نو سروده های شاعران بمناسبت عروج آن مسافر ملکوت، امام راحل (س)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1389

ناشر مجله : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : اکبری، منوچهر

نو سروده های شاعران بمناسبت عروج آن مسافر ملکوت، امام راحل (س)

نو سروده های شاعران بمناسب عروج

آن مسافر ملکوت، امام راحل(س)

 دکتر منوچهر اکبری

«استاد دانشگاه تهران»

 

‏ ‏

‏شعر کوتاه (پرنده- دریا- آسمان) اثر محمدرضا ترکی (م.بیقرار) به دو بخش یا قسمت کلّی تقسیم می شود. نخست معنای پرواز و آسمان و خورشید و دریا و دیگر معرفی شاعرانه ای از امام راحل(ره) با وجود کوتاهی، بسیار پربار و خیال انگیز است و از لحاظ آمیختگی و پیوند عناصر شعری از قلمرو و ساحت های مختلف و تلاش برای احضار و به کارگیری مجدد کلمات بسیار خوش است. در بعضی تعابیر به پشتوانه پیوندها و صبغه های تجریدی، امکان گذر ساده و سطحی را از یک خواننده شعر شناس می گیرد. تعابیری چون:‏

‏صدایش تلاوت پرواز بود / یا / مردی که آفتاب از پیشانی بلندش طلوع می کرد / یا / مردی که رودها بودنش را سروده بودند / یا / سیمرغ پرواز بلندی است که از میان شعله ها می گذرد / بی تردید از قوی ترین قسمت های شعر است. در تعبیر «صدایش تلاوت پرواز بود» گره خوردگی عاطفی و تخیّلی بسیار زیبایی نهفته است؛ خصوصاً واژه تلاوت که عنصری از قلمرو اصوات با معنایی ایهام گونه و احتمال برانگیز از قلمرو مذهب است، این ترکیب ها را همراهی می کنند. به لحاظ ‏


‏کاربرد کلمات و ترکیب هایی در محور عمودی که موجب و زمینه ساز موسیقی درونی باشند به موارد زیر دقت کنید:‏

هرگز مباد

پرنده اوج هایش را 

دریا موج هایش را

و آسمان خورشیدش را فراموش کند

و این سرزمین شهیدانش را...

‏ ‏

‏در قسمت دوم می گوید:‏

هرگز مبادمان خاموشی

مبادمان فراموشی

‏پیام شعر غیر از حسرت و اندوه بر هجران امام (ره)، تذکاری است بر حفظ ارزشها و تداوم خط آن «بلند بالایی که دستان مهربانش را بر ایمان تکان می داد» و استمرار و تکرار آن صدا و نگاه که آمیزه ای خاص بدان بزرگ بخشیده بود و با همین دو می توانست طوفان را از رودها بگیرد. تعریف شاعرانه و طرح و توصیف نوین شاعر از آسمان و دریای بی خروش و خورشید، بسیار زیباست آنجا که گوید:‏

دریا بی خروشیدن

تالاب وسیعی است در آستان تباهی

و آسمان بی خورشید

حفره عمیقی، سرشار از سیاهی

‏ ‏

پرنده- دریا- آسمان

«پرنده با پرواز معنی می شود»

و سیمرغ پرواز بلندی است

که از میان شعله ها می گذرد...

دریا بی خروشیدن 

تالاب وسیعی است در آستان تباهی


و آسمان بی خورشید

حفره عمیقی، سرشار از سیاهی

هرگز مباد


gol

پرنده اوج هایش را

دریا موج هایش را

و آسمان خورشیدش را فراموش کند

و این سرزمین شهیدانش را...

 

تا دیروز مردی با ما بود

که آفتاب از پیشانی بلندش طلوع می کرد

دریا در نگاه زلالش موج می زد

و صدایش تلاوت پرواز بود

مردی که رودها

بودنش را سروده بودند

هرگز مباد آن پیشانی

آن نگاه

و آن صدا را از یاد ببریم

هرگز مبادمان خاموشی

مبادمان فراموشی...

دریغا که آن بلند بالا

دیگر دستان مهربانش را برایمان تکان 

نمی دهد...

‏«منظومه از خاک تا ماه»، نام شعر بلندی است از «علیرضا قزوه» که با زبان خاص شعری اش سخن را از سالهای نسبتاً دور شروع می کند؛ از آمدن امام و بیعت با شهیدان، از موضعگیری های مستکبرکُشِ آن فرمانروای بزرگی که همه گفتنی ها را در این فرصت که به یک دیدار کوتاه می مانست، گفت و خفت. کنایه و زبان نیشدار امّا خوش قزوه، برای انقلابیون صف اول نشین! بسیار لازم و هشداردهنده است. زیرا او از آمدن مردی حرف می زند که از تبار طوفان است و آمدنش مساوی و مقارن است با شکاف آسمان، آتش گرفتن ماه و کوه شدن ابرها و بال گشودن ‏


‏و فرود هزاران پرنده به سوی زمین، آن گونه که فرود «طیراً ابابیل» را تداعی می کند. طوفانی که نه هیچ کس جلودار اوست و نه سر ترّحم به کسی را دارد. ستارگان روشن، بی تردید هر کدام چراغ راهی اند برای آمدن آن طوفان زاد. ستارگان، شهیدانی اند که هرگز خاموش نمی شوند که فراموش شوند. حسرت عمیق شاعر از این که در خیل ستارگان وارد نشده است جالب توجه است. در بخش دیگر با زبانی عمیق و گونه ای رازناک، از غفلت و فراموشی نام و یاد امام احساس ندامت می کند. از اینکه در دوره ای در غزلهای عاشقانه به وصف گیسوان یار و دختر جادو پرداخته است تقاضای بخشش دارد.‏

ببخشید اگر نامتان را فراموش کرده ام

ببخشید اگر برای خانه ام

چراغ خواب خریده ام!

و اگر تمام شب را غزل گفتم

اگرچه نه از گیسوان یار

و نه از دختر جادو

و نه از ملوان اندوهگین

احساس می کنم،

برای شاعر شدن باید کوچک شد

باید سنگ شد

‏در قسمت دیگر، پاسخ راحت طلبان و نق زنندگان که جسته گریخته، نه آشکارا، که در خفیه می گفتند جنگ بلاست، با صراحت تمام پاسخ می دهد که: ‏

و جنگ بلا نبود

بلا، ترس بود

بلا، دروغ بود

مرگ را بوسیدیم

و مرگ دایه ی ما بود

و جنگ، بلا نبود

بلا، خرناسه بود

بلا، نقرس بود


‏در قسمت دیگر شعر از آمدن آن طوفان سهمناک و سازنده حرف می زند، طوفانی که به درجه ها اهمیت نمی دهد و خط و جهت وزیدن آن طوفان را از بهشت زهرا می داند و نیروها و یاران آن طوفان را چنین توصیف می کند:‏

و مردی می آید.

که به درجه تیمسارها نگاه نمی کند

از سمت بهشت زهرا

با سربازانی پابرهنه

که از چشمانشان لاله می چکد

‏در همین جا با زبانی نیش آلود، ولی متعهدانه از مردان شعار یا پاترول سوارهای حرّافی حرف می زند که مورد خشم و غضب و بد آمد آن مرد همیشه قهرمان هستند، آن جا که گوید:‏

مردی می آید

که از شعار و حرف زیادی بدش می آید

مردی که به پاترول ها سواری نداده است

و کلکسیون پیکان ندارد!

‏مؤید و دلیل روشن ما بر این موضع فریادگرایانه و معترض شاعر و آن طوفان پاک و عدم رضایت به وضع موجود با قبول و پذیرش سکوت، آنجاست که می گوید:‏

مرا به سکوت می خوانی؟

شهیدان را بهانه می کنی؟

آنان که رفته اند

بر پیشانی شان ستاره داشتند

و تو مانده ای که فردا

چند ستاره بر شانه ات سبز شود!

