فصل پنجم: شناخت انسان
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279-1368

محل نشر : تهران

ناشر: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)

زمان (شمسی) : 1386

زبان اثر : فارسی

فصل پنجم: شناخت انسان

فصل پنجم:

 

 

 

 

شناخت انسان

‏ ‏


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 233


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 234

واماندگی عقول در شناخت انسان

‏تمام عقول فلاسفۀ بزرگ عالم در هر جزئی از جزئیات ساختمان‏‎ ‎‏همین بشر ـ که یک جزئی ضعیفِ ناچیز نسبت به عالم کبیر است ـ‏‎ ‎‏متحیّر است. و با آن که هزاران سال است علماء طبّ و تشریح در‏‎ ‎‏ساختمان ظاهری آن دقتها کرده و بررسیها نموده اند، بدرستی و‏‎ ‎‏راستی، به حقیقت آن پی نبرده اند.(150)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

گمان شناخت انسان

‏آنهایی که می گویند که ما انسان را شناختیم، اینها یک شبحی از انسان‏‎ ‎‏ـ آن هم نه انسان، شبحی از حیوانیت انسان ـ را شناختند و گمان کردند‏‎ ‎‏که انسان همین هست. آنهایی که ادعا می کنند که ما اسلام شناس‏‎ ‎‏هستیم، اینها هم یک چیزی از این مرتبۀ نازل اسلام را دیدند و به‏‎ ‎‏همین قناعت کردند و گمان کردند که اسلام را شناختند. انسان به‏‎ ‎‏مراتبی که دارد، مرتبۀ طبیعتش از همۀ مراتبش نازلتر است؛ منتها‏‎ ‎‏محسوس ماست. آن چیز چون محسوس ماست، ما که طبیعی هستیم‏‎ ‎‏و الآن در عالم طبیعت هستیم، این محسوس ما را گاهی اشباع می کند.‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 235

‏معنویت نیست الآن، محسوسات هست.(151)‏

13 / 4 / 58 

*  *  *

‏ ‏

عجز در شناخت خویشتن

‏انسان یک موجود عجیب و غریبی است که تا آخر عمر خودش‏‎ ‎‏نمی تواند خودش را بشناسد.(152)‏

4 / 12 / 59 

*  *  *

‏ ‏

حب نفس، مانع شناخت

‏برای اینکه اینها مواجه هستند با یک موجودی که این موجود شناخته‏‎ ‎‏نشده است الاّ برای خدا و کسانی که علم را از خدای تبارک و تعالی‏‎ ‎‏اتخاذ کردند. و یک موجود پیچیده ای است که حتی خودش از‏‎ ‎‏خودش اطلاع ندارد. و شاید این کلمه ای که وارد شده است که ‏مَنْ‎ ‎عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ‏ تعلیق به یک امر محالی باشد برای نوع بشر.‏‎ ‎‏شناخت انسان خودش را، و شناخت اوصافی که در انسان هست و‏‎ ‎‏غرایزی که در انسان هست، این از اموری است که یا محال است یا‏‎ ‎‏نظیر محال الاّ آن کسی که عَصَمَهُ الله ُ تعالی. انسان خودش از باب اینکه‏‎ ‎‏حُبّ نَفْس دارد و هر چه را می خواهد برای خودش می خواهد، برای‏‎ ‎‏خاطر این حب نفس شدید از بسیاری از امور غافل است؛ یعنی با این‏‎ ‎‏حب نفس نمی تواند خودش را آزاد بشناسد.(153)‏

4 / 11 / 59 

*  *  *

‏ ‏

اعتراض ملائکه به خلقت ان

‏انسان به معنای حقیقی انسان، به آن معنایی که «انسان» است، جز ذات‏‎ ‎‏مقدس حق، و آنهایی که ملهمند به الهام او، کسی نمی شناسد. ‏


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 236

‏ملائکه ایراد گرفتند که این «مفسد» را چرا خلق می کنی، ـ انسان ـ‏‎ ‎‏فرمود: شما نمی دانید. بعد که «تعلیم اسما» کرد و هیچ کس نمی تواند‏‎ ‎‏حمل «اسما» بکند الاّ انسان، و حمل «امانت» بکند الاّ انسان وقتی که‏‎ ‎‏اسما را به او تعلیم کرد، فرمود که عرضه کن بر این ملائکه ای که‏‎ ‎‏اِشکال داشتند. همه عاجز ماندند.(154)‏

