دیدگاهها (مجموعه مصاحبه ها)
دو دیدگاه در تحلیل تاریخ سیاسی اسلام و نهضت عاشورا: از حکومت بر مدار شورا یا نص
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : واعظ زاده خراسانی، محمد

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1374

زبان اثر : فارسی

دو دیدگاه در تحلیل تاریخ سیاسی اسلام و نهضت عاشورا: از حکومت بر مدار شورا یا نص

حجةالاسلام والمسلمین واعظ زاده

دو دیدگاه در تحلیل تاریخ سیاسی اسلام و نهضت عاشورا: حکومت بر مدار شورا یا نص

در مورد زمینه‌های تاریخی و علل حادثه کربلا، معمولاً شیعیان از یک دیدگاه مسئله را بررسی می‌کنند و اهل سنت از نظرگاه دیگر و به نظر من باید به هر دو دیدگاه عنایت داشت تا اصل مشکل حل شود. این مسئله فقط اختصاص به ارزیابی حادثۀ کربلا ندارد. در کلیه حوادثی که در دوران خلافت امام علی و سپس در دوران خلافت امام حسن رخ داد، این دو دیدگاه حضور دارد و مشهود است و تا هر دو دیدگاه مورد بحث و بررسی قرار نگیرد، گره‌ها گشوده نمی‌شود.

برای نمونه دربارۀ خلافت حضرت علی بحث می‌کنم تا مقصود من از این دو دیدگاه روشن شود: مبنای فریقین در اصل خلافت روشن است؛ اهل سنت پای‌بند به شورا و انتخاب خلیفه از سوی مردم هستند و معتقدند که تا دوران خلیفۀ سوم انتخاب صحیحی انجام گرفته و از آن شدیداً دفاع می‌کنند؛ اما شیعه معتقد است که خلافت امری است الهی و امام از جانب خدا و رسول منصوص بوده و در اصل خلافت در تاریخ اسلام انحرافی رخ داده است.

این مسائل روشن است و تا اینجا دیدگاههای طرفین مشخص است و ظاهراً بحثی در آن نیست؛ اما در خصوص خلافت علی از لحاظ تاریخی، در دیدگاههای طرفین خلط و ابهامی دیده می‌شود.

جایگاه ائمه در باور و اعتقاد جامعۀ عصر خویش

من معتقد هستم که این مطلب از متون تاریخ اسلام کاملاً روشن است که علی با همان مبانی و اصول پذیرفته شده بین عامۀ مسلمین (اهل سنت) خلیفه شده است. این اشتباه


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 51

است که تصور کنیم علی(ع) به عنوان یک امام معصوم خلیفه شده باشد؛ دیدگاه نوع مردم به آن حضرت این بود که او خلیفۀ چهارم است و روش او را با خلفای ثلاثه قبل مقایسه می‌کردند. کسانی که عقیده داشتند که او یک امام منصوص و معصوم است ـ من فکر می‌کنم ـ حتی در بین نزدیکترین اصحاب آن حضرت هم کم بودند؛ زیرا رگه‌هایی در کلمات و آثار آنها در تاریخ به چشم می‌خورد که نشان می‌دهد آنها او را به عنوان خلیفۀ چهارم می‌شناختند و به همین عنوان در مقابل دشمنانش از او حمایت می‌کردند.

نوع کسانی که در قیام جمل و صفّین و نهروان در کنار امام بودند، با همین عقیده با او همراهی می‌کردند؛ البته در بین آنها افراد معدودی دیده می‌شوند که عقیده به امامت او داشتند (عصمت در آن موقع مطرح نبوده است، امامت مطرح بوده و نص؛ بحث عصمت یک بحث کلامی مستحدث است که بعدها در مورد ائمه و پیامبر در علم کلام وارد شده، هر چند اصل آن در ارتکاز ذهنی مسلمانها وجود داشته است).

