منزل اطمینان و طمأنینه در وصیتنامه سیاسی ـ الهی امام خمینی
بسم اللّه الرحمن الرحیم
سالها می گذرد حادثه ها می آید انتظار فرج از نیمۀ خرداد کشم
محور بحث در این همایش، وصیتنامۀ سیاسی ـ الهی امام است؛ و من قصد دارم به بررسی و شرح جمله ای از وصیتنامه بپردازم که گرچه آخرین جملۀ وصیتنامه است، اما در حقیقت، عامل اصلی آغاز حرکت ایشان است؛ علت غایی است که در تصور اول است و در ظهور آخر، امام در وصیتنامه می فرمایند:
«من با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوی جایگاه ابدی سفر می کنم و به دعای خیر شما احتیاج مبرم دارم».
ایشان در این قسمت از وصیتنامه اعلام می دارند که به منزل اطمینان و طمأنینه رسیده اند. البته این منزل، منزل والایی در سیر و سلوک است.
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 97 شایان ذکر است که اگر امام از اتصاف به این صفت یاد می کنند، به خوبی واقفند که این حقیقت بعد از حیاتشان دانسته خواهد شد؛ و اگر آن را بر زبان و قلم می آورند، از برای آن است که به پیروان خود تفهیم کنند که به این منزل و مقام می توان رسید. برای روشن شدن این منزل عالی در عرفان اسلامی و سیر و سلوک عرفانی به شرح مختصری می پردازم و در این زمینه از کتاب منازل السائرینِ پیر هرات استفاده می کنم؛ زیرا این کتاب عرفانی مورد توجه امام عزیز بوده، و در نوشته های اخلاقی خود به طور مکرّر بدان استناد کرده اند.
خواجه عبداللّه انصاری منزل طمأنینه را پس از منزل سکینه مطرح می کند و می گوید: اگر «سکینه» آرامشی است که هر از چند گاهی بر قلب عارف عارض می شود، و آتش هیبت را که از جلال حق نشأت گرفته خاموش می کند؛ ولی از جمله حالات است و دوام ندارد. بنابراین «سکینه» وصفی است که گاه ثبوت دارد و گاه ندارد. اما «طمأنینه» آرامشی
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 98 است که در آن راحتی و انس با حضرت محبوب حاصل می شود و در اصطلاح عرفانی، «مقام» است و به این ترتیب، طمأنینه صفت و حالتی است که هرگز از صاحب خود جدا نمی شود.
پیر هرات در تعریف طمأنینه می فرماید: «الطمأنینةُ سُکونٌ یُقَوّیهِ امنٌ صحیحٌ شبیهٌ بالعیان؛ طمأنینه، آرامشی است که ایمنی صحیح شبیه عیان، آن را تقویت می کند. سالک در این مرتبه با رسیدن به عین الیقین و معاینۀ حقایق غیبی به آرامشی دست می یابد که این «عیان» همواره مقدم بر آرامش خاطر اوست. بنابراین، از «سکینه» برتر خواهد بود. از نظر خواجه، طمأنینه سه درجه دارد:
خواجه، درجه اول طمأنینه را طمأنینۀ قلب می داند؛ که با یاد و ذکر خدا حاصل می شود. خداوند در قرآن شریف می فرماید: اَلاٰ بِذکرِاللّه تَطْمَئِنُّ القلوب؛ یعنی اگر عالِم به علم خود درمی یابد و می داند که ذکر و یاد خدا قلب را مطمئن می سازد و انسان مضطرب را به آرامش می رساند، امّا عارف درک می کند و به چشم دل می بیند که تنها با یاد خداست که قلب آرامش می یابد. این طمأنینه از نظر خواجه نیز سه مرحله دارد:
الف) اطمینانی که پس از وعید الهی برای سالک حاصل می شود؛ یعنی سالک طریق حق، با نگرش رحمت خداوند از اضطراب وعید الهی به آرامش می رسد؛ و با افاضه و اشراقی که بر او می شود، رحمت حق را با
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 99 همۀ وسعتش بعینه می بیند و به لطف حق مطمئن می شود و به مقام اطمینان می رسد. پس، این مرحله از اطمینان طمأنینة الخائف الی الرجاء است.