7 / 4 / 58 

*  *  *

‎ ‎

‏ ‏

عدم معرفت شیطان به انسان

علت نیاز به برهان نفس

‏شیطان طینت آدم ‏‏علیه السلام‏‏ را دید و اعتراض کرد که طینت من از نار است و‏‎ ‎‏برای من سزاوار نیست بر او که طینتش از خاک است سجده کنم. البته‏‎ ‎‏نه اینکه شیطان آن اثر الهی را می دید، بلکه آن را اصلاً نمی دید واین‏‎ ‎‏دلیل بر عدم عرفان است؛ برای اینکه عرفان آن است که در انزل مرتبۀ‏‎ ‎‏وجود، اثر الهی را عارف ببیند. لذا اکمل شرایع آن است که سجده را بر‏‎ ‎‏خاک جایز بداند، یعنی پست ترین موجودات زیر قدم که خاک است‏‎ ‎‏باید مساجد شود و عارف باید در آن مساجد هم، اثر الهی را ببیند و به‏‎ ‎‏آن وجهۀ الهی سجده کند. پس این طور نیست که شیطان عرفانش زیاد‏‎ ‎‏بوده و از کثرت عرفان به آدم سجده نکرد، چون سجده به غیر خدا را‏‎ ‎‏جایز نمی دانست، چنانکه بعضی از مزخرفین گفته اند.‏

‏پس شیطان در آدم آنچه را که نشانۀ الهی بود، ندیده است و خدا به‏‎ ‎‏جهت تشریف، او را به خودش نسبت داد و فرمود: (‏وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ‎ ‎رُوحِی)‎[1]‎‏ و همۀ ملائکه آن جنبه ای را که مربوط به الهیت بود، مشاهده‏‎ ‎‏کردند و سجده نمودند، به خلاف شیطان که طینیت خاکی آدم را دید و‏‎ ‎‏اعتراض کرد. البته شیطان در کبری خطا نکرد که گفت: جایز نیست‏‎ ‎‏شریف به پست تر از خودش سجده کند، من نار هستم و او خاک است‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 237

‏و نار از خاک لطیف تر است، ولی شیطان طینیت او را دیده و ملاحظه با‏‎ ‎‏ناریت خودش کرده و اعتراض نمود. پس شیطان در این کبری که‏‎ ‎‏اشرف نباید به غیرش سجده کند، خطا نکرده است، خطای شیطان در‏‎ ‎‏صغری واقع شده که طینیت را دید و هر کس طینیت را ببیند، از جنس‏‎ ‎‏شیطان است. و خیلی مشکل است که آنها را طوری تربیت کرد که آن‏‎ ‎‏چیزی را که نشانۀ الهی است ببینند؛ چون مادامی که دیدۀ آنان به‏‎ ‎‏طینیت دوخته شده است، توجه دادن به نشانه ها و آیات الهی کار‏‎ ‎‏مشکلی خواهد بود.‏

‏ولذا احتیاج پیدا کردیم برای وجود تجردی، چیزی که ذات‏‎ ‎‏خودمان است، برهان اقامه کنیم و خودمان را فراموش کرده و آمده ایم‏‎ ‎‏نفس خودمان را از کتاب اسفار سؤال می کنیم. البته عارفان برخلاف‏‎ ‎‏این هستند. ما اگر بخواهیم به آنها بفهمانیم که شما غیر از آن منفوخۀ‏‎ ‎‏الهیه، طینیت دارید، باید بنشینیم و به تدریج با براهین برای ایشان‏‎ ‎‏اثبات کنیم که ما خاکی هستیم و شما هم خاکی هستید؛ چنانکه دیگران‏‎ ‎‏نشستند و می خواهند با برهان اثبات کنند که ما مجرد هستیم، در‏‎ ‎‏صورتی که نفس خودمان در خودمان است و آن باطن ماست بلکه ما‏‎ ‎‏عبارت از آن هستیم، ولیکن چون حقیقت ما را غشاوات و حجابات‏‎ ‎‏گرفته است و گرفتار آنها شده ایم، باید خودمان را در کتاب اسفار‏‎ ‎‏ببینیم و از آنجا بشناسیم. لذا اسفار را باز کرده و با براهین می خواهیم‏‎ ‎‏راهی به ذات خود بیابیم. ولیکن عارف آن نشانۀ ربوبی الهی را در‏‎ ‎‏خودش می بیند و خلقت از طین را نمی بیند، بلکه در همۀ موجودات‏‎ ‎‏جلوۀ حق را می بیند و از طرف ظلمانی آن غافل می ماند و اگر کسی‏‎ ‎‏بخواهد این ظلمانیت را به آنان تفهیم کند، محتاج استدلال و برهان‏‎ ‎‏است.‏

‏پس آنچه در آدم بوده که به آن جهت منسوب به خدا شده است،‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 238

‏همان تشریف انسان است که خداوند متعال فرمود: (‏وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ‎ ‎رُوحِی‏) و ملائکة الله بر انسان سجده کردند از آن جهت که منسوب به‏‎ ‎‏خداست و جلوۀ اظهر اوست. ولی شیطان آن جهت را نمی دید، بلکه‏‎ ‎‏جهت طینی آدم را ملاحظه می کرد و لذا استدلال کرد: (‏خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ‎ ‎خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ)‎[2]‎‏ البته این کبری که اشرف بر اخسّ نباید سجده کند و‏‎ ‎‏اطاعت نماید درست است، ولی خطای شیطان در صغری بود که آن‏‎ ‎‏جهت منسوب الی الله را ندید.(155)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

