مهندس موسوی: امام به فهم و شعور بالای مردم اعتقاد داشتند
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1370

مهندس موسوی: امام به فهم و شعور بالای مردم اعتقاد داشتند

مهندس موسوی: 

امام به فهم و شعور بالای مردم اعتقاد داشتند

 

 حضور: از شما تشکر میکنیم که محبت فرمودید و قسمتی از اوقات شریف را در اختیار مجله قرار دادید تا در ارتباط با حیات پربار حضرت امام خمینی(س) دقایقی را به گفتگو بنشینیم. با توجه به اینکه در حساسترین فراز تاریخ انقلاب، جنابعالی عهدهدار وظایف سنگینی در ارتباط با میهن اسلامی بودید و در موارد مختلف مورد تأیید آن بزرگوار قرار داشتید. و از آنجا که بجز مطالبی که در وسایل ارتباط جمعی مطرح شده یا در بعضی از کتب آمده، از زوایای زندگی آن بزرگوار مطالب زیادی در دست نیست. از جنابعالی که در شرایط مختلف با ایشان محضور بودهاید، تقاضا میشود خاطرات ارزندۀ خود را بویژه از اولین دیدار با حضرتشان بیان بفرمایید. 

مهندس میرحسین موسوی: ‏«بسم‌الله‌ الرحمن ‌الرحیم، البته برای من باعث افتخار است در خدمت برادران باشم که کار بزرگی را انجام می‏‎‌‎‏دهند ان‌شاء‌الله زودتر کارهایی را در مورد زندگی حضرت امام و خط مشی ایشان و اهداف ایشان می‏‎‌‎‏بینیم و آثار ایشان را ببینیم. این آثار مخصوصاً در این موقعیت انتشارش فوق‏‎‌‎‏العاده مهم است و هر چقدر و هر نوع کار و هر نکته از ایشان می‏‎‌‎‏تواند خیلی کمک کننده برای ملت و مردم و قشرهای مختلف باشد. ‏


‏البته ملاقاتهای بنده با حضرت امام بیشتر در قالب همین مسئولیتهای اجرایی بوده که بر عهده‏‎‌‎‏ام گذاشته شد به عنوان خدمت. ‏

‏اولین دیدار من با ایشان مثل همۀ مردم روز استقبال از حضرت امام(س) بود. البته در مدرسه رفاه، ما جزو کسانی بودیم که کارت داشتیم، ولی وقتی بیرون آمدیم با خانم (ایشان هم کارت داشت) مردم را دیدیم که با دست خودشان خیابانها را تمیز می‏‎‌‎‏کردند و کارهایی می‏‎‌‎‏کردند و فداکاریهایی را دیده بودیم، حقیقتش این است که خجالت کشیدیم به عنوان مستقبلین اصلی برویم فرودگاه. رفتیم و پیوستیم به خود مردم و در خیابان انقلاب اولین بار صورت نورانی حضرت امام را موقعی که ماشین ایشان رد می‏‎‌‎‏شد، آنجا زیارت کردیم و فردایش هم رفتیم، باز هم من نرفتم داخل، کمی مخلوط بود. هم اینکه افراد متعهد و انقلابی آنجا بودند و هم یک مقداری کشمکشهای سیاسی بود، در بین جناحهای مختلف و بعد رفتیم همان جایی که حضرت امام دست تکان می‏‎‌‎‏دادند در مدرسه علوی. آنجا زیارت کردیم تا موقعی که ما به عضویت شورای انقلاب انتخاب شدیم و با اعضای شورای انقلاب اولین بار به طور رسمی آمدیم همراه دولت موقت و شورای انقلاب آن موقع ظاهراً رئیس ستاد تازه انتخاب شده بود و با یک هلیکوپتر رفتیم قم و آنجا خدمتشان رسیدیم  و یک جلسه تاریخی هم بود برای اختلافاتی که پیش آمده بود بین دولت موقت و شورای انقلاب، بحثهای زیادی انجام شد و حضرت امام رهنمودهایی داشتند. و ظاهراً اگر  اشتباه نکنم در شورای انقلاب تقریباً تحت این عنوان دوبار خدمتشان رسیده بودم. البته اطلاع ندارم که ایشان آشنایی داشتند یا نداشتند، احیاناً ما توسط دوستان معرفی شده بودیم، بعد از آن موقعی که روزنامه جمهوری اسلامی تأسیس گردید به عنوان سردبیر روزنامه در قم خدمتشان رسیدیم که آن هم یک خاطره ماندنی است، رهنمودهای بسیار مهمی دادند که برای من خیلی مؤثر واقع شد، برای خط مشی روزنامه و برای جهتگیری بعدی بنده هم اثر گذاشت، قبل از آن هم ظاهراً یک بار ما (وقتی حزب جمهوری تشکیل شده بود) من از اول دفتر سیاسی حزب بودم و با شورای مرکزی حزب برای اولین بار در قم خدمت حضرت امام رسیدیم و آنجا هم یادم هست که رهنمودهایی دادند. ‏

 حضور: برای ما رهنمودهای حضرت امام مهم است اگر ممکن است با توجه به حال و هوای آن روزها اشارهای بفرمایید. 

‏ـ در مورد آن چیزهایی که شاید الان مهم باشد و جزو مطالب اصلی است برای حضرت امام، که تقریباً می‏‎‌‎‏شناسید، می‏‎‌‎‏خواهم بگویم که دلیل بیان این خاطره به این مفهوم است که حضرت امام از اول تا ‏


‏آخر چگونه یک خطی را که محکم به آن اعتقاد داشتند، گرفتند و تا آخر رفتند. ‏

‏موقعی که برای روزنامه خدمتشان رسیده بودیم چون یک مختصری ما توضیح دادیم و بعد ایشان صحبتی فرمودند که فکر می‏‎‌‎‏کنم در صحیفۀ نور درج شده است. ولی به هر حال اگر نباشد به دست آوردنش چیز مشکلی نیست، منتهی بعد از ختم آن مطلب ما گفتیم که ما خیلی تنها هستیم، حمله زیاد هست، اول انقلاب بود، یک کمی جو غلیظ بود، نیروهای ضد انقلاب زیاد بودند و گروهکها و نشریات عجیب و غریب، صد‏‎‌‎‏ها نشریات درمی‏‎‌‎‏آوردند، و دایم در معرض اتهام بودیم. گفتیم که یک حالت فشاری هست. حضرت امام فرمودند: ‏

