باب یازدهم معاد جسمانی
فصل سوم شبهات منکرین معاد جسمانی و پاسخ آن
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

فصل سوم شبهات منکرین معاد جسمانی و پاسخ آن

فصل سوم

 

شبهات منکرین معاد جسمانی و پاسخ آن[1]

‏ ‏

‏مخفی نماند: براساس آنچه که از اصول ثابتۀ حقۀ متقدمه در باب معاد نتیجه گرفته‏‎ ‎‏می شود، برای هیچ یک از شبهات، مجال تلاقی با آن مسلک نمی ماند؛ زیرا یکی از آن‏‎ ‎‏شبهات، شبهۀ آکل و مأکول است؛ یعنی اگر بر فرض شخصی از طایفۀ آدم خواری‏‎ ‎‏باشد که طعمۀ آن، بدن انسان دیگری باشد و از بدن انسانی ارتزاق کرده و حتی‏‎ ‎‏نطفه اش از عصارۀ بدن انسانی منعقد شده و انبات لحم او هم از ارتزاق بدن انسانی‏‎ ‎‏باشد، معاد چنین انسانی چگونه است؟‏

‏اجزاء بدن مأکول که بدن آکل را تشکیل داده است، به کدام بدن در قیامت عود‏‎ ‎‏می کند، آیا به بدن آکل عود می کند یا به بدن مأکول؟ بنابر مسلک آخوند ‏‏رحمه الله‏‏این شبهه به‏‎ ‎‏روشنی و وضوح مندفع است و مجال ندارد تا به ذهن کسی خطور کند؛ زیرا گفتیم با‏‎ ‎‏اجزاء پوسیدۀ بدن، معاد محقق نمی شود، بلکه بدن الطف و اعلایی همراه روح، از‏‎ ‎‏طبیعت بیرون رفته است.‏

‏بلی، قائلین به آن معادی که تخیلشان طبق استعداد عامی درست شده، باید از‏‎ ‎‏اشکال، جواب دهند، آنها حرفهای متعددی زده اند، حتی گفته اند: یک ذره ای به نام‏‎ ‎‏«عَجْبُ الذَنَب» است که باقی مانده و نمی پوسد و تحلیل نمی رود،‏‎[2]‎‏ و معلوم نیست،‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 593

‏آیا انسان عبارت از همان یک ذره دمچه ای است که در آخر ستون فقرات می باشد و یا‏‎ ‎‏اینکه اجزاء دیگری به آن ملحق خواهد شد اگرچه از اجزاء بدن پوسیده نباشد؟ و به‏‎ ‎‏واسطۀ بودن همان یک ذره، با اینکه تمامی اعضا از اجزاء دیگری است، این طور‏‎ ‎‏الحاق ضرری نمی رساند؟ اینها حرفهایی است که نگفتنش بهتر از گفتنش می باشد.‏

‏از اشکالات دیگر در این باب این است که گفته اند: کرۀ ارض با توجه به معلوم‏‎ ‎‏بودن قطر آن از حیث حجم و مسافت معلوم می باشد و اگر بخواهند ابدانی به تعداد‏‎ ‎‏نفوس، از اجزاء ترابیۀ این ارض معلوم الحجم درست کنند، خمیره برای تخلیق ابدان‏‎ ‎‏به تعداد نفوس انسانی کفایت نمی کند، گرچه قائل نباشیم که نفوس ناطقه، غیرمتناهی‏‎ ‎‏است، بلکه اگر متناهی هم باشند در هر عصری میلیونها انسان هستند که مدام‏‎ ‎‏ارواحشان از اجسادشان مفارقت می نماید و نفوس، این اجساد را وداع کرده و آنها را‏‎ ‎‏زیر دست و پای دیگران انداخته و خودشان را از این قفسها می رهانند. علاوه اینکه ما‏‎ ‎‏برای حیوانات هم حشری قائل می باشیم، مضافاً بر اینکه تخلیقاتی که به عمل می آید،‏‎ ‎‏از همین سطح کره و نیم متری آن است که پیوسته زیر و رو می شود و به نبات و گیاه‏‎ ‎‏متبدل می شود. علی ایّ حال: این اشکالی است که به عنوان شبهه بر معاد جسمانی‏‎ ‎‏وارد گردیده است.‏

