بازرگان امریکایی
حضرت امام فکری کردند وگفتند: می رویم، بگویید شرایط رفتن را فراهم کنند وقتی
این دستور امام پخش شد، همه به مخالفت برخاستند. از گروههای داخل و خارج تلفن می شد و از امام می خواستند که از آمدن به ایران منصرف شوند؛ اما امام تصمیم قطعی را گرفته بودند. یادم هست که یک بار امام آمدند و گفتند که: من حتماً باید به ایران بازگردم. من از ایشان علت این تصمیم قاطع را پرسیدم. امام فرمودند: به خاطر اینکه یک بازرگان امریکایی نزد من آمده، و دلسوزی می کند و می گوید شما نباید بروید. به همین دلیل یقین کرده ام که باید حتماً بروم، و اینکه به دست و پا افتاده اند که من نروم، بهترین دلیل است که باید به ایران بازگردم.
امام احساس کرده بودند که آن بازرگان امریکایی یک شخصیت سیاسی است که تحت عنوان یکی از علاقه مندان انقلاب، اصرار داشته که امام به ایران باز نگردد. این بازرگان برای ایجاد رعب و وحشت به امام گفته بود که اگر شما به ایران بروید، هواپیما چنین و چنان خواهد شد؛ اما امام هوشیارتر از این حرفها بودند و عقیده داشتند که تمام این حرفها برای آن است که ایشان به ایران باز نگردند. بنابراین، برخلاف نظر همه مقدمات سفر را فراهم کردند.
اینها نکاتی بود که به ذهن من رسید، و با اینکه احمد نقش مشورتی در
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 496 کارها داشت، هیچ وقت حاضر نبود خودش را مطرح کند و بگوید من تنها کسی بودم که با آمدن امام به ایران موافق بودم.
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 497