مقامات انسان در سیر تکاملی
سیر انسان و عبور از طبیعت
سیر انسان و اقامت در طبیعت
مقایسه دو سیر
[انسانها] همه، جوهرۀ طبیعت را سیر می کنند شکی نیست.
در این سیر، یکی از اولِ لیلۀ مظلم عالم طبیعت تا آن مطلع فجر (سَلاَمٌ هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ) با کمال سلامتی آمده و تمام صفحۀ قلب را در این مدتِ سیر، به طرف عالم ورای طبیعت داشته و در این آینه هر چه افتاده شعاع عالم غیبی بوده است و جز اشعۀ آن آفتاب حقیقی چیزی بر آن نتابیده و جز او چیزی نخواسته است؛ عاشق آن نور است و به غیر او توجهی ندارد و نمی خواهد بر صفحۀ دل، جز نور او چیزی بتابد؛ از هیچ حبی جز حب آن معشوق خبری ندارد و هیچ وردی جز ورد واحد ندارد؛ چنان دل داده است که بی دل شده و دلش بین یدی الرحمان است و تسلیم اوست، هیچ تصرفی در آن، جز تصرف او واقع نمی شود، و هیچ چیزی جز او به قلبش خطور نمی کند، و هیچ شعاع حبی و طلب رضایی جز حب لقای او و جز طلب رضای او نمی افتد چنانکه شاعر این کمّلین هم می گوید:
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 298
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
«الف» میان حروف وحدتش زیادتر است؛ زیرا غیر از یک چیز مستقیم نیست به خلاف حروف دیگر مثلاً «ب» که کج و معوج و مختلف الاجزاء است. اگر شاعر راست گفته باشد در دل او به غیر از یک آرزو و حب یک جمال و رضای یک محبوب، حبی دیگر نیست، و جز یک آستانه و جز یک نور، چشمش چیزی نمی بیند و در آینۀ قلبش چیزی نیست و قدمش به جایی نمی رود و دستش به غیر او دراز نمی شود، ولو او هم راست نگفته باشد، انبیا و مرسلین در این ادّعا راستگو هستند؛ در لوح فطرت آنها در حقیقت استاد ازل غیر از الف قامت دوست نقشی نکشیده و آنها بر اساس این فطرت چیز دیگری نمی دانند؛ چه کنند استاد ازل جز این، حرف دیگری به آنها یاد نداده است، آنها غیر از قامت دوست چیزی بلد نبوده و جز «الف» چیزی نمی گویند، لذا در آن دعا فرموده: «حتّی تکون أعمالی و أورادی کلّها ورداً واحداً»... .
آن کسانی که ورد واحد دارند، اگر در دنیا اقامت داشتند به غیر از پرستش او نمی خواستند، و اگر مال دنیا داشتند جز برای نثار در راه دوست نمی خواستند، و اگر اولادی می خواستند و به اولاد نظری داشتند به غیر از اینکه دوست را عبادت کنند چیز دیگری توقع نداشتند و به غیر از اینکه می خواستند کلمۀ لا اله الاّ الله را بالا برند توقعی نداشتند، پس این چنین اشخاصی که از اول لیلۀ طبیعت تا طلوع مطلع فجر، همۀ صفحۀ دل را به طرف آن نور واحد داشته اند و جز او و توحید ذاتی و فعلی و صفاتی او نمی دانند و قلب آنها کاملاً به صبغۀ توحید منصبغ است و در این سیر طبیعی هیچ نقطۀ سودایی
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 299
ظهور و بروز ننموده و از اول هم نبوده است، اینها کسانی هستند که در ضمن سیر طبیعی، با آن عالم وحدت متحد شدند و همۀ صفحۀ قلب، آثار آن بوده و کاملاً انس و آشنایی با آن دارند؛ چنانکه حضرت امیر علیه السلام فرمود: «من به راه آسمانها بهتر از راه زمین آشنایی دارم».
در مقابل اینها دسته ای از روز اول، صفحۀ دل را به طرف طبیعت داشته و سر و کارشان همه با اینجاست و پشت قلب را به طرف بالا نموده و نقطۀ سودا کاملاً صفحۀ دل را مظلم نموده است، پیوسته در فکر تعدّی و آرزوی عدوان و جمع منال دنیا و تأمین شهوت و فرج بوده، و به کلی درِ قلب خود را به طرف بالا بسته اند و هیچ آشنایی و انسی با آن ندارند، انبانی است که اخلاقیات فاسده و حب جاه طلبی و ریاست طلبی و خودبینی و شهوت رانی و غضب و بخل در آن جمع شده و عمری به کسب و جمع آوری اینها اشتغال داشته و قلبش از اینها پر است، و اتحاد ذاتی با حب طبیعت پیدا نموده، و قلبش از حب اباطیل و شیطنتها و ایذاها پر است.
