دکتر مهاجرانی
اسلام آیینی جامعنگر و فراگیر
به نظر میرسد با یک مقدمه بهتر بتوان وارد بحث شد و آن مقدمه این است که اساساً ما معتقدیم که اسلام یک آیین تکبـُعدی نیست. نه آیینی است مانند آنچه که بعداً به عنوان مسیحیت مشهور شد، که نگاهش به زندگی، نگاهی آخرتطلبانه است. در عهد جدید هم هست که پسر انسان جایی برای سر نهادن ندارد؛ یعنی پسر انسان که مسیح است نیازی به خانه ندارد و نگاهش؛ نگاه به دنیا نیست؛ کاری به دنیا ندارد و کسی است که برای رفتن، به دنیا آمده و حتی در یک مسئله حکومتی و سیاسی و در مقابل یک حاکم بسیار خشن و ستمگر توجیه میکند که باید کار قیصر را به قیصر واگذارد(البته مسیحیت موجود، عهد جدید موجود، که بالطبع ما به عنوان یک دین تحریف شده به آن مینگریم)، و نه آیینی است مانند آنچه که بعداً به نام یهودیت شکل گرفت؛ یک نوع دنیاطلبی و مادیگرایی خیلی تقدیس شده که در قرآن هم در بسیاری از آیات به این مسئله اشاره شده است.
در واقع اسلام آیینی است که نگاهش به دنیا و آخرت یک نگاه همسنخ و متوازن است. ما شاهد زندگی خود پیامبر(ص) هستیم؛ گاهی اگر پیامبر میدید که بعضی از یاران او در معنویت افراط میکنند و طوری زندگی میکنند که گویی خودشان را برای مرگ آماده میکنند، به آنها اعتراض میفرمود. در جریان سلمان و ابودرداء، ابودرداء که آدم حکیمی است(البته مقاطع زندگی او مختلف است)، دورانی که در زمان پیامبر زندگی میکند و با سلمان پیمان اخوت دارد، مدام اهل روزه و نماز و این قضایاست. سلمان یک بار او را مجبور میکند که روزهاش را باز کند و نسبت به همسرش توجه کند.
مدیریت اجتماعی و حکومت، شاخصترین وجهۀ حیات اینجهانی جامعۀ انسانی
شاخصترین وجهۀ توجه به دنیا، توجه به حکومت است.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 118 خاطرهای یکی از دوستان نقل میکند که: قبل از سال 42 همراه با عدهای از بازاریان خدمت امام رفتیم. یکی از دوستان، شروع به گله و شکایت کرد که الآن در بازارها نوشابههایی است که به یک فرقه ضالّه وابسته است، مشروبفروشیها زیاد هستند، این منکرات وجود دارد، شما چرا امر به معروف و نهی از منکر نمیکنید؟ امام سکوت کردند و بعد گفتند: ما بایستی قوّۀ امر به معروف و قوّۀ نهی از منکر را به دست آوریم؛ وقتی این قوه را کسب کردیم، همۀ اینها تمام میشود.
طبیعی است که شخصی مثل امام حسین وقتی به مسائل دنیای اسلام مینگرد، به مسئله حاکمیت به عنوان یک مسئله مهم توجه کند. اصلاً نگاه امام حسین نمیتواند نگاه کسی باشد که به حاکمیت دنیای اسلام بیتوجه است، ضمن اینکه امام حسین در دوران امامت حضرت امیر در کوفه، یکی از نزدیکان ایشان است و پیوسته در کوفه حضور دارد و پس از آن، در دوران امام حسن نیز همواره به عنوان یک فرد نزدیک به امام حسن عمل میکند.