مسئلۀ «وصایت»، بیش از اصل «امامت» مورد اعتقاد مردم بود. در جنگ جمل در بین سخنرانیها و رجزها دیده می‌شود که مسئلۀ وصایت علی را، خیلی‌ها معتقد بودند (وصایت به معنی اینکه علی وصیّ پیغمبر در کارهای شخصی آن حضرت است که این غیر از امامت بوده است) و این، خود بحثی قابل توجه و در خور کنجکاوی می‌باشد. در هر حال، نوع مسلمانان، علی را به عنوان خلیفۀ چهارم می‌شناختند و با او به عنوان یک فرد معصوم رفتار نمی‌کردند؛ گاهی به او اعتراض می‌کردند؛ حتی می‌بینیم کسی چون ابن‌عباس به همین عنوان با امام رفتار می‌کند؛ گاهی با او قهر می‌کند، گاهی به او اعتراض می‌کند.

جزئیات این مسئله و اثبات آن نیاز به مراجعۀ کامل به کتب تاریخی دارد و من به همین اجمال اکتفا می‌کنم تا محققان، آن را دنبال نمایند.

در مورد خلافت امام حسن(ع) عقیده من این است که اکثر کسانی که با امام حسن(ع) بیعت کردند بر اساس همین تفکر خلافت بوده است؛ می‌بینیم که در بین آنها کسانی مثل ابوایوب انصاری هست که مردم را به بیعت با امام وادار کرد و امام حسن را نیز راضی کرد تا دست بیعت به مردم دهد، زیرا امام حسن به این امر راضی نبود؛ در منزل


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 52

نشسته بود و کسی را نمی‌پذیرفت. همین ابوایوب بعدها با معاویه همکاری کرده است، در جنگ با روم شرقی در قسطنطنیه (استانبول) حاضر بود و گفت پیغمبر به من گفته است قبر تو پشت دیوار قسطنطنیه است و در آنجا از دنیا رفت و به وصیت او، وی را همان جا دفن کردند. معلوم می‌شود که اینها آن عقیده‌ای را که ما نسبت به علی(ع) و فرزندانش داریم، نداشتهاند، ولی به عنوان خلیفه رسمی و قانونی علی را می‌شناختند و از او دفاع می‌کردند و امام حسن را هم به همین عنوان می‌شناختند.

در اینجا برخوردی بین مآخذ شیعه و مآخذ اهل سنت وجود دارد: اهل سنت نوشته‌اند که حضرت علی به مردم توصیه‌ای نکردند و گفتند که هر کس را می‌خواهید انتخاب کنید و شخص امام حسن را به عنوان جانشین خود تعیین نکردند. البته بر مبنایی که خودشان از سوی مردم برای خلافت انتخاب شدند، باید همین گونه باشد، چون مرسوم نبود که خلیفۀ بعدی را تنصیص کنند، بلکه انتخاب را به مردم واگذار می‌کردند؛ اما بنا بر اعتقادات خاص شیعیان، مانعی ندارد که علی(ع) به خواص خود گفته باشند که امام بعد از من، امام حسن(ع) هستند؛ این دو امر با یکدیگر منافات ندارند.

در عین حال، بسیاری بر این عقیده‌اند که حضرت علی تصریح کردند که خلیفه بعد از ایشان، امام حسن(ع) است.

این پرسش مطرح است که این مطلب را به چه صورت گفتند؛ به عنوان عقیده خاص شیعیان، به آنها توصیه کرده‌اند یا به عامه مردم گفته‌اند که با او بیعت کنید؟ البته ایشان این گونه نمی‌گوید، زیرا همان‌طور که بیان شد: خودش هم به آن عنوان؛ یعنی «امام منصوص» انتخاب نشده است، پس چگونه به مردم بگوید که حسن را به این عنوان انتخاب کنید؟

این مسئله، نکته‌ای را در داستان صلح امام حسن با معاویه روشن می‌کند؛ اگر در تحلیل جریانات به آن توجه شود، بسیاری از مشکلات حادثه کربلا هم حل می‌شود.

