
برگرفته از گفتهها و خاطرات فرزندان امام راحل
امام علاقه و محبت وافری به همسرشان داشتند بهطوری که از نظر امام همسرشان در یک طرف قرار داشت و بچههایشان در طرف دیگر و این دوست داشتن با احترام خاصی همراه بود. یادم هست یک بار که خانم مسافرت رفته بودند آقا خیلی دلتنگی میکردند. وقتی ایشان اخم میکردند، ما به شوخی میگفتیم اگر خانم باشند آقا میخندند، وقتی نباشند آقا ناراحت هستند و اخم میکنند. خلاصه ما هرچه سر به سر آقا گذاشتیم اخم ایشان باز نشد. بالاخره من گفتم خوش به حال خانم که شما اینقدر دوستشان دارید و امام گفتند: ”خوش به حال من که چنین همسری دارم. فداکاری که خانم در زندگی کردند، هیچ کس نکرده است.“
یک بار از امام پرسیدم:” شما چرا این قدر به خانم علاقه دارید؟“ گفتند:” برای اینکه خیلی وفادار بوده، خیلی فداکار بوده. زجری که خانم کشیده، هیچ کس نکشیده.“ همیشه به خانم میگفتند: ”از من راضی باش، من خیلی در حقت بدی کردهام.“
***
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 57 همیشه میگفتند:” خانم، بینظیر است“ ایشان 15 سال در آب و هوای گرم نجف مشکلات را تحمل کرده و همه جا همراه امام بودند. در حالی که در خانواده پدریشان در رفاه به سر میبردند. و دخترخانم 15 سالهای بیش نبودند که به خانه امام وارد شدند. مثل اینکه در آن موقع قم را دوست نداشتند، ولی هرگز این مسئله را نزد امام اظهار نکرده بودند. امام همیشه در پاسخ ما که میپرسیدیم:” چه کنیم که شوهرانمان به ما این همه علاقهمند باشند؟“ ایشان میگفتند:” اگر شما هم این قدر فداکاری کنید، همسرانتان تا آخر همین قدر به شما علاقه خواهند داشت. “
امام در اول ازدواجشان با خانم قرار گذاشته بودند سالی یک بار خانم به تهران بروند و سه ماه تابستان را در تهران بگذرانند. خودشان هم به خمین میرفتند. این برنامه همیشه بود و حتی تا بزرگ شدن ما نیز ادامه داشت. امام سختشان بود که خانم در زمستان به مسافرت بروند و از روزی که خانم به مسافرت میرفتند، اخمهای امام درهم بود تا خانم برگردد. امام در موقع ورود خانم به منزل میخندیدند و این یکی از راههای ابراز علاقه امام به خانم بود.
***
احترام امام به خانم
صحنهای را که شاهد بودم و میتوانم شخصاً شهادت بدهم، افسردگی و در عین حال تصمیم قاطع امام در برخورد با کسی بود که احساس کرده بودند نسبت به شخصیت خانوادهشان بیحرمتی کرده است. در نجف کسی بود که ملازم امام بود. هرگاه امام از منزل برای درس یا حرم و یا مسجدی برای ادای نماز تشریف میبردند همراهشان بود. هنگامیکه مراجعانی که در بین راه با امام مواجه میشدند جسارت اینکه با خود امام صحبت کنند نداشتند، به این فرد پیغام میدادند. یا اگر امام ضرورت میدیدند دستوری صادر بفرمایند و میخواستند به فوریت مطرح کنند به همراهشان میگفتند این تذکر را به کسی یا به خودشان یادآوری کند یا فلان اقدام را انجام بدهد،
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 58 این ملازم آقای روحانی محترمی بود که هنوز هم حیات دارد. زمانی گویا حرکتی را انجام داده بود که به نظر میرسید به شخصیت خانواده امام بیاحترامیو بیتوجهی نشان داده است. امام به دلیل احترامیکه برای خانوادهشان قائل بودند و به دلیل اهمیتی که به ضرورت احترام گذاشتن و درک شخصیت زن داشتند، به ملازمشان یادآوری کردند که از آن حرکت متاثرند و پس از آن مایل نیستند که او آنجا باشد، به این ترتیب او را طرد کردند تا دیگر این بیاحترامیها تکرار نشود. البته بعداً همسر امام ظاهراً خواسته بودند که امتیاز و موقعیت آن آقا از وی سلب نشود و در خدمت امام بماند، که امام پذیرفتند.