امام حسین فردی نیست که بتوان ادعا کرد حق منصوص حکومت که از دست خانوادهاش گرفته شده، کاملاً برایش بیاهمیت است و هیچ توجهی به آن ندارد. از سوی دیگر هم، نمیتوان پذیرفت که امام حسین کسی است که حرکت او صرفاً برای گرفتن همین حکومت است، زیرا وقتی مجموع حرکات او را بررسی کنیم، میبینیم که آن سیره و رفتار با این مدعا که حرکت صرفاً برای حکومت باشد، همخوانی ندارد. برای نمونه وقتی که امام حسین از مکه حرکت میکند، خیلی از افراد، افراد برجسته و ممتاز و با عقل معمولی و ظاهربین، به شرایط مینگرند و امام را از رفتن منع میکنند؛ مثل محمد بن حنفیه که به ایشان میگوید این سفر برای شما مخاطرهآمیز است و امام حسین ناگزیر میشود از بیراههها تا مکه بیاید؛ یعنی راه طبیعی را انتخاب نمیکند، به خاطر اینکه مأمورین یزید در تعقیب او هستند. زمانی که امام حسین از مدینه قصد عزیمت به مکه را دارد، محمد بن حنفیه را به عنوان نماینده خود در مدینه میگذارد و رفتارش با او به گونهای نیست که وادار شود همراه امام بیاید.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 119 من در قضیه عاشورا ردّ نویسندگان نامهها را دنبال کردم؛ بعضی از کسانی که این نامهها را برای امام حسین نوشتند، در روز عاشورا فرمانده گردان هستند، به خاطر اینکه نیروی اصلی لشگری که برای رویارویی با امام حسین انتخاب کرده بودند، مردم کوفه بودند و همانها را هم جمع کردند. حتی معروف است کاری کردند که مهمانهایی هم که به خانۀ مردم آمده بودند، در جنگ با امام حسین شرکت کنند. نگهبانها بالای ساختمانهای نسبتاً بلندتر پاس میدادند و اصلاً اجازه نمیدادند کسی از مردم، در کوفه باقی بماند.
در چنین شرایطی میبینیم که امام حسین مجموع افراد خانوادهاش را هم برمیدارد به و همراه خود میآورد، در حالی که اگر صرفاً برای حکومت میآمد، طبیعی بود که خانوادۀ خود را در مکان امنتری بگذارد و بعد برای مبارزه حرکت کند، یا میبایست در مناطقی که شیعیان امام حسین بیشتر هستند، سازماندهی کرده و سربازگیری کند. اینها نشان میدهد اگر حرکت امام حسین را تنها برای کسب حاکمیت تحلیل کنیم ـ وجهی که در کتاب معروف شهید جاوید آقای صالحی تغلیظ شده است ـ در خیلی از موارد با اشکال مواجه خواهیم شد. از سوی دیگر، اگر حرکت امام حسین را صرفاً یک حرکت شهادتطلبانه تلقی کنیم، باز میبینیم که امام حسین بسیار مدبّرانه حرکت کرده؛ یعنی هیچ نقطۀ تاریک و مبهمی در سازماندهی استراتژیک نظامی امام حسین نمیتوان یافت و همۀ امور کاملاً در نظر گرفته شده است.
مبنای حرکت امام(ع): ادای «وظیفه»، نه نیل به «نتیجه»
در اینجا نکتهای به نظر میرسد که در واقع کلید تحلیل است. موضوع بحث ما مانند پدیدهای است که در یک طرف آن عاشورا و امام حسین قرار دارد و سوی دیگرش هم انقلاب اسلامی و امام خمینی است. امام جملۀ معروفی دارد ـ که البته قبل از امام این جمله را حسن البنّاء مطرح کرده و قبل از حسن البنّاء هم عبده ذکر کرده است ـ که یک مسلمان واقعی در زندگی دینی و دنیوی خویش مأمور به وظیفه است نه مأمور به نتیجه؛ یعنی چنین نیست که یک فرد مسلمان باید برای رسیدن به نتیجۀ خاصی (مثلاً پیروزی) حرکت کند، بلکه او وظیفۀ مشخصی دارد که باید بر اساس آن عمل کند.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 120 امام حسین در موقعیتی قرار میگیرد که با برنامهریزی یزید برای گرفتن بیعت مواجه میشود. معاویه در سال پایانی عمرش به خاطر اینکه احساس میکند چند نفر هستند که میتوانند نقطۀ مقاومت در برابر یزید تلقی شوند، این کار را میکند. امام حسین(ع) در برابر این مسئله، که در واقع بر خلاف عهدنامهای هم بود که معاویه با امام حسن امضا کرده بود، ایستادگی میکند و به هیچ روی حاضر نیست که بیعت با یزید را امضا کند. در اینجا بایستی به این مسئله توجه نمود که آیا انگیزه اصلی امام حسین از حرکت، تشکیل حکومت است و یا مقاومت در برابر به رسمیت شناختن یزید و بیعت کردن با او.
