بیان این حدیث معجز نظام در امر قدر به نهایت درجه از علو است، چنانکه احدی از متصدیان معرفت حقایق و واقفان به اسرار الهی در این باب به گرد آن جناب نرسیده اند؛ که هذه الکلمات اللاهوتیة المأخوذة عن غیب الوجود و الظاهرة علی قلبه من مقام الأحدیة و غیب الوجود، لا یصاب لها قیمة و لا یوزن بها حکمة، و لا یقرن إلیها کلام أحد من أرباب الهمم العالیة. در همین باب («القضا و القدر») از اَصبغ بن نُباته منقول است که:
جاء رجل إلی أمیرالمؤمنین، علیه السلام، فقال: یا أمیرالمؤمنین، أخبرنی عن القَدَر. قال، علیه السلام: بحرٌ عمیقٌ فلا تَلِجْهُ. قال: یا أمیرالمؤمنین، أخبرنی عن القدر. قال(ع): طریقٌ مُظْلِمٌ فلا تَسْلُکْهُ. قال: أخبرنی عن القدر. قال(ع): سِرُّالله فلا تَکَلَّفْهُ . . .
مصنف بزرگوار، أعلی الله قدره، روایت منقول از علی، امیر مؤمنان، أرواحنا فداه، را تماماً نقل و از شرح آن خودداری فرموده اند؛ چه آنکه موضوع رساله مسئلۀ نبوت و ولایت و تحقیق در باب این مسئلۀ مهم است؛ اگر چه از خواص صاحبان ولایتِ کلیه وُلوج در واحدیت و احدیت است، و جنّات افعال به تمام مراتبها گنجایش کمل از اولیای محمدیین را ندارد و مقام سیر تکاملی آن بزرگواران منتهی به جنت اسماء و جنت ذات می شود. و حدیث معجز نظام نبوی، صلوات الله علیه، که عَلیٌّ مع الحقِّ و الحقُّ مع علیٍّ، یدورُ معه حَیْثُما دَارَ اشاره ای لطیف به آنچه ذکر شد دارد.
جنت افعال عبارت است از مراتب عالم مثال و عوالم جبروت، که مرتبۀ اعلای آن عقل اوّل است. در باب «مبایعة القطبْ» کمل از عرفا، از جمله ابن
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 59 عربی، گفته است: أوّل من بایعه العقل الأوّل. عقل اوّل حسنة من حسنات الحضرة المحمدیه، سلام الله علیه. و اقطاب از ورثۀ آن حضرت از این مقام بالوراثه حظ و بهره دارند. بنابر آنچه که در فقرۀ آخر حدیث در مصباح الهدایة مذکور است که لا یَنْبَغِی أنْ یَطَّلِعَ إلیها إلا الله الواحدُ الفَردُ. این سؤال پیش می آید که آیا کمل به سرّ قدر واقف اند یا نه. و این مسئله در کتاب فصوص و شروح آن، و نیز در کلمات شیخ کبیر قونوی، و در بعضی از موارد کتاب الفتوحات المکیة، مورد تحقیق و تصدیق قرار گرفته است؛ و در فقرات روایت منقول از مولی الموالی، علیه السلام، اشاراتی وجود دارد که حکایت از احاطۀ آن حضرت به سرّ قدر می نماید.
در برخی از نسخ قدیم توحید صدوق در عبارت مذکور کلمۀ «واو» بر سر کلمۀ الواحد آمده: لا ینبغی أن یطلع إلیها إلا الله و الواحد الفرد. حکایت از آنکه بر سرّ قدر جز خداوند و «واحد فرد»، که «کامل مکمل» و «قطب الاقطاب» و «امام زمان» و «خلیفة الله» و «خلیفةالرسول» به آن اطلاق می شود، کسی وقوف ندارد. شارح تائیۀ ابن فارض، سعیدالدین سعید فرغانی، در مقام بیان معنای بیتی از ابیات تائیه و شرح آن بیت گفته است ولیّ صاحب تمکین و دعوت محمدیه(ص):
فلا یَهتمّ بالنوازل و لا یغتمُّ بالحوادث أصلاً، و لا تؤثر فیه؛ فلا یری فی عین البلایا و الحوادث إلا هَشّاً بَشّاً بسّاماً مزاحاً. فإن الفکاهة و المزاح دلیل عدم الإنفعال عن الحوادث، کعلیّ کرّم الله وجهه. فإنه ما کان یری قطُّ فی عین تلک الحوادث و النوازل الهائلة العظیمة من اختلاف الصحابة علیه و محاربتهم إیّاه إلا بشّاشاً مزّاحاً، حتی أنه کان یقال فیه: «لولا دعابة فیه»! فإنه، علیه السلام، لما کان یعرف أصل
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 60 ذلک و حکمته و أنه لابدّ من وقوعها، لا یؤثر ذلک فیه أصلاَ.