‏این اشکال هم به مسلک آخوند ‏‏رحمه الله‏‏ به کلی مندفع است؛ زیرا بنابر اصول مقرره،‏‎ ‎‏بدن انسانی بذاته، تعین و تحصل ندارد و فی نفسه مبهم و غیر متعین است و لذا‏‎ ‎‏وحدتش به واسطۀ تحلیلات لاینقطع آن ـ که پیوسته به تحلیل می رود و اجزاء بدل‏‎ ‎‏مایتحلل با تغذیه از مواد خارجی حاصل می شوند ـ از بین نمی رود.‏

‏پس وحدت آن با حافظ آن است که عبارت از نفس انسانی باشد با آن شرحی که‏‎ ‎‏سابقاً گذشت، پس بدن انسان، جسمٌ مّا و جسم مبهمی به طور غیر متعین است که‏‎ ‎‏تعینش از ظرف می باشد، به طوری که در هر نشئه باشد، حافظش در تعین، همان‏‎ ‎‏نفسی است که قبلاً بوده است و این همان بدنی است که اگر رفقای طبیعتش او را در‏‎ ‎‏آن عالم ببینند می گویند: این فلان کس است، و آن دیگری بَهمان کس است، بدنش‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 594

‏همان بدن است که در دامن مادرش آرمیده بود، پس این شبهه به مسلک ما وارد‏‎ ‎‏نیست.‏

‏اما بنابر مسلک حضرات متکلمین، آنها یا باید بگویند که برای کثیری از نفوس،‏‎ ‎‏معاد جسمانی نیست و بلکه از جسمانیت مستخلص می شوند و روحانی می گردند، و‏‎ ‎‏یا باید بگویند که لازم است برای تخلیق ثانویه هیولی از این عالم گرفته شود، ابدان،‏‎ ‎‏هیولای عالم است و هیولی بنفسها تناهی و عدم تناهی ندارد، بلکه تناهی و عدم تناهی‏‎ ‎‏از احکام اجسام است، لذا ممکن است از اجرام و کرات دیگر صورت جسمیۀ جرمیه‏‎ ‎‏بیاورند و هیولی از این خاک باشد ولی لازم نیست صورت جرمیۀ جسمیه هم از این‏‎ ‎‏کرۀ ارض و خاک باشد.‏

‏قوی ترین شبهه در باب نفی معاد جسمانی، طلب مکان برای جنت و جهنم است‏‎ ‎‏که جاحدین، آن را از حضرات قائلین به معاد طلب می کنند و می گویند: مکان اینها‏‎ ‎‏کجاست؟ اگر فوق افلاک و محدّد الجهات جایی که جهت ندارد ـ و لا خلأ و لا ملأ ـ‏‎ ‎‏باشد، آنجا مکان و جهتی نیست، اگر روی زمین است در زمین اثری از نار و جنت‏‎ ‎‏نیست، و اگر بین طبقات سماوات باشد، پس باید قائل شد، بین افلاک خلأ است در‏‎ ‎‏صورتی که محال است خلأ باشد، و یا اینکه جنت و جهنم با افلاک تداخل کرده، که‏‎ ‎‏لازمه اش تداخل اجسام است.‏‎[3]‎

‏حضرات متکلمین در رفع این شبهه و امثال آن به حیص و بیص افتاده اند‏‎[4]‎‏ و طبق‏‎ ‎‏ضرورت وجود عالم آخرت، نتوانسته اند قائل شوند که فعلاً معدوم است؛ برای اینکه‏‎ ‎‏وجود آن عالم به قدری ثابت است که غیر قابل انکار است؛ چنانکه در روایات داریم:‏‎ ‎‏«إنّ الجنّة قیعان»‏‎[5]‎‏ یعنی قفر و صاف است و باغ و قصورش نتیجۀ اعمال حسنۀ‏‎ ‎‏صاحبان آن باغ و قصور است. علاوه بر همۀ اینها، اگر هم بگویند در هر کجا هست،‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 595

‏گنجایش ندارد ‏‏«‏عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّمَاءِ وَ الْأرْضِ‏»‏‏،‏‎[6]‎‏ چنانکه نص آیۀ شریفه است.‏