نوع حرکت به گونهای است که این امر، یعنی مقابله با یزید و عدم بیعت با او و به رسمیت نشناختن او، در آن مشهود است و در عبارات امام حسین به آن تصریح شده که در مسند امام حسین، در میان سخنانی که از مدینه تا پایان روز عاشورا از امام حسین نقل شده، میتوان آن را یافت؛ کمااینکه امام سجاد و زینب کبری(س) نیز این نقطۀ مقاومت را زنده نگه میدارند و به هیچوجه یزید را به رسمیت نمیشناسند. اساساً مسلمان ـ و به طریق اولی امام حسین ـ یک موجود تکبعدی نیست که صرفاً به آخرت و به شهادت بیندیشد و یا تنها به دنیا فکر کند و به حکومت. او وظیفۀ مشخص خودش را به عنوان امام مسلمین تشخیص داده است. این وظیفۀ مشخص افشای حاکمیت یزید با مجموعه ویژگیهای آن و اعلام یک بیدارباش در فضای جامعه اسلامی است، جامعهای که در آن ارزشها چنان واژگونه شده بود که فرزندان کسانی که در حادثه عاشورا امام حسین و اهل بیت او را غارت کرده بودند، به این امر افتخار میکردند. طبیعی است که امام حسین به این مسئله هم توجه کند و به همین خاطر است که در مجموع حرکت، امام حسین تلاش زیادی برای یارگیری نمیکند و حتی تلاش برای یار از دست دادن میکند، نه به این معنی که میخواهد کسانی را که با او هستند از خود دور کند، بلکه قصد امام این است که حرکت کاملاً پالایش شود و این بسیار مهم است. در شب عاشورا و روز عاشورا هیچکس از سپاه امام حسین به سپاه یزید نمیپیوندد و هیچ تاریخی چنین چیزی را نشان نمیدهد، با وجود آن رعبی که در صحنۀ جنگ است و در متون تاریخی نوشتهاند تمام راهها از برق سرنیزهها و نظامیها و حضور اسبها و شیهۀ
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 121 آنها، شب و روز مملوّ از فضائی رعبانگیز بود؛ اما این فضای سهمگین، از آن جمع کوچک، هیچکس را هراسان و متزلزل نمیکند، بلکه عکسش را شاهدیم که کسانی از سپاه دشمن به امام حسین میپیوندند.
هدف امام(ع) فراتر از تشکیل حکومت
این مجموعه نشان میدهد که حرکت امام حسین بالاتر از کسب یک حاکمیت محدود است. حتی اگر ـ به عنوان یک فرض ـ مسلم بن عقیل در کوفه پیروز میشد و حاکمیت کوفه را به دست میگرفت و امام حسین هم با پیروزی بر مسند زمامداری مینشست، در جامعهای که تمام ارزشهایش واژگونه است، تحقق حکومت عدل و آرمانهای الهی کار بسیار بسیار دشواری است همچنانکه تجربۀ قبلی حضرت امیر این را نشان داد. مدت پنج سالی که حضرت امیر فرصت داشت با اینکه به زمان پیامبر نزدیکتر بود و تعدادی از صحابه پیامبر هم حضور داشتند، حضرت با دشواری بسیار روبرو بود. طبیعتاً دشواری دورۀ امام حسین بیشتر بود و در نهایت، ممکن بود حاکمیتی به وجود آید، اما آن موفقیت لازم را به دست نمیآورد؛ در حالی که دستاورد حادثه عاشورا یعنی پالایشی که در فضای جامعۀ اسلامی ایجاد کرد، مهمتر از تشکیل یک حکومت اسلامی بود. در آن مقطع زمانی اگر امام حسین یزید را شکست میداد و حکومت را به دست میگرفت، حاصل آن کمتر از دستاوردی بود که حادثۀ عاشورا و شهادت امام حسین در سراسر تاریخ اسلام تا به امروز به ما ارزانی داشته است. در شرایط آن روز امکان آگاهیبخشی وسیع به مردم نبود و به عکس، حکومت برای تحریف ارزشها میکوشید. راویانی از سوی معاویه، مأمور به جعل احادیث بودند و ذهن مردم بتدریج با باورهای دروغین شکل گرفته بود. حادثه عاشورا به سرعت ذهنها را ترمیم میکند. با وقوع عاشورا و سپس حرکت کاروان اسرا، صحبتهای حضرت زینب و امام سجاد، بمرور مردم متوجه میشوند که اساساً پیامبر که بوده، خانوادۀ پیامبر چه کسانی هستند، چرا شهید شدند، چرا اسیر شدند و...
