فصل پنجم: دوران مبارزه با رژیم ستمشاهی
ماجرای کاپیتولاسیون
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : عراقچی، علی

محل نشر : تهران

ناشر: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)

زمان (شمسی) : 1389

زبان اثر : فارسی

ماجرای کاپیتولاسیون

ماجرای کاپیتولاسیون

‏در آن زمان هیچ کس از لایحه کاپیتولاسیون خبر نداشت و اگر هم در‏‎ ‎‏حوزه بحث‌های سیاسی پیش می‌آمد، درباره همان مسائل گذشته، مثل‏‎ ‎‏غائله فیضیه و کشتار پانزده خرداد و دستگیری امام بود. در حالی که‏‎ ‎‏اتفاق مهمی در کشور افتاده بود و هیچ کس از آن خبر نداشت. در اوایل‏‎ ‎‏آبان ماه 1343، یک دفعه اعلام کردند که امام روز بیستم جمادی الثانی‏‎ ‎‏1384ق، ‌تولد حضرت زهرا مصادف با 4 / 8 / 1343 می‌خواهند‏‎ ‎‏صحبت کنند. وقتی ایشان برای اولین بار این موضوع را مطرح کردند،‏‎ ‎‏همه غافلگیر شدند. با این که ما هر روز تقریباً در منزل امام حضور‏‎ ‎‏می‌یافتیم و یا بعضی از دوستان ما جزو اطرافیان ایشان هم بودند، اما هیچ‏‎ ‎‏کدام نمی‌دانستند که چه خبر شده است و امام در مورد چه مسأله‌ای‏‎ ‎‏می‌خواهند سخن بگویند؟ یعنی حضرت امام با این که در ظاهر مشغول‏‎ ‎‏درس و بحث و کارهای به قول خودشان طلبگی بودند، ولی کاملاً‏‎ ‎‏اوضاع کشور و فعالیت‌های دولت و مجلس را زیر نظر داشتند. ایشان‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 260

‏تعدادی افراد موثّق در مجلس و دولت داشتند که خبرها را به ایشان‏‎ ‎‏می‌رساندند، اگرچه بعضی‌ها تعبیرشان این بود که ایشان علم غیب دارد،‏‎ ‎‏این مسائل از مدت‌ها قبل در دولت و در مجلس شورای ملی و سنا‏‎ ‎‏مطرح می‌شده، اما در حوزه هیچ کس، حتی بزرگان هم نمی‌دانستند چه‏‎ ‎‏اتفاقی دارد می‌افتد و همه مشغول کارهای خودشان بودند.‏

‏ما از حرکات و برخوردهای غیر عادی امام می‌فهمیدیم که چیزهایی‏‎ ‎‏هست ولی ‌ نمی‌دانستیم که چیست! چون از چند روز پیش اخم‌های امام‏‎ ‎‏خیلی در هم بود، هیچ حالت تبسم نداشتند و سر حال نبودند؛ حتی‏‎ ‎‏وقتی سؤال فقهی می‌پرسیدیم، جواب نمی‌دادند و می‌فرمودند که:‏‎ ‎‏خودتان مراجعه کنید. همه اطرافیان احساس می‌کردند که ایشان یک‏‎ ‎‏ناراحتی جدی دارند و نمی‌گویند تا این که روز چهارم آبان فرا رسید.‏

‏آن روز من صبح زود از منزل بیرون آمدم تا خودم را به منزل امام‏‎ ‎‏برسانم. چون می‌دانستم اگر دیر بشود در داخل جا گیر نمی‌آید. وقتی به‏‎ ‎‏نزدیک منزل رسیدم، دیدم تمام کوچه‌های اطراف منزل هم پرجمعیت‏‎ ‎‏است. قسمت جنوبی منزل باغ انار بزرگی بود، آن‌جا هم مملو از مردم‏‎ ‎‏بود. به ناچار یک جایی پیدا کردم و همان‌جا نشستم. معلوم بود تنها‏‎ ‎‏مردم قم نبودند بلکه از جاهای دیگر به خصوص از تهران نیز زیاد آمده‏‎ ‎‏بودند. در اطراف کوچه‌ها و حتی باغ بلندگو نصب کرده بودند و صدای‏‎ ‎‏امام به خوبی شنیده می‌شد.‏

‏وقتی امام سخنرانی را شروع کردند، اول گفتند که من چند روز است‏‎ ‎‏که از شدت ناراحتی خواب ندارم، وقتی این خبر را شنیدم قلب من در‏‎ ‎‏فشار است و روزشماری می‌کنم تا مرگ من فرا برسد. با این که روز‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 261

‏تولد حضرت زهرا‏‎ ‎‏بود،‌ فرمودند: ایران دیگر عید ندارد، اینها عید ما‏‎ ‎‏را به عزا تبدیل کردند، ما را به اجانب فروختند، استقلال ما را فروختند.‏‎[1]‎‎ ‎‏هر جمله‌ای که امام بیان می‌کردند، مردم هم با صدای بلند گریه‏‎ ‎‏می‌کردند. حضرت امام نخست گریه‌ای حسابی از مردم گرفتند، بعد‏‎ ‎‏شروع به توضیح مسأله و ماجرای لایحه کاپیتولاسیون نمودند. خیلی با‏‎ ‎‏حرارت و آتشین صحبت می‌کردند؛ به گونه‌ای که احتمال می‌رفت از‏‎ ‎‏شدت ناراحتی، خدای ناکرده، مریضی و ناراحتی پیش آید، ولی خدا را‏‎ ‎‏شکر که چیزی نشد.‏

‎ ‎

کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 262

  • . ر. ک: صحیفه امام، ج 1، ص 415.