‏«امروز در آینده این انقلاب کسی رستگار خواهد شد، پیش خواهد رفت که با مردم باشد. با موج مردم باشد. اگر کنار بیفتد قطعاً از بین خواهد رفت، شما بروید با مردم باشید، خط آنها را دنبال کنید». این یادم هست یعنی خط مشی مردم. حضرت امام قویاً به مردم اعتقاد داشتند و احترام می‏‎‌‎‏گذاشتند و بودن با آنها را شرط پیروزی انقلاب و استمرار انقلاب می‏‎‌‎‏دانستند و حتی من می‏‎‌‎‏خواهم فراتر از این بروم، یعنی خاطره‏‎‌‎‏ای دارم که خاطرۀ پر‏‎‌‎‏معنایی است، خیلی تکان‌دهنده برای خود بنده و دوستان. خدمتشان که بودیم این حالت بود و یک شب در منزل حاج احمد آقا سه یا چهار سال پیش خدمتشان بودیم. بحث فداکاریهای مردم پیش آمد، حضرت امام فرمودند که مردم خیلی جلو هستند، ما عقبشان داریم می‏‎‌‎‏رویم. یکی از دوستان فرمودند: خوب حالا ما اگر بگوییم دنبال رو مردم هستیم دنبال مردم می‏‎‌‎‏رویم، این برای ما مصداق دارد، درست است ولی در مورد شما نمی‏‎‌‎‏توانیم این حرف را بزنیم. شما در جلو مردم هستید، شما در کنار مردم حداقل هستید، من یادم هست که امام عصبانی شدند که مردم جلو هستند. واقعاً ایشان به خوبی مردم، به انقلابی بودن مردم، به برگشت مردم به فطرت اسلامی‌شان و به زنده شدن آنها عمیقاً معتقد بودند و من اعتقاد دارم که یکی از خطهایی که راجع به حضرت امام باید پیش گرفته شود، حتی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی همین موضوع هست. ما بعد از سالهای 42-41 هم وقتی سخنان ایشان را گوش می‏‎‌‎‏کنیم حتی کتابهای اولیۀ ایشان را مطالعه می‏‎‌‎‏کنیم... با یک امیدی برای نشستن در جان مردم نوشته‏‎‌‎‏اند و این نشان‌دهنده یک نوع خوش‏‎‌‎‏ بینی به روح و جان مردم است؛ این خوش ‏‎‌‎‏بینی به مردم، به توده‏‎‌‎‏های مردم را همان مردمی که قبل از انقلاب تحقیر می‏‎‌‎‏شدند و هیچ به حساب نمی‏‎‌‎‏آمدند، همه فکر می‏‎‌‎‏کردند نمی‏‎‌‎‏فهمند، قدرت دگرگونی ندارند و قدرت دگرگون کردن را ندارند. ‏

‏امام چنین اعتقادی نداشتند، ما فکر می‏‎‌‎‏ کنیم که از همان اولین آثاری که می‏‎‌‎‏بینیم ‏


‏ایشان یک اعتقادی به فهم و شعور بالای مردم دارند و این رسالت را برای خودشان انتخاب می‏‎‌‎‏کنند که دایم پیامهایی را از خیر و خوبی و از اسلام به آنها برسانند. این یک نکته بسیار مهمی است، البته آخرین دفعه‏‎‌‎‏ای نبود که ایشان این مسئله را فرمودند، بارها در صحبتهای علنی که ایشان در رابطه با دولت می‏‎‌‎‏فرمودند، روی این مسئله تأکید می‏‎‌‎‏کردند. منتها صحبتهای خصوصی ایشان همین بود، یعنی یکی از ویژگیهای حضرت امام که البته این را خیلیها گفته‏‎‌‎‏اند. امام صحبتهای درونی و خصوصیشان را با صحبتهای بیرونیشان خیلی با هم فرق نداشتند مگر اینکه حالا یک سری راجع به یک مسئله خاص سیاسی باشد. آن هم به معنای اینکه به مردم اطلاع بدهیم، نبود. خوب، موردی پیش می‏‎‌‎‏آمد، تخصصی بود، یک چیزی، ولی در رابطه با سیاستها در مورد مسائل کلی و توصیه‏‎‌‎‏ها همان چیزی را که در علن، ایشان می‏‎‌‎‏گفتند، به صورت خصوصی هم همان توصیه را می‏‎‌‎‏فرمودند. اگر علنی در رابطه با هیئت دولت، هفته دولت، نظایر اینها و مناسبتهای مختلف، به مجلس، دولت و به همه، توصیۀ مردم را می‏‎‌‎‏کردند و همین مسئله را می‏‎‌‎‏فرمودند: که اینها بر گردن شما دین دارند، آنها به گردن ما دین دارند، همین مسئله را به طور خصوصی هم می‏‎‌‎‏گفتند. اینطور نبود که عمومی، در جلو مردم یک چیزی بگویند و خصوصی چیز دیگر. ایشان واقعاً این مسائل را رعایت می‏‎‌‎‏کرد. ما یک بار هم 4-3 نفره به عنوان اعضای روزنامه در آن اوج شلوغیهای بنی‏‎‌‎‏صدر خدمت ایشان (امام) رسیدیم. بنده بودم و آقای «محمدرضا بهشتی» (فرزند شهید بهشتی) و یکی دیگر از دوستان، احتمالاً آقای آقا‏‎‌‎‏زاده که آن روزها مدیر داخلی روزنامه جمهوری اسلامی بودند. باز هم ایشان همین صحبت را فرمودند. (بودن با مردم را) می‏‎‌‎‏گفتیم که فشار زیاد است، جو اینطوری است. ایشان فرمودند: شما طرف مردم را بگیرید. این خط قوی‏‎‌‎‏ای بود که ایشان در رابطه با مسائل سیاسی و مسائل سیاست داخلی به ما دادند و این معنا یک سیاست اینکه با مردم باید باشیم، نه اینکه تظاهر به بودن با مردم بکنیم. به طور عمیق ایشان اعتقاد داشتند که همه نیروها باید در خدمت مردم گذاشته شود. بالاخره خداوند یاری می‏‎‌‎‏رساند و مسئله به انتها و انجام خوبی می‏‎‌‎‏رسد. ‏