‏یادآور می شود در سالهای اولیه پس از جنگ که تازه ماشین های خارجی وارد می شد پاترول -که اینک از گردونه تولید خارج شده است- از خودروهای گران قیمت و چشمگیری بود که طبقات ثروتمند سوار می شدند. اتفاقاً در مجلس شورای اسلامی آن روزها نمایندگان مجلس هم تقاضا داشتند بجای خودرو سهمیه ای که بعنوان نماینده دریافت می کردند مجاز باشند بجای پیکان از پاترول برخوردار باشند. و البته در آن فضای خاص پس از جنگ این درخواست ‏


‏نمایندگان نوعی دنیا زدگی و حتی ضد ارزش تلقی می شد. ‏

‏آنچه مایه امید امام (ره) و موجب شادمانی آن مرد خدایی بود به ثمر نشستن امیدهای واقعی این انقلاب و کشور یعنی نسل شهیدان است. برای شاعر هم موجب خوشبختی است، زیرا زمین به وراثت و خلافت واقعی خویش (که در اختیار مستضعفین و صالحین در آمدن است) نایل می آید. در همین قسمت اشاره باریک و لطیف شاعر به علی گونه بودن زندگی امام عصر «عج» تنها با بیان «توبره شبانه پدران را بر دوش کشیدن» قابل توجه و تحسین است. آنجا که گوید:‏

می دانم، می دانم

فردا درخت ستاره گل خواهد داد

ما خوشبخت خواهیم شد

و زمین به آرزویش خواهد رسید

امشب اما فریادم را 

به پیشواز مردی خواهیم برد

که هنوز توبره ی شبانه ی پدرانش را

به دوش دارد.

‏شاعر با بیان حال و بی قراری خویش در شب مصلاّ و گزارش خاطرات خاکستری خویش در شب ستاره چینی و فرود پرندگان در چشم ها و تن شستن نیلوفران در برکه ی نگاه و سرانجام تکرار این سؤال که آیا خورشید روزهای آینده عمود تر خواهد تابید؟ خود را برای دیدن پرواز آن شکسته پیکر در آن شب موعود آماده می کند آن جا که گوید:‏

آه، دوست من

بگذار خاطرات خاکستری ام را باز گویم!

دیشب نبودی

تمام دیشب را ستاره چیدم

تمام دیشب

پرندگان در چشمانم فرود آمدند

تمام دیشب 

نیلوفران در برکه ی نگاهم تن شستند

تمام دیشب


پرسشی را تکرار کردم:

آیا خورشید روزهای آینده

عمودتر خواهد تابید؟

‏در قسمت بعدی شعر، به عروج ملکوتی آن همزاد ستارگان و نماز خوان مسجدی که در آن مسیح «ع» و محمد «ص» نماز می گزارند اشاره می کند و به توصیف اندوه و فشاری می پردازد که از رحلت امام (ره) به او دست می دهد و با نگاهی گذرا به داستان حضرت یوسف و تمثیل چاه و گذر کاروانیان از مسیر آن چاه، بر داستان گرسنگی یا قحطی مصر در شرایطی که حضرت یوسف، عزیز و حاکم مصر شده بود نیز اشاره دارد، و بار دیگر خبر آمدن آن مرد طوفان سوار را یادآور می شود، اما این بار با شرط زیر:‏

اما طوفانی در راه است

و مردی می آید

روزی که خیابان های بیروت

با باروت فرش شود.

‏با بیان این مطالب و طرح بی کسی و بی رهبری الجزایر، افغانستان، لبنان و فلسطین پس از رحلت امام (ره)، به بعد جهانی امام (ره)، اشاره می کند و کنایتی گزنده دارد به فرصت طلبان و مرده پرستانی که اساطیر پوچ قرن های پیش را در ذهنشان باز آفرینی می کنند و به زعم شاعر جز جغدهای مشکوکی نیستند که از نبود جسمانی امام (ره) استفاده کرده، سر از خواب و خاک بیرون آورده و شعرهای مشکوک می گویند، و شاعر متعهد سکوت سنگ وار را با قاطعیت تمام رد می کند...‏

آن سوی مرز را نگاه کن

چه همهمه ای است!

و کسی نیست تا بر جنازة الجزایر نماز بخواند

و کسی نیست

تا هزار پرچم را در لبنان و افغانستان آتش بزند

و گوش شاعران فلسطین را بکشد

و کسی نیست...

چرا غمگین نباشم، دوست من


چرا خشمگین نباشم

وقتی جغدها آواز می خوانند

و شعرهای مشکوک می گویند 

من اسطوره ای را می شناسم

که چهار هزار سال پیش مرده است

و با روشنفکران امروز

آب هویج می خورد

و پیپ می کشد!

دوست من 

آیا باز هم چون سنگ ها

آواز بخوانم!

‏توصیف شاعرانه از شب مصلاّ، شب بیعت، شب وداع، شب یتیمی امت، شب چشم های فانوسی، شبی که تا صبح با مصیبت آمیخته بود، بند دیگر شعر است و نهایت، سخن از ملاقات و دیدار بهشتیان با امام راحل (ره) و رها کردن خاکیان به حال خودشان و کلام آخر شاعر که بار دیگر از آمدن آن طوفان یا مرد یا یگانه ذخیره عالم امکان و ناجی بشریت امام زمان «عج» حرف می زند.‏

‏اگر قرار باشد در این شعر یک کلمه یا تعبیر را به عنوان تموج واژگان خاص معرفی کنیم با جرأت می توان روی ستاره دست گذاشت. به موارد کاربرد و احضار این کلمه دقت کنید:‏

‏هر شب یکصد هزار ستاره / یا / مرا ببخشید اگر ستاره نشدم / یا / بر پیشانی شان ستاره داشتند / یا / به آنان که سند جعلی ستاره ها را / یا / چند ستاره بر شانه ات سبز شود! / یا / فردا درخت ستاره گل خواهد داد / یا / تمام دیشب را ستاره چیدم / یا / آن قدر ستاره فرو بارید / یا / این چندمین ستاره / یا / شب آرام آرام بر مصلاّ می گریست / با هزار هزار ستاره!‏

‏اگر چه تموج ستاره به عنوان یک واژه یا عنصر، شاخص ترین کاربرد را دارد، اما باید گفت پربارترین عناصر شعری را در این منظومه باید از خانواده طبیعت سراغ گرفت؛ از آن جمله:‏

‏طوفان، سنبله، باران، آسمان، ماه، آتش، ابر، کوه، زمین، لاله، بنفشه، باد، شب، دیشب، سنگ، گل، نیلوفر، برکه، خورشید، روز، چاه، سحر، منظومه (غرض منظومه شمسی است) خاک، ‏


‏دریا، کهکشان، آب.‏

‏اگر قرار باشد آماری از این عناصر به دست بدهیم رقمی بالای پنجاه مورد را خواهیم داشت که با آفتاب و ستاره از مرز شصت هم گذر خواهد کرد.‏

‏ از جهت زبان و کاربرد خانواده ی زبان بیگانه، به شواهد زیر بر می خوریم که عبارتند از:‏

‏مردی که به پاترول ها سواری نداده است‏

‏و کلکسیون پیکان ندارد یا هزار پرنده بر زمین چتر می گشایند‏

‏آب هویج می خورد، یا پدر از قاب عکس قدیمی بیرون می پرد، یا و پیپ می کشد.‏

‏به لحاظ استفاده از ترکیب ها و عناصری از خانواده فرهنگ عامه، موارد زیر را می توان یادآور شد:‏

‏پرنده، چتر، قاب عکس، حوض، انقلابی، چرت، خط و خط بازی، خرناسه، کاغذی، چراغ خواب، خاطرات قدیمی، عکس ها، ملوان، سند جعلی، پیشانی، دایه، نترس، بهشت زهرا، درجه تیمسار ها، سربازان، پابرهنه، شعار، پاترول ها، سواری ندادن، کلکسیون، پیکان، شانه، خوشبخت، توبره، ترانه، عمودتر، دشنام، پتک، جاده ها، فرش های نفیس، پرچم، خلعت متبرک، بیروت، باروت، جنازه، الجزایر، افغانستان، فلسطین، لبنان، گوش کسی را کشیدن، مشکوک، جغدها، آب هویج، روشنفکران، فرمانروا، نحیف.‏

‏به لحاظ تنوع تلمیحات، شواهد و نمونه های زیر چشمگیرند:‏

حتی به مردان خیلی انقلابی

که همیشه در صف اولند!

