
من ابر هستم
سرور کتبی
دستهایم را باز کردم و گفتم: «من ابر هستم.»
خواهرم دستهایش را باز کرد و گفت: «من هم ابر هستم.»
توی اتاق راه رفتم و گفتم: «باد دارد مرا تکان میدهد.»
خواهرم توی اتاق راه رفت و گفت: «باد مرا هم تکان میدهد.»
دستهای من و خواهرم محکم به هم خورد. من دردم گرفت و جیغ کشیدم.
خواهرم هم دردش گرفت و جیغ کشید.
مامان گفت: «ابرها وقتی به هم میخورند رعد و برق میشود. صدای شما مثل صدای رعد است!» از حرف مادر خندیدم. خواهرم خندید.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 27صفحه 22