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 122 تحلیل فرهنگی مردم کوفه و ریشهیابی عملکرد آنان
این تغییر جهت سریع نشان میدهد که جنبۀ احساسی قضیه خیلی قوی بوده، آیا میتوان نتیجه گرفت که اساساً فرهنگ مردم کوفه یک فرهنگ احساسی بوده است؟
به نظر من این ویژگی، ویژگی روانشناختی خاص مردم کوفه نیست. در تاریخ بسیاری از کشورها و انقلابها، شاهد افرادی هستیم که به دلیل نداشتن آگاهیهای درست برخوردشان با مسائل، سطحی و تابع قدرتهاست. چنین کسانی ابتدا که گمان میبرند امام حسین ممکن است بزودی حاکم شود، در پیوند با او تعجیل میکنند، اما بعد که حوادث وارونه میشود و یزید آن حاکم خشن را به کوفه میفرستد و او سرکوب را شروع میکند، احساس میکنند که نه، شرایط دگرگونه است و بمرور خودشان را با وضع و فضای موجود تطبیق میدهند؛ البته این عمومیت ندارد و بعضی از یاران امام حسین از بین همین مردم کوفه حرکت میکنند و به کربلا میپیوندند.
واقعیت این است که باید آگاهیهای مردم را در آن شرایط شناسایی کنیم؛ به عنوان مثال درجۀ سواد مردم چه اندازه بوده، قدرت تحلیل آنها نسبت به مسائل چقدر بوده، نزدیکی مردم با پیامبر و میزان تربیتیافتگی آنان چگونه بوده است. وقتی شاهد وقوع این همه جریانهای انحرافی در شبه جزیره عربستان پس از رحلت پیامبر هستیم، این بدان معنا نیست که همۀ مردم احساساتیاند، بلکه بیانگر این حقیقت است که تبدیل فرهنگ جاهلی به فرهنگ اسلامی در مدت بیست و سه سال عملی نشده بود؛ یعنی در واقع اینها سنتهای قبیلهای و جاهلی بوده که با آن صدها سال زندگی کرده بودند و تبدیل به طبیعت اصلی آنها شده بود. قرآن هم اشاره میکند که وقتی از آنها خواسته میشود که پیرو آیین الهی گردند، در پاسخ میگویند که ما از دین آباء و اجدادی خود تبعیت میکنیم. البته گاهی هم منطقهای ممکن است به دلایلی خرده فرهنگ ویژهای پیدا کند.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 123 کوفه در قیاس با مدینه و مکه، یک شهر بیهویت است و براساس بنیادهای اجتماعی قوی شکل نگرفته است، ولی دراینباره باید به تحقیقی مانند آنچه بعضی از پژوهشگران انجام دادهاند روی آورد، یعنی قبیلهها باید به درستی شناسایی شوند که کدام قبیلهها به این شهر آمدهاند، ارزشهایشان چگونه بوده، وابستگیهایشان چه بوده، نسبتی که با بنیهاشم داشتند چگونه بوده، با بنیامیه چطور بودند، که خود، نیازمند یک بررسی جدی پژوهشی در این مسئله است.