***
امام احترام زیادی برای خانمشان قایل بودند؛ یعنی اگر بگویم که در طول 60 سال زندگی، امام زودتر از خانم دستشان توی سفره نرفت، دروغ نگفتهام، در طول 60 سال هیچ وقت از خانم حتی یک لیوان آب نخواستند. همیشه خودشان اقدام میکردند و اگر هم در شرایطی بودند که نمیتوانستند، میگفتند:” آب اینجا نیست؟” ولی هیچ وقت نمیگفتند آب به من بدهید. حتی از من که دخترشان بودم نیز نمیخواستند.
***
گاهی که خانم میخواستند به مسافرت بروند در هر ساعتی از روز که بود، حتی اگر ساعت 2 بعدازظهر که وقت استراحت امام بود، ایشان با همه نظمیکه در برنامه روزانه زندگی خود داشتند به احترام خانم تا در حیاط منزل تشریف میآوردند و خانم را بدرقه میکردند.
یا موقعی که اطلاع میدهند که خانم میخواهند برگردند، اگر فصل گرما باشد امام دستور میدهند که یک چیز خنکی درست کنید، هندوانهای آماده کنید یا اگر نباشد آب خنکی درست کنید و اگر فصل سرما باشد، میگویند اتاقی را گرم کنید.
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 59 یک روز خانم کسالت داشتند. امام مرا صدا کردند و گفتند:” خانم که تشریف آوردند اینطرف، با خانم همراهی کن تا اینجا بیایند. امام خیلی صمیمی، خودمانی و مهربان بودند. مخصوصاً با مادرمان که از همه جهت احترام ایشان را داشتند. رفتار ایشان از زمان طلبگی تاکنون هیچ فرقی نکرده بود. از موقعی که به خاطر دارم همین برخوردها را با ما داشتهاند.
***
یک روز خانم برای ملاقات امام به بیمارستان آمدند. آقا چون میدانستند که خانم کمردرد دارند، فرمودند: خانم، اتاق شما پله دارد، نباید از اینجا میآمدید، کمرتان درد میگیرد. خانم گفتند: من دوست دارم بیایم شما را ببینم. امام فرمودند: عیبی ندارد، من هم دوست دارم، ولی نگران حال شما هستم، شما کمرتان درد میکند، نیایید. امام همانطور که خوابیده بودند، یک صندلی نشان دادند به خانم و فرمودند: بنشینید. احترامیکه همیشه برای خانم قائل بودند، تا همان لحظات آخر هم همان احترام برقرار بود.
***
امام تا اواخر عمرشان تا وقتی که خانم سر سفره نمیآمدند دست به غذا نمیزدند. گاهی که ما زودتر دست به غذا میبردیم، نمیگفتند چرا صبر نمیکنید، میگفتند: خانم نیامدند؟ چند بار ایشان را صدا میکردند. گاهی خانم میآمدند و میگفتند:” آقا، آخر من مهمان دارم، شما بخورید من باید غذا بکشم بعد میآیم.“ این رفتار امام در همه اثر میگذاشت.
***
رفتار امام با خانمشان بسیار محترمانه است. تاکنون ما که اولادشان هستیم کوچکترین بیاحترامییا تندی از امام ندیدهایم. تا حالا ندیدهایم که کوچکترین دستوری به مادرمان بدهند، حتی بگویند: ”یک چایی برای من بیاورید.“ اگر احیاناً
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 60 چایی میخواستند میگفتند: ”خانم بگویند برای من چایی بیاورند.“
از خانم امام به واسطه شنیدهام که گفتهاند امام هیچ وقت به ما دستور ندادهاند که چایی درست کنیم. همیشه فرمودهاند: ”خانم (خدمتکار منزل) چایی دارند؟“ بارها میشد که مشغول نوشتن بودند و تشنهشان میشد، عینکشان را زمین میگذاشتند و به سراغ یخچال کوچک که از پول خانم تهیه شده بود میرفتند و آب میخوردند و بلافاصله برمیگشتند و مشغول مطالعه و نوشتن میشدند.