آنچه که نقل شد شارح محقق فرغانی در بیان معنی یک بیت تائیۀ ابن فارض گفته است و آن بیت این است:
شَوادی مباهاة عوادی تنبُّه بَوادی فکاهات عوادی رجَّیة
یعنی: هذه الأسماء الذاتیة، هی شوادی مباهات. «شَوادی»، جمع «شادیة»، به معنای مُغنِّیة یا آوازخوانی است که به افتخار این ولیّ بالغ به مقام تمکین و دعوت محمدیه به سرود و شعرخوانی پرداخته است. و این حق تعالی است که به اسم «القائل» تجلی در این کامل می نماید و لسان او در این مقام لسان حق است. ولیّ کامل در این مقام که به جذبۀ الهی به قرب وصال رسیده تارةً لسان و یدوعین و سمع حق است؛ و حق نیز به مقتضای کنتُ سمعَه و بَصَره و لسانَه سمع و بصر و زبان این کامل است؛ و در این مقام جمع بین قرب نوافل و قرب فرایض، که نتیجۀ تجلی اسمائی و تجلی ذاتی است، متحقق گردد.
سید محقق داماد در کتاب ایقاظات، بعد از نقل حدیثی نسبتاً مبسوط راجع به سرّ قدر از توحید صدوق(رض) و ذکر جملۀ آخر این حدیث بینظیر و حیرت آور که
لا ینبغی أن یطّلع إلیها إلا الله و الواحد الفرد، فَمَنْ تَطَلَّعَ إلیها فقد ضَادَّالله فی عزِّه و نَازَعَه فی سلطانِه و کَشَفَ عن سِرِّه و سِتْرِه و بَاءَ بغضبٍ من الله؛ و مَأواه جهنَّمُ و بِئْسَ المَصیرُ.
قال رضی الله عنه:
قوله: «إلا الواحد الفرد» یعنی به، علیه السلام، من کان ممن
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 61 خصّه الله عزّ و جلّ بعمیم طوله و حقه بعظیم فضله من العلماء الراسخین و الحکماء الشامخین. فإنه یحق له أن یطلع إلیها و ینطّع فی سبیل الإستکشاط عن سرّها، فیتعرَّف بالبرهان أنه لیس یمکن أن ینال کنه حقیقتها إلا البصیر بجملة نظام الوجود و المحیط بأسباب کل موجود؛ کما قال، علیه السلام: «لأنَّهُم لا یَنالونَه بحقیقةِ الربانیة. » قلت: و أرجو من الله، جلّ سلطانه، أن یکون مصنف هذاالکتاب، و هو أضعف خلق الله و أفقرهم إلیه، من ذلک الواحد الفرد.
باید توجه داشت که رئیس ابن سینا، عظّم الله قدره، در سرّ قدر رساله نوشته است، ولی مورد بحث و استدلال خود را در قدرِ عینی قرار داده است. چه آنکه «قَدَر» بر دو قسم است: علمی و عینی. اوّلین مقام ظهور قدر علمی مرتبۀ «واحدیت» و موطن علم تفصیلی حق است که اعیان ثابته و صور قدریه، که ظهورشان به تجلی علمی و تعین علمی حق است به صور اعیان که صورت معلومیت ذات اند، ظهور پیدا کرده است. و کمل از ارباب عرفان، که مرد میدان این سرّ مقنّع بالسرّند، حقیقت هر ممکنی را نحوۀ تعین آن در علم حق می دانند؛ و هر که به شهود عینی به اعیان ثابته نایل گردد، همۀ احوال و آثار این عین را شهود می نماید. چنانکه اگر پرده از این سرّ برای کسی که فاقد درک حقایق است و از پیش چشم کسانی که جاهل اند و «فی قلوبهم مرضٌ» برداشته شود، مصداق کلام امیر ارباب عرفان و شهنشه سلاطین معرفت حقایق و ایقان خواهد بود که فرمود: فمن تطلع إلیها فقد ضادّ الله فی عزّه و نازعه فی سلطانه.
نقل و تحقیق
مصنف علّام، أعلی الله قدره، در «مصباح» سی و پنجم از مصابیح رساله فرموده اند:
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 62 هذه الحضرة هی حضرة القضاء الإلهی و القدر الربوبی. و فیها یختص کل صاحب مقام بمقامه و یُقدِّر کل استعداد و قبول بواسطة الوجهة الخاصة التی للفیض الأقدس مع حضرةالأعیان. فظهور الأعیان فی الحضرة العلمیة تقدیر الظهور العینی فی النشأة الخارجیة، و الظهور فی العین حسب حصول أوقاتها و شرائطها.
در «مصباح» سی و هفتم مرقوم داشته اند:
و من تلک العلوم التی تنکشف علی قلبک بالإطلاع علی مصابیح الماضیة، یظهر سرّ من أسرار القدر، فإن القوم یقولون فیه أقولاً.
إلی أن ساق الکلام بقوله:
ولعمر الحبیب إن فی هذاالحدیث . . . أسراراً لا یبلغ عُشراً من أعشارها عقول أصحاب العرفان.
