با چه ملاکی میتوان دریافت که چه اشخاص و چه گروهی معتدل و میانهرو میباشند و یا از ساحت اعتدال بیرون و یا کند رو یا تندرو هستند؟ قبل از پاسخ اجمالی به سئوال فوق لازم به یادآوری است که اگر چه هر کس حق دارد هر سئوالی در هر زمینهای که خارج از عفاف و رازداری نباشد مطرح سازد و کسی هم حق ندارد بگوید چرا فلان سئوال را مطرح ساختی اما انتظار این بود که امام خمینی(ره) خود شاخصی برای سنجش رفتار اعتدالی قرار گیرد و زمانه شرایطی را پیش نیاورد که از اعتدال خود آن شخصیت پرسش شود. چرا که ایشان در زندگی شخصی با اعتدال و میانهروی فردی بسیار موفق بود، در مقام تدریس فقه، عرفان و فلسفه نیز استادی بسیار موفق و نیز شخصیتی موفق در رهبری یک انقلاب و کسی که توانست با کمترین خسارت آنهم با وجود گروهها و گروهکهایی بسیار تندرو اعم از گروههای اسلامی، سکولار یا مارکسیست انقلاب را به پیروزی برساند، حال که چنین سئوالی طرح شده لازم به ذکر است که چون امام خمینی(ره) خود در این زمینه گرفتار افراد تندرو و کندرو و غیر متعادل بودهاند، لذا در آثار ایشان سخنان زیادی در این زمینه می-توان یافت و سئوال کننده محترم با طرح این پرسش شاید قصد داشتهاند باب موضوعی بسیار مهم و مبتلابه را باز کنند که به برخی از موضوعاتی که امام در باب اعتدال و میانه روی گفتهاند اشاره شود اما در ابتدا اشاره به کلیاتی که به تدقیق موضوع کمک میکند اجتناب ناپذیر است: اگر چه معتدل که واژهای عربی و از ریشه عدل است و با میانهرو که واژهای فارسی میباشد، تفاوتهای مفهومی دارد اما چون اشتراکاتی با هم دارند در محاورات عمومی مترادف بکار گرفته میشوند. همچنین میانهروی و اعتدال در میان اکثریت مردم جهان غالباً و نه همواره بار ارزشی مثبت دارد. در میان مسلمین نیز که چون قرآن کریم به قصد یعنی میانهروی و نیز عدل سفارش کرده و هم احادیث فراوانی در این زمینه وجود دارد، لذا حتی افرادی که از جاده اعتدال بسیار دور هستند سعی میکنند خود را متعادل قلمداد کنند و افراد میانهرو را از جاده اعتدال خارج قلمداد نمایند. بنا براین لازم است ملاکهای سنجشی که عقلانی و عقلایی و در میان اهل تدین مبتنی بر آموزههای وحیانی و روایی باشد، مورد نظر قرار گیرد و با آن ملاکها سنجیده شود که چه رفتاری معتدلانه و چه نوع رفتاری از جاده اعتدال خارج میباشد. از سوی دیگر اگر چه فطرت بشری به نحو غالب بر ارزشی بودن عدل و تعادل گواهی میدهد اما گاه در برخی موارد در ستایش اموری به خلق آثاری میپردازد که از وجوهی اگر عدم تعادل را از آن برداریم، امری عادی و طبیعی جلوه میکند و ارزش آن را ندارد که اسطوره شود. به عنوان مثال اگر عشق مفرط غیس به لیلی که او را مجنون ساخت، یک محبت متعادل بود، آیا ارزش آن را داشت که در ادبیات عرفانی تا این حد مورد عنایت قرار گیرد؟ عشق فرهاد به شیرین چطور؟ آیا سخاوت شگفتآور و تحسینبرانگیز حاتم طائی که ضربالمثل شده، با میانهروی سر سازش دارد؟ اغراقگوییهای فرودسی حکیم در مورد رستم و افسانهای کردن وی، گفتن این مصرع از مولانای عارف و مطرب که: پاک بگفتم این سخن/ شمس من و خدای من و آنهمه در ستایش می و زلف یار در دیوان لسان الغیب آیا با ظواهری از گفتار متعادلانه همخوانی دارد؟ اگر اغراق را از کاریکاتور برداریم چه چیز برای آن میماند؟ خالق حماسههای بزرگ کسانی هستند که از جهاتی به راحتی نمیتوان رد پای میانهروی متدوال را در آنها دید. زندگینامه بسیاری از کاشفین شهیر هم نشان میدهد که اگر همچون مردم عادی که مشی میانه-روی را پیشه خود ساخته و به امورات خود ظاهراً با تعادل برخورد میکنند، رفتار میکردند، همچون میلیونها انسانهایی که آمدند و رفتند و اثری و حتی نامی نه نیک، نه بد از خود باقی نگذاشتند، آنگاه نمیتوانستند به کشفی یا اختراعی و یا ایجاد تحولی عمده در زندگی بشر نائل آیند. از اهل مطالعه پنهان نیست که اگر عشق را که ذاتاً چموش است و گاه با عقل اصطلاحی دست بگریبان از رفتار برخی عشاق برداریم، موتور حرکت تعالیخواهی را از ساحت بشر حذف خواهیم کرد. حال آنکه عشق آتشافروز است و ظاهراً با میانهروی میانه خوشی ندارد. حتی در دعاهای اسلامی هم دیده میشود که داعی از خداوند میخواهد که به فضلش با ما رفتار کند و نه با عدلش. حل این تناقضنما که تعادل ممدوح است و عشقهای آتشافروز و شرر بار که با تعادل میانه خوبی ندارند نیز ستایشبرانگیز؛ به دو طریق ممکن میشود تا بتوان بیآنکه عقلانیت را از اعتبار انداخت، عشق، حتی عشقهای آتشین را به رسمیت شناخت و بر اساس چنین پیوندی ملاکهایی یافت تا بر اساس آن بتوان سنجید که کدام رفتاری که بر اساس میانهروی باشد، ممدوح خواهد بود. طریق اول آنکه همانگونه که قانونپذیری را باید کف گرفت و اخلاق را سقف، اعتدال را باید کف تلقی کرد و عشق را سقف. با این یادآوری که عشق و هوس را نباید یکی پنداشت زیرا این دو مفهوم می-توانند تا 180 درجه تفاوت جهت داشته باشند. چنانکه عشق، دگرخواهی است و هوس، خودخواهی. نمونه عشق را در مادری که در قضاوت حضرت امیر مومنان(ع) از ادعای خود چشم پوشید میتوان دید و نیز این مثال که اگر عاشق بداند معشوق دل در گرو دیگری دارد، برای آندو آرزوی توفیق و دعای خیر میکند و خود را کنار میکشد اما هوسباز که ادای عاشق را در میآورد، به روی معشوقی که به خواستگاری دیگری آری گفته، اسید میپاشد. وجه دوم حل تناقض فوق اینکه عقل را به معنای قرآنی آن دریافت داریم که در آن فکر، قلب، لب، فواد، صدر، تدبیر و حب وحدت غایی دارند و جلوههای متفاوت یک ذات هستند. در آن صورت ملاک-هایی که برای تعادل رفتار میتوان یافت، کافی است با ملاکهای عقلانی به معنای قرآنی همساز باشد. امام خمینی(ره) از جمله شخصیتهایی است که در مورد اعتدال و میانهروی با همین واژهها و نیز با واژههایی مترادف، از منظر عرفان، فلسفه، سیاست و اخلاق مبتنی بر آموزههای وحی مطالب قابل توجهی دارند و ملاک سنجشی در اختیار میگذارند تا بتوان میانهروی و تندروی و کندروی را از هم باز شناخت و البته اهل تامل و حتی منتقدین هم حق دارند با همان ملاکهایی که ایشان به توضیح آنها پرداخته، عملکرد ایشان را بسنجند و داوری کنند که آیا ایشان در جمع جبری در صراط اعتدال بودهاند یا نه. در آثار امام(ره) 98 بار واژه اعتدال و 44 بار واژه معتدل بکار رفته است. همچنین دو بار میانهروی را مترادف با اعتدال و دو بار نیز با اقتصاد بکار بردهاند. میانهرو و یا راه میانه نیز در دو بار در آثار ایشان وجود دارد. اگر از مترادفهای دیگر که در آثار ایشان فراوان است بگذریم و به یک برداشت کلی از واژههای فوق بسنده