***
امام هیچ وقت دستور انجام کاری را به خانم نمیدادند. خانم میگویند امام وقتی یک دکمه پیراهنشان میافتاد میگفتند: ”میشود این را بدهید بدوزند؟“ نمیگفتند خودت بدوز یا احیاناً اگر روز بعد دوخته نشده بود، نمیگفتند چرا ندوختید. میگفتند: ”کسی نبود بیاید بدوزد؟“ لذا تا آخر عمرشان هیچ وقت به خانم نگفتند یک لیوان آب را به من بده؛ خودشان این کار را انجام میدادند.
***
مثلاً اگر میخواستند حمام بروند، میگویند: ”من لباس دارم؟“ نمیگویند لباس به من بدهید. اصلاً به صورت حکم دستور نمیدهند.
***
امام، خانمشان را در خانه به شکلی آزاد میگذاشتند و به او احترام میکردند که مثلاً روزی که خانم مهمان خصوصی داشتند، میآمدند از ایشان اجازه میگرفتند و میپرسیدند: ”امروز میتوانم به این قسمت بیایم و غذا بخورم؟“ یا: “ میتوانم بیایم و داخل حیاط قدم بزنم؟“
***
من ندیدم در طول زندگی امام به خانمشان بگویند در را ببندید. بارها و بارها میدیدم که خانم میآمدند و کنار آقا مینشستند، ولی امام خودشان بلند میشدند و در
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 61 را میبستند و حتی وقتی پا میشدند به من هم نمیگفتند که در را ببندم. یک روزی من به آقا گفتم خانم که داخل اتاق میآیند همان موقع به ایشان بگویید در را ببندند. گفتند:” من حق ندارم به ایشان امر کنم.“ حتی به صورت خواهش هم از ایشان چیزی را نمیخواستند.
***
یک بار مثل اینکه کارگر خانه به مرخصی میرود، مادرم سینی غذا را دستشان میگیرند و میآوردند سر سفره. (البته این حرف مال زمان بچگی است) آقا میگویند: ”وامصیبت، فریده، خانم دارد سینی میآورد.“ خواهرم میگفتند ما توی خانه خیلی کار میکنیم. اصلاً نمیگذارند خانم کار کنند. الان هم اینطور است. قدیم هم همین طور بوده و این را وظیفه زن نمیدانند که توی منزل کار کند، اگر خودش دلش خواست انجام بدهد، ولی مرد حق ندارد بگوید این کار را بکن یا مثلاً شام درست کن. من شاهد بودم که خانم چایی دستشان بود که بگذارند به آقا میگفتند من چایی را برای خودم آوردم. امام میگفتند:” نه، من باید چایی بیاورم.“ این دقت باعث میشد که آن سختیها را مادرم تحمل کنند و واقعاً هم تحمل کردند.
***
امام عادت داشتند در ساعت یازده یک چایی بخورند و آن لحظه به خودشان اختصاص داشت، ولی میفرمودند که خانم هم تشریف بیاورند و بنشینند تا من چاییام را بخورم.
***
یادم میآید بچه که بودیم با توپ توی اتاق بازی میکردیم. توپ را زدیم و شیشه را شکستیم. آقا خیلی ناراحت آمدند که ما را تادیب کنند که چرا این کار را کردیم؟ من گفتم:” خانم به ما گفتند: در اتاق بازی کنید، عیبی ندارد.“ تا من این را گفتم، ایشان هیچ نگفتند و سرشان را پایین انداختند و از اتاق بیرون رفتند و اگر میخواستند ما را
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 62 تنبیه کنند، نکردند.