مردم آن حضرت؛ یعنی امام حسن را به عنوان خلیفه انتخاب و با او بیعت کردند؛ ولی وضعیت طوری شده است که امام می‌بیند نمی‌تواند به کار ادامه بدهد و معاویه مردم را یا به


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 53

زور و یا به پول از او جدا کرده و دیگر، زمینه‌ای برای خلافت او نیست؛ پس صلح می‌کند و در صلحنامه چنین مقرر می‌شود که معاویه پس از خود کسی را تعیین نکند و خلافت را به مردم (شورا بین المسلمین) واگذارد و این کار بر پایه اصل خلافت بوده است، نه بر مبنای «امامت» و از این جهت امام حسن را از خلفای راشدین بشمار می‌آورند؛ زیرا دوره کوتاه حکومت او براساس انتخاب و شورا بوده است.

حال ممکن است شیعیان چنین نقل کنند که امام حسن گفته است معاویه پس از خویش امر را به من یا به حسین واگذار کند، (البته من جایی این گفته را ندیده‌ام؛ حال اگر باشد، این دیگر از رگه‌های عقیده شیعه است.) ولی امام حسن چنین سخنی را با معاویه در میان نمی‌گذارد، بلکه به طور خصوصی آن را به شیعیان توصیه می‌فرماید.

بنابراین، صلح امام حسن هم بر همین مبناست؛ بر مبنای خلافتی که از سوی مردم پذیرفته است و از این لحاظ، نباید ما هیچ اشکالی به آن صلح داشته باشیم، که چرا امام چنین کاری کرد؟ امام حسن که بر سر کار آمد، به عنوان امام معصوم نیامد تا بگوئیم چگونه امامت را به دیگری واگذار کرد؛ خیر، آن حضرت به عنوان خلیفه‌ای که مردم با او بیعت کردند، روی کار آمد و بعد هم دید کار خلافت پیش نمی‌رود، آن را به معاویه واگذار کرد و شرط هم کرد که معاویه باید پس از خود انتخاب خلیفه را به عامۀ مسلمین واگذار کند. این امر از لحاظ عقیده شیعیان (به امامت امام حسن)، با «امامت» منافات ندارد؛ بلی، ممکن است از لحاظ حقوقی گفته شود اگر امر خلافت به دست مردم بود، او حق واگذاری آن را به غیر نداشت، بلکه باید از خلافت کناره می‌گرفت تا مردم آن را به هر کس که می‌خواهند واگذار کنند؛ نه اینکه او خود آن را به معاویه واگذار نماید. این مسأله‌ای غیر از اشکال ناسازگاری صلح با امامت است که می‌توان به آن این طور پاسخ داد که نیمی از مردم با معاویه بودند؛ بقیه هم پس از صلح به آن تن دادند؛ در حقیقت یک نوع انتخاب اجباری بود. بلی، در برخی از تواریخ آمده که عده‌ای از شیعیان و دوستان به امام حسن خطاب «یا مذل المؤمنین» می‌کردند که حتماً شیعۀ خاص معتقد به امامت او نبوده‌اند و این خود دلیل گفته من است که حتی دوستان اهل بیت، آن حضرت را امام معصوم و منصوص نمی‌دانستند و از کار او


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 54

راضی نبودند.

حال، می‌خواهیم ببینیم که آیا معاویه به شرطی که دز اصل قرارداد صلح با امام حسن آمده، عمل کرده است یا نه. مسلماً نه، زیرا در صلحنامه آمده: «یجعلها شوری بین المسلمین»؛ یعنی، خلافت را به شورای مسلمین واگذارد. ما از این مسئله هم نباید تعجب کنیم که چرا امام حسن می‌گوید: «شورا بین المسلمین»، چون گفته شد که بعد از تغییر مسیر خلافت، خود امام علی و امام حسن هم بر همین روال روی کار آمدند و اکثر مردم آنها را به عنوان خلیفه‌ای که خود نصب کرده بودند می‌شناختند، نه به عنوان امام معصوم. پس اصل شورا به عنوان دوم، از سوی حضرت علی و امام حسن پذیرفته شده است و مانعی ندارد که امام حسن این شرط را قید نماید.