کنیم، آنگاه در خواهیم یافت که از منظر ایشان اولاً میانه روی چیست و ثانیاً اعتدال بنیانهای ارزشی وحیانی عمیق دارد و هر اندیشهای هرچند به ظاهر عرفانی یا فلسفی بیاعتنا به اعتدال باشد، هم غیر اخلاقی و هم عین گمراهی است. ایشان چندین مورد اعتدال معرفتی را در موضوع توجه به ظواهر و باطن شرع مطرح کردهاند. بدین نحو که اهل باطن را که به ظواهر شرع اهمیت نمیدهند و نیز اهل ظاهر را که فقط به ظواهر شرع توجه دارند و به باطن راهی ندارند را از جاده اعتدال معرفتی خارج میداند. (ر.ج آداب الصلوه ص 79 88 291 و تفسیر سوره حمد ص 75) در تقریرات فلسفی 19 بار از اعتدال سخن گفتهاند که سادهترین مبحث آن، این نکته است که مراحل نمو اعتدالی انسان در سه جهت عرض و طول و عمق است. (تقریرات فلسفه ج 3 ص 29) جالب آنکه امام در مباحث فلسفی حرکت جسم جنینی تا بوجود آمدن مغز و ایجاد احساس لمس را با چنین عبارتی ارزش گزاری کردهاند: ...و این جنین همان است که در سابق بوده و حرکت کرده تا مغز که معتدلترین جسم از اجسام است در جنین ایجاد مىشود و چنان در حد اعتدال و لطافت است که عرشِ اجسام طبیعت و آخرین جسمِ معتدل طبیعت است و همین آخرین مرتبه جسم است که در جوهر خود حرکت کرده و به اول درجه احساس که لمس باشد متبدل مىگردد. (تقریرات فلسفه، ج3، ص: 73) امام در تقریرات فلسفی و نیز در آثار دیگر در باب فضائل و رذائل اخلاقی از واژه اعتدال زیاد استفاده کردهاند و اخلاق را بر چهار پایه شجاعت، سخاوت، عفت و عدالت میدانند که در مورد عدالت موضوعات پیچیدهتری را مطرح کردهاند از جمله اینکه عدالت هم یک پایه از پایههای اخلاق است و هم تعدیل کننده سه پایه دیگر. به عنوان مثال اگر شجاعت از اعتدال خارج شود تبدیل به تهور میگردد که صفت ممدوحی نیست. (تقریرات فلسفه صص 356- 363) یکی از موضوعات ساده در مورد اعتدال که برای عموم قابل فهم است و البته خمیرمایهای از طنز هم دارد جملات زیر میباشد که در تقریرات فلسفی به آن پرداختهاند: انبیا آمدند تا نگذارند فطرت، اشتباه در تطبیق کند؛ چون توحیدخواهى، جبلّى و ذاتى بشر، بلکه ذاتى تمام موجودات عالم است و محال است این عشق از کمون ذات آنها کنده شود، این عشق ذاتى که در کمون ذات است اگر بخواهد در صراط مستقیم صدق و عدم خطا باشد، باید در سایه دو اصل باشد که یکى حکمت و دیگرى حریت است. اگر انسان صفاى ذاتى را فراهم آورد، این دو معنى حاصل مىشود، و صفاى ذاتى در همان حد و درجه اعتدال واقع شدن است که در این صورت فطرت، اعوجاج پیدا نمىکند؛ از ضعف وجود و کدورت ذات که نمىتواند کمالات را با هم تحمل کند این اختلاف روحیات حاصل مىشود؛ لذا به یکى که تمایل پیدا کرد از دیگرى اعراض مىکند؛ چنانکه به تجربه ثابت شده کسى که خیلى تأمل و دقت در عقلیات دارد، از عبادت و تقدس تقریباً دور است و کسى که در این قسمت اشتغال فکرىاش کم و شعاع فکرش کوتاه است، جنبه تقدسش بیشتر است. چه خوب گفت کسى که گفت: آنکه در فقه چندان وارد نیست، زهادت و تقدسش بیشتر است، و آنکه اصول نمىداند، اخبارى مىشود، و آنکه حکمت نمىداند، عارف مىشود و آنکه هیچ کدام را بلد نیست، صوفى مىشود! (تقریرات فلسفه، ج3، صص: 339 -340) ضمن آنکه امام معتقدند به جز انبیاء دیگران (منظور حکما، فلاسفه و دانشمندان) در جهت اعتدال