توجه و دقت امام
چند روز بعد از ماه رمضان، امتحان فوق لیسانس فلسفه بود و من می خواستم
خودم را برای آن امتحان آماده کنم. ایشان هم می دانستند که امتحان من همین روزهاست.که ناگهان کسالت امام پیش آمد و ایشان در بیمارستان برای عمل جراحی بستری شدند. وقتی به ملاقات ایشان می رفتم از من
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 549 سؤال می کردند: چرا نمی روی درس بخوانی؟ می گفتم: خوب، می خوانم. در حالی که اصلاً فکرم کار نمی کرد و حتی یادم نبود که درس و امتحان دارم. با یک آشفتگی خاصی تمام وقت، چشمم به در بیمارستان بود و نگاهم به کسی که از بیمارستان می آمد. اصلاً نمی فهمیدم چه موقع روز می شود و چه موقع شب، تا برسد به اینکه بتوانم درس بخوانم.
ولی عرض کردم: هم درس می خوانم و هم عیادت می آیم. فرمودند: خوب، درسَت را بخوان. جواب دادم: بله، حتماً؛ ولی یک ساعت هم به استراحت نیاز دارم. موقع استراحت برای دیدن شما می آیم.
حتی آن لحظات هم به فکر تک تک برنامه ها بودند. یادم هست آقا مسیح (نوه شان) از قم آمده بود. دو روز که ماند امام به ایشان فرمودند: مسیح، چرا اینقدر اینجا ماندی؟ چرا نمی روی درس؟ مگر درسها تعطیل شده، درسها که تعطیل نیست، چرا نمی روی؟ آقا مسیح گفت: می روم. امام گفتند: برو، برو به درسَت برس.
ایشان، هم دلش نمی خواست به قم برود، و هم اینکه اگر پیش امام می رفت، امام به ایشان می فرمود: چرا نرفتی؟
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 550