مطالبی که بیان کردید چند پرسش را مطرح میسازد: یکی مسئلۀ تغییر فرهنگ جامعه از طریق حکومت است که امروزه محل گفتگوست که آیا اساساً میتوان فرهنگ یک جامعه را از طریق تغییر حاکمیت آن جامعه و تشکیل حکومتی جدید، دگرگون ساخت؛ با توجه به این نکته که فرهنگ مقولهای ریشهدار و تاریخمند است؟
پرسش دوم اینکه توجه به حکومت به عنوان یک انگیزه اساسی در حرکت امام حسین، که ایشان نمیتوانست نسبت به آن بیتفاوت باشد، با علم امام به شهادت را چگونه میتوان تحلیل نمود؟
و بحث سوم، اگر انجام «وظیفه» و نه نیل به «نتیجه» را مبنای تحلیل و تبیین حرکت امام قرار دهیم، این پرسش مطرح خواهد شد که اساساً محاسبه، ارزیابی و قابلیت حصول اهداف، چه میزان در تعیین و تنجیز تکالیف نقش دارد؟
درباره این مسئله که آیا از طریق حکومت میتوان فرهنگ جامعه را تغییر داد یا نه، باید به تعریف فرهنگ باز گردیم و اینکه نسبت حکومت با کدام فرهنگ مطرح است. بر طبق تعاریف جدید فرهنگ، اگر بپذیریم که حاکمیت، ضرورت جامعه تاریخی است و جامعه تاریخی نهایتاً به سازماندهی دولت و حاکمیت میرسد، این جامعۀ تاریخی به آیندهای میاندیشد که میخواهد به سمت آن حرکت کند و برای رسیدن به این آینده مطلوب، باید
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 124 دارای یک مایه و حافظهای باشد که این حافظه همان فرهنگ است. در جامعهای که مورد بحث ماست، جامعهای که دارای نظام قبیلهای است، فرهنگ، غیر از فرهنگ جامعهای است که ملت ساخته شده و فرهنگ ملی در آن شکل گرفته است. بحث فرهنگ ملی و حتی فراملی یک بحث امروزی است. گاهی مردم در حوزۀ قبیلهاند و فرهنگ هم فرهنگ یک قبیله است: آداب و رسوم، بینشها، ارزشها و... و بالطبع مناطق هم با یکدیگر متفاوتاند. شاید یکی از بهترین بحثها درباره قبایل و تفاوتهای فرهنگی و منش آنها، بحثی است که در کتاب معروف تاریخ عرب قبل از اسلام مطرح شده است. اجمالاً حاکمیت وقتی که بر یک ایل و یک قبیله، مبتنی است، عقیده مهمترین عنصر فرهنگ است. یعنی تعریف فرهنگ، باور و عقیده است که سایر عناصر مثل آداب و رسوم، زبان، لباس و... براساس آن شکل میگیرند.
پالایش فرهنگی جامعه، اصلاح بینشها و گرایشها
امام حسین در جامعهای زندگی میکند ـ جامعۀ عرب ـ که نظام قبیلهای در آن حاکمیت دارد و دارای فرهنگ پالایش شدهای نیست؛ مثلاً در شام، فرهنگ رومی غالب است؛ در بعضی از نقاط هر چه از مراکز شهری فاصلۀ بیشتری بگیریم به فرهنگ عربی بدوی بیشتر نزدیک میشویم. در چنین جامعهای امام حسین باید بتواند مهمترین عناصر رسالت پیامبر را تبیین کند و براساس آن عمل کند و موانع موجود را از میان بردارد؛ یعنی در واقع باید، محاسبه کند که حرکت و اقدام او در حوزۀ کمک کردن به عناصر اصلی فرهنگ تلقی میشود یا ضدّ آن است. نمونۀ معاصر به کار گرفتن حاکمیت به عنوان ابزاری در جهت تغییر بافت فرهنگی جامعه، حکومت رضاخان است که متناسب با بینش خودش این ابزار را به کار میگیرد.
حرکت امام حسین باید متوجه باورها و عقاید مردم به عنوان مهمترین عنصر فرهنگ باشد. من چندان اعتقاد ندارم که فرهنگ را بتوان از عقاید و باورها یا ایدئولوژی جدا کرد، مگر در جوامعی که اساساً با ایدئولوژی آشنایی پیدا نکردهاند؛ مثل یکی از قبایل استرالیا که در بومشناسی و جامعهشناسی مناطق دورافتاده معروف است، که فرهنگ در آنجا حوزۀ
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 125 دیگری پیدا میکند.