موضع اصلاحی امام حسین(ع) در تصحیح نظام سیاسی

حال به قیام امام حسین می‌رسیم که بر همین اساس، امام حسین به حکومت یزید اعتراض دارد و این نقطۀ مشترک بین شیعه و اهل سنت است؛ یعنی، همان طور که شیعیان باید در این قضیه مقاومت کنند، اهل سنت هم باید مقاومت کنند و بلکه علی‌القاعده، شیعه هم با همان مبنای تسنن باید در برابر آن مقاومت کند و من بر این عقیده‌ام که کسانی که با امام حسین(ع) بیعت کردهاند، عمدتاً بیعتشان بر اساس «خلافت» بوده و نه «امامت» و از بررسی تاریخ، همین مطلب برمیآید. باید در مطالبی که در متون تاریخی نوشته شده، دقت کنیم. این درست نیست که بگوئیم تاریخ طبری، یکسره دروغ است و فقط روایات ما صحیح است؛ روایات ما در جو تشیع و بر اساس عقیده تشیع است و با آنها نمی‌توان تاریخی بحث کرد، البته زوایائی از حوادث را می‌توان با آن روایات، تحلیل کرد که بعداً اشاره خواهم کرد.

تاریخ سیاسی اسلام، بر مبنای همین جریانی که ذکر آن گذشت، «خلافتی» بوده است که مردم خلیفه را انتخاب می‌کردند و این جریان تا امام حسین ادامه یافته است. در دعوتنامه‌هایی که از کوفه برای امام حسین به مکه فرستاده شده، دیده می‌شود که بسیاری از آنها، از موضع تفکر شیعی و عقیده به امام معصوم نیست؛ می‌گویند: «ما بعد از این دیگر در


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 55

نماز جمعه و جماعت حاضر نمی‌شویم.» و این نشان می‌دهد که تا آن موقع در نماز حاضر می‌شدند زیرا خلافت موجود را قبول داشتند؛ خلافتی که امام حسن هم در صلح خود بر آن صحه گذاشته است، ولی حال که معاویه مرده است دیگر خلافت یزید را قبول ندارند، زیرا بر خلاف شرطی است که امام با معاویه کرده است و نیز بر خلاف سنت جاریۀ اسلامی است که امر خلافت با شور است و می‌گویند: «ما دیگر امام نداریم، خلیفه نداریم و تو بیا امام ما باش».

به عقیده من این فکر، تنها فکر تشیع نبوده است، فکر طرفداری از علی بوده است ـ به عنوان خلیفه قانونی ـ که در مقابل آن دیگران (معاویه، اصحاب جمل و نهروان) قیام کردند. البته در لابلای همۀ این حوادث، هم تفکر شیعی دیده می‌شود و هم تفکر حمایت از خلافت قانونی و باید روایات دقیقاً تجزیه و تحلیل شوند و تا کنون نشده است.

سیرۀ سیاسی امام معصوم و اصل شورا

این نکته در دیدگاه شما کاملاً قابل جمع است که در عین اینکه امام معصوم در تفکر شیعه منصوص است، در عین حال سیرۀ جاریه همان امام معصوم این است که به انتخاب توجه کند و از مجرای انتخاب مردم عمل کند. سئوال این است که آیا می‌توان این را به عنوان سیرۀ امام پذیرفت؟

بلی، همان‌طور که عرض کردم از صدر اسلام، مبنای خلافت (پس از انحراف از نص) از باب ضرورت و به عنوان ثانوی، براساس شورا گذاشته شد و خلافت علی(ع) و امام حسن(ع) ادامۀ همان سنت بوده است، تا به دورانی می‌رسیم که همان سیره نقض شده و مسئلۀ شورا از میان رفته و خلافت به جای شورا، تابع وراثت گردیده است. علاوه بر این، حاکمیت یزید خلاف صلحنامه هم هست یعنی معاویه طبق قراری که گذاشت باید بعد از خود، امر را به شورا واگذار می‌کرد و این کار را نکرد.


