واجب تعالی: ما ذاته بذاته لذاته
مرحوم حاجی می فرماید: «بذاته» و «لذاته»، مثل ظرف و جار و مجرور است که وقتی مفترق شوند مجتمع شده و زمانی که مجتمع شوند، مفترق می شوند. پس مراد از «بذاته» نفی حیثیت تقییدیه مثل موجودیت برای ماهیت امکانیه است و مراد از «لذاته» نفی حیثیت تعلیلیه مثل موجودیت وجودات خاصۀ امکانیه است.
و یا اینکه مراد از یکی، نفی واسطه در عروض، مثل وساطت وجود خاص در تحقق ماهیت است و مراد از دیگری نفی واسطه در ثبوت مثل وساطت وجود حق برای تحقق وجود خاص امکانی است.
و واسطه در عروض این است که واسطه منشأ اتصاف ذی الواسطه به شی ء است ولکن بالعرض، مانند وساطت حرکت سفینه برای حرکت جالس.
و واسطه در ثبوت این است که واسطه منشأ اتصاف به شی ء است، بالذات، مثل وساطت نار برای گرمی آب.
و این واسطه در ثبوت دو قسم است:
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 12 یکی اینکه خود واسطه متصف به آن وصف است، مثل نار که واسطۀ ثبوت حرارت برای آب است که هم خود نار حرارت داشته و هم به توسط او آب حرارت پیدا می کند. دیگر اینکه خود واسطه دارای آن وصف نیست، مثل شمس که واسطه برای حرارت است؛ درصورتی که خودش بنابر عقیدۀ حکمای قدیم حرارت ندارد و یا مانند شمس که واسطه برای اسوداد وجه القصّار و ابیضاض الثوب بوده با اینکه خودش سواد و بیاض ندارد.
سپس بحث در اثبات واجب الوجود در مقابل مادی واقع می شود. مخفی نماند که پایۀ این مطلب اصالة الوجود است. هر کس قدمش در اصالة الوجود راسخ باشد، در اینجا نیز راسخ القدم است و هر کس قلبش در آنجا مطمئن گشت، در اینجا به ایمان کامل خواهد رسید. «ألا إنّ عباد الله هم الراسخون».
و بعد در بیان مطلب می گوییم: امکان که در باب ماهیات گفته می شود، در باب وجود هم گفته می شود، ولیکن امکانی که در اصطلاح مناطقه در باب مفاهیم گفته می شود غیر از امکانی است که حکیمان در باب وجود موجودات ممکنه می گویند.
البته امکان را در باب ماهیات به دو معنی بر آنها حمل می نمایند: یک معنی این است که نسبت ماهیت به وجود و عدم یکسان بوده، هم می توان او را به وجود متصف نمود و هم به عدم، و در ناصیۀ ماهیت به خط جلی نوشته شده است: «هذا، نسبة الوجود والعدم الیه علی حدّ سواء».
معنای دیگر این است که وجود برای ماهیت ضروری نبوده؛ چنانکه عدم هم برای او ضروری الثبوت نیست. البته معنای اول لازمۀ معنای دوم است.
ولیکن امکان در باب وجودات به این معانی نیست؛ زیرا دربارۀ وجود نمی شود گفت: «نسبة الوجود و العدم الیه علی حدّ واحد» و نیز نمی شود به آنچه تحقق دارد در عین تحقق آن گفت: تحقق برای او ضروری نیست؛ زیرا نمی شود حقیقت شی ء برای
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 13 خود آن ضروری نبوده و ممکن باشد. و اگر در عین تحقق، لاتحقق و عدم به او نسبت داده شود، اجتماع متناقضین و سلب الشی ء عن نفسه لازم می آید. پس امکان در باب وجودات باید به معنای ربط و فقر باشد. و بعد از آنکه اصالة الوجود را محکم نموده و قاعدۀ ایمان ما به نور آن تکمیل شده و گفتیم: ماهیات اعتباری بوده «کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً» و ماهیات و مفاهیم عبارت از حدود وجودات و منتزع از نحوۀ تحقق و تحصل وجودات است و متحصل و آنکه در دار تحقق تکوّن دارد، اصل حقیقت نوریۀ وجود است و معجزه از اوست و ماهیت سحر است و به دیدۀ وَهْم، هست می نماید و گفتیم: واهمه، ساحر فرعونی است و برای عقل ید و بیضاء و معجزه قائل شدیم، و واقعیت را بدون شائبۀ اعتبار و مجاز، وجود دانستیم.
پس این هویات و حقایق و موجودات را به نظر عقل نگریسته و با نزع حدود و الوان، ماهیات را کنار گذاشته و عدم هم که کنار است، آن وقت اصل صرف الوجود را ملاحظه کرده یک حقیقتی را که نه ماهیت و نه عدم است می یابیم، به طوری که دیگر عدم و لاتحقق بر عین این تحقق راه ندارد. نمی شود این حقیقة التحقق، عدم که لاتحقق است باشد؛ زیرا محال است شی ء عین نقیض خود باشد و وجود بحقیقته نمی شود عین عدم بحقیقته گردد و این صرف الوجود عین واجب است که گفتیم: واجب آن است که عدم نیست و معنی ندارد شی ء بحقیقته عین لاحقیقت باشد.
