توضیحی پیرامون معنای تجرد و سیر طبیعی و خیالی و عقلانی نفس
بیان صحیح راجع به مراتب سه گانه
بروز و خفای عوالم برزخی و عقلی در انسان
نسبت عوالم وجودی انسان با یکدیگر
ماهیت در عوالم سه گانه
نحوۀ وجود انسان در عالم طبیعت
گمان کرده اند که وجود انسان ـ مثلاً ـ یک وجودی است که داخلش یک لباب است و روی آن غلافی و روی آن هم یک غلاف دیگر است و این لبّی که محفوف به غلافین و قشرین است با این لفافتین،
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 37
مجموعاً وجود طبیعی است، و ید عمّالۀ خداوندی که عبارت از قوۀ عزرائیلیه و ملائکة الله الموکّلین باشد، وقتی که این قشر اول را نزع کردند، این لبّ با آن قشر دیگر، وجود برزخی می شود و آن قشر دیگر را که کندند، وجود عقلانی می شود، پس مادامی که این قشر و لبّ این قشر ـ که آن هم قشر آن لبّ اللباب و مغز اصلی است ـ و لبّ اللباب با هم جمع هستند وجود طبیعی می باشد، و اگر لبّ و لبّ اللباب ماندند وجود برزخی است، و اگر لباب را خالص کردند، فقط لبّ اللباب ماند، وجود عقلی است.
آخوند می فرماید: قضیه این طور نیست که اگر بعضی از خصوصیات و شاخ و برگ را الغا کنند و سر و دست و پا و غیره را کم کردند و شاخ و برگش را زدند، وجود برزخی بشود، بلکه به یک معنی مرتبۀ عالیه، تمام جهات و تمام قوای مرتبۀ پایین را به طوری که چیزی فروگذار نباشد داراست. این قوای احساسی و هرچه از کمال و سنخ وجودی است در مرتبۀ بالاتر از خود به نحو اکمل و اعلی هستند و هرچه در عالم شهود و طبیعت هست در مرتبۀ صورت برزخیه به طور اتمّ هست، و هکذا مرتبۀ مافوق که صورت عاقله است، تمام حیثیات کمالیۀ مرتبۀ پایین تر در آن جمع است و آنچه مرتبۀ وجود طبیعی از قوا و کمالات و حیثیات وجودی دارد، مرتبۀ برزخیه هم همانها را مع زیادةٍ واجد است، و آنچه مرتبۀ برزخیه از کمالات و حیثیات وجودیه دارد، مرتبۀ عقلانیت همۀ آنها را مع زیادةٍ کمالیه دارد. پس به همین نحو که انسان فعلاً هست، در عالم برزخ هست، نه اینکه یک وقتی شاخ و برگ و دیگر خصوصیات وجود طبیعی را خواهند زد و آن وقت موجود برزخی خواهد بود؛ بلکه همین طور که فعلاً در نشئۀ طبیعتی هستیم و از طبیعت حظّ داریم در نشئۀ برزخیه هم هستیم و از عالم برزخ هم حظّی داریم، منتها کثیری از ما اصلاً به
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 38
مرتبۀ عقلانی نمی رسیم و آنها که می رسند همین الآن رسیده اند، پس ما فعلاً ذو نشأتین هستیم، نشئۀ طبیعی و نشئۀ برزخی.
بلی، چون عالم طبیعت غلبه دارد و متوغّل در امور این عالم هستیم و خود را عبد و بندۀ مشتهیات و لذایذ عالم طبیعت نموده ایم، ذهول و غفلت از عالم برزخ و ملاقات با برزخیان پیدا نموده ایم و در را به روی خود بسته ایم، ولیکن فعلاً در برزخیم، و به همان اندازه که قوای برزخیه داریم برزخی هستیم؛ اگر نفس را مرتاضش کنیم و صفحۀ قلب را از فرو رفتگی در طبیعت برگردانیم برزخیان را مشاهده می نماییم.