 حضور: شما فرمودید که ایشان در سرّ و علن یکی بودند و فرقی نداشتند، امام به هر حال با توجه به اینکه شرایط خاصی بود مخصوصاً در زمان جنگ تحمیلی، در آغاز جنگ و در شرایط دشواری که جنگ تحمیلی شده بود، طبعاً ایشان، رهنمودهای خاصی داشتند که به خاطر شرایط جنگی صلاح نمیدانستند بصورت 


علنی مطرح شود، اگر ممکن است در رابطه با شروع جنگ تحمیلی و موضعگیریهای ایشان که به طور خصوصی داشتند توضیحاتی بفرمایید؟

‏ـ در شروع جنگ تحمیلی بنده مسئولیتی نداشتم، آن موقعی بود که دولت شهید رجایی تشکیل شده بود و مرحوم شهید رجایی برای تصدی وزارت امور خارجه مرا پیشنهاد کرده بود و بنی‏‎‌‎‏صدر قبول نکرد و بعد مسأله منتفی شد. ‏

‏من فقط توسط شهید بهشتی و دیگران خبر می‏‎‌‎‏شدم که اوضاع چه جور است؟ در شورای انقلاب هم آن موقع من نقشی نداشتم، منتها بحثهایی که می‏‎‌‎‏شد من یادم هست. یک جلسه‏‎‌‎‏ای بود حدود 30ـ20 نفر از برادران بودند، از جمله حضرت آیت‌الله خامنه‏‎‌‎‏ای و آقای هاشمی رفسنجانی و دیگر برادران در این سطح. همان 3ـ 2 روز اول جنگ بود. شورای مرکزی حزب بود، بحث جنگ شد وقتی همه، بحثهایشان را مطرح کردند، بعضیها می‏‎‌‎‏گفتند که این جنگ 3ـ 2 روزه تمام می‌شود. یک هفته بیشتر طول نمی‌کشد. آخر سر معمولاً «آقای بهشتی» مسئله را جمع می‏‎‌‎‏کردند. حضرت امام(س) می‏‎‌‎‏فرمودند که خط مشی ما باید این باشد که اگر دشمن تا تهران را هم تسخیر بکند، ما باید مقاومت بکنیم. بعد فهمیدیم، خط حضرت امام برای ایستادن همین است، از آن طریق این خط منتقل شده بود. ایشان روی آن محکم ایستادند و روی مقاومت تکیه داشتند. خوب بارها مواردی را دیدیم که در موارد خطر که فشار زیاد بود محاصره، فشار، محاصرۀ اقتصادی و نظایر اینها، یا بیم فشار توطئه‏‎‌‎‏ های خیلی سنگینی از گروههای چپ و راست و امریکا و نظایر اینها حرف نهایی امام، وقتی که در این زمینه‏‎‌‎‏ها بحث و تحلیل می‏‎‌‎‏شد، ایشان خط کلی را می‏‎‌‎‏دادند که چکار باید کرد. آخر سر هم با خنده می‏‎‌‎‏گفتند که «بالاخره ما وظیفۀ خودمان را انجام دادیم، حالا حداکثر این است که بیایند همین جا که ما ایستاده‏‎‌‎‏ایم ما را بکشند، اوج پیروزی اوج سعادت ماست. ‏

‏یک چنین چیزی، به این مضمون، همین کلام ایشان که دیگر، آخرین نقطه بود. آدم احساس می‏‎‌‎‏کرد که اعتقاد به اسلام، دیگر ‏


‏فراتر از این که نمی‏‎‌‎‏تواند باشد، همین است دیگر و باید همین را پذیرفت و همین کلام، همۀ کارها را ما احساس می‏‎‌‎‏کردیم، آسان می‏‎‌‎‏کرد. یعنی احساس می‏‎‌‎‏کردیم بعد از آن راههای زیادی به روی آدم باز می‏‎‌‎‏شود و ایشان به این مسئله عمیقاً معتقد بودند و بیان می‏‎‌‎‏کردند. البته در تحلیل قضایا و مسائل گوناگون، ایشان ذهن بسیار تیز و سریعی داشتند و این را باز در دو، سه مصاحبه گفته‏‎‌‎‏ام. وقتی ما با فردی که قدری سنی از ایشان گذشته روبرو می‏‎‌‎‏شویم، معمولاً مسائل را دیر جذب می‏‎‌‎‏کند، کندی در جواب دادن است. کندی در ارتباط دادن اجزاء به همدیگر است. و درک منطقی بخشهای مختلف از صحبت، که معمولاً یک مقدار با دشواری صورت می‏‎‌‎‏گیرد. من نمی‏‎‌‎‏گویم صورت نمی‏‎‌‎‏گیرد. شما در ارتباط با حضرت امام، اصلاً این خصوصیات را نمی‏‎‌‎‏یافتید. یعنی شما تا آخرین روزهای زندگی پر‏‎‌‎‏برکت حضرت امام، وقتی به ایشان مراجعه می‏‎‌‎‏شد، مسائل پیچیده‏‎‌‎‏ای بود و مسائلی که خوب تنوع هم داشت. یک موقع بحث ارزی بود، یک موقع بحث پولی بود، یک موقع بحث جنگ بود، یک موقع بحث سیاست خارجی بود و خوب تنوعی که داشت، بحث مثلاً سیاست، گروههای مختلف و مسائل گوناگون که در جامعه بود. و گفته می‏‎‌‎‏شد ایشان با سرعت عجیبی، مسائل را می‏‎‌‎‏گرفتند و بلافاصله هم واکنش نشان می‏‎‌‎‏دادند و سریع، طوری که آدم احساس می‏‎‌‎‏کرد که با یک ذهن جوان 30 ـ 22 ساله از نظر سرعت، (نمی‏‎‌‎‏خواهم بگویم از نظر پختگی) از نظر سرعت با یک چنین حالتی روبرو بودیم، و من این را تقریباً از همان اوایل درک کردم و به نفعم تمام شد. چون طبیعی است وقتی که خدمت ایشان می‏‎‌‎‏رسیدیم، نمی‏‎‌‎‏خواستیم وقت ایشان را بگیریم، چون وقت ایشان خیلی گرانبها بود و ما برای خودمان وقت محدودی قایل می‏‎‌‎‏شدیم. من در ذهنم این است که هر چیزی را همین که یک کلمه بگویم تلگرافی، ایشان دریافت می‏‎‌‎‏کند. بر این اعتقاد بودم و همینجور هم بود. برای همین در آن وقتی که باید قایل می‏‎‌‎‏شدند، موفق می‏‎‌‎‏شدم طیف وسیعی از مسائل را خدمتشان مطرح کنم. اول مطرح می‏‎‌‎‏کردم، چنانچه سئوالی هست یا تذکر دارید بفرمایید. خط مشی اصلاحی دارید، بفرمایید و شروع می‏‎‌‎‏کردم، خیلی سریع مسائل را می‏‎‌‎‏گفتیم. منتها توضیحی نمی‏‎‌‎‏دادم که حالا مقدمه‏‎‌‎‏ای و مؤخره بچینیم. اصل مسئله را می‏‎‌‎‏گفتیم. چنانچه احساس نیاز نمی‏‎‌‎‏کردم که ایشان را باید توجیه کنم. توضیح بدهم و حقانیت حرف را جستجو کنم می‏‎‌‎‏دانستم که ایشان قضاوت و داوری دارند و اطلاعات دارند و سریعاً می‏‎‌‎‏گیرند و مسائل را به هم انتقال می‏‎‌‎‏دهند و نتیجه‌گیری می‌کنند و اگر لازم باشد چیزی می‌فرمایند. این را تا آخر ما داشتیم. در رابطه با مسائل حاد و در همۀ ‏