***
رعایت حال خانم
بعد از مدتی که امام به قم رفت دچار حمله قلبی شد و چون امکانات کافی برای معالجه امام در قم نبود و احتیاج به مراقبت بیشتر داشتند، به ناچار همان روز به تهران منتقل شدند. در تهران بنا به دستور پزشکان ایشان را بلافاصله به بیمارستان قلب منتقل کردند. حدود دو ماه در بیمارستان بودند و آن دو ماه مرتب پزشکان مراقبت میکردند. آنها به هیچوجه صلاح ندیدند که امام دوباره به قم برگردند و تاکید عجیبی داشتند که در اطراف بیمارستان قلب، منزلی داشته باشند. چندین منزل را در اطراف بیمارستان قلب تفحص کردیم، اما خانه مناسبی برای امام پیدا نشد. پزشکان تاکید زیادی داشتند که امام در منطقهای که از هوای مناسبی برخوردار است، سکونت داشته باشند. چون وضعیت جسمیایشان طوری بود که حتماً باید در مکانی برخوردار از هوای مساعد ساکن میشدند. خلاصه منزل مناسب در اطراف بیمارستان قلب پیدا نشد. در نتیجه در خیابان دربند برای امام جایی را یافتند که چهار ماه در آنجا سکونت داشتند، منتها ایشان از ابتدا در آنجا ناراحت بودند چون ساختمان بلندی بود وقتی که امام میآمدند با مردم ملاقات کنند، مردم امام را داخل یک کاخ میدیدند. البته نمای بیرونی خانه خیلی بزرگ به نظر میآمد، در حالی که درون آن چیزی نبود. (خانهای معمولی بود) به همین دلیل امام تاکید داشتند که حتماً منزلی مناسب با وضع خودشان پیدا شود. ولی منزل مناسبی که بتواند آمد و رفت امام را تامین کند، پیدا نمیشد. بعداز چهار ماه امام تهدید کردند که: اگر برایم منزل مناسبی پیدا نکنید، به قم میروم. از یک طرف دکترها بر اقامت امام در تهران تاکید داشتند و از طرفی هم امام تهدید کردند که به قم میروند.
***
یک روز وارد اتاق آقا شدم دیدم ایشان و خانم دارند تلویزیون نگاه میکنند؛ شب
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 63 سال دایی مصطفی بود. آقا هم یادشان بود. خانم اوقاتشان خیلی تلخ بود. امام گفتند: ” خانم چرا اوقاتشان تلخ است؟“ خانم گفتند: ”آخر امسال هم تلویزیون در مورد مصطفی هیچ صحبتی نکرد“ آقا گفتند: ”به صحبت اینها چه کار داری؟ دعا کن جایش خوب باشد.“
***
امام آنقدر به خانم آزادی میدادند که هرجا راحت باشند بخوابند یا غذا بخورند، مثلاً اگر خانم یک روزی خسته است با وجودی که خیلی در کارشان نظم دارند، اما میگویند اگر شما مایلید الان غذا میخوریم و میخوابیم؛ که رعایت حال خانم شده باشد.
***
یک روز مادرم مهمان داشتند. مهمان حالا یا سرزده آمده بود و یا بالاخره کارها درست و آماده نبودند. یادم است خانم با دستپاچگی میخواستند شیرینی و میوهای جور کنند. آقا گفتند: ”نه، شما بروید، شما بروید پیش مهمانها“ و پشت سر آن هم به طرف سماور رفتند آن موقع سماور ذغالی بود و خیلی هم سخت میگرفت. آقا این قدر سماور را تکان دادند تا بگیرد و چایی جور کردند و تشریفات چیدند و نگذاشتند خانم، مهمانها را تنها بگذارند و بیایند اتاق دیگر کار کنند.
***
خانم تعریف میکردند که چون بچههایشان شبها خیلی گریه میکردند و تا صبح بیدار میماندند؛ امام شب را تقسیم کرده بودند؛ یعنی مثلاً دو ساعت خودشان از بچه نگهداری میکردند و خانم میخوابیدند و دو ساعت خود میخوابیدند و خانم بچهها را نگهداری میکرد. روزها بعد از تمام شدن درس، امام ساعتی را به بازی با بچهها اختصاص میدادند تا کمک خانم در تربیت بچهها
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 64 باشند.