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 56

نسبت علم امام با سیره سیاسی او

در اینجا آیا تعارضی بین علم امام به اینکه از سوی خدا و رسول منصوب است و این سیره، ایجاد نمی‌شود؟

در اینکه چرا حضرت علی و امام حسن بر مقام امامت خویش که منصوص بود، پافشاری نکردند و تسلیم رویۀ جاری در میان مسلمانان؛ یعنی، شورا و انتخاب عمومی شدند، باید گفت که آنها در حقیقت اضطراراً از حق خود تنازل کردند. از نهج‌البلاغه چنین برمی‌آید که در چنان شرایط ضروری، غیر از شورا چاره‌ای نبوده است. حضرت می‌گوید: «هر کس که انصار و مهاجر با او بیعت کردند، خلیفه می‌شود.» یعنی، بعد از مرحله‌ای که به نص عمل نشد، امر حکومت را به کلی رها نکردند، بلکه همان سیرۀ جاریه را به عنوان یک قانون و یک جریان ضروری پذیرفتند و عمل کردند و خلیفه هم شدند. حال، می‌بینیم این جریان، که عامۀ مسلمین، قبول داشتند در خلافت یزید نقض شد، در حالی که عقیده شیعه طبیعتاً این است که روال شرعی حکومت به طور کلی از قبل نقض شده بوده است. ما نسبت به این عقیده حرفی نداریم.

امام علی عمل خود را بر پایۀ این گذاشت که همان سیره متبعه را بپذیرد. صلاح اسلام این بود و این سیره هم ادامه داشت تا به عهد امام حسین رسید. حتی بر همان اساس، قراردادی را که حضرت امام حسن با معاویه بست، خود به او پای‌بند بود و از خلافت کناره‌گیری کرد. امام حسین هم تا معاویه زنده بود، حتی تا ده سال بعد از مرگ امام حسن، قیام نکرد. اگر او می‌خواست امامت را دنبال کند باید می‌گفت که تا وقتی امام حسن هست، او امام است ولی بعد از او، من باید امامت را ادامه دهم؛ ولی می‌بینیم او قیام نمی‌کند و قرارداد برادر را در زمان حیات معاویه محترم می‌شمرد، اما با در گذشت معاویه، دیگر امام حسین تعهدی نسبت به پس از آن ندارد و از اینرو جهت برپایی یک نوع حکومت قانونی که مردم خواسته بودند، قیام می‌کند.

در اینجا لازم به یادآوری است که حرکتهایی هم که توسط اصحاب خاص حضرت علی می‌شده (مثل میثم تمار، رشید حجری، حجر بن عدی و دیگران) به خاطر این بوده


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 57

که معاویه حضرت علی(ع) را لعن می‌کرده است؛ به علاوه رعایت همان قراردادها را هم در زمان امام حسن نمی‌کرده است. قیام آنان یک اعتراض سیاسی در مقابل آن رفتار بوده است، نه قیام برای بازگرداندن منصب امامت به صاحبانش. اینها نظرات خاص من است و باید تجزیه و تحلیل شود.

دو مفهوم تشیع در تاریخ اسلام بر اساس دو دیدگاه یاد شده

همین حوادث و اختلاف دیدگاهها، باعث شد که دو طرز تفکر تشیع، در عالم اسلام پیدا شود:

1- تشیع به معنای اعم و آن اینکه اولویت در خلافت، با اهل بیت است. شاید نوع محدثین و علما و فقهای عراق و نواحی دیگر این عقیده را داشته‌اند. ابن‌ندیم در فهرستش در شرح حال محدثین و فقها می‌گوید که عامۀ محدثین تفکر زیدی داشتهاند؛ یعنی اینکه اولی به خلافت، خاندان پیغمبر است. این غیر از مسئلۀ نص و عصمت است که عقیدۀ خاص ما شیعیان است. «ابو حنیفه» هم به همین معنی شیعه بوده است و شانعی هم همین گونه و این یک فکر عمومی بوده است(به خصوص در کوفه) که اولویت در خلافت با خاندان پیغمبر است. این فکر از جای جای نهج‌البلاغه هم فهمیده می‌شود و به همین خاطر برخی تصور کرده‌اند سید رضی مؤلف نهج‌البلاغه، زیدی بوده است.