انکار و نفی مشروعیت حکومت یزیدی، شاخصۀ سیاسی حرکت امام
نکتۀ دیگر آنکه نمیتوان گفت امام حسین صرفاً برای حکومت حرکت کرد، بلکه شاید این بعد قضیه بهتر قابل اثبات باشد که منظور امام حسین در حقیقت سرباززدن از بیعت با یزید و به رسمیت شناختن حکومت او بود. یزید برای تثبیت حکومت خود نیاز به مشروعیت داشت ـ همان که امروز به عنوان مهمترین بحث در مسائل سیاسی مطرح است ـ و میخواست به نحوی برای آن توجیه منطقی و شرعی پیدا کند. یزید احساس میکرد (که این، احساس معاویه و مشاورین معاویه هم بود) که اگر امام حسین با وی بیعت کند، دیگر مشکلی در اعمال حاکمیت خود نخواهد داشت. موضع امام حسین امتناع از بیعت با یزید و خودداری از به رسمیت شناختن اوست و این لزوماً به معنای برنامهریزی برای سرنگونی حکومت یزید و در دست گرفتن حکومت نیست؛ کمااینکه در جریان عاشورا، اگر حرکات حضرت بررسی شود، میبینیم از منظر تئوریهای امروزی، امام حسین یک فرد انقلابی ماجراجو نیست. مثلاً وقتی که در مسیر کربلا، حرّ سر راه او را میگیرد، امام تصمیم تغییر مسیر میگیرد و یا در گفتگوهای مختلفی که امام حسین دارد، دائماً توضیح میدهد که مردم به ما نامه نوشتند که ما بیاییم و حالا که نمیخواهند، باز میگردیم. در کلمات امام حسین نمیتوان چنین چیزی یافت که ما برای جنگیدن و شهید شدن آمدهایم و باز شاهدیم که امام حسین جنگ را شروع نمیکند، یعنی در آن لحظههای حسّاس نظامی، امام حسین مراقب است که اولین تیر از اردوگاه ایشان پرتاب نشود. بنابراین امام حسین در پی جنگجویی یا ماجراجویی نیست بلکه هدف او سرباززدن از بیعت با یزید است.
اگر در کلمات امام حسین خوب تأمل شود، میتوان مرزی میان این دو امر قائل شد؛ ضمن اینکه اگر امام حسین بخواهد حکومت را در دست بگیرد، امری نامعقول و بدور از انتظار نیست و به لحاظ نظری بدون اشکال است، اما مجموعۀ شرایط نشان میدهد که قصد امام حسین مقاومت و ایستادگی در برابر مشروعیت بخشیدن به حکومت ظلم و استبداد یزید است و طبیعی است که بر خواست خود پافشاری کند. این منطق برای هر انقلابی و هر
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 126 نظریهپرداز سیاسی پذیرفتنی است که فردی که در نظام ظالمانهای زندگی میکند و شرایط هم به گونهای است که منطقاً امکان دگرگونی و از میان بردن نظام وجود ندارد، او میان مقاومت در برابر نظام ظالمانه و تأیید آن، مقاومت را انتخاب کند. ممکن است عقل مادی و ظاهربین چنین حکم کند که مانند میلیونها تن که به نظام حاکم تن در دادهاند، باید آن را پذیرفت، ولی در منطق اعتقادی ما چنین حکمی مردود است و یک مسلمان نمیتواند یک نظام ظالمانه را صرفاً به دلیل حاکمیت داشتن و غالب بودن آن، تأیید کند و به آن تن در دهد.