***
واگذاری اختیار منزل به خانم
امام نسبت به مسائل منزل، مادرمان را مختار تام معرفی میکردند و این را خود آقا میخواستند که این طور باشد، مگر به ندرت، آن هم مثلاً با فلان خانواده که از نظر اخلاقی درست نیست، معاشرت نکن، که مادر ما حتماً گوش میکنند. چون شاید دو سال یک بار نگویند که فلان کار را انجام بدهید یا چرا انجام دادید. کارهای شخصی مسئولیتش به عهده مادرمان است. در خرج منزل هم همین طور است؛ یعنی از اول خرج دست مادرم بوده، ایشان خودشان را گرفتار نکردند. در صورتی که اگر ما زمان را در نظر بگیریم، آن زمان آقایان خودشان نظارت داشتند بر خرید منزل، حتی درست کردن غذا، اما ایشان خودشان را درگیر این مسائل نمیکردند. تنها مقیدند که اسراف نشود و از نظر ارشادی دستوراتی میفرمایند. یک بار که تهران بودم، خانم گفتند: ”گوشت خیلی کم شده، فرستادیم از جایی گوشت تهیه کنند، بیاورند.“ آقا گفتند: ”دنبال گوشت نفرستید، نمیخوریم.“ در آن زمان هم که در نجف بودیم و به علت گرمیهوا غذا زود فاسد میشد، میگفتند: ”نخرید که خراب نشود“ ولی ایشان دخالت جزئی اصلاً نمیکنند.
***
پذیرفتن نظرات خانم
اگر در خانه ما یک قانون باشد؛ مثلاً مادرمان یک قانون برای منزل وضع کرده باشد، ایشان حتماً رعایت میکنند. اگر احیاناً امام بیایند و بگویند من اینجا میخواهم بنشینم و اگر مادرمان بگویند: ”نه، دیگر بنا به این نیست که اینجا کسی بنشیند“ ایشان فوراً عمل میکنند.
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 65 سفارش و توصیه به خانم
امام در همان اوایل ازدواج به خانم فرموده بودند: ”من از تو میخواهم که واجباتت را انجام دهی و سعی کنی محرمات را انجام ندهی، ولی در مورد عرفیات مسئلهای نیست و آزاد هستی.“
امام در زندگی هیچگونه سختگیری نمیکردند و خانم در رفت و آمدها و لباس پوشیدن آزاد بودند، اما مقید بودند که معصیت نکنند.
***
خانم امام میگفتند وقتی میخواستند با خانوادهای جدید رفت و آمد کنند، باید با امام مشورت میکردند. چون امام به ایشان گفته بودند که ابتدائاً و به طور ناشناس خانه کسی نروند. چون ممکن است مناسب نباشد. یا اگر میخواهند بیرون بروند به ایشان بگویند که کجا میخواهند بروند. امام این قیدها را در رابطه با خارج از خانه داشتند، ولی در داخل آزادی مطلق وجود داشت.
***
امام مقید بودند که دو نوع غذا سر سفره نباشد. با آن امکانات و با آن هدایایی که میآوردند، اینطور نبود که چند نوع خورش باشد، گوشت، مرغ، ماهی و این خبرها نبود. این موضوع را تمام قوم و خویشها میدانند. روزی در منزل امام بودم و گویا قرار بود چند نفر از خانمهای لبنانی مهمان باشند. خود خانم هم در پخت و پز و... کمک میکرد. با همه احترامیکه امام برای خانم قائل بودند اگر خانم میخواست یک روز دو نوع خورش درست کند آقا میگفت نه.
