأسفانه مسلمانان قبل از امام بین دو چیز بودند. در جهان سنی صوفی گری یا اخوان المسلمین. یعنی در اسلام اگر کسی بیشتر از نماز خواندن پنج گانه و روزه گرفتن می خواهد جلوتر یا بیشتر برود و تعمق در عرفان کند صوفی گری است یا به مسائل سیاسی و اجتماعی می پردازد می شود مثل اخوان المسلمین. هر کدام هم دیگری را قبول ندارد. اخوان المسلمین، عرفا و فلاسفه را صوفی می گویند، یعنی آنها گمراه هستند و از قلب اسلام مثلاً دور شده اند. خوب بسیاری از برادران دینی ما  هم  گرایش پیدا کرده اند به اسلام از راه فلسفه و عرفان. ‏

‏متأسفانه مجبورند که بین این دو تا یکی را انتخاب کنند. واضح است که صوفی گری و این حرکت را انتخاب می کنند، چون که با کار اخوان المسلمین و این چیزها موافقت ندارند و نمی توانند موافقت پیدا کنند. این بی فکری است. بله، ولی وقتی که اثر امام را کشف کردند یک کشف بزرگ بوده یک اکتشاف جدید که برخلاف تمام تبلیغات غرب بود که مثل نهج البلاغه هم عرفان دارد هم سیاست دارد. هم این را دارد، هم آن را دارد، یعنی تمام ابعاد را. اصلاً هیچ اختلاف بین ابعاد خود نداشته بلکه تمام و کامل وحدت کامل مثل وحدت انسان که چند تا ‏

‏جزء دارد، قلب و مغز و شکم. امام یک اسلام مطرح می کنند مثل یک شخصیت کامل که البته در این اسلام بعضی چیزها مهمتر است و بعضی چیزها اهمیت کمتر دارند مثل «قلب» و «مغز» که از همه مهمتر است یا بازو که مثلاً برای دفاع اهمیت دارد. ولی پائین تر از مغز است و یا شکم که مثلاً مربوط به حیات اقتصادی انسان است، حیات اقتصادی جمعیت و جامعه هم اهمیت دارد ولی کمتر از مغز و قلب. ولی همه، ابعاد یک وحدت و یک شخصیت واحد هستند. برای من «اسلام ناب محمدی» اینطور است.‏

حضور: درباره اصول گرایی و هدف داری در اسلام از دیدگاه فلسفی و از دیدگاه حضرت امام اگر بحثی دارید بیان بفرمائید، در غرب آن طور که مشخص است هدف بلندمدت اجتماعی برای وصول به یک جامعه مبتنی بر ایمان و معنویت اصلاً مطرح نیست، و همانطور که «پوپر» هم می گوید، آنرا وصول به یک ناکجاآباد می داند، ولی در اسلام این طور نیست و اصول گرایی و هدفداری با هم مرتبط هستند. غرب با غفلت از ساحت معنوی آرمانخواهی و کمال طلبی انسان را نیز در خدمت تکنولوژی بکار می گیرد. مسئله بحران اخلاقی در مغرب زمین نیز ناشی از همین طرز تفکر است از نظر آنها انسان یک سلسله اقدام و عمل است، بخصوص از نظر اگزیستانسیالیزم و لیبرالیزم. در این طرز تفکر، ایثارگری بی معنی است. آرمان طلبی نیاز به ایثار دارد. ولو بعضی از نویسندگان غربی توجیه کنند لکن مکتبی که تابع عقل گرایی مادی است و به مطلق مقدس دعوت نمی کند ذاتاً نمی تواند آرمانخواه و ایثارگر باشد. در غرب حتی هنر و زیباشناسی در چرخه تولید و مصرف و امیال حیوانی محدود و خنثی می شود.

بونو – ‏بله، در اسلام همین است که هم مقصد و هم مبدأ یکی هستند. انالله و اناالیه راجعون. اصل خدا، مبدأ خدا و معاد هم به طرفِ خداست. اصل و هدف مشخص است و این اصل و هدف هم بی پایان است. مشخص هست ولی محدود نیست در اندیشه مادی غرب مبدأ مشخص نیست. انسان در تاریکی است. می گوید ما از تاریکی خبر نداریم چند تا استخوان پیدا کردیم نمی دانیم اصل اولیه اش چی بوده. فرض هایی هست که شاید این جوری بوده. شاید اینطوری بوده. معلوم نیست. نهایت نیز معلوم نیست. این نهایت را خودش باید بسازد. باید کشف کنیم و خودش هر روز دارد می سازد و هر چی می سازد دارد بدتر می شود. خیلی فرق هست بین این دو تا بینش، بینش اسلامی و ‏

