مقصد سوم الهیات
براهین الهیین بر اثبات واجب
واجب تعالی: ما ذاته بذاته لذاته
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

واجب تعالی: ما ذاته بذاته لذاته

فریده اول احکام ذات واجب / غرر فی إثباته تعالی / اثبات واجب تعالی

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اردبیلی، سید عیدالغنی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

واجب تعالی: ما ذاته بذاته لذاته

واجب تعالی: ما ذاته بذاته لذاته

‏مرحوم حاجی می فرماید: «بذاته» و «لذاته»، مثل ظرف و جار و مجرور است که‏‎ ‎‏وقتی مفترق شوند مجتمع شده و زمانی که مجتمع شوند، مفترق می شوند. پس مراد از‏‎ ‎‏«بذاته» نفی حیثیت تقییدیه مثل موجودیت برای ماهیت امکانیه است و مراد از «لذاته»‏‎ ‎‏نفی حیثیت تعلیلیه مثل موجودیت وجودات خاصۀ امکانیه است.‏

‏و یا اینکه مراد از یکی، نفی واسطه در عروض، مثل وساطت وجود خاص در‏‎ ‎‏تحقق ماهیت است و مراد از دیگری نفی واسطه در ثبوت مثل وساطت وجود حق‏‎ ‎‏برای تحقق وجود خاص امکانی است.‏

‏و واسطه در عروض این است که واسطه منشأ اتصاف ذی الواسطه به شی ء است‏‎ ‎‏ولکن بالعرض، مانند وساطت حرکت سفینه برای حرکت جالس.‏

‏و واسطه در ثبوت این است که واسطه منشأ اتصاف به شی ء است، بالذات، مثل‏‎ ‎‏وساطت نار برای گرمی آب.‏

‏و این واسطه در ثبوت دو قسم است:‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 12

‏یکی اینکه خود واسطه متصف به آن وصف است، مثل نار که واسطۀ ثبوت‏‎ ‎‏حرارت برای آب است که هم خود نار حرارت داشته و هم به توسط او آب حرارت‏‎ ‎‏پیدا می کند. دیگر اینکه خود واسطه دارای آن وصف نیست، مثل شمس که واسطه‏‎ ‎‏برای حرارت است؛ درصورتی که خودش بنابر عقیدۀ حکمای قدیم حرارت‏‎ ‎‏ندارد‏‎[1]‎‏ و یا مانند شمس که واسطه برای اسوداد وجه القصّار و ابیضاض الثوب بوده با‏‎ ‎‏اینکه خودش سواد و بیاض ندارد.‏

‏سپس بحث در اثبات واجب الوجود در مقابل مادی واقع می شود. مخفی نماند که‏‎ ‎‏پایۀ این مطلب اصالة الوجود است. هر کس قدمش در اصالة الوجود راسخ باشد، در‏‎ ‎‏اینجا نیز راسخ القدم است و هر کس قلبش در آنجا مطمئن گشت، در اینجا به ایمان‏‎ ‎‏کامل خواهد رسید. «ألا إنّ عباد الله هم الراسخون».‏

‏و بعد در بیان مطلب می گوییم: امکان که در باب ماهیات گفته می شود، در باب‏‎ ‎‏وجود هم گفته می شود، ولیکن امکانی که در اصطلاح مناطقه در باب مفاهیم گفته‏‎ ‎‏می شود‏‎[2]‎‏ غیر از امکانی است که حکیمان در باب وجود موجودات ممکنه می گویند.‏

‏البته امکان را در باب ماهیات به دو معنی بر آنها حمل می نمایند: یک معنی این‏‎ ‎‏است که نسبت ماهیت به وجود و عدم یکسان بوده، هم می توان او را به وجود متصف‏‎ ‎‏نمود و هم به عدم، و در ناصیۀ ماهیت به خط جلی نوشته شده است: «هذا، نسبة‏‎ ‎‏الوجود والعدم الیه علی حدّ سواء».‏

‏معنای دیگر این است که وجود برای ماهیت ضروری نبوده؛ چنانکه عدم هم برای‏‎ ‎‏او ضروری الثبوت نیست. البته معنای اول لازمۀ معنای دوم است.‏

‏ولیکن امکان در باب وجودات به این معانی نیست؛ زیرا دربارۀ وجود نمی شود‏‎ ‎‏گفت: «نسبة الوجود و العدم الیه علی حدّ واحد» و نیز نمی شود به آنچه تحقق دارد در‏‎ ‎‏عین تحقق آن گفت: تحقق برای او ضروری نیست؛ زیرا نمی شود حقیقت شی ء برای‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 13