البته واجب و وجود دو چیزی که متحد باشند نبوده، بلکه واجب عین وجود است و آنچه تحقق دارد عین واجب است، پس وجود عین واجب است و آنچه مفهوم هستی بر او صادق است و تحقق پیدا کرده و فرد مفهوم هستی است حقیقت مفهوم واجب و صرف الوجود است؛ چنانکه قبلاً گفتیم که ماهیت اصلاً خیال بوده و وهم از روی سرسامی آن را تخیل نموده در صورتی که بیش از اعتبار، حقیقتی ندارد. اصل الوجود و صرف الوجود بدون ملاحظۀ ماهیات تحقق داشته بدون اینکه نسبت عدم به او تصور گردد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 14 از آنچه کراراً عرض شد، روشن شد که این معنای واجب بوده و وجود مساوق با واجب است و وجود و واجب دو چیز همراه و هم رکاب و هم عنان نبوده بلکه عین یکدیگرند.
و بعد از آنکه وجود همان واجب است و این فردی که حقیقت آن، تحقق و تحصل است، مفهوم وجود و مفهوم واجب بر او صادق است، پس در عرصه بیش از واجب کیست؟ بگو. و بیش از وجود چیست؟ بگو. پس واجب هست لاغیر. و باید از ممکن سراغ گرفت که ممکن کجاست؟
کلّ ما فی الکون وهم أو خیال أو عکوس فی المرایا أو ظلال
والعالم خیال فی الخیال.
وحدت منم، کثرت منم معنی منم، صورت منم
اول منم، آخر منم باطن منم، ظاهر منم
عِلوی منم، سفلی منم دنیا منم، عقبا منم
هم نور و هم ظلمت منم پنهان و هم پیدا منم
غایب منم، حاضر منم یکتا و بی همتا منم
حجت منم، دعوا منم عین همه اشیا منم
«هُوَ الْأوَّلُ وَ الاْخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ» هر کجا وجود رفته، واجب است و بعد از اثبات اینکه: «إنّ الوجود هو الواجب و إنّ الواجب هو الموجود و إنّ الموجود هو الواجب» خواهیم گفت: وجود عین قدرت است، وجود عین علم است، وجود عین اراده است.
مجموعۀ کون را به قانون سبق کردیم تصفّح ورقاً بعد ورق
حقا که ندیدیم و نخواندیم در او جز ذات حق و شؤون ذاتیۀ حق
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 15
«أفِی اللّٰهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمـٰوَاتِ وَ الْأرْضِ» پس باید ممکن را اثبات کرد.
و باب دیگری ان شاء الله بعداً خواهیم گشود که این طور نیست که همۀ وجودات واجب باشند. بنابراین نزاع ما با اخواننا المادیین در این خواهد بود که او بگوید همۀ وجودات واجب است و مرتکب انقلاب دعوا شده و منتظر اقامۀ برهان بر وجود ممکن از ناحیۀ ما شود و در غیر صورت اقامۀ برهان بر وجود ممکنات، باید منکر وجود آنها شد.
و بالجمله: بعد از آنکه عدم با وجود متناقض بود و نمی شود عین الوجود عدم بوده و در عین تحقق، لاتحقق گردد و این طور هم نیست که وجود و عدم دو وادی بوده و هر یک به فضای دیگری سرایت کند و گفتیم ماهیات هم چیزی که گاهی عبای وجود و گاهی عبای عدم به دوش بگیرد نیست.
نتیجه این است که: صرف الوجودی که ما از وجودات در نظر آورده، جهت تقییدیه و جهت تعلیلیه ندارد؛ زیرا اگر به جهت تقییدیه مقید باشد، دارای ماهیت خواهد بود و حال آنکه ما ماهیت را الغا نمودیم و این مجسمۀ سحر را از وجود که عین معجزه است کنار زدیم. و همچنین اگر به جهت تعلیلیه معلّل باشد، لازم می آید که علت دیگری داشته باشد، آن علت اگر عدم باشد عدم چگونه علت شی ء با حقیقت می شود؟ هیچ، چگونه شی ء اصیل واقعیت دار را تولید می نماید؟ و اگر بگوییم معلّل به ذات و نفس خویش است، معقول نیست وجود شی ء معلّل به نفس خودش باشد؛ زیرا دور و تقدم الشی ء علی نفسه لازم می آید.
پس صرف الوجود، بذاته من ذاته لذاته بوده و استقلال داشته و آلیت نداشته و مستقل بنفسه می باشد. نور وجود تا هر کجا اشراق کرده، واجب است و بر خصم است که ممکن را اثبات نماید.
البته ما بابی برای اثبات این مطلب که وجود بحقیقته الحقة الواقعیه دارای مراتب و عقول بالتشکیک است باز خواهیم کرد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 16