خانم نشسته بودند و داشتند به تهیه غذا کمک میکردند من پرسیدم: خانم مهمان دارید؟ خانم گفتند: بله چند نفر خانم از لبنان هستند. ما وقتی که لبنان بودیم از ما خیلی پذیرایی و احترام میکردند و آنها امروز ناهار اینجا هستند. من اگر بشود دوست دارم دو نوع غذا برای اینها درست کنم؛ ولی آقا اخلاقش این نیست و حالا نمیدانم چه
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 66 کار بکنم. در این بین آقا قدمزنان آمدند، داشتند اخبار را از رادیوی کوچک خودشان گوش میکردند. پرسیدند: خانم، مهمان دارید؟ خانم گفتند: بله، مهمان داریم. من اگر بشود میخواهم دو نوع خورش درست کنم. آقا گفتند: خوب، چی داری؟ گفتند: قیمه یا بادمجان. نمیدانم یک خورشی را اسم بردند. آن وقت آقا پرسیدند که خوب سالاد هم دارید؟ گفتند: بله، سالاد هم هست. فرمودند که: همان بس است و دیگر راه افتادند و رفتند و خانم دیگر با همان یک نوع غذا مهمانی را برگزار کردند.
***
نگران و دلواپس خانم
در همان ایامیکه در فرانسه بودیم روزی خانم به منزل یکی از فامیلهایشان به میهمانی رفتند، اما موقع برگشتن دو ساعت از وقتی که به حضرت امام گفته بودند که برمیگردند، دیرتر شده بود و هنوز به خانه برنگشته بودند. امام که همه کارهایشان را با ساعت و دقیقه تنظیم میکردند، سه بار از اتاق به آشپزخانه آمدند و پرسیدند: ”خانم نیامدند؟“ دفعه سوم فرمودند: ”نگران شدهام، شما نمیتوانید وسیلهای پیدا کنید که با ایشان تماس بگیریم؟“ تا اینکه خانم تشریف آوردند، اما وقتی خانم آمدند با یک محبت خاصی روبروی خانم نشستندو فقط گفتند: ”مرا دل نگران کردی!“
***
یک بار خانم امام ناراحتی معده پیدا کرد که قرار شد به بیمارستان منتقل شوند و از معده ایشان نمونهبرداری شود. امام به من فرمودند لحظه به لحظه وضعیت خانم را تلفنی بپرس و به من اطلاع بده، که نشانگر توجه و اهتمام خاص امام به وضع مزاجی خانم بود. من هم حسبالامر ایشان هر چند دقیقه یک بار خبری میگرفتم و به امام میدادم. همزمان با اینکه خانم را آماده عمل در بیمارستان میکردند، امام به من پنجاه هزار تومان پول دادند و فرمودند که اینها را ببر و در میان مردم مستضعف جنوب شهر
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 67 تقسیم کن که معلوم شد ایشان برای بهبودی خانم صدقه میخواهند بدهند. بنده هم به فرمایش ایشان عمل کردم و پولها را تقسیم کردم و برگشتم. بعد که خبر موفقیت عمل جراحی خانم و بهبودی ایشان را به امام عرض کردم از لطف و مرحمتی که داشتند بیست هزار تومان دیگر به من مرحمت کردند. گفتم آقا اینها را هم به همانجا ببرم و تقسیم کنم فرمودند: نه اینها دیگر مال خودت است.
***
هر وقت که چشم باز میکردند اگر قادر به صحبت بودند، میگفتند: ”خانم چطورند؟“ میگفتیم: ”خانم خوبند، بگوییم بیایند پیش شما؟“ میگفتند: ”نه، خانم کمرشان درد میکند. بگذارید استراحت کنند“ چون خانم یک هفته قبل از عمل آقا به مناسبتی کمرشان یک مقدار ناراحتی پیدا کرده بود که دکتر گفته بود باید مدتی استراحت کنند؛ این قدر نسبت به خانم دقت داشتند.
