بحثی پیرامون «اُوتیت جوامع الکلم»
اما لازم است مقداری در اطراف «اُوتیت جوامع الکلم» که در عبارت است گفتگو نماییم:
بعضی گفته اند: مراد از «اوتیت جوامع الکلم» قواعد و فقرات کلیه مانند «لاضرر ولا ضرار» و «البیّعان بالخیار» است.
لیکن فلاسفه و حکما گفته اند: معنای آن این است که من جامع جوامع موجودات هستم، یعنی کمالات تمام موجودات ممکنه به من عطا شده است و او یک موجودی است که به او جوامع کلم، یعنی موجودات که کلمات هستند و جوامع که عین آن موجودات می باشند، به او عطا شده و اضافۀ جوامع به کلم اضافۀ صفت به موصوف است.
والحاصل چنانکه گفته ایم: عقل اول ـ مثلاً ـ که درعین وحدت جامع تمام کمالات است اگر نشر و پهن شود تمام نظام عالم است، بلکه بالاتر از آن است و آن یک موجودی است در حال لفّ که اگر نشر و بازش کنیم، تمام نظام عالم است و این عالم، نمایش نشر اوست. و این اعجازی است که خداوند در موجودات به ودیعت گذارده که آنکه به آخرین درجۀ وجود رسیده قابلیت دارد به آنجایی که مبدأش بوده برگردد و آخرین صف نعال وجود را که هیولی است امکان ترقی تا اولین نقطه ای است که از آنجا پایین آمده است و در این عالم ما، موجودی به عمل آمده که توانست جامع تمام کمالات عالم باشد و اگر نشر آن امکان داشت همۀ حقایق کمالیه ای که در او به نحو اتصال و قرآنیت هست به طور انفصال و فرقانیت بود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 356
والحاصل: در صورتی که محل برای اخذ فیض و قبول جمال قابل باشد، به نحو تام بر او افاضه می شود اگر آینه از نور نترکد؛ چون در مبدأ بخل نیست.
یک موجودی توانسته است از این نشئه به همان نحوی که باید اخذ فیض نماید، اخذ فیض نموده و تمام مراتب کمالیۀ وجود را سیر نموده و ترقی نماید و تمام شرایط کمال از ازل در او فراهم آمده است و آن صورت جمعی به این مادۀ لایقه افاضه شده است؛ چون این ماده بسیار لطیف و نظیف، بلکه الطف و انظف بوده است.
مراد از این ماده هیولی نیست، بلکه مراد از آن طینتی است که از صلب آدم در اصلاب شامخه و ارحام مطهره به طور سلامت و لطافت آمده و آخرین صورت که حقیقت شی ء به آن است، صورتی است که جامع تمام کمالات صور موجودات بوده و تمام فیض را قبول نموده است.
والحاصل: چون بنا را بر این گذاشتیم که الفاظ برای معانی عامه وضع شده اند، پس مراد از «اُوتیت جوامع الکلم» هم آن چیزی است که غیر حکیم گفته است و هم آن چیزی است که حکیم گفته است. تمام عالم کلمات خداست و تنها قرآن کلمات خدا نیست، بلکه قرآن هم روی همین قاعدۀ وضع الفاظ برای معانی عامه، نازل شده است و همین قاعده است که بطون داشتن قرآن مجید را تصحیح می نماید؛ زیرا آنچه قرآن از آن حکایت می کند، همان تمام نظام عالم است، اگر مثلاً نور می گوید به آن معنای عام از واجب الوجود تا این نور شمس را شامل می شود.
منتها اگر شخص عاقل و حکیمی با بچۀ کوچکی سر و کار داشته باشد و بخواهد کلامی را به او القا کند باید به حد مثال آن را تنزل دهد و لذا قرآن فرموده است «اَللّٰهُ نُورُ السَّمـٰوَاتِ وَ الْأرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکوٰةٍ ...».
این قرآن از عقل اول تا آخرین مرحلۀ وجود را سیر کرده است، منتها برای جماعتی مثل ما که با هزاران ادله و براهین و امثله اثبات می کنند که عالم بالایی هم هست با این حال ما از نظر اعتقاد یا شک و یا ظن داریم، چگونه قرآن با آن حقیقتی که
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 357
یک پله بالاتر از این عالم است نازل شود؛ لذا قرآن تا به این مرحله آمده است.