ب) اطمینانی که پس از گشوده شدن باب «یقین» برای سالک حاصل می شود؛ و او احکام خداوند را مشاهده می کند. در این حال است که راضی به قضای الهی می شود و زبان او گویای این است که الهی رضیً بقضائک.
ج) اطمینان شخص مبتلایی که از گرفتاریها رنج می برد و وقتی پاداش خداوند بر صابران را بعینه مشاهده می کند، روحش آرام می گیرد و قلبش مطمئن می شود؛ و این حقیقت را شهود می کند که:
صابران از جمله عالم برترند صابران از اوج گردون بگذرند
خواجه، درجه دوم از اطمینان را طمأنینه روح می داند. در این مرحله سالکی که به قصد قرب به خداوند در حرکت است و مقصد و غایت خلقت خویش را یافته، و به سوی او روان است، گاه از پایان امر خود بیمناک می گردد و به اضطرابی در عین قرب گرفتار می آید. به گفته جامی:
محنت قرب ز بُعد افزون است دلم از محنت قربش خون است
زیرا واصلان و رهیافتگان می گویند:
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 100
هست در قرب، همه بیم زوال نیست در بُعد جز امید وصال
سالک کوی حقیقت به اضطرابی مبتلاست که در عین وصل، ناله و فغان دارد.
«گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست؟»
در اینجاست که حضرت محبوب با افقی که پیش چشم دلش می گشاید، اضطراب او را به اطمینان بدل می کند.
خواجه، درجه سوم طمأنینه را طمأنینۀ کسی می داند که لطف و جمال الهی را شهود می کند؛ یعنی کسی که به مرحلۀ فنای از خلق می رسد و باقی به بقای الهی می شود و «فارغ از خود می شود»؛ با مشاهدۀ لطف و جمال ازلی به اطمینان می رسد. او وجه باقی خداوند را بعینه می بیند و بر او منکشف می شود که همۀ موجودات به نور وجود خداوند قِوام دارند. عارفی که به این مرحله می رسد، عالم را محضر خدا می داند و ممکنات را سایه و ظل حقیقت او می شمرد. اگر در سفر اول از اسفار اربعه سالک طریق با حق بینی از خلق محجوب می شود و تبعی بودن و اصیل نبودن موجودات را ادراک می کند، در اینجا همه موجودات را می بیند و برای خدمت به آنها قیام می کند؛ زیرا همه را سایه و پرتو حضرت محبوب می داند. اگر پیر طریق ما، حضرت روح اللّه در آخرین جمله از وصیتنامۀ خود به این مقام اعتراف می کند و می گوید: «با دلی آرام و قلبی مطمئن و...
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 101 از خدمت شما مرخص می شوم»، این مقامی نیست که در آخرین سالهای عمر خویش به آن رسیده باشد، بلکه این دریافت و کشفی است که او را به قیام و حرکت و هدایت مردمان واداشته است.
در اینجا توجه شما را به کتابی که معظمٌ له در سن 43 سالگی، یعنی در سال 1363 قمری، پنج سال بعد از نگارش کتاب «اربعین حدیث» نگاشته اند، جلب می کنم. ایشان در کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» در بیان تفاوت علم و ایمان می نویسند: «ایمان غیر از علم و ادراک است». گرچه علم از افضل کمالات است، از اشرف اسمای الهیه و از صفات موجود ِبمٰا هُوَ موجود است و نظام هستی از برکت علم منتظم شده، و هر موجودی که به این حقیقت نزدیکتر باشد، به مقام قدس ربوبی نزدیکتر است، ولی علم حظّ و بهرۀ عقل است. انسان با ریاضات و مشقّات به حقایق عقلی راه پیدا می کند. ابزار و وسایل عقل، اندیشه است و تفکر، کتاب است و معلم؛ اما ایمان، وثوق و اطمینان است. «ایمان حظّ قلب است».