‏ به کسانی اشاره دارد که انقلابی بودن را در صف نماز ایستادن می دانند و البته کنایتی نیشدار و لطیف در این شعر نهفته است.‏

امشب فریادم را

به پیشواز مردی خواهم برد

که هنوز توبره ی شبانه پدرانش را 

به دوش دارد.


‏ تلمیحی به زمزمه ها و ناله های شبانه حضرت علی «ع» در نخلستان و چاه و نیز کمک و غذا بردن آن بزرگوار در توبره ای در تاریکی شب برای فقرا و مستمندان، دارد. ‏

او را برای دعا به آسمان بردند

در مسجدی که مسیح «ع» و محمد «ص»

با هم نماز می خوانند

‏ تلمیح این قسمت، یکی عروج حضرت عیسی «ع» و داستان به صلیب کشیدنش و نیز آن باور که عیسی در آسمان چهارم است و نیز اشاره ای به حضرت رسول «ص»، حتی می تواند به معراج پیامبر اکرم هم مرتبط باشد.‏

او را با پیکری شکسته به آسمان بردند

شکسته تر از مسیح «ع» و موسی «ع»

‏ هم به داستان حضرت مسیح «ع» که قبلاً اشاره کردم تلمیح دارد و هم به داستان فراخواندن حضرت موسی به آسمان و سوزن و کفش همراه داشتن، که هر یک را نمادی از تعلقات گرفته اند و خصوصاً عرفا به وفور بدان اشاره کرده اند.‏

و در چاه افتادیم 

و یوسف با ما بود

سحرگاه، کاروان صبوری رسید

‏ اشاره ای دارد به داستان چاه و حضرت یوسف و رسیدن کاروان از راه و پیدا کردن حضرت یوسف «ع».‏

گفتیم: یوسف

یوسف، بزرگ ماست

و می داند

باید گرسنگان زمین را دریابد

یوسف عزیز ماست.

‏ اشاره و تلمیحی ظریف به گرسنگی و قحطی مصر دارد و نیز عزیز مصر شدن یوسف «ع» و نجات گرسنگان و این که آن حضرت در لحظه های اوج گرسنگی بر بلندیی می ایستاد و با تکان دادن دستانش به سوی مردم، با دیدار خویش مردم گرسنه را سیر می کرد. و نمونه های دیگر...‏


‏در مجموع به لحاظ دستگاه واژگانی زبان شعر بسیار روان و صمیمی است. ‏

‏ ‏

منظومه از خاک تا ماه

طوفانی در راهست


taz1

و مردی می آید

سنبله ها به استغاثه می افتند

باران خون می بارد

آسمان شکاف می خورد

ماه آتش می گیرد

ابرها کوه می شوند

کوهها فرو می ریزند

و هزار پرنده بر زمین چتر می گشایند

پدر، از قاب عکس قدیمی

بیرون می پرد

تا در کنار حوض کوچکمان

وضو بگیرد!

طوفانی در راهست

که به هیچکس رحم نمی کند

حتی به مردان خیلی انقلابی

که همیشه در صف اولند!

هر شب یک صد هزار ستاره

بر وطنم اشک می ریزند

آیا خاموش بمانم؟

آی! مردان چرت

مردان خط و خط بازی!

مردان خرناسه!

هنوز نیزه های شکسته برجاست 

آن سوتر

هنوز سرهای تابناک

بر نیزه هاست


آه! دوست من

چگونه خاموش بمانم


taz2

مرا ببخشید

ببخشید اگر ستاره نشدم

دیشب در خانه ام

بنفشه های کاغذی شکفتند

دیشب برای خانه ام

چراغ خواب خریدم

دیشب خاطرات قدیمی تان را

به دست بادهای سرد سپردم

دیشب عکس هایتان را ورق زدم

ببخشید اگر نامتان را فراموش کرده ام

ببخشید اگر برای خانه ام

چراغ خواب خریده ام!

و اگر تمام شب را غزل گفتم

اگرچه نه از گیسوان یار

و نه از دختر جادو

و نه از ملوان اندوهگین

احساس می کنم

برای شاعر شدن باید کوچک شد

باید سنگ شد

باید به دیوارها سلام کرد

به آنان که سند جعلی ستاره ها را

به پیشانی شان چسبانده اند

مرا ببخشید اگر ستاره نشدم!

و جنگ، بلا نبود

بلا، ترس بود

بلا، دروغ بود

ما مرگ را بوسیدیم

و مرگ دایه ی ما بود 

و جنگ، بلا نبود


taz4

بلا، خرناسه بود

بلا، نقرس بود!

طوفانی در راه است

و مردی می آید

که به درجه ی تیمسار ها نگاه نمی کند

از سمت بهشت زهرا

با سربازانی پابرهنه

که از چشمانشان لاله می چکد!

مردی می آید

که از شعار و حرف زیادی بدش می آید

مردی که به پاترول ها سواری نداده است

و کلکسیون پیکان ندارد!

- مرا به سکوت می خوانی؟

شهیدان را بهانه می کنی؟

آنان که رفته اند

برپیشانی شان ستاره داشتند

و تو مانده ای که فردا

چند ستاره بر شانه ات سبز شود!

می دانم، می دانم

فردا درخت ستاره گل خواهد داد

ما خوشبخت خواهیم شد

و زمین به آرزویش خواهد رسید

امشب اما فریادم را

به پیشواز مردی خواهم برد

که هنوز توبره ی شبانه ی پدرانش را 

به دوش دارد.

من هیچ چیز ندارم

جز مشتی ترانه

چرا بترسم!

وقتی می دانم، فردای واقعی تری داریم

امشب اما نگاه کن!


taz5

آسمان چگونه لبخند می زند

آه، دوست من

بگذار خاطرات خاکستری ام را باز گویم!

دیشب نبودی

تمام دیشب را ستاره چیدم

تمام دیشب 

پرندگان در چشمانم فرود آمدند

تمام دیشب

نیلوفران در برکه ی نگاهم تن شستند

تمام دیشب

پرسشی را تکرار کردم:

آیا خورشید روزهای آینده 

عمودتر خواهد تابید؟

او را برای دعا به آسمان بردند

در مسجدی که مسیح «ع» و محمد «ص»

با هم نماز می خوانند

او را با پیکری شکسته به آسمان بردند

شکسته تر از مسیح «ع» و موسی «ع»

آن شب، آن قدر طوفان وزید

آن قدر ستاره فرو بارید

که تمام ما گم شدیم

زمین را دشنام دادیم

سنگین شد

کوچک شد

- چون پتکی

و بر سرمان فرود آمد!