کامل نبودهاند. (تقریرات فلسفه ج 3 ص 189) همچنین ایشان اعتقاد دارند که اعتدال در ساحت علم تعبیر به حکمت میشود. (تقریرات فلسفه ص 358) و اما پیچیدهترین محبت فلسفی ایشان در مورد اعتدال جمله زیر است که متعرض خود اعتدال در خود قوه عدل شدهاند و محتاج شرح و بسط میباشد و در این مختصر مجال توضیح نیست: همچنین باید قوه عدل را- بنا بر اینکه این هم از اصول باشد، چنانکه بعضى گفتهاند- به حالت اعتدال درآورد، و دو طرف افراط و تفریط آن ظلم و انظلام است. (تقریرات فلسفه ج 3 ص 363) خط مستقیمِ واصل بین دو نقطه، بیش از یکى نیست، از این جهت، فضیلت به قول مطلق و سیر بر طریق عدالت و بر سبیل اعتدال، بیش از یکى نیست؛ ولى رذایل را انواع بسیار بلکه غیر متناهى است. ولى اجناس کلیه آن را به هشت قسم تقسیم نمودهاند؛ زیرا که براى هر یک از این فضایل چهارگانه دو طرف است: یکى حد افراط؛ و یکى تفریط، از این جهت، اجناس رذائل هشت است... (شرح جنود عقل و جهل ص 153) اگر چه امروزه اصطلاح میانهروی بیشتر از وجه سیاسی و مذهبی مورد نظر قرار میگیرد اما بیتردید اگر اعتدال و میانهروی زیربنای فلسفی و اندیشهای، فرهنگی نداشته باشد، هر عمل اجتماعی را به افراط و تفریط میکشاند و در دراز مدت افراطیها تفریطی و تفریطیها افراطی میشوند. در انقلاب اسلامی نیز با مرور عملکرد گروههای مختلف چنین عدم اعتدالی را شاهد بودهایم اما نکتهای که نباید از آن غفلت کرد اینکه هر انقلابی در هر زمینهای خمیرمایه تندروی را در ذات خود دارد و هر قدر فراگیرتر، گروههای بیشتری در زمینههای مختلف در آن تندروی خواهند کرد. درست مانند شور که گویی عارض بر عشق نیست بلکه ذاتی آن است. لذا بر معماران اجتماعی است که به یاد داشته باشند که اگر شور انقلابی را به رسمیت نشناسند، به جای آنکه تندرویهای گروهها را تعدیل کنند، خود یا سرخورده یا تفریطی میشوند. عجیب آنکه تندروی قهری حتی انقلابهای علمی و فکری در غرب که به رنسانس انجامید تا آنجا با مشی تندروی همگام شد که قرن هجده و نوزده را میتواند خدایی کردن علم بر ایدئولوژی بشر قلمداد کرد ولی در قرن بیست، در ساحت علم تواضع بییشتر را شاهدیم و عالمان دو قرن اخیر از علمای دو قرن قبل نسبت به ارزش دانشهای تجربی متعادلتر برخورد کردهاند. انقلاب صنعتی نیز چنان موجب تندروی در زمینه اقتصاد شد که ماشین آن با سرعتی زیاد کشاورز و کارگران را زیر میگرفت و با عنوان خسارتهای ماشینیسم موضوعیت یافت. انقلاب غرب علیه کلیسا که حق هم با انقلابیون بود، موجب شد حتی اصالت و لطافت دین مسیح(ع) هم مورد هجمه قرار گیرد. انقلاب فرهنگی در ایران هم که با دستور امام خمینی(ره) به شخصیت هایی فرهیخته و فرهنگی سپرده شد، چنان سر از پاکسازی اساتیدی در آورد که اکنون بر زبان و قلم برخی از همان فرهیختگان که در شورای انقلاب نظر صائب داشتند، من نبودم، من نبودمها شنیده و خوانده میشود. لذا انقلاب اسلامی ایران که از وجهی با اعتقادات مذهبی شکل گرفت و طبیعتاً همه نوع قرائت دینی در آن حضور داشت که برخی افراطی و برخی تفریطی در آن حضور یافتند و از وجه دیگر سیاسی بود که همه گروههای سیاسی مخالف رژیم شاه اعم از دینمدار، لائیک، دینستیز و گروههای وابسته به شرق سیاسی هم در آن حاضر شدند، بیتردید نمیتوانست از