‏خود آن ضروری نبوده و ممکن باشد. و اگر در عین تحقق، لاتحقق و عدم به او نسبت‏‎ ‎‏داده شود، اجتماع متناقضین و سلب الشی ء عن نفسه لازم می آید. پس امکان در باب‏‎ ‎‏وجودات باید به معنای ربط و فقر باشد. و بعد از آنکه اصالة الوجود را محکم نموده و‏‎ ‎‏قاعدۀ ایمان ما به نور آن تکمیل شده و گفتیم: ماهیات اعتباری بوده ‏‏«‏کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ‎ ‎یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً‏»‏‎[3]‎‏ و ماهیات و مفاهیم عبارت از حدود وجودات و منتزع از نحوۀ‏‎ ‎‏تحقق و تحصل وجودات است و متحصل و آنکه در دار تحقق تکوّن دارد، اصل‏‎ ‎‏حقیقت نوریۀ وجود است و معجزه از اوست و ماهیت سحر است و به دیدۀ وَهْم،‏‎ ‎‏هست می نماید و گفتیم: واهمه، ساحر فرعونی است و برای عقل ید و بیضاء و معجزه‏‎ ‎‏قائل شدیم، و واقعیت را بدون شائبۀ اعتبار و مجاز، وجود دانستیم.‏

‏پس این هویات و حقایق و موجودات را به نظر عقل نگریسته و با نزع حدود و‏‎ ‎‏الوان، ماهیات را کنار گذاشته و عدم هم که کنار است، آن وقت اصل صرف الوجود را‏‎ ‎‏ملاحظه کرده یک حقیقتی را که نه ماهیت و نه عدم است می یابیم، به طوری که دیگر‏‎ ‎‏عدم و لاتحقق بر عین این تحقق راه ندارد. نمی شود این حقیقة التحقق، عدم که‏‎ ‎‏لاتحقق است باشد؛ زیرا محال است شی ء عین نقیض خود باشد و وجود بحقیقته‏‎ ‎‏نمی شود عین عدم بحقیقته گردد و این صرف الوجود عین واجب است که گفتیم:‏‎ ‎‏واجب آن است که عدم نیست و معنی ندارد شی ء بحقیقته عین لاحقیقت باشد.‏

‏البته واجب و وجود دو چیزی که متحد باشند نبوده، بلکه واجب عین وجود است‏‎ ‎‏و آنچه تحقق دارد عین واجب است، پس وجود عین واجب است و آنچه مفهوم‏‎ ‎‏هستی بر او صادق است و تحقق پیدا کرده و فرد مفهوم هستی است حقیقت مفهوم‏‎ ‎‏واجب و صرف الوجود است؛ چنانکه قبلاً گفتیم که ماهیت اصلاً خیال بوده و وهم از‏‎ ‎‏روی سرسامی آن را تخیل نموده در صورتی که بیش از اعتبار، حقیقتی ندارد. اصل‏‎ ‎‏الوجود و صرف الوجود بدون ملاحظۀ ماهیات تحقق داشته بدون اینکه نسبت عدم به‏‎ ‎‏او تصور گردد.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 14

‏از آنچه کراراً عرض شد، روشن شد که این معنای واجب بوده و وجود مساوق با‏‎ ‎‏واجب است و وجود و واجب دو چیز همراه و هم رکاب و هم عنان نبوده بلکه عین‏‎ ‎‏یکدیگرند.‏

‏و بعد از آنکه وجود همان واجب است و این فردی که حقیقت آن، تحقق و تحصل‏‎ ‎‏است، مفهوم وجود و مفهوم واجب بر او صادق است، پس در عرصه بیش از واجب‏‎ ‎‏کیست؟ بگو. و بیش از وجود چیست؟ بگو. پس واجب هست لاغیر. و باید از ممکن‏‎ ‎‏سراغ گرفت که ممکن کجاست؟‏