زمین را دشنام دادیم

شکافت

چاه شد

و در چاه افتادیم 

و یوسف با ما بود


taz7

سحرگاه، کاروان صبوری رسید

و نام بزرگ ما را پرسید

گفتیم: یوسف

یوسف، بزرگ ماست

و می داند 

باید گرسنگان زمین را دریابد

یوسف، عزیز ماست

و ما را به فرشهای نفیس نمی فروشد

جاده ها هموار می شدند

ماه چارنعل می تاخت

در مقابل پرچم نیمه افراشته ی ابر

به خویش آمدیم

این چندمین شب

این چندمین ستاره 

این چندمین منظومه بود؟

باید دریا را در زمین می کاشتیم

باید تمام دلمان را خاک می کردیم

با دست هایی که پیشتر 

در خاک می شد

فرمانروای ما

مرگ را مجذوب کرده بود

با تربت حسین «ع» در کف

و خلعتی متبرک

فرمانروای ما

کهکشانی بود

که به زمین نزدیک شد

غروب ها

دروازه ی هشت را می گشایند

و مردان سبز پوش می آیند

و من می پرسم:

آیا خورشید روزهای آینده


عمودتر خواهد تابید؟


taz10

او نمی آید

اما طوفانی در راه است

و مردی می آید

روزی که خیابان های بیروت

با باروت فرش شود

آن سوی مرز را نگاه کن

چه همهمه ای است!

و کسی نیست تا بر جنازه ی الجزایر نماز بخواند

و کسی نیست

تا هزار پرچم را

در لبنان و افغانستان آتش بزند

و گوش شاعران فلسطین را بکشد

و کسی نیست...

چرا خشمگین نباشم، دوست من!

چرا خشمگین نباشم؟

وقتی جغدها آواز می خوانند

و شعرهای مشکوک می گویند

من اسطوره ای را می شناسم

که چهار هزار سال پیش مرده است

و با روشنفکران امروز

آب هویج می خورد

و پیپ می کشد!

دوست من!

آیا باز هم چون سنگ ها

آواز بخوانم!

- خدایا قبیله ام را حفظ خواهد کرد

فرمانروای ما گفت

و خفت.

شب آرام بر مصلی می گریست

با هزار هزار ستاره


و چشم ها فانوس عزا بودند

و مردانی 

با هزار هزار فانوس


gol

از جنوب خدا می آمدند

تمام شب طوفان وزید

از خاک تا ماه

و ماه نحیف شد

و ما همچنان مصیبت خواندیم

اکنون تو در کجا خفته ای؟

که بی هیچ تشویشی

لبخند می زنی

خاکیان را به حال خودشان بگذار!

مردان بهشت آمده اند

نوبت آنان است!

آه! دوست من

چگونه خاموش بنشینم!

چگونه خشمگین نباشم!

انگار همه قصد ماندن کرده اند!

و طوفانی در راه است

و مردی می آید

‏سومین اثری که در قالب نو برای رحلت امام (ره) انتخاب کرده ایم، شعری است با نام «سمفونی یاد»، اثر صابر امامی. برای روشن شدن میزان بار و ظرفیت احضار واژگان و ترکیب ها و تعابیر و مفردات ناب شعر، نخست همه را بدون در نظر گرفتن انواع و اقسام هر یک استخراج می کنیم:‏

‏فیضیه، ابدیت، تکثیر شدن فیضیه، مرزهای سیمین نگاه، اندیشناک آخرین گذار، غروب کردن خورشید بر شانه کس، هفت دریا، مرداب ستم، آتش صاعقه، اضطراب طوفان در چشم، شگفتا، سنگفرش آجرین فیضیه، فرهاد، ابراهیم، تیشه ی فرهاد، شبستان هفتم عشق، هجوم شقایق های سوخته، عمیق ترین آسمان ها، سمند سرکش زمان، باریدن شکوفه های انار، خیابان های ‏


‏تشنه، شکوه سکوت، جلال بلخ، قونیه، آرزوی حضور، سؤال حقیر، 25 سال فریاد، کوهی از پولاد، قلبی از حریر، ذوالفقار، ابوتراب، پاسبان های ستم، صفین، چاه و یتیم و نوازش، جزیره نیلوفرها، درخت اندیشه، اندیشه سترون، خروش آسیمه، گلدسته ای از شعله، تیغ آخته، گلوی ستم، زمین پوسیده، باران نوح، تبسم کودکان، درشتی های کوه، کوهستان تحمل نگاه، بار امانت، خشم نگاه، ارتعاش پولادین صدا، ناقوس های زنگ زده، آتشکده ی بزرگ، آتش جاوید، شیطان بزرگ، تالار نگاه، عیسای مهربان، کلام، یک آسمان پروانه بارید، اقیانوس های نور، ذهن باد، سرانگشت نگاه، بوی سوخته ی گندم زار، خواب شب، ایوان جماران، حضور گنجشکان، برکه های آینه، اسب های غبار گرفته، آن سوی دسترس، سلیمان وار، چشم های غافل، اهتزار نسیم وار، اینگونه چرخی، کار دانشگاه زمین، چلچراغ های بزرگ، شکافتن طور، کبوتران حرم، گنبد طلا، ریگستانی داغ، ناله ی آدم، ماسه های مرطوب، بوی پیراهن، طوافی عظیم، گیلاس های بی گل، دست های عروسان، پرنده، پرواز، فرا رفت اولین موج، شوکران، دل صمیمی چشمه، عاشق ترین قناری ها، گردان انتظار، سیصد و سیزده پرچم، تیزی عشق، سیصد و سیزده قلب، وسعت دریا، میزبان خدا.‏

‏اگر شاعر برای کسی همین ترکیبات و عناصر را به ترتیبی که استخراج شده است بخواند، می تواند از مفهوم و مسیر شعر، خطی نسبتاً روشن و صحیح ترسیم کند؛ خطی از فیضیه تا ظهور امام عصر «عج» و هیچ نقطه ای از این خط را بدون امام (ره) نه قابل تصور است و نه معنی می یابد. نگاهی گذرا به این مسیر پر پیچ و خم می افکنیم: نخست حضور امام (ره) در فیضیه، پس از ترک خمینی، فریاد ابراهیمی و بلند امام در فیضیه و هجوم نیروهای طاغوت و به خاک و خون کشیدن طلاب و دانشجویان جوان و مظلوم. اشاره به نهضت 15 خرداد سال 41 و تبعید امام (ره) برای 15 سال. اشاره ای به 25 سال خانه نشینی علی «ع» که آمیزه ای بود از قلبی حریری و اراده ی پولادین زعامت عامه و رهبری جهان اسلام و تن زیر بار امانت سنگین نیابت خورشید دادن. تشبیه حضور امام در کشور با اتفاقات زمان تولد حضرت رسول اکرم «ص» از جمله ترک برداشتن ایوان مداین و خاموشی آتشکده ی آذر و خشم و سازش ناپذیری همیشه امام (ره) در مقابل شیطان بزرگ و ‏


‏مهربانی و لطفش به مستضعفان و خستگان و محرومان زمین. دیدارهای تاریخی و یوسف وار امام در جماران با تشنگان و شیفتگان خویش. بیماری امام (ره) و سرانجام طنین زلزله در زمین و شکافتن طور و اذان مناره ها و پناه کبوتران حرم به گنبد طلا، پس از خاموشی یک آسمان شعله و سکوت یک دنیا فریاد. حضور مردم در مراسم باشکوه طواف عظیم. سوک مادران، توقف عروسی ها، درون خاک رفتن امام (ره) که به درون ماهی رفتن یونس تشبیه شده است. اشاره ای به شوکران نوشاندن به امام (ره). تداوم مبارزه با شیطان. حضور بیدادگرانه ی منتظران. گردان 313 نفره ای که هر کدام نسخه ای از 313 بار تکثیر امامند.‏

‏از جهت نمودار عاطفی و ایجاد زمینه های مختلف عاطفی، شعری است پربار که به عنوان نمونه به موارد زیر اشاره می شود:‏

1- نمونه برای عاطفه از نوع ترحم:


gol

آن روز که بر شبستان هفتم عشق

سخن راندی، 

فیضیه از هجوم شقایق های سوخته لرزید

‏یا:‏

آمدی 

و عیسای مهربان کلامت

پاهای خسته را به آب و عطر شست

یک آسمان پروانه بارید، 

با پروانگان نفس زدیم

‏یا:‏

هنوز مادران بر درگاه خانه اند

هنوز گنجشککانی هستند،

که سهم خود را از بهار نگرفته اند

‏یا:‏

کبوتران حرم، به گنبد طلا پناه بردند

‏و یا:‏


حنجره های عاشق ترین قناری ها را سوخت

‏و...‏

2- نمونه برای عاطفه از نوع خشم و اعتراض:

بزرگا مردا!


gol

که هفت دریا با خود داشتی

می رفتی که مرداب ستم را

به آتش صاعقه بخشکانی

بی اضطراب طوفانی در چشم

‏یا:‏

می رفتی

و سمند سرکش زمان شیهه می کشید

طوفانی در گرفت

که از نینوا برخاسته بود

ابرهای سیاه در هم پیچیدند

و شکوفه های انار باریدند

‏یا:‏

آمدی 

گلدسته ای از شعله برافراشتی

تیغ آخته از گلوی ستم گذراندی

زمین پوسیده را

به هیئت یک زلزله لرزاندی

‏از جهت صنایع شعری و فنون بلاغی به شواهد زیر می توان اشاره کرد: ‏

‏مواردی که دارای تشبیهات خوب و جدید و شاعرانه است:‏

فیضیه در ابدیتی تکثیر می شود

که تا آن سوی مرزهای سیمین نگاهت

امتداد دارد

‏یکی تصور تکثیر فیضیه و دیگر فراخنا و وسعت این تکثیر؛ یعنی آن سوی مرزهای سیمین نگاه. یا در این بخش:‏


آن روز بر شبستان هفتم عشق

سخن راندی

فیضیه از هجوم شقایق های سوخته لرزید

‏تشبیه محل سخنرانی امام به شبستان هفتم عشق و نیز تشبیه مجروحین و مصدومین و حتی شهدای حمله 15 خرداد به فیضیه به شقایق های سوخته.‏

‏یا: تشبیه هایی که از 313 تن از هم رکابان ولی عصر «عج» به دست داده است: ‏

آنک فرا می رسند از راه

سیصد و سیزده پرچم در آغوش باد

آنک فرا می رسند از راه

سیصد و سیزده شمشیر به تیزی عشق

آنک فرا می رسند از راه

سیصد و سیزده قلب به وسعت دریا

و تو سیصد و سیزده بار تکثیر می شوی

‏از صنایع شعری دیگر، تلمیح های تاریخی و داستانی است که از آن جمله می توان به تعابیر و کلماتی چون: ذوالفقار، بوتراب، 15 سال تبعید امام (ره)، ملای بلخ و قونیه، مداین و ناقوس های زنگ زده و آتشکده ی بزرگ، سلیمان وار ایستادن، دیدن یونس در ظلمات و ندای (ان لاالاانت...)، گردان انتظار و عدد 313، ابراهیم، فرهاد، باران نوح، چاه و یتیم و نوازش که به ترتیب؛ به شمشیر حضرت علی و لقب آن حضرت، مولوی و قونیه، تولد حضرت رسول «ص»، داستان حضرت سلیمان در قرآن، داستان حضرت یونس و فرو رفتن آن عزیز در شکم ماهی و ظهور امام زمان «عج» با 313 سوار، داستان بت شکنی حضرت ابراهیم، کوه کنی فرهاد تیشه زن، حضرت نوح و طوفان، حضرت علی «ع» و کمک به فقرا اشاره کرد.‏

‏از جهت رعایت وحدت در سراسر شعر، اعم از محورهای افقی و عمودی، شاعر کاملاً با توفیق همراه بوده است.‏

‏از جهت زبان و خانواده زبان، به ترتیب نمودار و میزان واژگان فارسی، عربی را باید یادآور شویم. ضمناً کلمه سمفونی برای استفاده از خانواده بیگانه شاهد خوبی است.‏


‏از جهت کاربرد نمونه هایی برای صنعت تضاد یا طباق، کلمات پولاد و حریر و نیز پرنیان و درشتی کوه، مرداب و دریا، در یک مصرع یا قسمت نزدیک به هم، شواهد خوبی هستند.‏

‏از جهت کاربرد صنعت مراعاة النظیر، کلماتی چون خورشید و غروب، طوفان و خشم، سمند سرکش و شیهه، ابر و طوفان، ستم و تیغ، باران و نوح، لطیف و کودک و تبسم، صاعقه و شکافتن طور، ریگستان داغ و طوفان، ساحل و ماسه و مرطوب، بادوبوی، سوار و کارزار، موج و ساحل، گیلاس و گل، گنجشک و بهار، گیسوان سفید و حنا، سواران و رکاب و گردان، و... هر کدام شاهد خوبی هستند.‏

‏از جهت کاربرد کلماتی که با هماوایی و هموزنی خویش خصوصاً در کنار هم آوردنشان زمینه ی موسیقی را در شعر تقویت کرده باشد نمونه های شاخص اینها است:‏

‏شکوه سکوتت / یا / مادر، ابوتراب را به خواب می دید‏

‏از جهت تلاش و توان شاعر برای احضار و به کارگیری مجدد کلمات و قدرت او در شناخت ظرفیت کلمات و هنرمندی او در عبور کلمات از کانال مجاز و استعاره و درک مفاهیم مختلف و معانی حقیقی و مجازی شواهد زیر قابل توجه است:‏

که تا آن سوی مرزهای سیمین نگاهت

کاربرد کلمه ی سیمین برای نگاه با بار معنایی روشن.

‏یا:‏

می رفتی که مرداب ستم را

با آتش صاعقه بخشکانی

‏کنار هم گذاشتن آتش و صاعقه و بعد فعل خشکاندن، توان شاعر را در استفاده از یک (تم) یا جریان علمی و طبیعی اثبات می کند. اگر همین ترکیب را اندکی بشکافیم، برخورد خشماگین امام با ستم یا در یک کلمه خصلت ستم سوزی و ظلم ستیزی امام می شود (تم) اصلی و موضوع و مفهومی که شاعر در نظر داشته است. انتخاب کلمه مرداب برای وصف ستم، خود یک بازتاب تصویری یا تمثیلی از آن مفهوم است و نیز خشکاندن آن مرداب با آتش صاعقه، بازتاب یا «موتیو» دیگر این عبارت است. کاربرد «جلال بلخ» برای معرفی مولانا جلال الدین محمد بلخی شاعر و ‏


‏عارف معروف بسیار لطیف است زیرا شاعر در این اختصار و با این ترکیب کوتاه دو کلمه ای و کاربرد ایهامی ترکیب، هم از مولوی نام برده است و هم بلخ را از جلال الدین مولانا بارور و معتبر ساخته است. به این بخش از شعر دقت کنید: ‏

آمدی

گلدسته ای از شعله برافراشتی

‏فریاد و اعتراض امام را به شعله تشبیه کرده است و برای توصیف میزان و بلندی این فریاد هم از گلدسته استفاده کرده است که باتوجه به فعل برافراشتن، می توان مدعی تازگی و ابداعی بودن این ترکیب و تعبیر شد.‏

‏از ترکیب ها و تعبیرهای جالب دیگر می توان به پروانه باریدن آن هم به میزان یک آسمان، عیسای مهربان کلام، تن شویی در برکه های آینه، ناله آدم را با خود داشتن، و سهم خود را از بهار گرفتن، گنجشککها، تدفین پرواز پرنده، شمشیری به تیزی عشق، تکثیر سیصد و سیزده باره آن امام (ره) و میزبان خدا کردن زمین و... اشاره کرد که اکثر این ترکیب ها و تعابیر یا ابداعی اند یا رنگ و بوی تازگی دارند.‏

‏با استخراج عناصر طبیعت، نقد شعر را به پایان می بریم:‏

‏مرز، خورشید، غروب، دریا، صاعقه، آتش، طوفان، شقایق، آسمان، ابر، بهار، شکوفه، کوه، چاه، درخت، نیلوفر، جزیره، زلزله، باران، دشت، کوهستان، زمین، اقیانوس، باد، مرزعه، گندمزار، شب، فصل، گل، برکه، شاخه، نسیم، صاعقه، ریگستان، ساحل، ماسه، گیلاس، موج، غروب، شعله و چشمه.‏

‏ ‏

سمفونی یاد

می آیی و می گذری،

و فیضیه در ابدیتی تکثیر می شود،

که تا آنسوی مرزهای سیمین نگاهت

امتداد دارد.