رئیس ابن سینا و میرداماد، که در سرّ قدر بحث کرده اند، به اعتباری مقام «قضاء» را علم الهی و مرتبۀ «قدر» را مجموعۀ نظام وجود دانسته اند؛ چه آنکه کلیۀ مراتب و درجات وجودی و عوالم جبروتی و عالم نفوس و عالم ماده را، که مرتبۀ نازلۀ قدر است، مطابق نظام ربوبی دانسته اند. چون قضاءْ علم تفصیلی و اجمالی حق است، و حق از آنجا که «فاعل بالعنایه» می باشد عالم است به کلیۀ نظام وجود، و این نظام وجود، یا علم به نظام اتم، مبدأ ظهور معلومات و ممکنات در وجود عینی و خارجی است، لذا نظام کیانی ظل و متفرع بر نظام ربانی است. و این نظام چون منبعث از ذات حق است، که عین علم به نظام کل است، ناچار نظام کیانی نظام اتم است، و اتم از آن متصور نمی باشد بلکه محال است. و اگر نظامی اجمع و اکمل از این نظام متصور یا ممکن باشد، ناچار باید در حق تعالی جهتی که وافی به صدور و ایجاد اتم نظامات است وجود نداشته باشد؛ و این امر با وجوب وجود و غیر متناهی
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 63 بودن حق تعالی به حسب شدت کمالات و ذات منافی خواهد بود. پس، ناچار نقشه و برنامج وجود کیانیْ علم ذاتی و بالأخره عین ذات حق است. و جمیع اجزای وجود، که مظهر نظام علمی است، مطابق حکمت و تابع نظام کل است؛ و بالأخره بازگشت آن به امری ذاتیِ لازمِ هویت هر شیء است. و غیر آن نحوه از وجود جهت موجود خاص که احسن و اتم از آن نحو وجود باشد محال است. انکار این اصل که «به هر کس هر چه لایق بود دادند» و «مَا تَرَی فی خَلْقِ الرّحمنِ مِنْ تفاوتٍ. » أو فتور، انکار مبدأ نظام هستی است. و لهذا قال الرئیس فی جواب بعض من سئل عنه مغزیٰ کلام الصوفیة حیث قالوا: من سئل عن سرّالقدر فقد ألحد:
إن هذه المسألة فیها أدنی غموض [أو غموضة]. و هی من المسائل التی لا تُدوَّن إلا مرموزة و لاتعلم إلا مکنونة، لِما فی إظهارها من إفسادالعامة. و الأصل فیه ماروی عن النبی، صلی الله علیه و آله، أنه قال: «القَدَرُ سِرُّ الله، و لا تُظْهِروا سرَّالله. » و ما رُوی أن رجلاً سأل أمیرالمؤمنین علیاً، علیه السّلام، فقال: «القَدَرُ بحرٌ عمیقٌ فلا تَلِجْهُ. » ثمّ سأله، فقال: «طریقٌ وَ عِرٌ فلا تَسْلُکْهُ» ثم سأله، فقال: «إنَه صُعودٌ عَسِرٌ فلا تَکَلَّفْهُ. »
بسا که این معاصران مولی الموالی سؤال را مکرر از آن سرور آزادگان، علیه و علی أولاده السلام، نموده باشند، و لذا با تفاوت عبارات جواب داده اند: در توحید صدوق طریق مظلَم به جای طریق وعر ذکر شده است؛ و در کتب عامه نیز سؤال واحد و جواب مختلف نقل شده است. در این مقام نباید بتفصیل به این بحث پرداخت، چه آنکه مؤلف عظیم(قده) از تفصیل در این باب پرهیز کرده اند؛ و لذا مسائل را با مراعات جانب اختصار ذکر می کنیم.
شیخ سه مقدمه برای جواب از سؤال ذکر و از تفصیل خودداری کرده است.
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 64 ورود در این بحر بی ساحل و بیداء بی انتها از عهدۀ عقل نظری تا حدودی خارج، و جولان در این میدان شأن ارباب کشف و ولایت است. و کشف سرّ قدر خارج از شأن نبی بما هو نبی می باشد و با رسالت نبی سازگار نیست؛ کما لا یخفی علی أهه.
قال عزّ من قائل: «رَبُّناالّذی أَعْطَی کُلَّ شَیءٍ خَلْقَهُ.» فینزل بقدر مایشاء؛ و ما یشاء إلا ما علم، فحکم به؛ و ما علم ـ کما قلناه ـ إلا بما أعطاه المعلوم من نفسه.
فسّر القدر من أجل العلوم؛ و ما یفهمه الله تعالی إلا لمن اختصه بالمعرفة التامة. فالعلم به یعطی الراحة الکلیة للعالم به؛ و یعطی العذاب الألیم للعالم به أیضاً. فهو یعطی النقیضین.
کتابمصباح الهدایة الی الخلافة والولایةصفحه 65