‏بینش الانِ غربی که روی پایۀ، می توانیم بگوئیم ابلیسیونیزم استوار است یعنی فکر تطوّری باصطلاح. تطوّر و تکامل در اسلام و در فلسفه اسلامی هم مطرح هست ولی نه در این معنی که آنها دارند، که ما یعنی انسان از صفر رفتیم به هیچ، به یک جایی که نمی شناسیم. درست است، بله انسان از بدو یک تکامل دارد ولی قوس صعودی یعنی انسان که از یک جا آمده، یک کمال هم دارد این سیر تکاملی صعودی به طرف مجهول نیست. انسان چی بود؟ چی هست؟ و چی خواهد بود؟ چون که انسان از بالا آمده پائین که ‏لقد خلقنا الانسان فی احسن التقویم ثم رددناه اسفل سافلین‏ از بالا آمده پائین. می تواند برگردد. نه برگشتی به طرف عقب بلکه برگشتی با یک سیر تکاملی. چون که سیر صعودی برگشت سیر نزولی نیست. تکاملِ سیر نزولی است. ولی اگر این امکانات نبودند انسان نمی توانست برود به طرف درجۀ تکامل. البته این بحث با سایر جهات فلسفی مانند اثرات وجود و حرکت جوهری و غیره مربوط است و تا کسی آنها را بحث نکرده و به نتیجه نرسیده اصلاً نمی تواند به بحث سیر تکامل که چه جوری هست و چه جوری نیست برسد. اضافه می کنم این اصول گرایی که الان در غرب مطرح هست بیشتر منظورشان اصول گرایی سیاسی است. خوب آنها اندازه دیدشان خیلی ضعیف و محدود است به این می اندیشند که چه جوری یک جامعه را اداره کنیم. اداره شکم چگونه است و غیر آن. الان البته این جوری هم هست این یک اصول گرایی است. متأسفانه در غرب حرکت اصیل اسلامی و منبعث از وجود پربرکت حضرت امام را از روی همین اصول گرایی سنی مقایسه می کنند.‏

حضور: چنانچه مطلبی، بویژه در زمینه تبلیغ صحیح برای تحکیم اتحاد میان صفوف مسلمین در نظر دارید که می تواند جنبه نظری و عملی قوی برای ایجاد اتحاد مسلمین باشد بیان بفرمائید.

بونو – ‏یک پیشنهاد هست که قبلاً هم در مجمع جهانی اهل بیت مطرح شد. ما متأسفانه کمتر در این زمینه کار کرده ایم، منظور من بیشتر غربیهاست که چطور می توانیم فلسفه اسلامی را برای آنها مطرح کنیم. و همچنین برای آنها که مسلمان هستند، متأسفانه با گروههای صوفیه که بین سنی ها هستند کمتر رابطه داشته ایم. با اینکه اگر ما بتوانیم طرف نزدیکتری برای گفتگو پیدا کنیم آنها هستند. زیرا زمینه مشترک بیشتری با ما دارند، هم در طریق، زیرا آنها گاه سلسله عقاید خود را برمی گردانند به یکی از ائمه، هم در عقاید و هم در عرفان. یعنی با آنها زمینه مشترک داریم. من که اوّل در گروه «تیجانی» بودم در بررسی آثار «شیح ‏


‏احمد تیجانی» خیلی چیزها پیدا کردم که اساساً فقط با تشیّع می خواند. فقط با مکتب تشیع قابل تجزیه و تحلیل است. مثلاً اینکه «شیخ احمد تیجانی» با اینکه هیچوقت از شمال آفریقا خارج نشده، فقط یک دفعه رفته حج، معهذا اعتقاد دارد تفضیل و برتری حضرت زهرا(س) را، نه فقط بر همۀ زنها، بلکه می گوید بالاتر از همۀ صحابۀ پیغمبر است. حرف او یک حرف استثنایی است، بین سنی ها. ما باید کتابهای آنها را بررسی کنیم و این مطالب را استخراج کنیم یا مثلاً همان حدیث نورین که حضرت رسول خدا فرمود: ‏خلقتُ اَنَا و علیُّ بن ابی طالب من نور واحدٍ فلمّا أن خلقَ الله آدم علیه السلام جَعَل ذلک النورَ فی صلبه... ‏تا آنجا که می گوید ‏فَلَم یَزَلْ یَنْقِلنَا الله عزّ و جلّ من اصلابٍ طاهرةٍ اِلیٰ ارحامٍ طاهرةٍ حَتَّی انتهی بنا إلیٰ عَبْدِ المطّلب فَقَسمنٰا بِنصفین‏... تا آخر.‏