مراد از بطون قرآن هم همین است که قرآن دارای عوالم سبعه است، یعنی در هر عالمی قرآن آن عالم از سنخ همان عالم است، اگر پیغمبر قرآنی را که در عقل اول است اظهار می کرد، هیچ کس آن را نمی فهمید مگر کسانی که دیدۀ آنها از آن آینه خیره نمی شود.
و بالجمله: بطون داشتن قرآن این است که الفاظ برای معانی عامه وضع شده اند و در عین حالی که قرآن یک حقیقت است، تمام عالم را هر مرتبۀ آن که باشد، شامل است.
منتها کسی که از نور فقط این نور را می فهمد، او فقط قشر قرآن را می داند و آنکه سعۀ لفظ و موضوع له آن را دید، بطن قرآن را هم می داند.
مراد از بطن این است که گفته شد، نه آنچه صاحب کفایه گفته است که مراد از بطون قرآن، لوازم معانی قرآنیه است، بلکه چنانکه ما گفتیم مراد از بطون همان معانی عامه است که به نحو حقیقت شامل همۀ عوالم است، منتها هر کس به اندازۀ وسع انسانی اش نسبت به عوالم، معانی عامۀ قرآن را می فهمد.
ما چون قشری بودیم، قشر قرآن برای ما نازل شده است و معنای آن همان است که گفته شد.
شاید اینکه در موقع نزول قرآن از آن به حرف تعبیر کرده اند که: «إنّ القرآن نزل علی سبعة أحرف» علتش این باشد که ما به بطون قرآن نرسیدیم و هرچه از قرآن می بینیم غیر خدا می بینیم چون قشر عالم طبیعت هستیم.
وشاید این معنی سبب شده است که حضرت به ابی حنیفه فرموده است:
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 358
«و ما ورّثک الله من کتابه حرفاً» زیرا نمی شود گفت: آنچه ما از این الفاظ عربیه می فهمیم ابوحنیفه آن را نمی فهمید.
بالجمله: آنچه از قرآن نصیب ماست همان صورت قشر است و ما از دنیا خارج نشده ایم تا ورای دنیای قرآن را ببینیم. گمان مکن که از ما کسی پیدا شود که کارش برای خدا باشد، بهشت هم دنیاست، مگر بهشت، آخرت است؟ ما سوی الله دنیا است هرچه غیر خداست پست و دنی است، ولی چه کنیم که مشام ما قابلیت ندارد غیر از این دنیا، آن هم انزل مرتبۀ دنیا را استشمام کند، ما به هیچ وجه به غیر از این آخرین قشر به چیزی نرسیده ایم.
تو گمان می کنی که شیطان ما همان است که حضرت آدم را از بهشت بیرون کرد، ما قابل توجه آن شیطان نیستیم. آن شیطان به بهشت راه داشت که آدم را از آن بیرون کرد، شیطان ما از شیطانهای بسیار انزل است، مگر شیطان بزرگ به ما اعتنا می کند؟ بلکه اصلاً ما شیطان لازم نداریم چون خود ما شیطان هستیم و یا بدون اغوا دنبال او هستیم.
مگر آن حکایت را نشنیده ای که کسی در خواب دید که شیطان مشغول بافتن ریسمان است ولی برای او ریسمانی درست نکرده و او در بین آن ریسمانها، ریسمانی ندارد. پرسید: چطور برای من ریسمانی نیست؟ گفت: تو احتیاج به ریسمان نداری، خودت می آیی.
بلکه می توان گفت: شیطان آن است که انسان را از حق و خدا نگه دارد. همۀ شاغلین از خدا شیطان هستند، دنیا شیطان است، بهشت هم اگر انسان را از خدا غافل کند شیطان است. شیطان کاری جز اعراض دادن از ذکر الله و لقاء الله ندارد و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 359
گفتیم که الفاظ برای معانی عامه وضع شده اند پس شاغلین از حق و معرضین از او شیطان می باشند.
ولی افسوس در اینجاست که ما طوری ضعیف النفس هستیم که همه چیز حتی تخیلات، موهومات، آمال و چیزهایی که فنا و زوال پذیرند و در آخرین مرتبۀ عالم و قشر عالم وجود هستند برای ما شیطان می باشند و ما را از ذکر الله اعراض داده اند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 360