‏ برخوردها، این مسائل را داشتیم. ‏

‏البته ایشان خصوصیتی داشتند که باز هم ممکن است دیگران هم گفته باشند. وقتی که افرادی به ایشان رجوع می‏‎‌‎‏کردند، همه حرفهای خودشان را می‏‎‌‎‏زدند و ایشان همۀ حرفها را گوش می‏‎‌‎‏کردند. صحبتهایی که می‏‎‌‎‏شد، منتها نتیجه‏‎‌‎‏گیری واقعاً ویژگی خاص خودشان بود که از مجموع آنها برداشتی داشتند و بیان می‏‎‌‎‏کردند که راسخترین، بهترین و قویترین بود، در موضعگیریها بهترین راه حلها را جلوی پا می‏‎‌‎‏گذاشتند، نکته‏‎‌‎‏ای که شاید اصلاً ربطی به مسئله رهنمودها و یا راهنمایی‏‎‌‎‏های ایشان نداشته باشد ولی اثرش بیش از آن راهنماییها بود. آن حالت آرامش و طمأنینه ایشان در برخورد با مسائل بود که کسانی که به ایشان رجوع می‏‎‌‎‏کردند، آن حالت به آنها سرایت می‏‎‌‎‏کرد. وقتی کشتی انقلاب این همه دچار موج و اضطراب و اینها بود و همه دلهره داشتند، وقتی که افراد خدمت ایشان می‏‎‌‎‏رفتند، من دیده بودم که همه با اطمینان برمی‏‎‌‎‏گردند. شخصیت ایشان بلافاصله در فرونشاندن این اضطرابها و دمیدن طمأنینه و وقار به افراد، اثر آنی داشت و این بی‏‎‌‎‏نهایت در گرداندن امور کشور مؤثر واقع می‏‎‌‎‏شد. افراد وقتی که از خدمت ایشان می‏‎‌‎‏آمدند بیرون، به نظر می‏‎‌‎‏آمد که به خاطر اینکه به افق بازتر و بلندتری نگاه می‏‎‌‎‏کنند، از آن مسایل خرد و کوچک کنده می‏‎‌‎‏شوند و یا آنها برایشان قابل حل‏‎‌‎‏تر است، ‏


‏سریعتر می‏‎‌‎‏توانند حل بکنند و به آن هدف بزرگتر بپردازند. این البته در خط مشی عمومی امام به عنوان یک اصل باید مورد توجه قرار بگیرد که به اعتقاد من حیاتی هم هست برای استمرار انقلاب خوب است همین جا توضیح بدهم. که چه بسا سئوالی پیش نیاید. امام برای ملت ما یک افق خیلی بلند و بزرگی را باز می‏‎‌‎‏کردند. وقتی که شما به یک قله خیلی بلندی تماشا می‏‎‌‎‏کنید و به آن دل می‏‎‌‎‏بندید و حرکت خودتان را برای رسیدن به آن تنظیم می‏‎‌‎‏کنید در بین راه فراز و نشیبها خیلی اثر نمی‏‎‌‎‏گذارد. ایشان (امام) همیشه شعارهای بسیار حیاتی و اساسی را برای ملت ما مطرح می‏‎‌‎‏کردند و نگاه مردم ما را به آن دورترها می‏‎‌‎‏دوختند. برای همین، چیزهای روزمره خرد به نظر می‏‎‌‎‏آمد، هیچ به نظر می‏‎‌‎‏آمد و مردم طبیعی می‏‎‌‎‏دانستند که این سختیها را پذیرا باشند. ‏