البته وقتی که اینها جمع شد، چون به غیر طبیعت انس و آشنایی ندارد و ذات، یک پارچه طبیعت است، لذا اگر خواب هم ببیند از اینها می بیند و چون اتحاد ذاتی با آنها پیدا نموده است وقتی که از دار طبیعت بیرون می رود، ذاتش متحد با این ملکات و انبانی پر از این اوصاف است؛ (فَبِمَا کَسَبَتْ أیْدِیکُمْ).
پس این دو دسته از روز اول وجودشان قدم به قدم و پی در پی که امکان توقف در آن نیست ـ چون حرکت جوهریه این حرکت و سفر قهری را مدلّل و مبرهن نموده ـ به طرف منزلی دیگر بیرون از این دار طبیعت می روند؛ چه آن اشرف موجودی که در مکّه متولد شد و چه
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 300
آن شقیی که در همان شهر متولد گردید، هر دو به طرف خروج از طبیعت می رفتند و ابداً تفاوتی در این معنی نداشتند. آن شقی که سهل است، اگر یک سوسماری هم در کوههای مکه به دنیا آمده آن هم از روز ولادتش در جوهرۀ خود مسافر است و از طبیعت قدم به قدم خارج می شود، ولی در این سیر قهری، صفحۀ نازنین قلب یکی به تمام معنی به طرف بالا و عالم ماورای طبیعت باز بوده و متوجه قامت راست «الف» آن دوست بی مثال بوده، و جز قامت او، در قلبش چیز دیگری نبوده است، و در هر نظری و در هر نفسی در آرزوی این قامت بوده است و ورد زبانش، قامت دوست بوده است و جز خاطر دوست خاطر دیگری را نخواسته است، و آنچه را از دوست به او رسیده نیکو دانسته است؛ اگر دندان مبارکش را می شکنند می گوید نیکوست؛ چون رضای اوست و اگر پیشانی مبارکش را بشکنند می گوید نیکوست؛ چون به راه دوست «ضرب الحبیب زبیب» و پیوسته می گوید: «فهبنی صبرت علی عذابک فکیف أصبر علی فراقک».
او از این دار طبیعت با چه ملکات و نوری می رود و متحد با چه حبی قدم از این افق برمی دارد! آن طرف هم که رفت مگر اعتنایی به بهشت دارد و گلابی و سیب می خواهد؟ اینجا که ورد او اینها نبوده، گرچه آنها را هم به او می دهند و او می خورد و قصرش با قصر فلانی در یک جا می باشد، و این هم گمان می کند که با پیغمبر هم جوار است. بلی تقصیری ندارد چون می بیند که در آن قصر حضرتش می نشیند و قصر این هم کنار قصر اوست، ولی نمی داند که جبرئیل هم نتوانست هم جوار او باشد؛ و او را مقامی است که هم جواری، غیر آن محبوب
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 301 ندارد.
این وضع و کیفیت خروج پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که با فلان شقی در یک وطن بودند و در اصلِ خروج از عالم طبیعت با هم شرکت داشتند، ولی صفحۀ قلب آن حضرت به طرف بالا باز بود و آن دیگری که به سیر قهری به طرف بالا و افق ماورای طبیعت حرکت می کرد ولی در آینۀ قلب او که به طرف پایین بود اثرات طبیعت نمایان بود و هیچ نوری از عالم غیب به این قلب منکوس و وارونه نمی رسید؛ در این قلب هرچه خطور می کرد، شیطنت بود و از آن روز اول هم در این فکر بود، و ظلم فوق العاده ای نمود که تمام مسلمین را به خاک ذلت و گمراهی و ضعف نشانید و باعث اختلافات عظیمی گردید.
البته چنین کسی که هیچ از احقاق حق الهی و میزان بازخواست او اثری در قلبش راه نیافته بود چنین کرد و خسران و ضلالت اولین از امت و آخرین از امت را به عهده گرفت؛ زیرا راه اسلام را معوج نموده و نگذاشت که صاحب حق، اخلاق اسلامی و طرز حکومت داری را به مردم یاد دهد و جماعت را به اخلاق و روش اسلامی تربیت کند و احکام اسلامی را نشر فرماید...
و آن کس که این خسران را فراهم نمود و از دنیا رفت و سیر طبیعی خود را کرد، مگر غیر این خواهد بود که آنچه از این شیطنتها جمع کرد و با ذاتش متحد شد و تار و پودش با حب ریاست باطله و قهر و غضب و بخل متحد شد، اینها از باطن ذات او، جهنمی را تشکیل می دهند؛ خصوصاً اگر قائل به تجسم اعمال باشیم و بگوییم که این اعمال صورت عینیه به خود می گیرند، مثلاً کسی که اینجا نشسته و غیبتی نمود عقربی صورت عینیه به خود می گیرد و الآن هم موجود است؛ منتها اشتغال به طبیعت مانع از دیدن آن است، و این عقرب
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 302
علاقه به این شخص دارد؛ چون از او متولد شده و از بچه هایی است که دورش را گرفته اند، و آن جهنم (لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ) الآن محیط است نه «سَیحیط» وقتی که از این عالم رفت، صور اعمال تهیه شده، گردش را می گیرند و یک خانواده تشکیل می دهند.(206)
* * *
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 303