امام حسین به دلیل ملاکها و اصول زندگی خود نمیتواند یزید را به رسمیت بشناسد، زیرا ملاکها و ارزشهای امام حسین در یک سوست و حاکمیت یزید در سوی دیگر. در حرکت امام حسین چند فرض وجود دارد: یکی اینکه یزید را سرنگون کند که اگر میتوانست، این کار را میکرد؛ اما در طرف مقابل اگر نتواست یزید را سرنگون کند، آیا در برابر خواست او تسلیم شود؟ به نظر من در این بخش، ما مشکل تئوریک در تبیین حادثۀ کربلا پیدا نمیکنیم. اگر فرضاً قضیه به این صورت بود که در حادثۀ عاشورا، فرمانده سپاه عمر بن سعد به امام حسین پیغام میداد که ما با شما نمیجنگیم و با یزید هم لازم نیست بیعت کنی، اما امام حسین بر جنگ با سپاه یزید در صحرای کربلا اصرار میورزید، در این شکل تبیین قضیه قدری مشکل میشد، ولی امام حسین میفرماید من حاضر نیستم بیعت کنم و این منطق روشنی است که از فردی مثل امام حسین در برابر نظامی و حکومتی چون بنی امیه سر میزند و برای هر کس قابل درک و پذیرفتنی است.
از مطالبی که بیان شد در مجموع چنین برداشت میشود که حرکت امام حسین یک حرکت تدافعی بوده است نه تهاجمی. این برداشت با تعابیری که خود حضرت درباره انگیزه قیامشان به کار میبرند، تعابیری چون احیای سنت پیامبر و اقامه معروف و نهی از منکر و همچنین با برخی از عملکردهای امام مانند فرستادن نماینده خود به کوفه و پاسخ به
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 127 نامههای کوفیان که بیشتر معرف تهاجمی بودن حرکت است، چگونه قابل جمع است؟
شخصیتی مانند امام حسین با مجموعۀ اعتقاداتش، کسی نیست که اگر مجالی بیابد اعتقادات خود را مطرح نکند و از آن دفاع نکند. سال 40 تا 50 هجری، دورانی که همزمان با حیات امام حسن مجتبی است، ما شاهد صبوری و سکوت امام حسین هستیم. در فاصله 50 تا 60 هجری که تخلّفی در عهدنامه صورت نمیگیرد؛ باز هم با وجود همۀ فشارها، شاهد سکوت امام حسین هستیم؛ یعنی به هیچوجه آن حرکات تهاجمی را که ممکن است عدهای به آن معتقد باشند، نمیبینیم؛ در حالی که معاویه حاکم است. اما دو اتفاق روی میدهد که صورت مسئله را تغییر میدهد: نخست شکلگیری یک موج بیداری و توجه در میان مردم است که نماد یا مصداق آن، نامههای کوفیان میباشد و دیگری تجرّی نظام حاکم است. اینها جدید است؛ یعنی از یک طرف مردم مایلاند که با امام حسین بیعت کنند و از سوی دیگر از طرف یزید افرادی را میفرستند که شبانه با شمشیرهای آخته از امام حسین بیعت بگیرند. نمیتوان گفت حرکت امام حسین یک حرکت صرفاً تدافعی است چون میخواهند از او بیعت بگیرند و او، در مقابل آن ایستادگی میکند. اگر معنای تهاجم این باشد که انسان بر اصول خود پافشاری کند و به هر قیمتی از آنها دفاع کند، هر حرکتی که چنین باشد، تهاجمی است. بحث بر سر الفاظ نیست؛ در واقع بین تهاجم و تدافع در مورد بحث ما، تفاوت زیادی نیست، مگر اینکه به مجموع ویژگیهای حاکمیت یزید و مجموعۀ تغییر حالتی که در مردم ایجاد شده توجه نکنیم. البته ممکن است عدهای بگویند ـ همان گونه که عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عباس و محمد بن حنفیه مطرح کردند ـ که امام حسین نمیبایست بر این مردم اعتماد میکرد، مگر نه اینکه این مردم، همان مردمی بودند که با حضرت امیر آنگونه رفتار کردند...
در این باره باید گفت زمانی که مردمی جمع شده و به امامی اقبال میکنند، او در موضع امام مسلمین و در موضع رهبر نمیتواند این اقبال را نادیده بگیرد. ممکن است در عمل کاستی هم پیش بیاید. از دید صرفاً سیاسی ممکن است چنین به نظر بیاید که حضرت
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 128 امام حسین محاسبۀ سیاسی درستی نداشت و این داوری بر مبنای کسی که تنها هدفش دستیابی به قدرت است، میتواند صحیح باشد اما اگر امام حسین اهداف چند جانبهای داشته باشد ـ که در ضمن آن ممکن است دستیابی به قدرت هم محقق شود ـ طبیعی است که حادثهای چون عاشورا نیز رخ دهد.