خمین، اندیشناک آخرین گذار توست.


آن روز که کوچه هایش را ترک گفتی


taz11

و خورشید بر شانه های تو

غروب کرد.

برزگا مردا!

که هفت دریا با خود داشتی

می رفتی که مرداب ستم را،

به آتش صاعقه بخشکانی

بی اضطراب طوفانی در چشم

شگفتا!

که بزرگواری را

تندیسی سزاوار بودی.

هنوز تو را می بینم

از پشت شاخه های انار

بر سنگفرش آجرین فیضیه

نمی دانم،

تو فرهادی

که تبر ابراهیمی ات به دست است!

یا ابراهیمی با تیشه ی فرهاد!

آن روز که بر شبستان هفتم عشق

سخن راندی،

فیضیه از هجوم شقایق های سوخته لرزید.

و من همیشه از خود پرسیده ام:

«نامت را با عشق چه نسبتی است؟

که کاشی های فیضیه،

عمیق ترین آسمان ها را

آه می کشند.»

می رفتی

و سمند سرکش زمان شیهه می کشید.

طوفانی در گرفت

که از نینوا برخاسته بود.

ابرهای سیاه درهم پیچیدند،


و شکوفه های انار باریدند.


taz15

... و شاید پانزده سال

و شاید پانزده بهار

خیابان های تشنه از شکوفه های انار خیس شدند.

شکوه سکوتت

کوهستان را به ستوه می آورد.

ایکاش می دانستم

جلال بلخ را

چه شرابی بخشیدی؟

و چند بار؟

قونیه را، در آرزوی حضور خود

به داغ نشاندی؟

مرا ببخش!

چه سؤال حقیری!

هفت دریا در تو جاری بود

و بیست و پنج سال فریاد.

باید به کوهی از پولاد تکیه می دادی

که قلبی از حریر داشت.

و شمشیری را کمر می بستی

که ذوالفقار نام داشت.

مادر، ابوتراب را به خواب می دید

و پاسبان های ستم را

به تیغش می سپرد.

پدر از صفین می گفت

از مردی که نامش آمیخته از

چاه و یتیم و نوازش بود.

پهلوانی که در میدان شهرمان حلقه می گرفت

هنگام که زنجیر می گسست

فریاد می زد:

«یا علی»!

چگونه می توانستم عَلَم برافرازم


و من جزیره ی نیلوفرها را

وقتی درخت اندیشه ام سترون بود،


taz17

و از تصور امام اول خود، عاجز بودم.

آمدی!

با دستی ذوالفقار

با دستی نوازش

خروش آسیمه ام در گلو شکست:

«مادر! من ابوتراب را دیدم.»

آمدی!

گلدسته ای از شعله برافراشتی.

تیغ آخته از گلوی ستم گذراندی.

زمین پوسیده را

به هیئت یک زلزله لرزاندی

چونان باران نوح باریدی

آه ای لطیف تر از تبسم های کودکان!

دشت ها در زیر پایت پرنیان بودند.

و کوه درشتی های خود را

از تو پنهان می کرد.

کوهستان تحمل نگاهت را نداشت،

آنسان که آسمان و زمین

بار امانت را نتوانستند برداشت.

در حیرتم!

آن روز که خشم نگاهت را به شیطان دوختی،

و ارتعاش پولادین صدایت

ناقوس های زنگ زده را نواخت.

مداین ترک برداشت.

و آتشکده ی بزرگ 

از آتش جاوید خالی ماند.

در حیرتم! 

شیطان بزرگ چگونه آب نشد، 

و در تالار نگاهت


دیگر گونه رقصی، آغاز نهاد.

آمدی 

و عیسای مهربان کلامت


taz16

پاهای خسته را به آب و عطر شست.

یک آسمان پروانه بارید، 

با پروانگان نفس زدیم.

و بر اقیانوس های نور، پارو کشیدیم.

می نگریستی

سواران می گذشتند

و پرچم هایشان ذهن باد را می آشفت.

مردان در انتظار سرانگشت نگاهت

لحظه می شمردند،

و شبی دخترکان در مزرعه

به یادت سرودی چنان خواندند،

که بوی سوخته ی گندمزار

خواب شب را پریشان کرد.

ایستاده ای

بر ایوان جماران

و دست هایت، حضور گنجشکان را

مژده می دهند.

فصل در فصل گل می بارد.

کودکان در برکه های آینه تن می شویند.

مردان تازه نفس می تازند،

و اسب های غبار گرفته از نفس می مانند.

و ما، فرا رفتن را

چنگ در نازک ترین شاخه می زنیم

و چشم در سرخ ترین سیبی دوخته ایم

که در آن سوی دسترس

می درخشد.

که سلیمان وار ایستاده بودی،

و چشم های غافل، لرزش دستانت را


از اهتزار نسیم وارشان

تشخیص نمی داد.

زمان در اینگونه چرخی


taz22

شبی را آور

که کاروانگاه زمین لرزید.

چلچراغ های بزرگ خوابیدند.

مناره ها اذان خواندند.

صاعقه زد،

طور از هم شکافت.

و کبوتران حرم، به گنبد طلا پناه بردند.

و من هجرتی را

با پای پیاده

در ریگستانی داغ

از طوفانی عبور کردم

که ناله ی آدم را با خود داشت.

به ساحلی رسیدم

که یونس به اغماء بر ماسه های مرطوبش افتاده بود.

و بادی می وزید

که بوی پیراهن داشت.

و قومی سرگردان را در طوافی عظیم دیدم.

تن به حلقه ی طوافشان سپردم

و امام را یافتم

: «خداوندا!

در لحظه ای چنین،

امام نباید خوابیده باشد!

هنوز سواران از کارزار نیامده اند.

هنوز مادران بر درگاه خانه اند.

هنوز گنجشککانی هستند، 

که سهم خود را از بهار نگرفته اند!

نه، هرگز!

خوابی چنین ات شایسته نیست، 


بی تو گیلاس ها گل نمی کنند.


taz12

سارها از درخت توت می گریزند.

مادر گیسوان سفیدش را حنا نمی بندد.

دست های عروسان تزیین نمی شوند.

و پرنده پروازش را

در اولین روز هجرتت

دفن می کند.

من چه می دانستم که چه می گویم! 

و در فرا رفت اولین موج

به ساحل مرطوب پرتاب شدم.

و یونس را دیدم که

در ظلمات ندا می داد:

«ان لااله الا انت...»

یکسال اینگونه مان گذشت

و مادر با هر غروب گفت:

«بشکند دستی که شوکرانت داد!

و دل صمیمی چشمه را به شعله کشید،

و حنجرة عاشق ترین قناری ها را سوخت ...»

اینک گیلاس ها گل داده اند

گنجشک ها در ایوان خانه سرود می خوانند

و شیطان هنوز با ما می جنگد

و تو حضور داری

و مردانت 

سوارانی اند،

پا در رکاب در گردان انتظار.

آنک فرا می رسند از راه

سیصد و سیزده پرچم در آغوش باد.

آنک فرا می رسند از راه

سیصد و سیزده شمشیر به تیزی عشق

آنک فرا می رسند از راه

سیصد و سیزده قلب به وسعت دریا


و تو سیصد و سیزده بار تکثیر می شوی

می باری

تا زمین را میزبان خدا کنی.