 به هر حال، زید همین فکر را ترویج می‌کرد و مردم کوفه دورش را گرفتند و تا دم جان مقاومت کردند. آنان غالباً شاگردان ابوحنیفه بودند که با اشارۀ او از زید حمایت کردند؛ اما شیعیان خاص، او را رها کرده و از آن هنگام رافضی نامیده شدند. بیشترین استفاده را از این طرز تفکر، بنی‌عباس کردند؛ کما اینکه بیشترین استفاده را از حادثۀ کربلا نیز آنها کردند.

به نظر من سه طایفه از آن حادثه استفاده کردهاند:

اول، مختار و یارانش؛ مختار روضۀ کربلا را می‌خواند و قیام کرد و قاتلان امام حسین را کشت که هم درباره نیت او اختلاف است و هم راجع به اعتقاداتش.

دوم، زید بن علی و زیدی‌ها؛ که اینها هم مسئله مظلومیت امام حسین و حادثۀ کربلا را مطرح می‌کردند.


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 58

ولی بیش از همه، دسته سوم یعنی بنی‌عباس این روضه را می‌خواندند و بیشترین بهره را هم آنها بردند. در تاریخ می‌بینیم که داعیان بنی‌عباس هر جا که می‌رفتند اول روضه کربلا را می‌خواندند که بنی‌امیه آن قدر ستمگرند که پسر پیغمبر و فرزندانش را با لب تشنه کشته‌اند (بعید نیست که خیلی از روضه‌ها را هم آنها درست کرده باشند. بخشی از اختلاف مقاتل در نقل حوادث کربلا هم ناشی از اینجا است) و بعد از اینکه احساسات مسلمانها را به این وسیله علیه بنی‌امیه بر می‌افروختند، مسئلۀ دعوت را مطرح می‌کردند، آن هم دعوت به «الرضی من آل‌محمد» و خودشان را مطرح نمی‌کردند؛ ولی وقتی به نتیجه رسیدند خودشان را به جای «آل‌محمد» گذاشتند و البته به معنای عام هم از آل‌محمد بودند؛ اما مردم از این لفظ «خاندان علی» را می‌فهمیدند.

بیشترین استفاده را از طرز تفکر تشیع به معنی عام، آل عباس و نیز زیدی‌ها بردند.

2- معنای خاص تشیع، اعتقاد به نص بر امامت ائمه معصوم می‌باشد که فقط مخصوص به شیعیان بوده است.

پس ما دو نوع تشیع داشته‌ایم:

1- معنای عام تشیع که بسیاری از اهل سنت و تابعین و صحابه را که شیعه می‌گویند، تشیع به این معنا بوده است. ابن‌عباس به عقیده من جزء اینها است. به نظر نمی‌آید که او قائل به عصمت علی باشد و الا رفتارش با وی طور دیگری بود، غیر از آنچه در تاریخ ثبت شده است.

2- معنای خاص تشیع، قبلاً امری سری بوده و در عصر علی و امام حسن و امام حسین و حضرت سجاد(علیهم‌السلام) با رمز و به طور خصوصی مطرح می‌شود و بروز و ظهورش از زمان حضرت باقر شروع شد و فرقه‌ای به این نام پیدا شدند و الا بقیۀ مردم، غیر آن دستۀ خاص، مخلوط میان تشیع به معنای عام و خاص بودند.

بسیاری از اصحاب خاص علی، مثل سعید بن جبیر که در راه محبت اهل بیت هم شهید شده است، از این قبیل بوده‌اند و ما می‌بینیم که افکار فقهی سعید بن جبیر، همان افکار اهل سنت است و روایاتش همه روایات اهل سنت است و الا اگر به امامت عقیده داشت باید


مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 59

همه را رها کرده و سراغ امام حسن و امام حسین و حضرت سجاد می‌رفت، ولی این کار را نمی‌کند، چون او تسلیم امامت به این معنی نبود. دلیلش این است که تشیع آنان، تشیع به معنی عام بوده است که با حفظ چارچوب عقیدۀ تسنن، اولویت را در خلافت به اهل بیت می‌دادند و آن معنای خاص، فقط مختص به امامیه و فرق دیگر شیعه بوده است.

‎ ‎

مجموعه مقالات کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورادفتر اولصفحه 60