خاطرات و نکته ها
بمباران جماران
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : طباطبائی، فاطمه

محل نشر : تهران

ناشر: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)

زمان (شمسی) : 1387

زبان اثر : فارسی

بمباران جماران

بمباران جماران

‏در ایام جنگ تحمیلی که شهرهای ما بمباران‏‎ ‎‏می شد، روزی آقای انصاری آمدند و به امام‏

‎ ‎‏گفتند: از آقای ری شهری یک نامه ای آمده که ما از طریق اطلاعات خبر‏‎ ‎‏موثقی داریم که امشب جماران بمباران می شود. خواهش ما این است که‏‎ ‎‏امشب جایتان را عوض کنید! امام با یک لبخندی به او گفتند: یعنی چه؟‏‎ ‎‏شما چرا این حرف را می زنید؟ آقای انصاری خیلی ناراحت شدند، و‏‎ ‎‏گفتند آقا، به حق مادرتان زهرا(س) این کار را بکنید. شما را به خدا، به‏‎ ‎‏پیغمبر قسمتان می دهم که فقط امشب لااقل اتاقتان را عوض کنید، آخر‏‎ ‎‏یک ضربه به این اتاق بخورد روی هم می ریزد. آقا از آنجا آمدند بیرون و‏‎ ‎‏وارد اتاقی که من بودم شدند و با یک لبخندی گفتند: آقای انصاری آمده‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 541

‏بود به من می گفت که از اینجا برو! من از امام پرسیدم: چرا؟ امام گفتند: چه‏‎ ‎‏می دانم، اطلاع داده اند که امشب می خواهد اینجا بمباران شود! من گفتم:‏‎ ‎‏خوب آقا چرا گوش نمی کنید؟ با لبخندی گفتند: این حرفها چیه؟ اگر قرار‏‎ ‎‏باشد بمباران شود من در همین صندلی و در همین اتاقم هستم. مگر همه‏‎ ‎‏در پناهگاه هستند؟ گفتم: آقا، همه غیر از شما هستند، همه مردم که‏‎ ‎‏خانه شان هدف دشمن نیست. گفتند: چه فرقی می کند، پاسداری که سر‏‎ ‎‏کوچۀ ما ایستاده که در پناهگاه نیست، او آنجا ایستاده، و من به پناهگاه‏‎ ‎‏بروم؟ گفتم: همه می روند. در حال حاضر در جماران پناهگاه ساخته‏‎ ‎‏شده، این دستور دولت است. گفتند: نه اینطور نیست. آن پاسدار به خاطر‏‎ ‎‏من ایستاده به پناهگاه نمی رود. من از این اتاقم بیرون نمی روم. شماها‏‎ ‎‏بروید خودتان را حفظ کنید! من به خاطر اینکه باز یک حربه دیگری به‏‎ ‎‏کار برده باشم،گفتم: اگر شما نروید ما هم نمی رویم، پس به خاطر ما هم‏‎ ‎‏که شده، به پناهگاه بروید. گفتند: نه، من وظیفۀ خودم نمی دانم، شما‏‎ ‎‏وظیفه دارید خودتان را حفظ کنید؛ ولی من وظیفۀ خودم نمی دانم که از‏‎ ‎‏اتاق بیایم بیرون. و از اتاقشان هم بیرون نیامدند. فردای آن روز که من نامه‏‎ ‎‏آقای ری شهری را دیدم، مشاهده کردم امام یک غزل عرفانی پشت آن‏‎ ‎‏نامه نوشته بودند. فکر کردم اصلاً ما کجاییم در این بحر تفکر و امام‏‎ ‎‏کجا؟!‏

‎ ‎

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 542