مجله کودک 65 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 65 صفحه 25

کند،او را بردند و پسرش را به جایش آوردند. پسری که زیر چتر حمایت آمریکاست.» رییس دادگاه،از جایش بلند شد.داد زد: «خفه شو مردک!» و سرهنگ غفاری، سعی کرد حسین را سر جایش بنشاند. اما حسین ننشست. می­دانست که دیگر از زندان رهایی نخواهد یافت و نمی­خواست حرف­هایش ناگفته بمانند. «شما می­توانید به من بگویید خفه شو! حتی می­توانید به راحتی خفه­ام کنید! اما چیزهایی را که گفتم،عین حقیقت است و من خفه بشوم یا نشوم، حقیقت تغییر نخواهد کرد.» مدتی،جوّ جلسه به هم ریخت. بعد رییس دادگاه دوباره با چکش بر میزش کوبید و همه را آرام کرد. -ادامه بدهید آقای دادستان! دادستان گفت: «آقای غفاری! شما متهم هستید به تماس با خرابکاران...» حسین دوباره از جایش بلند شد. «خرابکاران؟! منظورتان از خربکاران چیست؟شما چه طور جرأت می­کنید عده­ای را که برای نجات این کشور به پا خاسته­اند، خرابکار بنامید؟آیا علما و روحانیون خراب کار هستند یا مردمی که از ظلم و جور شما به ستوه آمده­اند؟» سرهنگ غفاری،خودش را رساند بغل گوش حسین.گفت: «آقای غفاری!چرا دارید همه چیز را خراب می­کنید؟ انگار اینجا را با محّل سخنرانی،اشتباه گرفته­اید. من ناسلامتی وکیل شما هستم. اقَلاً به من هم اجازۀ صحبت کردن بدهید.»حسین بی­آن که به حرف­های او توّجهی بکند، نشست سر جایش. نفس­نفس می­زد و عصبانی بود. سرهنگ غفاری، اجازۀ صحبت گرفت و شروع کرد به دفاع از حسین. «آقای رییس! شما خودتان می­بینید که متهّم چه وضعیتی داد.سنّی از ایشان گذشته، پیرمرد هستند. شما مطمئن باشید، ایشان از کارهایی که کرده و از حرف­هایی که الان زد، قصد سویی نداشته و ندارد.می­بینید که! او نیاز به کمک دارد. پیرمردی است که احتیاج به بخششِ...» حسین حرف او را برید. «بنشینید سر جایتان آقای وکیل! این حرف­های بیهوده چیست که می­گویید؟ منظورتان چیست؟ می­خواهید بگویید که من ندانسته عمل کرده­ام یا حرف می­زنم؟ نه خیر آقا! من با آگاهی و شناخت، قدم در این راه گذاشته­ام. من برای دفاع از شیوۀ حسین­بن علی(ع) به این راه آمده­ام. به من می­گویید پیرمرد؟ پیرمرد خودتان هستید. من هیچ اشتباهی مرتکب نشده­ام. چه کاری کرده­ام که نیازمند بخشش باشم؟ من راهی را رفته­ام که به آن ایمان کامل دارم. آیا مخالف نوکری بیگانگان بودن،اشتباه است؟ آیا مخالفت با بی­بند و باری زنان،که اسم آن را گذاشته­اید آزادی، اشتباه است؟ آیا مخالفت با حکومت فاسد، اشتباه است؟ آیا مخالفت با مجلس غیرقانونی، اشتباه است؟ کجای مصوّبات مجلس شما را علماء تایید کرده­اند؟ اصلاً رفتار شما با علماء درست است؟ مجتهدی مثل آیت­الله العظمی خمینی را به تبعید فرستاده­اید واینجا برای من یک دادگاه فرمایشی تشکیل داده­اید که مثلاً ادای اجرای عدالت را در بیاورید؟...» رییس دادگاه پی در پی با چکش برمیز می­کوبید، اما وقتی نتیجه­ای نگرفت،به پاسبان­ها اشاره کرد که به سوی حسین بروند و او را ساکت کنند. پاسبان­ها به زحمت، حسین را نشاندند سر جایش. از بس داد زده بود، رگ­های گردنش ور آمده بود. سرهنگ غفاری گفت: «همه چیز را به هم ریختی آقای غفاری! اصلاً معلوم نیست تو برای محاکمه شدن آماده­ای یا برای محاکمه کردن؟ مگر نمی­خواهی از اینجا بیرون بروی؟» حسین گفت: «کار من تمام است.دیگر چرا خودم را خوار بکنم.زندگی با ذلّت،مفت هم نمی­ارزد. بیرون هم هیچ خبری نیست. برای امثال من، آنجا هم زندان است؛ منتها کمی بزرگ­تر.» شنبه 7دی سالروز شهادت آیت­الله حسین غفاری از یاران فداکار امام،به دست ساواک شاه است. یادش را گرامی می­داریم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 65صفحه 25