تندروی برخی گروههای سیاسی مصون بماند. اما در واقع این رهبر انقلاب بود که با مشی اعتدالی خود توانست از بسیاری از تندرویهای گروههای مذهبی و غیر مذهبی جلوگیری نماید و انقلاب اسلامی را نسبت به بسیاری از انقلاب های قرن حاضر کمخسارتتر به پیروزی برساند و نهادی سازد. البته از وجه دیگر کسانی که متوجه حال و هوای انقلاب نشدند و یا فراموش کردهاند که انقلابی در این کشور صورت گرفته و با تصور آنکه مشی اعتدالی دارند، در حقیقت حرکات لاکپشتی برای قوام بخشیدن به نظام را مشی اعتدالی تصور میکنند، ممکن است مثالهایی بیابند که با معیارهای خود برخی عملکردها و سخنان امام را که لازمه فضای انقلابی است هر چند در چنان فضایی کاملاًَ اعتدالی باشد، تندروی تلقی کنند. نکته آخر در این زمینه اینکه افراط و تفریط که در تقابل با مشی اعتدالی قرار دارد با فرض این است که هدف، وسیله و جهت رسیدن به اهداف ذاتاً ارزشی باشد ولی سرعت رسیدن به هدف کند یا تند، افراطی یا تفریطی بنظر آید و الا هر کدام از آنها امر باطلی باشد، دیگر نباید از واژه تندروی یا افراط و تفریط سخن گفت بلکه باید آن را انحراف و باطل نامید. به عنوان مثال نمیتوان گروههای تروریستی را به تندرو متهم کرد. زیرا مگر ترور در قاموس اسلام یا قاموس فطرت بشری جایز است که کسی در این زمینه تندروی یا کندروی کند؟ اما در موضوع حجاب که در اسلام برای مومنین امری ارزشی تلقی شده اگر کسی شعار یا روسری یا توسری سرداد، آنگاه میتوان او را تندرو نامید. همچنین عرضه اسلام به ملل مسلمان یک امر ارزشی است که حتی حکم فقهی اصل دعوت را در پی دارد. کسانی که بدون توجه به ایجاد زمینههای دعوت، به سرعت میخواهند همه مردم جهان را مسلمان کنند، باید تندرو و افراطی تلقی شوند اما اگر شاعری گفت: یا همه عالم بگیریم، یا بر عالم پی زنیم دیگر بحث از اعتدال و تندروی خارج است و چنین شعری شعاری باطل میباشد. باعنایت به چنین مثالهایی باید دید آیا به واقع امام خمینی(ره) در جمع جبری جزو افراد تندرو سیاسی بوده یا حتی تندترین مواضع ایشان در سیاست داخلی و خارجی با توجه به فضای انقلابی از جاده اعتدال خارج نشده و بلکه برای تعدیل برخی رفتارها بوده است؟ آخرین نکته در این زمینه اینکه مهمترین موضوعاتی که چه از حیث اندیشهای و چه از حیث عملکرد مورد شناسایی فیلسوفان، روانشناسان و جامعه شناسان قرار گرفته عبارتند از: کامجویی افراطی لذت-گرایی مفرط- زهدگرایی عقلگرایی فاقد احساس، احساس بیپشتوانه عقل، هیجانزدگیهای انقلابی ماجراجوییهای انقلابی(آوان توریسم)، عرفانگرایی صوفیانه، فقهگرایی مطلق، نگاه امنیتی به موضوعات فرهنگی غلبه نظامیگری در سیاست منفعتطلبی کاسبکارانه در امور اخروی، اسراف و تبذیر، تهور به جای شحاعت، بیحیایی، دریدگی، بیعفتی، حسادت، سودجویی در امور اجتماعی، خساست، انزواطلبی، تخصصگرایی محض، هضم شدن در حزب و گروه، اندیشه های فاشیستی و نیز شوینیستی... البته ممکن است برخی موارد فوق از دید بعضی اهل نظر علت خروج از اعتدال تلقی شود و نه عین خروج از اعتدال. حال اگر مصادیق کلی فوق را به عنوان مصادیق خروج از اعتدال مورد نظر قرار دهیم، مواردی را در اندیشه، گفتار و رفتار امام خمینی(ره)نمی توان یافت که با عناوین فوق تطابق داشته باشد.

. انتهای پیام /*