‏اثر دیگری که برای نقد در قالب شعر نو برگزیده ایم، شعری است با نام «در سوک خورشید»، اثر «علی موسوی گرمارودی» که بدون اندک جانبداری باید بگوییم آن را بسیار قوی و خوش سروده است. بی تردی گرمارودی از جمله معدود شاعرانی است که دارای زبان خاص و حتی ساختار ترکیبی خاص و در مواردی هم دارای کلمات ویژه است. از جهت نحوی هم با رعایت ظرافت ها و ریزه کاری ها توانسته است مهر تخصیص یا حداقل شناسایی و ممیزه ای به آثارش بزند. گرمارودی در بسیاری از اشعارش زبانی آمیخته از حماسه و شکوه را انتخاب می کند و سعی دارد به کلمات و عناصر شعری اعتبار و کارایی جدیدی ببخشید. مفردات شعرش را با آگاهی کامل از بار و ظرفیت و درک خوب از میزان مقاومت و درصد بسامد آن کلمه و امکان همنشینی و پیوند با کلمات و مفردات دیگر برمی گزیند. در مواردی هم معمولاً از نحو قدیم زبان استفاده می کند و در استفاده از کلمات بیگانه هم چندان متعصّب نیست. در شعر نو- خصوصاً- که بیشترین آثار شعری اش را در بر می گیرد، از عناصر طبیعت حداکثر استفاده ی شاعرانه را می برد و تا شعر ظرفیت داشته باشد از بازتاب ها و تلقی های طبیعت وار و زلال بهره مند می شود. تکیه های خاص و تکرارهای حساب شده، ویژگی دیگر زبانی یا سبکی شعر اوست.‏

‏با ذکر این مقدمه که می تواند فتح بابی برای ورود و پرداختن به شعر «در سوک خورشید» باشد، این شعر خوش را در نظر (دید) ذره بین نقد می گذاریم تا ظرافت و لطایف و احتمالاً معایبش را بیابیم و در مجموع تصویری روشن از این شعر به دست داده باشیم.‏

‏برای روشن شدن دستگاه واژگانی و زبان شعر لازم است نخست به شمارش مفردات و ترکیب های چشمگیر و اساسی آن بپردازیم که از آن جمله است:‏

‏عزم، آهن، کالبد، پاسدار روح، صداقت گیاه، باغچه هامان، قرنفل، روانی روح، کرانه ی نشکستن، به زلالی باران، به صداقت آتش، چین ابرو، پولاد، الماس، غمان امت، شنفتن، گل ‏


‏خنده، معیار قرن، سنگ محک، شیشه ی عرفات، شیشه های مات، ستم های پیچیده در زورق، شکلات، و هم وابستگی، پیشانی تاریخ، آزاده، وامدار، وامی مضاعف، چشمان مهربان، عبور صادق پروانه ها، حقجویی سلیمانی، خانه ی موران، فتر ت ها، پیر می فروش، جرعه یی کرامت، خاک راه، پر از روح شدن، زلال نگریستن، معصومیت کودک، کفه ی نگاه تو، سطوت، چمبر بازوان، بازوان کودک، ...‏

‏آنچه به غیر از این ترکیب ها و مفردات در شعر جلوه گری می کند و خود را به رخ می کشد، تعابیری شاعرانه و ابداعی است که در لابلای کلمات و در اثر حسن انتخاب واژگان حاصل آمده است از جمله:‏

‏مردی که آهن از نفسش نرم می شد / یا / مردی که پولاد از چین ابرویش به هم پیچید / یا / مردی که الماس از نگاهش سوراخ می شد / یا / مردی به صداقت گیاه باغچه هامان / یا / مردی که با گل خنده اش، از سنگ و آهن شکوفه می رویاند / یا / آسمان از روح کسی پر شدن / یا / گنجایش سطوتی به وسعت یک جهان در چمبر بازوان کودک / یا / و مردی از تاریخ پیشتر / یا / و چون بذر در خاک شدن، اما در شکفتن ماندگار و...‏

‏از جهت کاربرد عناصر و ترکیب های تجریدی به شواهد زیر بنگرید:‏

‏پاسدار روح، چاپلوسی قرنفل، زلالی باران، صداقت آتش، با سخاوت شنفتن، معیار قرن، ستم های پیچیده در زورق، پیشانی تاریخ، چشمان مهربان، عبور صادق، جرعه یی از کرامت، کفه ی نگاه.‏

‏برای عناصر شعری از قلمرو طبیعت که در مقدمه ی این شعر اشاره کردیم که یکی از ویژگی های بارز شعر گرمارودی است، به شواهد بسیار در این شعر دقت کنید:‏

‏گیاه، باغچه، شمعدانی، قرنفل، سرو، سپیدار، موج، کرانه، زلالی، باران، آتش، گلخنده، سنگ، شکوفه، برگ سبز، خاک، زمین، آسمان، شکفتن، بذر، بهار، خورشید،...‏

‏نکات دیگر در این شعر استفاده ی دوباره و مجدد از کلمات و احضار آنها از بایگانی زبان است که به این کار می گویند باستانگرایی. به این قسمت شعر دقت شود:‏


مردی که غمان امت، 

در خویش می گریست.

لبانش در گفتن

و چشمانش در شنفتن

مردی با چشم و زبان و گوش در صداقت برابر.

مردی با طراوت می گفت، 

با سخاوت می شنفت.

‏کلمات و افعالی چون شنفتن و غمان مورد نظرند که شواهدی برای رستاخیز کلمات از روش باستانگرایی اند.‏

‏ویژگی و ظرافت دیگر را در این قسمت از شعر باید جست:‏

لبانش در گفتن

و چشمانش در شنفتن

‏کاربرد تعبیر چشمانش در شنفتن، موجب حس آمیزی در شعر شده است؛ زیرا فعل مناسب «چشم»، دیدن یا ندیدن یا مشاهده کردن یا نگریستن و افعالی از این دست است، ولی شاعر، فعل شنفتن را به کار برده است که از قلمرو حس شنوایی است.‏

‏از جهت ایجاد زمینه هایی برای موسیقی شعر، با کاربرد کلمه «مرد» و فعل خواهد کرد، نوعی توازن صوتی در این مصرع حاصل کرده است:‏

بی تو اینک ای مرد جهان چه خواهد کرد

‏یا کاربرد شیشه ی عرفات و شیشه های مات در دو مصرع متوالی:‏

اگر تو نبودی

کی شیشه ی عرفات

و برخی شیشه های مات

می شکست؟

‏از جهت بعضی ویژگیهای زبانی در شعر، می توان روی این نکته دست گذاشت که شاعر نخست یک تعبیر را یادآور شده یا مطرح کرده است و سپس با ذکر فعل، آن هم جدا از آن تعبیر، اما برای تکمیل همان تعبیر، به شعر رنگ و صبغه خاصی بخشیده است (از جهت زبان). به نمونه ی ‏


‏زیر توجه کنید:‏

مردی به روانی موج

در برخاستن 

و تا کرانه نشکستن

و از پای ننشستن

مردی به زلالی باران

در نوشاندن

در سوختن

‏از جهت دقت و بازنگری برای یافتن معنای جدید دو فعل هم معنی و ترجیح یکی بر دیگری که تنها با مداقه حاصل می آید و یکی از زمینه های زبانی شعر است، به شاهد زیر بنگرید:‏

مردی که نگه نمی کرد، 

می نگریست. 

‏از جهت کاربرد عناصر شعری از نوع و شبکه ی بیگانه، حداقل به یک نمونه (شکلات) بر می خوریم.‏

‏از جهت حذف (را) که خود یکی از ویژگیهای زبانی در قلمرو نحو است، به شواهد زیر بنگرید:‏

مردی که نگاه نمی کرد

می نگریست.