ضرورت شناخت ابعاد مختلف

‏انسان در عین حال که همان نطفه است، اگر به حرکت جوهریه، عقل‏‎ ‎‏مجرد شود یک حقیقت دارای مراتب است، اما نه به طوری که مراتب‏‎ ‎‏با هم سنخیت نداشته باشند، بلکه انسان با یک سنخیت خیلی مناسبی،‏‎ ‎‏موجود دارای مراتب است.‏

‏اگر کسی فقط مرتبۀ شهادت را ببیند و بگوید: انسان همین گوشت‏‎ ‎‏و پوست و رگ و خون است و غیر این نیست، چشم بصیرتش کور‏‎ ‎‏است و اطلاع بر نفس پیدا نکرده است.‏

‏و اگر فقط مقام تجردش را ببیند و نفس را غیر این مراتب ملاحظه‏‎ ‎‏کند، او هم علم النفس و معرفة النفس ندارد، و آن کسی علم النفس را‏‎ ‎‏داراست که از مرتبۀ شهادت تا مرتبۀ عقلانیت را ببیند و با ملاحظۀ‏‎ ‎‏مراتب، مقامات را دیده باشد، البته در این نظر می فهمد که نفس،‏‎ ‎‏همین مرتبۀ شهادت است و همین مرتبۀ شهادت، مرتبۀ دیگر هم شده‏‎ ‎‏است، ولی اگر مبدأ و منتهی الیه حرکت را ببیند و میانه را الغا کند‏‎ ‎‏ـ چون مقام تجرد عقلانی منعزل از مقام شهادت و غیر آن است و هیچ‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 239

‏گونه تناسبی بین اینها نیست ـ در این ملاحظه، وحدتی را مشاهده‏‎ ‎‏نخواهد نمود.(156)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

سختی ادراک هویت انسانی

‏نفس، یک موجودی است که هویت او چنین مقام رفیعی دارد که‏‎ ‎‏همای عالم امکان و ماهی قعر دریای طبیعت است و در هر مرتبه ای،‏‎ ‎‏از خود آن مرتبه می باشد؛ مرتبۀ طبیعی او در سلک طبیعیون است و‏‎ ‎‏مرتبۀ عقلانی او منسلک با قافلۀ عقلای عالم و با موجودات عقلانی‏‎ ‎‏مجرد، همنشین است، و لذا درک چنین موجودی با چنین هویت‏‎ ‎‏ذو مراتب، در غایت صعوبت است، و چون هر کسی به اندازۀ شعاع‏‎ ‎‏دید خود، این هویت را درک کرده و شعاع نور دیدۀ عقلش مراتب‏‎ ‎‏بالای قامت آن را ندیده، گفته است: هویت نفس، همان است که من‏‎ ‎‏دیده ام.(157)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

رابطۀ خودشناسی با خداشناسی

‏این روایتی که وارد شده است: ‏مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ‏، این به ما‏‎ ‎‏می فهماند که انسان آنطور موجودی است که اگر شناخته بشود،‏‎ ‎‏شناسایی خدا با این است؛ نسبت به هیچ موجودی این مطلب صادق‏‎ ‎‏نیست. ربّ انسان را کسی نمی تواند بشناسد الاّ اینکه خودش را‏‎ ‎‏بشناسد و خودشناسایی که دنبالش خداشناسی است حاصل نمی شود‏‎ ‎‏مگر برای کُلّ اولیای خدا.(158)‏

21 / 3 / 59 

*  *  *


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 240

علت غفلت از خویشتن

‏بالجمله، انسان چون افق وجودش در یک حدّ محدودی است و نیز‏‎ ‎‏به واسطه انغمار در طبیعت از غیر طبیعت خود محجوب است، عوالم‏‎ ‎‏فوق خود و دون خود را نیافته است؛ بلکه از خود نیز کاملاً محجوب‏‎ ‎‏است، و لهذا خود را همین پوست و استخوان و بدن مُلْکی و ادراکات‏‎ ‎‏حسّی و خیالی گمان کرده و از حقیقت و لبّ خود غافل است. از این‏‎ ‎‏جهت، تمام همّ و حزنش برای مقاصد ملکی و تدبیرات بطن و فرج‏‎ ‎‏است، و چون از خود غافل و محجوب است، مقاصد انسانی خود را‏‎ ‎‏نداند و برای آن قدمی برندارد. آری، کسی که جز حیات حیوانی‏‎ ‎‏چیزی در خود درنیافته، جز مقصد حیوانی به چیزی نپردازد.(159)‏

‏ ‏

*  *  *


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 241

‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 242

  • . حجر  /  29.
  • . مرا از آتش آفریدی و او را از گل (اعراف  /  12).