مجله کودک 469 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 469 صفحه 3

سخنان بزرگان Õ امام رضا(ع) فرمودهاند: کسی ایمانش برتر و بهتر از دیگران است که اخلاقش نیکوتر و نسبت به خانوادهاش مهربانتر باشد. Õ پیامبر اکرم(ص) فرمودهاند: مدارا کردن با مردم یک نیمهی ایمان و مهربانی کردن با آنان نیمی از زندگانی است. Õ حضرت علی(ع) فرمودهاند: تلاش خود را برای آخرت خود بکار بند تا جایگاهت نیکو شود و آخرت خود را به دنیا نفروش. Õ امام سجاد(ع) فرمودهاند: در شگفتم از کسی که از خوردن غذایی که برایش ضرر دارد پرهیز میکند، اما از گناه که به او زیان میرساند پرهیز نمیکند. Õ رسول اکرم(ص) فرمودهاند: از گناهان دوری کنید زیرا گناهان، خوبیها را محو میکنند. Õ حضرت علی(ع) فرمودهاند: کسی که خدا را از یاد برد، خود را از یاد برده است. Õ امام رضا(ع) فرمودهاند: آن کس که میخواهد قویترین مردم باشد، باید بر خداوند توکل کند. Õ پیامبر اکرم(ص) فرمودهاند: بینیازی به فراوانی مال نیست، بلکه بینیازی حقیقی، بینیازی دل است. Õ حضرت علی(ع) فرمودهاند: بدانید که پیکار (در راه خدا و دین) بهای بهشت است. پس هر کس با نفس خود پیکار کرد، بهشت را مالک شد و آن، نفیسترین پاداش از برای کسی است که آن را بشناسد. Õ امام موسی کاظم(ع) فرمودهاند: گناهان اندک را کم مشمارید، زیرا همین گناهان اندک، روی هم جمع میگردند و زیاد میشوند. Õ رسول اکرم(ص) فرمودهاند: خوشا به حال آن کس که زیادی مال خویش را انفاق نماید و جلو زیادهگویی خود را بگیرد. Õ حضرت علی(ع) فرمودهاند: خداوند در هر نعمتی حقی دارد. کسی که حقش را ادا کند، نعمت او را افزون کند و کسی که کوتاهی کند، نعمت را در خطر زوال قرار میدهد. علی توکلفرد از لاهی صندوق پست و همکارش هوا سرد بود و برف سنگینی میبارید. خیابانها خلوت بود و از شدت سرما همه مردم دست از کار کشیده بودند و به خانههایشان رفته بودند. در آن هوای سرد، فقط یک نفر سر جای خود محکم و بیحرکت ایستاده بود و روی سرش پر از برف شده بود اما هنوز مشغول کار بود. او هم کسی نبود جز صندوق پست. صندوق پست مثل یک کارگر زحمتکش از صبح تا شب و در سرما و گرما بدون هیچ استراحتی کار میکرد. او با صندوقهای دیگر فرق داشت چون آنها همگی در خانه یا مغازههای گرم بهسر میبردند و در سرمای زمستان مجبور نبودند که در گوشه خیابان کار کنند. مدتی بود که صندوق پست غمگین بود. هیچکس به او نامهای نمیداد تا از آن نگهداری کند و او بیکار و تنها شده بود. یک روز همکارش آقای پستچی به سراغ او آمد و گفت: چه شده است دوست من، چرا دیگر هیچ نامهای نداری، نکند که پیر و ازکارافتاده شدهای، میخواهی جایت را به یک صندوق جوان بدهی و خود را بازنشسته کنی؟ من صندوق جوانی را میشناسم که دنبال کار میگردد. او جوان بااستعدادی است. صندوق پست گفت: تقصیر من نیست. از وقتی که خطوط تلفن راهاندازی شده است مردم کمتر به یکدیگر نامه میدهند. پستچی گفت: به نظر من، مردم گمان میکنند که تو خراب شدهای و دیگر نمیتوانی به وظایفت عمل کنی. اما صندوق وظیفهشناس گوشش به این حرفها بدهکار نبود و کارش را دوست داشت و نمیخواست آن را از دست دهد. فردای آن روز پستچی دوباره به سراغ صندوق پست رفت و به او گفت: همکار پیرم، من میروم تا با صندوق دیگری کار کنم. یک صندوق جوان که حداقل چند نامه برای رساندن به مقصد داشته باشیم. اگر منتظر نامههای تو باشم من هم کارم را از دست میدهم. خدا نگهدار. چند روزی گذشت، تا اینکه یک روز مأموران شهر وقتی که مشغول نظافت و رسیدگی به شهر بودند، صندوق پست را از جا درآوردند و پشت ماشین خود گذاشتند و ماشین را روشن کردند تا حرکت کنند و برای همیشه صندوق را پشت آهنهای قراضه ببرند. ناگهان از دور کسی صدا زد: نه دست نگه دارید. او پستچی بود که دوان دوان به سمت ماشین شهرداری میآمد تا صندوق پست را نجات دهد. او صندوق را از مأموران شهر تحویل گرفت و او را بغل کرد و بوسید. و گفت: مرا ببخش. دوست خوبم. صندوق گفت: از همکار جدیدت چه خبر؟ پستچی جواب داد: او جوان بداخلاقی بود و من هم وقتی هم که با او کار میکردم همچنان بیکار بودم. حق با تو بود مردم شهر به یکدیگر نامه نمیدهند. من فکری دارم، ما میتوانیم به روستا برویم در بعضی از روستاها مردم هنوز تلفن ندارند و ما میتوانیم برای آنان کار کنیم و دوباره با هم همکار شویم. صندوق پست با خوشحالی پیشنهاد پستچی را قبول کرد، آنها سالها در کنار هم ماندند و نامههای اهالی روستا را به دست دوستان و خویشاوندانشان رساندند. سهچرخهها سهچرخه، وسیلهای نیست که برای کودکان ساخته شده باشد. سهچرخه کاربردهای زیادی دارد. در سال 1896 میلادی یک سهچرخه بزرگ در آمریکا ساخته شد. دو چرخ عقب بزرگتر بود. 8 نفر روی این وسیله مینشستند و با زدن پدال، وسیله را حرکت میدادند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 469صفحه 3