‏دید یک جامعۀ اسلامی و امت اسلامی باید همین باشد. شما شعارهایی را که ایشان مطرح می‏‎‌‎‏کردند، خوب نگاه کنید. به عنوان یک اصل دائم در نظر داشتند که در همه برخوردهای عمومی همین بود. در برخوردهای خصوصی هم همین بود. وقتی که ما خدمت ایشان می‏‎‌‎‏رسیدیم و افراد خدمت ایشان می‏‎‌‎‏رسیدند، من همیشه احساس می‏‎‌‎‏کردم که هدفها فراموش نشده، وقتی به خدمتشان می‏‎‌‎‏رسیدیم، دوباره آدم احیا می‏‎‌‎‏شد. وقتی که هدف احیا می‏‎‌‎‏شود و به یاد راه‌حل برای آن چیزهای دیگری که آدم فکر می‏‎‌‎‏کرد خیلی گیر کرده راحتتر پیدا می‏‎‌‎‏شود، و با دلگرمی بهتری می‏‎‌‎‏شد حل کرد این را هم ایشان در سطح جامعه به کار می‏‎‌‎‏بردند و هم در برخوردهای کوچکتر. این کار بود، اینجور نبود که افراد در برخوردهای خصوصی بروند (خدمتشان) این آن چیزی هست که من خودم دیدم در امور مملکتی ـ و در آن جلسه با حضور حضرت امام خودبخود توجه به اهداف بلند انقلاب که از اول ترسیم شده بود پیدا نکنند. یک حضور ذهنی پیدا می‏‎‌‎‏شد و این خود خیلی کمک می‏‎‌‎‏کند به حل مسائل. ‏

‏شعارهایی که ایشان مطرح می‏‎‌‎‏کردند برای جامعه اسلامی که این جمعیتهای عظیم را به حرکت درمی‏‎‌‎‏آورد و قدرت بسیج وسیع را در مردم ایجاد می‏‎‌‎‏کرد، خط می‏‎‌‎‏داد، به نمازهای جمعه، به نیروهای مومن، به خط خود ایشان (امام). طرح این شعارها بسیار مهم است. مبارزه با آمریکا یکی از این شعارهای اساسی بود. گرچه مهمترین نبود، ولی یکی از مهمترین شعارهایی بود که ایشان مطرح می‏‎‌‎‏کردند، تحقق وحدت اسلامی است که ایشان در وصیتنامه باز هم یکی از سرفصلهای مهم است و بارها بر آن تأکید کرده‏‎‌‎‏اند. علی‏‎‌‎‏رغم اینکه ما به عنوان اینکه تحت عنوان صدور انقلاب مورد حمله قرار می‏‎‌‎‏گرفتیم که مبادا این حرفها گفته بشود در سطح بین‌المللی ایشان دایم به این مسائل تکیه داشتند. من فکر می‏‎‌‎‏کنم که در طرح این ‏


‏مسئله می‌تواند دو تا منظور پشت سرش پنهان باشد. یکی همان اعتقاد بر آمده از اسلام، یکی هم مسلمان باید سیر بکند. دایم باید هدف جلوی رویش باشد و این تعیین کننده باید باشد که حضرت امام مطرح می‏‎‌‎‏کردند. از طرفی طرح این مسئله یک نوع بسیج است. در میان انسانها. انسانهایی که واقعاً شیفته برقراری عدل و عدالت و برقراری حکومت اسلام در جهان هستند، و مبارزه با ظلم و سیاهی و تباهی که این انقلاب به وجود می‏‎‌‎‏آورد. این حرفها، حرفهای وحدت‌ بخش قدرت بسیج حضرت امام از طرح این شعارهای اساسی سرچشمه می‏‎‌‎‏گرفت. می‏‎‌‎‏فرمودند: اگر این شعارها را به عنوان اینکه ممکن است مزاحمت ایجاد بکند و مشکل ایجاد بکند، حذف بکنیم، اولین چیزی که از دست می‏‎‌‎‏دهیم قدرت بسیج مردم است. مردم حاضرند به خاطر هدفهای بلند حرکت بکنند، اگر هدف بلند حذف شد هیچ دلیلی وجود ندارد که این هدفهای کوچک، ماشین خودش را، خانه خودش را، بچه خودش را انتخاب نکند، چرا بیاید یک هدف دیگر را انتخاب بکند؟‏

‏در مبارزات، برای هدف، برای خدا، حاضرند بمیرند. بزرگترین هدف لقاء‌الله که ایشان بر آن تکیه می‏‎‌‎‏کرد و همینطور می‏‎‌‎‏آمد توی شعارهای اساسی و این چیزی بود که ما در ملاقاتها می‏‎‌‎‏دیدیم. این در ماورای هر نوع باصطلاح توصیه‏‎‌‎‏های مقطعی صورت می‏‎‌‎‏گرفت. حالا ممکن بود مثلاً یک مسئله اقتصادی داشته باشیم، ایشان در این زمینه هم توصیه می‏‎‌‎‏کردند، ولی این شعارهای اصلی حاکمیت داشتند. ‏

 حضور: مسائلی که اشاره میفرمایید بسیار ارزشمند و تحلیل‌ گونه است. اگر مصادیق را هم بفرمایید، چون آنها هم برای کسانی که میشنوند و میخوانند سازنده خواهد بود؛ متشکریم. 

‏ـ مثلاً در مورد افغانستان یک بار با ایشان بحث بود. آن موقعی که چنین تحلیلی وجود داشت که ما اگر در رابطه با افغانستان سازش می‏‎‌‎‏کردیم ممکن بود مسئله عراق را هم راحت‌تر حل بکنیم. همچنین در رابطه با همسایۀ شمالیمان، مسئله به صورت تحلیل مطرح شد نه به عنوان راه حل. ‏

‏مسئله عمده‏‎‌‎‏ای که من یادم است، خوب مسئله جناحها که ـ ما به هیچ وجه در رابطه با افغانستان نمی‏‎‌‎‏خواهیم سازش کنیم ـ دلیل عدم سازش مهم است، چون ایشان می‏‎‌‎‏فرمودند «آنها یک ملت مسلمان هستند که ما در قبالشان وظیفه داریم» بعد ایشان مسئله را در یک افق بازتری که مربوط به همۀ امت اسلامی است، می‏‎‌‎‏دیدند نه اینکه مسئله ما را به طور ملی ببینند، مسئله افغانستان و عراق را جدا ببینند و بعد بگویند ما یک مسئله‏‎‌‎‏ای داریم مثل جنگ عراق، در اینجا اگر سازش ‏