‏ ‏

‏کلّ ما فی الکون وهم أو خیال‏  ‎ ‎‏أو عکوس فی المرایا أو ظلال‏‎[4]‎

‏ ‏

‏والعالم خیال فی الخیال.‏‎[5]‎

‏ ‏

‏وحدت منم، کثرت منم‏  ‎ ‎‏معنی منم، صورت منم‏

‏اول منم، آخر منم‏  ‎ ‎‏باطن منم، ظاهر منم‏

‏عِلوی منم، سفلی منم‏  ‎ ‎‏دنیا منم، عقبا منم‏

‏هم نور و هم ظلمت منم‏  ‎ ‎‏پنهان و هم پیدا منم‏

‏غایب منم، حاضر منم‏  ‎ ‎‏یکتا و بی همتا منم‏

‏حجت منم، دعوا منم‏  ‎ ‎‏عین همه اشیا منم‏

‏ ‏

‏«‏هُوَ الْأوَّلُ وَ الاْخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ‏»‏‎[6]‎‏ هر کجا وجود رفته، واجب است و بعد‏‎ ‎‏از اثبات اینکه: «إنّ الوجود هو الواجب و إنّ الواجب هو الموجود و إنّ الموجود هو‏‎ ‎‏الواجب» خواهیم گفت: وجود عین قدرت است، وجود عین علم است، وجود عین‏‎ ‎‏اراده است.‏

‏ ‏

‏مجموعۀ کون را به قانون سبق‏  ‎ ‎‏کردیم تصفّح ورقاً بعد ورق‏

‏حقا که ندیدیم و نخواندیم در او‏  ‎ ‎‏جز ذات حق و شؤون ذاتیۀ حق‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 15

‏«‏أفِی اللّٰهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمـٰوَاتِ وَ الْأرْضِ‏»‏‎[7]‎‏ پس باید ممکن را اثبات کرد.‏

‏و باب دیگری ان شاء الله بعداً خواهیم گشود که این طور نیست که همۀ وجودات‏‎ ‎‏واجب باشند. بنابراین نزاع ما با اخواننا المادیین در این خواهد بود که او بگوید همۀ‏‎ ‎‏وجودات واجب است و مرتکب انقلاب دعوا شده و منتظر اقامۀ برهان بر وجود‏‎ ‎‏ممکن از ناحیۀ ما شود و در غیر صورت اقامۀ برهان بر وجود ممکنات، باید منکر‏‎ ‎‏وجود آنها شد.‏

‏و بالجمله: بعد از آنکه عدم با وجود متناقض بود و نمی شود عین الوجود عدم بوده‏‎ ‎‏و در عین تحقق، لاتحقق گردد و این طور هم نیست که وجود و عدم دو وادی بوده و‏‎ ‎‏هر یک به فضای دیگری سرایت کند و گفتیم ماهیات هم چیزی که گاهی عبای وجود‏‎ ‎‏و گاهی عبای عدم به دوش بگیرد نیست.‏

‏نتیجه این است که: صرف الوجودی که ما از وجودات در نظر آورده، جهت‏‎ ‎‏تقییدیه و جهت تعلیلیه ندارد؛ زیرا اگر به جهت تقییدیه مقید باشد، دارای ماهیت‏‎ ‎‏خواهد بود و حال آنکه ما ماهیت را الغا نمودیم و این مجسمۀ سحر را از وجود که‏‎ ‎‏عین معجزه است کنار زدیم. و همچنین اگر به جهت تعلیلیه معلّل باشد، لازم می آید که‏‎ ‎‏علت دیگری داشته باشد، آن علت اگر عدم باشد عدم چگونه علت شی ء با حقیقت‏‎ ‎‏می شود؟ هیچ، چگونه شی ء اصیل واقعیت دار را تولید می نماید؟ و اگر بگوییم معلّل به‏‎ ‎‏ذات و نفس خویش است، معقول نیست وجود شی ء معلّل به نفس خودش باشد؛‏‎ ‎‏زیرا دور و تقدم الشی ء علی نفسه لازم می آید.‏

‏پس صرف الوجود، بذاته من ذاته لذاته بوده و استقلال داشته و آلیت نداشته و‏‎ ‎‏مستقل بنفسه می باشد. نور وجود تا هر کجا اشراق کرده، واجب است و بر خصم است‏‎ ‎‏که ممکن را اثبات نماید.‏

‏البته ما بابی برای اثبات این مطلب که وجود بحقیقته الحقة الواقعیه دارای مراتب و‏‎ ‎‏عقول بالتشکیک است باز خواهیم کرد.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 16

  • )) رجوع کنید به: معتبر، ج 2، ص 202.
  • )) رجوع کنید به: شرح اشارات، ج 1، ص 151.
  • )) نور (24): 39.
  • )) رجوع کنید به: نقد النصوص، ص 181.
  • )) فصوص الحکم، ص 104.
  • )) حدید (57): 3.
  • )) ابراهیم (14): 10.