‏در کتاب شیخ احمد تیجانی که موضوع رساله فوق لیسانس من بود، این حدیث را آورده که در هیچکدام از آثار سنی الان تقریباً این حدیث پیدا نمی شود. از کجا این حدیث را آورده؟ این نشان دهنده یک سلسلۀ شیعه مخفی در بین گروههای صوفیه بوده است. خوب، ما این را دلیل می کنیم که این حدیث در کتاب خود شما هست. موضع شما چیست؟ ما که با حدیث موافقیم. شما که موافقید. پس ما یک زمینه مشترک داریم. وقتی ما یک گفتگو ایجاد کردیم، می توانیم بعداً بحثهای دیگری را مطرح کنیم. بعداً ببینیم کجا اصالت این مشرب حفظ شده. کجا این آب سالمتر مانده. آنجا که تعلیمات ائمه هست یا آنجا که تعلیمات ائمه با چیزهای دیگر مخلوط شده.‏

‏می توانیم از چیزهای دیگر نیز استفاده کنیم مثلاً همان مرقد «‏اویس قره نی‏» که در سوریه است. او در جنگ صفین شهید شده. در محلی به اسم رقّه چند تن از شهدای صفین مشخص شده اند. یکی قبر «‏اویس قره نی‏» است. دیگری «‏عمار بن یاسر‏» است و سومی الان خاطرم نیست. جمهوری اسلامی هم شروع کرده به ساختن یک زیارتگاه در آنجا. می شود آنجا محلّی باشد برای مثلاً یک کنفرانس راجع به عرفان. ما می توانیم رؤسای صوفیه اهل سنت را که استقبال دارند دعوت کنیم برای یک سمینار. اوّل که وحشت ندارند زیرا آنجا سوریه است و حالا اگر بعضی از آنها تمایل نداشته باشند بیایند ایران مسئله ای نیست. ثانیاً «‏اویس قره نی‏» مربوط به هیچ یک از فرقه ها نیست ولی همه او را قبول دارند. پس کسی نمی تواند بگوید که حالا ما مثلاً می خواهیم پتو را بطرف خودمان بکشیم. بعد می شود مطرح کرد که ما مثلاً با اصول عرفان شما موافقیم. سؤال این است که  چرا «‏اویس قره نی‏» آمده اینجا دفن شده. شما که خودتان می دانید او حتی در زمان رسول خدا از یمن به مدینه نیامده، در زمان ابوبکر و عمر نیامده. چرا در زمان ‏

‏علی آمده مدینه و بعد رفته صفین و در جنگ صفین شهید شده. پس چیز دیگری هم هست. از این راه می توانیم گفتگو ایجاد کنیم و بعد از این رابطه و گفتگو عمیقاً بحث کنیم. چون ما با آنها زمینه داریم. ولی با وهابی ها هیچ زمینه نداریم. حتی با اخوان المسلمین هم زمینۀ مشترک کم و ضعیف داریم البته بعد باید بگوئیم حالا اصالت کجاست، سرچشمه کجاست. اصل کجاست، فرع کجاست.‏

‏من با بعضی از مسئولین جمهوری اسلامی مثلاً در کشور سودان یا سنگال صحبت کردم می گویند بهترین روابط ما با همین گروههای صوفیه است. اصلاً خود این گروهها هستند که تابحال از وهابیت جلوگیری کردند. اگر وهابیت در کشور سودان یا کشورهای آفریقا با اینکه فرهنگ مردم خیلی پائین است، اطلاعشان از اسلام پائین است پیشرفت نکرده، چون گروههای صوفیه آنجا بوده اند. آنها از ولایت دفاع کردند. ما باید بپرسیم این تعلیمات ائمه که آنجا هست از کجا آمده؟ ‏

حضور: برای شما که در راه حق و حقیقت قدم و قلم می زنید آرزوی موفقیت داریم و از حضور شما در این مصاحبه سپاسگزاریم.

بونو – ‏من هم خیلی متشکرم. بنده با وجود اینهمه دانشمندان اسلامی استحقاق چنین بحثی را نداشتم. از اینکه برای من موقعیتی قائل شدید شرمنده ام. از مجله «حضور» و مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام هم بسیار متشکرم.‏