‏ بکنیم، باجی بدهیم یک چیزی می‏‎‌‎‏توانیم بگیریم، نه مسئله‏‎‌‎‏ای که برمی‏‎‌‎‏گردد به هستی و مسئله آینده جهان اسلام، چیزی نیست که ما به هر قیمتی شده در مورد آن بتوانیم کوتاه بیاییم. این مسئله از آن مواردی است که اصل و اصول و شعارهای اصلی حاکمیت پیدا می‏‎‌‎‏کرد و یکبار بحث در رابطه با مسائل سیاست خارجی بود و احتیاج به یک مقدار کارهای دیپلماتیک پنهان وجود داشت؛ با ایشان مشورت شد، ایشان مطلبی را فرمودند ـ که ـ من فکر می‏‎‌‎‏کنم یک اصل جاودانی برای همه سیاستمدارانی باشد که بخواهند با روش «ماکیاولیستی» عمل نکنند، (بلکه) صادقانه عمل کنند و بخواهند همان مسئله را در ارتباط با مردم حفظ کنند ایشان فرمودند، کاری نکنید که نتوانید به مردم توضیح بدهید. حرف مهم این است، کسی باید در (امور) اجرایی باشد تا بفهمد عظمت این حرف یعنی چه. یعنی شما در کار اجرایی یا در کار سیاسی در روز با صدها انتخاب روبرو  خواهید شد. این کار را بکنیم، یا آن کار را بکنیم و این راه را بروم یا آن راه را بروم، چه بسا مثلاً به ذهن برسد مصلحت است فلان کار باشد مثلاً: فلان کار را ما پنهانی بکنیم. مثلاً باز هم برای منظور خوب است، یک ملاکی ایشان می‏‎‌‎‏دهد، می‏‎‌‎‏گوید آن کاری که می‏‎‌‎‏کنید، کاری درونش نباشد که نتوانیم برای مردم توضیح بدهیم. ‏

‏اصل آن است که ما مردم را داشته باشیم. ‏


‏در ارتباط صادقانه نظام و حکومت با مردم، این مهمترین مسئله است. ‏

‏وقتی مسئولی، حتی پنهان، خلاف آن را عمل بکند، همان لحظه این شکاف ایجاد می‌شود. و این، همان چیزی است که ایشان جواز نمی‏‎‌‎‏داد برای این مسئله و با این مسئله مخالفت می‌کرد. برای همین شما می‏‎‌‎‏بینید که از اول زندگی سیاسی ایشان تا آخر هیچ نوعی تناقضی از مسائلی که گفته می‌شود و از گذشته، آینده تصمیمات پنهان و آشکار ایشان پیدا نمی‏‎‌‎‏شود. ‏

‏در کل نظام پیدا نمی‏‎‌‎‏شود. به خاطر اینکه به این مسئله ایشان کاملاً اعتقاد داشتند و توصیه می‏‎‌‎‏کردند. گفتم باز به این صورت فرموله‏‎‌‎‏اش که در آن موقع از ایشان شنیدم، همیشه در گوشم زنگ می‏‎‌‎‏زند «کاری نکنید که نتوانید به مردم توضیح بدهید» این خیلی مهم است، شما چه کاری را می‏‎‌‎‏توانید برای مردم توضیح ندهید، کاری که سازش باشد، کوتاه آمدن باشد. بعد وقتی که یک مسئولی در یک مسئولیتی کار می‌کند و در یک نظام اسلامی است، شخصیت او متعلق به خودش نیست و اگر خودش را در مقابل بیگانه کوچک کند، در واقع مردم را کوچک کرده است. هیچ فرقی نمی‏‎‌‎‏کند، علت اینکه کسی اگر (در امور) کوتاه بیاید، نمی‏‎‌‎‏تواند برای مردم توضیح دهد یکی اینکه جنبۀ شخصی دارد. دوم اینکه گویا از حق مردم خورده باشد، مثل اینکه مردم را کوچک کرده، مسائل ‏

‏ ‏

‏مالی باشد یا اقتصادی باشد یا مثلاً حق گروه اکثریت از مردم را به یک عده خاصی دادن باشد. در چنین مواردی امام یک ملاک می‏‎‌‎‏ دهد. ‏

‏این را به عنوان یک سرلوحه بزرگ برای همه مسئولین باید نوشت، چیز مهمی است. نظیر این چیزها را ما از ایشان زیاد داشتیم و فوق‏‎‌‎‏العاده اهمیت بالایی دارد. ‏

‏اگر تمام کتاب شهریار «ماکیاولی» را یک طرف بگذارید و این کلام را یک طرف بگذارید، کاملاً دو تا دید مسلط و طرفداران حق در جهان و طرفداران باطل در جهان از حکومتها را کاملاً تبیین می‌کند. آن کتاب آنها را تبیین می‌کند و این جمله به این مختصری تمام این طرف را می‌تواند توضیح بدهد و خیلی کلام بلندی است. ‏

 حضور: علاوه بر مطالب ارزندهای که فرمودید در بدو انتخاب و انتصاب شما مسئولیت سنگین نخست‌وزیری، حضرت امام(س) چه رهنمود  ویژهای داشتند؟

‏ـ نخست‌وزیری: البته برادران خبر دارند، بعد از انتخاب حضرت آیت‌الله خامنه‏‎‌‎‏ای به ریاست جمهوری اسلامی چند نفر مطرح شد و مجلس موافقت نکرد و ایشان لطف کردند و ما را معرفی کردند. من هیچگونه سابقه ذهنی نسبت به این قضیه نداشتم و فکر هم نمی‏‎‌‎‏کردم. البته من اینطور شنیدم موقعی که این قضیه مطرح شد ایشان فرموده بودند (اول فرموده بودند که) شما در وزارت خارجه باشید. وزارت خارجه تازه آن موقع سرپرست پیدا کرده بود چون از اول انقلاب تقریباً یک فردی که بخواهد نظم بدهد نیامده بود، دولت موقت یک افرادی را گذاشته بود. بعداً هم یک مدت کوتاهی بنی‏‎‌‎‏صدر بود، یک مدت کوتاهی قطب‌زاده بود. بعد هم ابراهیم یزدی بود. من احساس کردم ایشان راضی هستند که من تصدی وزارت خارجه را داشته باشم. ‏