علم به منزله مقدمه ایمان است. پس، عقل و علم در جایگاه خود مقدس و برای انسان سالک لازم و ضروری است؛ زیرا پیش زمینه و بستر وصول سالک را فراهم می سازند و اگر چنین نکنند، خود حجاب رؤیت محبوب قرار می گیرند و تقدسشان زایل می شود، و در اینجاست که آنها را حجاب اکبر می خوانند؛ العلم هوالحجاب الاکبر؛ امام در توضیح این
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 102 مطلب می فرمایند:
انسان با برهان عقلی معنای لاحولَ و لا قوةَ الاّ بِاللّه را در می یابد و با براهین عقلی اثبات می کند که «ِلاٰمُؤثِّر فی الوجود اِلاّ اللّه ؛ اما از آنجا که این حقیقت را به قلب نسپرده، نگاهش به دست دیگران است. گرچه با براهین عقلی خدا را مقلب القلوب و الابصار می داند یا سخت باور دارد که الخیر کلُّه بیدِه و الشّرُ لیس الیه؛ اما باز در صدد جلب قلوب مردمان است. این دقیقاً به این جهت است که از ادراکات عقلی خارج نشده، حقایق عرفانی بر قلب او وارد نگشته، و علمش به ایمان و یقین مبدّل نشده است.
امام از حدیث شریف العلم نورٌ یقذفُهُ اللّه فی قَلب مَنْ یشاء استفاده می کنند و می نویسند:
شاید معنای حدیث شریف که فرماید: «علم نوری است که خدای تعالیٰ در دل هرکس که خواهد افکند» همین باشد؛ زیرا که علم باللّه تا در حد عقل است، نور است و پس از ریاضات قلبی، خدای تعالی آن را در قلوب مناسبه افکند و دل به آن بگرود.»
از این گفتار چنین در می یابیم که اگر چه علم نور است، جنبۀ کاشفیت دارد، گشاینده حقایق است و همان گونه که در تعریف آن می گویند: الظّاهر لذاتِه و المُظْهِرُ لِغیره است؛ اما با توجه به حدیث و شرحی که امام می فرمایند می توان چنین برداشت کرد که علم، نور است و در این
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 103 حقیقت تردیدی نیست که برای عالم، فهم و درک و دریافتی حاصل می شود که هرگز غیر عالم، از آن دریافت بهره مند نیست. این نور، مقدمه ای است که خداوند در قلوب مستعد می افکند؛ یعنی عالمی که به حقیقتی نایل شده، و با ریاضات عقلی، حقایقی را کشف کرده، اگر قلبش را با ریاضات قلبی مستعد گرداند، خداوند آن نور را در قلب او می افکند:
بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد
(حافظ)
از این رو می توان چنین نتیجه گرفت که مقدمات انکشاف حقایق غیبی، کسبی و اکتسابی است که با تلاش و کوشش و ریاضتهای عقلی حاصل می شود. مستعد ساختن قلب نیز کسبی و اکتسابی است و کتب عالمان اخلاق و توصیه های سیر و سلوک که عرفای واصل برای رهروان طریق نگاشته اند، برای آن است که انسان سالک قلب خود را نیز مستعد گرداند، تا خداوند آن نور را که حاصل علم است، بلکه خود علم است، در قلب او بیفکند.
امام پس از شرح مبسوطی پیرامون علم و ایمان، به نکته ای اشاره می کنند که مقصد و غرض من از این مقدمه، برای رسیدن به آن نکته است که در ابتدای سخن عرض کردم. طمأنینه برای امام حالتی نیست که در اواخر عمر به آن رسیده باشند، بلکه مقدمۀ حرکت و قیام و هدایت ایشان بوده است. ایشان در همین کتاب می نویسند: «انسان در اوایل که متعلم است، باید به درس و بحث و تعلم اشتغال پیدا کند و از اقوال لغو و باطل خودداری کند؛ چون کامل شد، به تفکر و تدبر اشتغال پیدا کند و زبان از کلام به غیر خدا و آنچه مربوط به غیر است بربندد، تا افاضات ملکوتی بر
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 104 قلب او جاری شود، و چون وجود او حقانی شد و از گفتار و اقوال خود مطمئن شد [نکتۀ موردنظر در این قسمت است] آنگاه است که به تربیت و تعلیم و دستگیری مردمان برخیزد و لحظه ای از خدمت به آنان فروگذار نکند تا خدای تعالی از او راضی شود و او را در شمار بندگان مربی قرار دهد، و خلعت معلمی و مرشدی را به قامت او راست گرداند.
