در سومین سالگرد ارتحال امام یکی از آقایان که خیلی در این ایام فعالیت میکرد و شب و روز هم نمیشناخت، یک روز که به مراسم اصلی سالگرد مانده بود، گفت: الحمدلله کارها تمام شد. فقط دو تا از ایستگاههای صلواتی را باد به هم ریخته که باید آنها را ترمیم کنم. بعد به من گفت دعا کن امروز موفق بشوم کارم را به پایان رسانم. از او سوال کردم: فلانی شما ظاهرتان خیلی حزباللهی نیست ولی خیلی تلاشگر و بیادعا هستید و بعد گفتم شنیدهام بابت کاری که میکنید پول زیادی هم میگیرید. گفت: شما هر طور میخواهید حساب کنید. از او خواهش کردم جواب مرا درست بدهد. در پاسخ گفت: برای خرید لوله و بست و کرایه ماشین پول میگیرم اما برای خودم هیچگونه دستمزدی دریافت نمیکنم، پرسیدم: چرا دستمزدی نمیگیرید؟ گفت: چون من از امام معجزه دیدهام. بعد گفت: اگر معجزه امام را به تو بگویم آن را باور میکنی؟ گفتم: بگو اگر خدا قبول کند ما هم خودمان را از امام میدانیم. گفت: حاج آقا، به خدا قسم من بچه فلجم را از در شمالی حرم امام وارد کرده و بر روی دستم گرفتم. از در جنوبی که میگذشتم بچه من روی پایش ایستاد و شروع کرد به راه رفتن. دوست من میگفت: چه از این بهتر و چه توفیقی از این بالاتر که به امت این امام خدمت کنم. خدا را شاکر و سپاسگزارم که مرا با امام و حرمش آشنا کرد.