‏باز یک خاطره آنجا دارم که خیلی جالب است، آن را بگویم، بعد برویم به نخست‌وزیری. آن موقع که ما وزارت امور خارجه بودیم شهریور 60 بعد از شهادت عزیزان رجایی و باهنر. ما خدمت ایشان رفتیم و گفتیم سازمان ملل هست، برای اولین بار ما می‏‎‌‎‏خواهیم برویم شرکت بکنیم. ایشان گفتند: «من با اصلش موافقم، مخالف نیستم ولی شما پیش‌بینی کردید؟ شما را می‏‎‌‎‏گذارند؟ من یک کم توضیح دادم، گفتم که ظاهراً نشان می‏‎‌‎‏دهد که مطمئن نباشد، گفتند، مثلاً خوب شما فکر کردید، شما بروید پشت تریبون بایستید و یکبار بلندگوها  را خاموش کنند و شما را تحقیر بکنند. این نکته برای من تکان دهنده بود. تا این حد ایشان پیشگویی چیزها را می‏‎‌‎‏کنند و ما هم که بعد از آن حسابی حواسمان را جمع کرده بودیم. تا این اندازه ایشان اهمیت می‏‎‌‎‏دادند. اهمیت به شخص نبود. اهمیت به وزیر ‏


‏خارجه جمهوری اسلامی در پشت تریبون یک سازمان بین‌المللی بود که ممکن بود چیزی قطع بکنند که مورد تحقیر واقع بشود و لطمه آن به جمهوری اسلامی برگردد و مهمتر از این تا این اندازه به جزئیات فکر می‏‎‌‎‏کردند، به جوانب فکر کردند که خیلی شگفت‌آور بود. ‏

‏در مورد نخست‌وزیری چیز خاصی من از همان اولش یادم نمی‏‎‌‎‏آید. بعد از اینکه دولت معرفی شد، بعداً ما همه معرفی شدیم، بعد به فاصله چند ماه با وزرا خدمت ایشان رفتیم، صحبت شد. اولین توصیه‏‎‌‎‏ها را در همان جلسه اول بعد از اینکه وزرا معرفی شدند و ما خدمت ایشان رسیدیم در حضور حضرت آیت‌الله خامنه‏‎‌‎‏ای ـ که آن موقع رئیس جمهور بودند ـ ایشان یک رهنمود‏‎‌‎‏هایی به دولت دادند. تا آن جایی که یادم می‏‎‌‎‏آید همان توصیه مردم مستضعف را می‏‎‌‎‏کنند، در صحبتهای خصوصی همان اوایل جز و چیزهایی که بنده به ذهنم می‏‎‌‎‏آید همان تکیه ایشان به رسیدگی به فقرا و مستضعفین و این جور چیزها بود. من اینطور به ذهنم می‏‎‌‎‏آید. اینطور برداشت خودم بود که جلسات اول ایشان داشتند محک می‏‎‌‎‏زدند که ما می‏‎‌‎‏توانیم کار بکنیم یا نه. هر دفعه که خدمت ایشان می‏‎‌‎‏رسیدیم اول یک چند سئوال می‏‎‌‎‏کردند که فلان چیز و... من ذهنم سئوالات چون سئوالهای کمی با جزئیات بود در این حد بود که اطلاع دارند، خبر دارند، نظر دارند، فکر می‏‎‌‎‏کردم بعد به مرور این سئوالها کم شد. سئوالها سئوالهای دقیقی هم بود، سئوالهایی بود که کاملاً به مسائل عادی سیاسی کشور برمی‏‎‌‎‏خورد. ولی برای اداره کشور  یک رئیس دولت بایستی قطعاً آگاهی داشت ولی چه بسا به نظر خورد می‏‎‌‎‏آمد و کراراً این سئوالها را ما از ایشان می‏‎‌‎‏دیدیم. ‏

 حضور: ممکن است به چند نمونه از این سئوالها اشاره بفرمایید؟

‏ـ چند نمونه بود، مثلاً ایشان می‏‎‌‎‏فرمودند: «فلان شب گفتند که: صف نانواها زیاده شما شنیدید؟ مسئله چی هست؟» یک چنین چیزی، در صورتی که ما مسئله عامتری داشتیم که بخواهیم بحث بکنیم، می‏‎‌‎‏گفتند: مثلاً یک خبری راجع به رابطه انگلستان و فرانسه با فلان مسئله ایران بود، چنین چیزی گفته شده بود، شما شنیدید این خبر که فرضاً ایشان خبر آن را از رادیوهای بیگانه شنیده بودند، یا خبر به ایشان رسیده بود. وقتی که من می‏‎‌‎‏گفتم: آری، من خبر را شنیده‌ام. مستقیم می‏‎‌‎‏فرمودند: می‏‎‌‎‏خواستم ببینم چیست  ـ می‏‎‌‎‏دیدم راحت شده بودند. می‏‎‌‎‏دیدند که من توجه دارم نسبت به این مسئله. ‏

‏سئوالها در مورد مسائل سیاست خارجی بود، در مورد مسائل داخلی بود، امثال اینها، یک چنین چیزهایی را داشتند یا مسأله دانشگاه را من بارها دیده بودم که ایشان سؤال می‏‎‌‎‏کنند. می‏‎‌‎‏گویند: فرضاً در فلان جا چنین چیزی گفته شده است، شما خبر دارید؟‏


‏وقتی من شروع می‏‎‌‎‏کردم توضیح بدهم، می‏‎‌‎‏دیدم خاطر ایشان جمع هست. یک چنین مواردی بود. ‏