***
سفارش و توصیه به احترام به خانم
اگر زمانی ما دو، سه نفری با هم به نزد امام میرفتیم و صحبت میکردیم، آقا میفرمودند: شما ”چرا اینجا نشستهاید و مادرتان در آن حیاط تنهاست؟ بروید پهلوی مادرتان صحبت کنید.“
***
اگر روزی خانم غذا را تهیه میکردند هر چقدر هم که بد میشد کسی حق اعتراض نداشت و امام از آن غذا تعریف میکردند. خانم اگر کاری در خانه انجام میدادند، حتی اگر استکانی را جابهجا میکردند و ما نشسته بودیم، امام با ناراحتی به ما میگفتند: ”شما نشستهاید و خانم کار میکنند؟“ اگر یک روز میدیدند که خانم کار میکنند، آن روز، روز وااسلامای امام بود که چرا خانم کار میکنند. میگفتند: ”خانمتان از همه شما
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 68 بهتر است، هیچ کس مادر شما نمیشود.“
***
هر وقت برای حضرت امام حادثهای مانند بیماری اتفاق میافتاد، ایشان نزدیکان را فرا میخواندند و سفارش مادرمان را میکردند. از سختیها و مشقاتی که مادرمان کشیده است صحبت میکردند و میفرمودند: که باید رضایت مادرتان را جلب کنید. روزهای آخر عمر، ایشان مرا خواستند و باز سفارش مادرم را کردند و فرمودند: ”مادرت به جز شما کسی را ندارد، مباد برخلاف میلش کاری انجام دهی.“
امام با مادرم ارتباط عاطفی عجیبی داشتند. اینکه من در مسئلهای مانند حج با حکم رهبر عزیزمان صرف اینکه والدهام به من گفتند من راضی نیستم، یک مرتبه زدم زیر همه چیز، این نبود الا اینکه پدرم در روزهای آخر زندگی، دست مادرم را گرفتند و در دست من گذاشتند و گفتند: ”برخلاف رضایت ایشان هیچ کاری نکن.“ با اینکه میدانستم این کار صدمه و تنشی دارد و برای من خوب نیست، گفتم هر طور میخواهد بشود. به مقام معظم رهبری گفتم شما اگر به من دستور بدهید برو، که من از نظر شرعی آن قول [مادر] را قطع کنم، حرفی ندارم والا با آن رابطه عاطفی که با مادرم دارم وارد این کار نمیشوم.
***
سال 58 در قم، منزل آقای اشراقی ناراحتی قلبی برای حضرت امام پیش آمد. مدتی آقایان دکترها به آنجا رفت و آمد داشتند تا اینکه قرار شد آقا به تهران منتقل شود. یادم میآید که حضرت امام در حالی که روی تخت خوابیده بودند، خانم و احمد را صدا کرده و دست خانم را گذاشتند توی دست احمد و گفتند: احمد مراقب خانم باش، خانم خیلی برای من زحمت کشیده است، مراقب ایشان باشید.
***
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 69 یک سال قبل از رحلت امام در سال 67 ایشان زنگ زدند، گفتند: که ناراحتم. گفتم: درد سینه دارید؟ گفتند: نه. گفتم: ناراحتی شما چیه؟ گفتند: خیلی احساس ضعف میکنم. فشار را گرفتیم دیدیم سقوط کرده و نوار گرفتیم دیدیم تغییر نکرده است. سرم وصل کردیم و معاینه هم چیز جدیدی را نشان نداد. نوار چیز جدیدی را نشان نداد و بعد از سرم وصل کردن، ایشان احساس دردی در شکمشان کردند. من اولین فکری که کردم این بود که رگ بزرگ شکم، آئورت پاره شده یا دارد پاره میشود چون در افراد مسن این احتمال وجود دارد یا اینکه... به هر جهت در این جریانها بودیم که درد شکمشان شدت گرفت. ما در آن زمان برادران دیگری را به کمک طلبیدیم؛ مثل آقای دکتر فاضل و آقای دکتر زالی متخصص گوارش. آنها تا داشتند میآمدند خیلی جالب است که ایشان حاج احمدآقا را صدا کردند. اصولاً در مراحلی که حالشان خیلی بد میشد حاج احمدآقا را همیشه صدا میکردند. حاج احمدآقا هم در اطراف بودند، تشریف آوردند. من یادم هست که در اینجا یک توصیه جالبی کردند که در خاطراتم نقل کردهام. به فرزندشان گفتند که: ”خانم را مواظب باشید که بعد از من به ایشان بد نگذرد.“
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 70