تحلیل نهایی شما از فلسفه و اهداف نهضت عاشورا چیست و آیا میتوان آن را در قالب تئوری واحدی بیان کرد؟
نارسایی بینش یکسونگرانه در تحلیل و تبیین نهضت امام حسین(ع)
رویداد قیام امام حسین را نمیتوان تبیین تک علتی نمود و آن را صرفاً بر مبنای کسب حاکمیت یا بر محور شهادتطلبی تحلیل کرد. پذیرش هر یک از این دو تئوری به نحو انحصاری، ما را در تحلیل بخشهایی از حادثه با دشواری مواجه خواهد ساخت؛ همان گونه که اسلام را که دین جامعی است و هم نگاهش به دنیا و در رأس امور آن، حکومت است و هم به آینده، یعنی به آخرت نظر دارد، نمیتوان با بینشی یکسونگرانه فهمید و شناخت.
امام حسین زمانی که از مدینه حرکت میکند، به زیارت مرقد پیامبر اسلام میرود و در آنجا بحث شهادت را مطرح میکند و در نوع گفتگوهایی هم که با یاران خود دارد، بحث شهادت را به میان میکشد. در جنگ کشور ما با عراق، که طرفین دو دولت و دو ارتش بودند که از نظر نیرو و امکانات تفاوت چندانی نیز با هم نداشتند، هر کس عازم جبهه میشد یکی از فرضها را شهادت خود تلقی میکرد و وصیتنامه خود را مینوشت. در مورد حرکت امام حسین که نیروهای طرفین کاملاً نامتوازن است: یک طرف مجموعه چند خانواده و طرف دیگر یک ارتش است. زمانی که در جنگ ایران و عراق یک بسیجی، یک پاسدار، یک نظامی، احتمال شهادت را به عنوان یک فرض جدی مطرح میکند و وصیتنامه مینویسد، چگونه ممکن است امام حسین و یارانش که در چنان شرایط خطیری حرکت خود را آغاز کردهاند آن فرض برایشان مطرح نباشد؛ کمااینکه هر جا که بحث مرگ به میان میآمد، امام حسین آیه استرجاع را تلاوت میفرمود.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 129 کلید فهم حرکت امام حسین، این نکته است که او نمیخواهد به حاکمیت یزید مشروعیت ببخشد. این مسئلهای است که امام حسین روی آن ایستادگی کرد و اینجا خط قرمز او بود. حال وقتی حکومت میخواهد به هر قیمتی شده این خط قرمز را بشکند و از امام حسین برای تثبیت خویش، مهر تأیید و مشروعیت بگیرد، طبیعی است که با مقاومت امام روبرو میشود و رویارویی شکل میگیرد؛ منتها اگر مردم کوفه پیمانشکنی نمیکردند و موج حمایت از اهل بیت و امام حسین به سرعت گسترش پیدا میکرد، این تقابل حتی ممکن بود به نابودی فوری بنیامیه و یزید بینجامد که این گونه نشد، اما در عوض به پالایش فضای فرهنگی جامعه منجر شد که خود بحث دیگری است.
به طور خلاصه تحلیل من از حرکت امام حسین این است که انگیزه امام، خودداری از بیعت با یزید است و حادثۀ عاشورا بهایی است که برای این بیعت نکردن میپردازد! حال باید دید آیا بهایی که امام حسین برای این امر پرداخت، در یک محاسبۀ سنجشی، به دستاوردهای آن میارزید، یا نه، اگر فرضاً امام بیعت میکرد و زنده میماند، در جامعه خویش تأثیر بیشتری داشت؟ به عقیده من تردیدی نیست که انتخاب امام حسین، انتخاب درستی بود و هر چه از حادثه گذشت، درستی این انتخاب نمایانتر شد.
مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 130