انسان سالک، باید در اوایلِ اشتغال به تعلم با دانشمندان و فضلا معاشرت کند؛ و در اواسط، به خدمت مشایخ و بزرگان اهل حال کمربندد، که این دو مرحله با عشرت سازگار است؛ یعنی با توجه به غیر نیز می توان این دو مرحله را گذراند؛ اما مرحلۀ سوم، مرتبه ای است که سالک به انتها می رسد و از منتهیان نامیده می شود و باید به حال خود بپردازد و اشتغال به حق و ذکر حق پیدا کند. اگر خلوت و پرداختن به حق با عشرت جمع نشد، اعتزال کند تا کمال لایق، از ملکوت اعلا بر او اضافه شود، و چون [جان کلام ما در این قسمت است] حال طمأنینه و استقرار و استقامت در خود دید و از حالات نفسانیۀ وساوس ابلیس ایمن شد، به ارشاد خلق و تعلیم و تربیت بندگان خداوند و خدمت به نوع بپردازد، و تا می تواند از خدمت به بندگان خداوند، باز ننشیند.
پس از این مقدمات، به خوبی روشن می شود که پیر طریق ما نه تنها با قلبی مطمئن به دیار باقی شتافته؛ بلکه این قلب مطمئن، او را به هدایت خلق نیز فراخوانده است. عزالدین نسفی در کتاب انسان کامل می نویسد:
انسانها سه گونه اند: دستۀ اول، انسانهایی که می آیند و می روند و نه می دانند از کجا آمده اند و نه می دانند به کجا خواهند رفت. دستۀ دوم، انسانهایی که مقصد و مبدأ خود را می شناسند و برای سفر آخرت توشۀ لازم را برمی گیرند که اینان کاملان و رهیافتگانند؛ اما دستۀ سوم، کسانیند که در
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 105 حقیقت، کاملان مکمِّلند؛ خود به هدف رسیده اند و برای رساندن خلق به این کمال مطلوب قیام می کنند.
پیر طریق ما و عارف رهیافتۀ ما، از این دستۀ اخیر است که با قلبی مطمئن برای هدایت مردمان همت می گمارد، در این مسیر از طعنۀ دوستان و حیله های دشمنان مضطرب نمی شود؛ زیرا به مقام اطمینان راه یافته است. هنگامی که گماشتگان ساواک، امام را دستگیر کرده و به تهران می آورند، به طوری که خود امام نقل کرده اند، وقتی مأمورین به بیراهه ای در کنار دریاچه حوض سلطان می روند، امام می گویند من گمان کردم که مرا در این بیابان نابود خواهند کرد. من نگران نبودم؛ ولی چون مأمورین سخت مضطرب و هراسان بودند، من به آنها دلداری دادم و گفتم: «من که مسلح نیستم؛ چرا اینقدر مضطربید. شما مأموریت تان را انجام می دهید». آیا این حالت جز از کسی که به مقام اطمینان رسیده، متصور است؟ پس از انقلاب هم، پس از شنیدن حرفهای تند شخصی که از جریان سیاسی شکایت می کرد و امام را از روی گرداندن مردم از ایشان بیم می داد، امام گفتند: «واللّه برای من فرق نمی کند، چه مردم جمع شوند و بگویند درود بر فلان، و چه بگویند مرگ بر فلان». آیا این حالت جز برای واصل به منزلگاه طمأنینه میسر است؟
بدین ترتیب می بینیم، اگر امام در آخرین جمله از وصیتنامۀ سیاسی خود از حالت و مقام و طمأنینه یاد می کنند، این «مقام» و حالتی است که در حقیقت، علّت حرکت ایشان بوده و همواره به آن متّصف بوده اند. دلایل و شواهد بسیار در این زمینه وجود دارد؛ و توصیۀ ایشان نیز به همۀ هدایتگران جامعه این است که اول، خود به مطالبی که می خواهند ترویج کنند ایمان داشته باشند، سپس به نشر آن بپردازند؛ زیرا در این صورت
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 106 است که می تواند کلامشان نافذ باشد. در پایان از همۀ شما عزیزان، بخصوص اساتید و علمای عظام که به عرایضم توجه کردید، تشکر می کنم.
(والسلام)
اصفهان
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 107
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 108