‏دولت در اوایل کار خود بعد از اینکه 2 یا 3 ماه که گذشت مسئله برنامه‏‎‌‎‏ریزی را مطرح کردیم و به دنبال تدوین ده تا لایحه زیربنایی در وزارت کشور. مثلاً تعیین تکلیف بخش خصوصی و بخش عمومی و دولتی و تعاونیها، و مسئله مالیاتها و... و نظایر اینها. ده لایحه مهم بود. بعد کمیسیونهایی تشکیل شد. عده‏‎‌‎‏ای از وزارتخانه‏‎‌‎‏های مختلف، حتی از روحانیون دعوت می‏‎‌‎‏شدند و اینها کار می‏‎‌‎‏کردند، اینها پایه‏‎‌‎‏های این لوایح را تنظیم می‏‎‌‎‏کردند تا بیاید در شورای اقتصاد مطرح بشود در دولت بیاید دوباره و بعد به اصطلاح جوسازی شدیدی علیه این قضیه صورت گرفت. اوایل به طوری که نامه‏‎‌‎‏ای به خدمت ایشان نوشته شد. (در میان اسناد دفتر امام باید باشد) که دولت متهم شده بود که می‏‎‌‎‏خواهد حکومتی سوسیالیستی بدتر از حکومت شوروی در ایران به وجود بیاورد. این نامه را ایشان دادند زیر‏‎‌‎‏نویس زدند برای من هم فرستاده شده بود. شما دقت بکنید که ما خدمت امام رفتیم و این منجر به آن شد که یک چند نفر از برادران جامعه مدرسین شرکت می‏‎‌‎‏کردند. دو نفر رفتند کنار. و دو نفر نماینده از طرف ایشان آقایان کریمی و روحانی، به دلایل جوسازی، آن لوایح حذف شد و حیف هم شد. به بن بست رسید مشکلی پیدا کرد. به هر حال حساسیتی نسبت به این مسئله پیدا کردند. بعد از مدتی خود ایشان شروع کردند به اطلاع و خبر گرفتن. و یک مقدار مسائلی را هم ما بردیم خدمت ایشان، اطلاعاتی را می‏‎‌‎‏بردیم. البته اخلاق من هم این بود که خدمتشان می‏‎‌‎‏رسیدم. از هیچ کس صحبت نمی‏‎‌‎‏کردم. بگوییم مثلاً فلانی این را به من گفت، آن یکی فلان گفت، یکی بدگویی می‏‎‌‎‏کرد، یکی دیگر خوب گفت و... اصل را کار خودم می‏‎‌‎‏گرفتم، به قول معروف حواس کلاه خودمان را داشتیم. کار مملکتی این هست و ما این کارها را می‏‎‌‎‏کنیم و شما اگر رهنمود دارید بفرمایید، منتها نسبت به مسائل پشت سر تک تک این اعضایی که اشاره کردم اطلاعات وسیعی داشتند و کاملاً نشان می‏‎‌‎‏داد که از جوانب مختلف به (اطلاع) ایشان می‏‎‌‎‏رسد و خود ایشان مسائل را می‏‎‌‎‏گیرند. برای همین ما بعد از یک مدتی که گذشت، مثلاً شاید یک سال و یک سال و خورده‏‎‌‎‏ای اعتماد خیلی قوی از ایشان نسبت به کارهای دولت ما شاهد بودیم که از طرف ایشان ابراز شد که بزرگترین پشتوانه دولت بود. من این را به این دلیل عنوان می‏‎‌‎‏کنم که چه بسا در بیرون در ذهنیتها همین چیزی شد که باصطلاح یک دفعه اتفاقی این مسئله پیش آمده و امام شروع کرده به حمایت، نه اینجوری نبود. امام دقیقاً همه مسائل را نشان می‌دهد که جمعبندی می‏‎‌‎‏کردند، خیلی با ‏


‏تأمل حرکت می‏‎‌‎‏کردند. می‏‎‌‎‏گذاشتند اطلاعات کامل و جمع بشود. هر کس حرف خودش را بزند، قشرهای مختلف هم با ایشان در تماس بودند. یکی از خصوصیتهای خوب بیت ایشان، البته خصوصیات خود ایشان که به این مسئله معتقد بودند و بیت هم همینگونه عمل می‌کرد. طیفهای مختلف می‏‎‌‎‏آمدند و  حرفهایشان را می‏‎‌‎‏زدند مسائلشان را مطرح می‏‎‌‎‏کردند، ایشان جمعبندی می‏‎‌‎‏کردند من اشاره هم کردم، ذهنیت خیلی خوبی از مسائل داشتند. بعداً که به یک نتیجه که می‏‎‌‎‏رسیدند، محکم روی آن نتیجه می‏‎‌‎‏ایستادند. بعد در مورد خط‌ مشی دولت در ارتباط با مسائل اقتصادی و حرکتهای سیاسی حضرت امام(س) نه اینکه من بگویم ممکن است ایرادی در ذهن ایشان نباشد و یا با همه چیز دولت موافق بود. دولت باید مسئولیت کارهایی را که خودش کرده قبول می‏‎‌‎‏کرد. و قبول هم آن موقع می‌کرد. می‏‎‌‎‏خواهم بگویم که کل حرکت دولت را ایشان به این دلیل بعد از بررسیها و  شنیدنها و این دریافت نامه‏‎‌‎‏ها قبول و آنگاه صلاح می‏‎‌‎‏دانستند که خط مشی ادامه پیدا کند. ‏

‏در ضمن در رابطه با همین تعاونیها شاید ما بیش از دو بار تلفن از بیت ایشان داشتیم که وقتی که فشار روی زندگی کارمندان ما می‏‎‌‎‏آمد حضرت امام گفته بودند مگر نمی‏‎‌‎‏شود از طریق تعاونیها مشکل کارمندان را حل کرد. دقیقاً همین «مگر نمی‏‎‌‎‏شود از طریق تعاونیها مشکل کارمندان را حل کرد» که خوب این در موقعیتی بود که بودند افرادی که و نیروهایی که اسم تعاونی را مساوی سوسیالیسم، کمونیسم، بلشویک، اشتراک در نظر می‏‎‌‎‏گرفتند. در صورتی که اینطور نبود. تعاونیها را آن کسانی که در  قانون اساسی آوردند، فقهایی بزرگ بودند مثل شهید بهشتی، خود  حضرت امام به کارآیی باصطلاح این اصول قانون اساسی و این روشها در رابطه با این مسائل وقوف داشتند و توصیه‏‎‌‎‏هایی هم داشتند. ‏

‏من نمی‏‎‌‎‏خواهم بگویم که چون تعاونی خاصی را توصیه می‏‎‌‎‏کردند. که این تعاونی به این شکل باشد. عین جمله را «مگر نمی‏‎‌‎‏شود از این طریق استفاده کرد و زندگی مردم را بهتر کرد.» ‏

 حضور: از شرکت حضرتعالی در این مصاحبه کمال تشکر را داریم. 

‎ ‎