و همچنین اگرچه مثل ما نوعاً به مرتبۀ عقل نمی رسیم، ولی اگر کسی برسد، او هم فعلاً در عالم عقل است. بلی، نمی گوییم که الآن به تمام معنی برزخی هستیم، بلکه نیمه برزخی هستیم؛ چون فعلاً طبیعی نیز هستیم، و با موت که عبارت از استقلال نفس و تمام شدن عالم طبیعت باشد، برزخی کامل می شویم، و اینکه می گوییم الآن در طبیعت هستیم معنایش این نیست که طبیعت ظرف و محلی است که ما را آورده اند و در آن نشانده اند، بلکه مراد این است که یک مرتبه از وجود ما وجودی است که خودش نشئۀ طبیعت است و مرتبۀ دیگر، نشئۀ برزخ است، نشئۀ برزخ با قوۀ لامسه شروع می شود. قوای لمس و سمع و بصر و غیرۀ ما، اوایل نشئۀ برزخ است و خیال، اواسط برزخ ماست و قوۀ متوهمه، آخرین نشئۀ برزخیۀ ماست.
و بالجمله: الآن مرتبه ای از ما نشئۀ طبیعت است و مرتبه ای نشئۀ برزخیه است، و هرچه از کمالات وجودیه در مرتبۀ پایین است در مرتبۀ بالا هم هست و مرتبۀ بالا، جامع و واجد است؛ برای اینکه هرچه رو به افق تجرد باشد، جامعیتش زیادتر می باشد، پس هرچه مرتبۀ پایین دارد، مرتبۀ بالا هم آن را واجد است.
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 39
اما با نظر دیگر، مرتبۀ بالایی چیزی از مرتبۀ پایینی را دارا نیست؛ مثلاً اگر نظر به ضعف و حد و نقص مرتبۀ پایین تر کنیم، محال است این حد را که حد طبیعت باشد، مرتبۀ برزخیه واجد باشد؛ به جهت اینکه برزخیت برزخ، با نبودن این حد است و نحوۀ وجود طبیعی با نحوۀ وجود برزخی مغایر است و اختلاف نشأتین ذاتی است؛ زیرا وجود، در عالم طبیعت، وجود مقید است و ماهیت هم تابع آن است و هیچ کلیت ندارد؛ مثلاً زید که ماهیتش به وجود جزئی اش موجود است، ابداً بر کثیرین قابل صدق نیست و وقتی که زید را به خیال بردیم نحوۀ وجود فرق می کند و به فعالیت نفس، وجودی برزخی است که ماده و مدت ندارد، و در این نشئه نحوۀ وجود، وجودی برزخی است که آنچه در خارج و در طبیعت است به آن نحو نیست، در این مقام هم، ماهیتی که با وجود زید موجود است، صدق بر کثیرین ندارد؛ چون معنای صدق بر کثیرین، کلیت واحاطه است و در این مرتبه هم کلیت ممکن نیست و محال است؛ به جهت آنکه از نحوۀ وجود نشئۀ خارج و از نحوۀ وجود برزخی، کلیت غیر معقول است، ولی وقتی که به مرتبۀ بالا و عقل رفت، وجودی سِعی و مطلق است و ماهیت این هم که با این وجود، موجود است، کلی است و در آن نشئه محال است که موجودی به نحو مقید و جزئیت متعقل شود.
پس وجود انسان در این مرتبه وجودی قیّومی نسبت به تمام وجودات افراد است، و ماهیت این چنین موجودی هم کلی خواهد بود؛ چون با آن وجود، موجود است و خودش ورای او چیزی ندارد و در این مرتبه، وجود، مطلق و کلی است و ماهیت هم کلی است و تعقل این دو کلی از وجود و ماهیت به دست می آید.
