برهان سوم بر توحید ذاتی
و حیث لاموضوع أو مهیة و لا هیولی کیف الاثنینیة
از براهین داله بر توحید این است که: موقع و موجب کثرت در سه چیز منحصر است.
مقدمةً عرض می نماییم که: طبیعت از حیث طبیعتش مقتضی کثرت نیست، مثلاً طبیعت بیاض از حیث طباع آن اقتضای کثرت نداشته بلکه یکی از مواقع کثرات ماهیات بوده که ماهیات من حیث طبایعها غبار کثرات است و حقیقت هر ماهیتی غیر حقیقت ماهیت دیگر است و ماهیات ذاتاً با هم تمایز داشته و تصور ماهیتی غیر تصور ماهیت دیگر است.
و لذا وجود در صرافت خود اقتضای کثرت نداشته بلکه یک حقیقت نوریه است ولیکن وقتی حدود که عبارت از ماهیات است قدم به میان می گذارد وجود در صرافت ذات خود باقی نمی ماند؛ چون حدود ذاتاً با یکدیگر متفاوت بوده و از یکدیگر تمایز دارند، قهراً وجود که مقتضی کثرت نیست، متکثر و متعدد گردیده و محدودات حاصل می شود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 75
والحاصل: حقیقت من حیث طباع ذاتها مقتضی وحدت است ولیکن موقع کثرات سه چیز است که از آنها کثرات نوعیه و کثرات فردیۀ جوهریه و کثرات فردیۀ عرضیه تولید می شود و غیر از آنها موقع چهارمی برای کثرت نیست.
اما موقع کثرات نوعیه ماهیاتند که مثیر غبار کثرات نوعیه اند؛ زیرا هر ماهیتی در آن چیزی که به او تقوم دارد و مورد احتیاج در تقوم ترکب ماهیت است، با ماهیت دیگر فرق دارد، مثلاً حیوان ناطق غیر حیوان صاهل است. پس وجود در ذات خود حقیقتی وحید و فرید است و من حیث طباع ذاته اقتضای کثرت در او نیست. اما وقتی از صرافت و مرتبۀ خود تنزل نموده و حدود که ماهیات بوده و ذاتاً با یکدیگر مختلف بوده و مَثار کثرتند بر او عارض گشت، وجود در اسماء ماهیات تجلی نموده و کثرات نوعیه تولید می شود، مثلاً وقتی نور آفتاب که در طباع خود مقتضی کثرت نبوده و شی ء واحد وسیعی است بر صفحۀ خاک می افتد دیوارها و حدود اطراف آن کشیده شده و تحدید گشته و کثرات حدودی، مانند نور این خانه و نور آن حیاط حاصل می شود و چون آن طبیعت واحد از این پنجره ها بتابد، تحدید شده و انوار محدودۀ داخل اتاق دیده می شود به طوری که پشت پنجره یک چیز است و اگر این پنجره ها را بشکنند و این حدود از میان برداشته شود یک نور درون اتاق هست. حقیقت نوریۀ وجود هم یک حقیقت بلاتکثر است ولیکن وقتی از مرتبۀ صرافت خود تنزل می نماید، در اسماء ماهیات بروز و ظهور نموده و کثرت تولید می شود و کثرت نوعیۀ نوریه در حدود انسانی و بقری و فرسی نمود پیدا کرده و این حدودات جلوه گر می شود.
قسم دوم کثرت، کثرت فردی جوهری است که به واسطۀ هیولی و ماده و لواحق آن تولید می شود، مثلاً حضرت آدم علیه السلام مادۀ قابله ای که از نباتات و مأکولات تغذی نموده است، قابلیت پذیرش بیش از یک صورت را نداشته؛ زیرا نفس شریف وی از اغذیه ای که افراز نموده است، قسمتی را برای بدل اجزاء متحلّله جذب کرده و قسمت دیگری که خِلط بوده دفع نموده و بیرون ریخته است و قسمت دیگری از مادۀ قابله را صرف تولید جنس مفروز نموده که آن مادۀ قابله با لواحق آن که داشتن زمان
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 76
مخصوص و مکان مخصوص و عدم قابلیت قبول صور متعدده باشد پذیرای بیش از یک صورت نبوده و در نتیجه یک فرد از بنی آدم موجود شده است و همین طور از نباتات و مأکولات مادۀ قابلۀ دیگری تغذی نموده و کثرت فردی جوهری محقق شده است.
قسم سوم که موجب کثرات عرضیه است، کثرت موضوعات است؛ چون عرض در وجود به معروض و موضوع خود متقوم است و به واسطۀ تعدد و تکثر موضوعات افراد عرضیه حاصل می شود.
این سه چیز مواقع کثرت بوده و رابعی ندارند.
سابقاً در یکی از مباحث گفتیم: واجب الوجود ماهیت ندارد، والاّ معلّل بودن واجب به غیر و اینکه غیر، موجب وجود آن باشد لازم می آید؛ زیرا ماهیت من حیث هی هی قابل وجود و عدم است، پس جاعل وجود لازم است و چون واجب ماهیت ندارد وجوب وجود او با اینکه کثرت نوعیه در آن باشد، منافی است پس واجب موقع کثرت ماهیتی نیست.
اما مادۀ قابل صورت، محتاج حلول صورت قابل حلول بوده و از آن دو ترکیب حالّ و محل لازم می آید و ترکیب هم به اسباب احتیاج دارد؛ زیرا محل به حالّ و حالّ به محل محتاج است و چون واجب نمی تواند محتاج باشد، پس از ناحیۀ این موقع کثرت هم، تولید کثرت فردی جوهری که از طرف ماده لازم می آید در واجب ممکن نیست.
و اما اگر کثرت عرضیه ـ که از طرف تعدد موضوع لازم می آید، چون رتبۀ موضوع بر رتبۀ عرض مقدم است ـ در واجب باشد، لازم می آید که واجب عرض بوده و در وجود متقوم به وجود موضوع باشد و آن موضوع بر واجب مقدم باشد و آن با وجوب وجود واجب منافی است، پس چون عرض به معروض و موضوع خود محتاج است و احتیاج برای واجب نیست، واجب موقع کثرت عرضیه هم نیست.
بنابراین: چون موجب کثرت و موقع آن سه چیز است و ما اثبات نمودیم که هیچ یک از این مواقع در واجب امکان ندارد و موقع چهارمی هم برای کثرت نیست، پس کثرت و اثنینیت و تعدد در واجب محال است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 77