
که بالا رفته بود، یک دفعه با سرعت پایین آمد و قیژی کرد و گفت: «من هم دوست دارم بازی کنم.»
که چرت میزد، خمیازهای کشید و گفت: «آخه چه جوری؟»
کمی فکر کرد و گفت: «خب با هم بازی کنیم!» و با هم بازی کردند. اول همگی سوار شدند و یواش یواش شروع کرد به چرخیدن. بعد سرعتش را زیاد کرد زیاد و زیاد و زیادتر.
و و با خوشحالی جیغ کشیدند و باد صدایشان را تا دور دورها برد.
بعد سوار شدند. و یکطرف نشستند و طرف دیگر.آخر خیلی چاق و سنگین بود. آن وقت هی رفتند بالا و هی آمدند پایین.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 27صفحه 18