مردی که غمان امت

در خویش می گریست

‏که پس از امت، (را) مخصوصاً حذف شده است.‏

‏یا:‏

دریغ آن سطوت

به وسعت یک جهان

که در چمبر بازوان کودک می گنجید

‏خواننده احساس می کند که پس از وسعت یک جهان، گویا یک (را) افتاده باشد. ‏

‏از لحاظ هماهنگی در محورهای افقی و عمودی نیز شعری است خوب و گره خورده و ‏


‏محکم.‏

‏از جهت تنوع حوزه تصویر و هماهنگی تصاویر و تشبیهات نیز پربار است و سرشار. در موارد زیر به رعایت پیام و محتوا و ایجاد بسامد و بازتاب تصویری بنگرید. شاعر برخورد ملایم و مهربانانه و صمیمی و استثنایی امام (ره) با کودکان را چنین به تصویر کشیده است:‏

دو روز پیش

کودکی تو را می بوسید

و تو چنان زلال در وی نگریستی

که معصومیت کودک

در کفه ی نگاه تو 

سبکبار می شد

دریغ آن سطوت

به وسعت یک جهان

که در چمبر بازوان کودک می گنجید.

‏پیام این قسمت از شعر در دو کلام خلاصه می شود: یکی مهربانی امام و دیگر تأثر و تأسف از رحلت آن مهربان. اما شاعر این دو مفهوم را با کم بوسه ی کودک، نگاه زلال امام، معصومیت کودک، کفه ی نگاه، سبکباری کودک، میزان سطوت و شوکت امام (به وسعت یک جهان)، گنجانیدن این سطوت وسیع در چمبر بازوان کودک، بیان داشته است که هر کدام از این تعابیر امواجی زیبایند که از دل آن دو مفهوم و پیام برخاسته اند.‏

‏در همین قسمت شعر ظرافت دیگری هم به کار رفته است و آن کاربرد کلمه «دریغ» است قبل از آن سطوت به وسعت جهان که در چمبر بازوان کودک جا می گیرد. نقش ایهام گونه دریغ، که هم اعلام حسرت از نبود آن مهربان است و هم نوعی شگفتی از اصل این عمل و آن همه مهر و صمیمیت و کوچک کردن امام در تحویل گرفتن بچه ها و کودکان، که خلاف انتظار و حتی باور عموم است (شاید حتی خلاف عرف جامعه هم باشد).‏

‏با این دقت نظر، به رستاخیز کلمات اقدام کرده است آن هم از نوع واژگانی.‏

‏از جمله صنایع شعری این اثر، تنسیق الصفات است؛ زیرا چشم و گوش و زبان را ذیل یک ‏


‏ترکیب یا یک فعل آورده است:‏

مردی با چشم و زبان و گوش در صداقت برابر

‏ضمناً کاربرد این گونة «در صداقت برابر»، خود از جهت نحو زبان، ویژگی خاصی به شعر بخشیده است.‏

‏ ‏

در سوک خورشید

taz14

مردی که آهن از نفسش نرم می شد

و عزمش 

پیشاپیش کالبد گام برمی داشت

و تنش پاسدار روح وی بود.

مردی به صداقت گیاه باغچه هامان:

هرگز دیده ای شمعدانی دروغ بگوید!

هرگز دیده ای قرنفل چاپلوسی کند!

یا سرو پیش سپیدار سر فرود آرد!

مردی به روانی موج

در برخاستن،

و تا کرانه نشکستن،

و از پای ننشستن،

مردی به زلالی باران،

در نوشاندن.

مردی به صداقت آتش

در سوختن.

مردی که پولاد از چین ابرویش به هم می پیچید

و الماس از نگاهش سوراخ می شد.

مردی که نگه نمی کرد،

می نگریست.

مردیکه غمان امت،

در خویش می گریست.

لبانش در گفتن


و چشمانش در شنفتن

مردی با چشم و زبان و گوشی در صداقت برابر


taz19

مردی که با طراوت می گفت،

با سخاوت می شنفت.

مردی که با گل خنده اش

از سنگ و آهن شکوفه می رویاند.

‏* * *‏

بی تو اینک ای مرد، جهان چه خواهد کرد

ای معیار قرن!

ای سنگ محک!

اگر تو نبودی

کی شیشه ی عرفات

و برخی دیگر از شیشه های مات

می شکست؟

اگر تو نبودی، 

شاید ما هنوز،

ستم های پیچیده در زورق را 

به اسم شکلات می مکیدیم

اگر تو نبودی، 

ما کی به «خود» می رسیدیم

و هم وابستگی

چه گونه از پیشانی تاریخ می ستردیم؟

هیچ آزاده نیست که وامدار تو نیست.

من خود به تو وامی مضاعف دارم:

اگر چشمان مهربان تو،

عبور صادق پروانه ها را در بوستان،

به خاطر نمی سپرد.

و حق جویی سلیمانی ات، 

عدل را در خانه ی موران به میهمانی نمی برد،

اینک من در سوک تو

این برگ سبز را نیز


به ملت خود هدیه نمی توانستم کرد.

بیا و همت آن پیر می فروش نگر

که جرعه یی ز کرامت به خاک راه افکند.


gol‏* * *‏

اینک شکوه تو را به دوش می برند

تا در خاک نهند

اما تمام روی زمین از تو بارور،

و آسمان از روح زمین از تو بارور،

دو روز پیش، 

کودکی تو را می بوسید

و تو چنان زلال درو می نگریستی

که معصومیت کودک

در کفه ی نگاه تو

سبکبار می شد،

دریغ آن سطوت

به وسعت یک جهان

که در چمبر بازوان کودک می گنجید.

‏* * *‏

دریغا مردی که از تاریخ پیشتر

و از همه بیشتر

مردی که بهار یادگار ماند

چون بذر در خاک شد

اما در شکفتن ماندگار.

‏«سوکنامه» اثر ایرج قنبری آخرین سروده ایی است که به عنوان نمونه می آوریم:‏

‏ ‏

سوگنامه

روزی که از کنار دلم رفتی

تنهاتر از تمام درختان

پاییز ایستادگی ام را


taz20

گریستم

و دلم را 

در پیشگاه عشق

قربانی کردم.

من با صدای تو برخاستم

مثل گیاه

که از بهار 

برمی خیزد.

‏* * *‏

اکنون که نیستی

احساس می کنم هویت خود را

گم کرده ام

و من چقدر نگونبختم

با این که سالها برای دلم

مرثیه خواندی.

یک بار تو را نبوییدم.

‏* * *‏

افسوس

آن روزها که عشق

قدغن بود

من از درخت های حاشیه بودم.

من هیچ گاه

دلم را

نمی بخشم.

‏* * *‏

امشب

دوباره دلم

ابری ست

یادش بخیر!

در کنار تو


taz9

انسان چقدر با کبوتر نزدیک بود

باور نمی کنم

که تو را

از دست داده باشم!

نه!

باور نمی کنم

دیروز با دل غروب نشین

گفتم:

یا صبح می شوی

و گره می خوری به نور

یا از حریم سینه ی من دور می شوی...

‏* * *‏

ای آفتاب!

بعد از تو

چشم پنجره مرطوب است

و آسمان برای همیشه

آبستن تولد باران.

پیشانی ات چقدر

به دریا شبیه بود

وقتی که به سلام خدا می رفتی

‏* * *‏

امروز

در چشم های من

کبوتر دست آموزی ست

که با اشاره ی تو

پرواز می کند!

‏ ‏


منابع:

‏1. جمهوری اسلامی و سوگنامه. چا. مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام (ره).‏

‏2. از نخلستان تا خیابان. مجموعه شعر. علیرضا قزوه. نشر همراه. چا. اول. 1369.‏

‏3. بر سنگفرش یاد. مجموعه اشعار. صابر امامی. ناشر: زلال. سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. چا. اول. 1369.‏

‏4. در سوگ خورشید. برگزیده شعر شاعران در نخستین سالگرد رحلت حضرت امام (ره). ناشر. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. چا. اول. 1369.‏

‏5. سوکنامه امام. ناشر: سروش.‏

‏ ‏

‏ ‏

Tazeini3