بلی، عقل نمی تواند حمل کلی بر کلی را در اینجا انجام دهد، بلکه لازم است که قوۀ واهمه، این ارتباط را ـ که جزئی است ولو بین دو
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 40 کلی باشد ـ درست کند، و تا پای واهمه در میان نیاید، ممکن نیست یک معنای جزئی متحقق گردد. چنانکه تا عقل نباشد تعقل وجود کلی و تصور صدق بر کثیرین امکان ندارد، و مرتبۀ وجود برزخی، در حقیقت برای درک صور جزئی خلق شده است و نمی تواند کلی را درک کند، چنانکه مرتبۀ عاقله هم نمی تواند معنای جزئی را تعقل کند، و نفس نمی تواند معنای جزئی را در مرتبۀ عاقله انشا کند. پس مرتبۀ عاقله مرتبط بین دو کلی نیست و نسبت بین دو کلی، محال است که جزئی نباشد و خاص نگردد، و اهل این کار قوۀ واهمه است...
بلی، فقط تحلیل به اصل الوجود و الماهیه در نظر عقل می شود و ماهیت اگر بخواهد به وجود خود بدون ضمایم موجود شود، فقط در مرتبۀ وجود عقلی می باشد، ولی در مراتب دیگر وجود؛ چه در مرتبۀ شهادت و طبیعت و چه در مرتبۀ برزخ، ماهیت با اصل وجود خود بدون ضمایم، موجود نیست، بلکه علاوه بر اصل وجود ماهیت، چیزهای دیگر هم موجود است؛ گرچه مغایر با وجود اصل الماهیه نباشند و از مراتب آن باشند، پس ماهیت در این دو نشئه، به اصل وجود خود موجود نیست.
و بالجمله: نحوۀ وجود عالم طبیعت طوری است که مفاهیم و ماهیات در این نشئه به اصل وجود ماهیت موجود نیستند.
والحاصل: انسان بما انّه انسان، در نشئۀ طبیعت موجود نیست، و همین طور در خیال منفصل که عالم برزخ باشد نیز ماهیات به تنهایی وجود ندارند.
اما در نشئۀ طبیعت، وجود زید ـ مثلاً ـ وجودی نیست که بما انّه انسان، موجود باشد، بلکه در طبیعت، نحوۀ وجود زید، وجودی است که لابد است تکمّمی و تکیّفی داشته باشد و متأیّن به اَین و متقید به قید و خصوصیتهای دیگری هم باشد، که همۀ اینها درجنب ماهیت
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 41
انسان، کالحجر فی جنب الانسان است. البته ذات چنین وجودی، صرف وجود انسان نیست، بلکه وجود کمّ و کیف وطول وعرض وعمق وسواد وبیاض وجوهر است؛ گرچه اینها با تشخص و هویت دیگری موجود نیستند و یک هویت است، لیکن هویتی نیست که بذاتها و بدون حیثیات دیگر، حیثیت واحده باشد و به صرافت و صراحت ذات، مثل وجود عقلی باشد.
والحاصل: وجود انسان در عالم طبیعت به صراحت و صرافت وجود انسانی نیست، بلکه وجود کمّ و کیف و اَین و متی و چیزهای دیگر است، و این وجود انسان بما انّه انسان نیست و صرف یک حقیقت نیست، بلکه تشخص گرچه واحد است لیکن حیثیات، متعدد و مراتب متعدد است، که با یک حیثیت، علم است و با حیثیت دیگر، قدرت است و با حیثیت دیگر، حیات است و با حیثیت دیگر، خیال است و با حیثیت دیگر، واهمه است.
و بالجمله: گرچه یک تشخص است، لیکن تکثر جهات و حیثیات و مراتب دارد که محل ظهور سمع، غیر محل ظهور بصر است و محل ظهور ذوق غیر محل ظهور شمّ است، و حیثیتی که علم است و نفس با آن حیثیت عالم است، غیر حیثیت حیات است و با حیثیتی متکمّم است و با حیثیت دیگری متکیّف است و با حیثیت دیگری جوهر است و با حیثیت دیگری طول دارد و با حیثیت دیگری عرض دارد و با حیثیت دیگری عمق دارد و با جهتی اضافه دارد و با جهتی متی دارد و اَین دارد، پس این جهات تکثر، آن وجود را مقید نموده است که انسان صرف نمی باشد؛ یعنی وجودی نیست که به صرافت خود به غیر حقیقت انسان چیزی نباشد، بلکه این چنین وجودی ـ مثلاً ـ هزار چیز است.(24)
* * *
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 42