‏علی ایّ حال: طلب مکان جاحدین با آن وصفی که حضرات می گویند، حق است‏‎ ‎‏و مبتنی است بر اینکه آن عالم، خودش و مکانش از جنس این عالم بوده و در عرض‏‎ ‎‏آن باشد و این دو عالم در مرتبه و درجۀ وجود مساوی باشند. ‏

‏اما بنابر قول حق، واضح است که از جنس این عالم نیست و در درجه و مرتبۀ‏‎ ‎‏وجودی فوق آن است، و لذا طلب مکان، غلط واضح است؛ چون آن عالم، فوق مکان‏‎ ‎‏و زمان می باشد ـ با اینکه عالم وسیعی است و در وسعت، عالم طبیعت با عرض‏‎ ‎‏عریض آن از کرۀ غبراء تا اوج آخرین سماء، در مقابل پهناوری آن عالم بسی کوچک‏‎ ‎‏است ـ و عالم تام است و عالم تام، مکان ندارد.‏

‏چنانکه مجموعۀ عالم طبیعت ـ یعنی این کرۀ مصمّته که به نام عالم طبیعت است ـ‏‎ ‎‏مکان ندارد؛ برای اینکه معنای مکان، بالمقایسه حاصل می شود؛ یعنی وقتی دو چیز‏‎ ‎‏هم عرض باشند، به خاطر عدم امکان تداخل اجسام مادی، اشاره حسیۀ وضعیه به‏‎ ‎‏هر کدام ممکن می باشد؛ به اینکه این، اینجاست و آن، آنجاست، ولی چون تمام عالم‏‎ ‎‏طبیعت در خارج از خود یک شی ء هم عرض ندارد، نمی توان گفت این اینجاست و‏‎ ‎‏آن آنجاست، تا بالنسبه برای کل، جهت مشرق و یا مغرب یا شمال و یا جنوب و یا‏‎ ‎‏فوق و یا تحت باشد. بلی، در داخل این کره، جهت مشرق و مغرب و سایر جهات‏‎ ‎‏هست.‏

‏عالم آخرت چون عالم مستقل و تام است، در خارج، جهت ندارد و در داخل آن‏‎ ‎‏هم موجودات با هم تزاحم ندارند تا هر یک در طرفی واقع شوند، چنانکه نمی توان به‏‎ ‎‏صور ذهنیۀ هر یک از ماها با اشارۀ وضعیه اشاره کرد؛ زیرا مکان ندارند و لذا هیچ کدام‏‎ ‎‏با هم تزاحم ندارند؛ اگر جنتی به پهناوری زمین و آسمان در ذهن شما به صورت‏‎ ‎‏ذهنیه موجود شود، و جنتی به پهناوری زمین و آسمان در ذهن من به صورت ذهنیه‏‎ ‎‏موجود گردد، با هم تزاحمی ندارند، با اینکه هر یک مستقل بوده و مخلوط نمی باشند‏‎ ‎‏و در عین حال تزاحم هم ندارند، جنات بهشت هم این طور است؛ در داخل عالم‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 596

‏آخرت، جهت و طرف نیست تا برای اشیاء عالم آخرت، مکان باشد.‏

‏از کلمات آخوند ‏‏رحمه الله‏‏ در این مقام دو دلیل استفاده می شود: یک دلیل، تام بودن عالم‏‎ ‎‏آخرت است، و دلیل دیگر، هم جنس نبودن عالم آخرت با عالم دنیاست.‏

‏دلیل عدم جنسیت ـ علاوه بر ادلۀ دیگر ـ اجماع ملّیین است که می گویند: عالم دنیا‏‎ ‎‏و عالم آخرت، و اینکه قائلند که دو عالم در طول یکدیگرند، اخلاف این میراث را از‏‎ ‎‏اسلاف خود به ارث برده اند که سرانجام به مبادی وحی منتهی است؛ چنانکه کلمات و‏‎ ‎‏آثار اهل کشف و یقین و وحی مشحون است به مثل ‏‏«الآخرة دار قرار و الدنیا دار فناء‏‎ ‎‏و زوال»‏‎[7]‎‏ البته معنای این کلمات این نیست که وقتی که انسان یک بار در همین دار‏‎ ‎‏طبیعت مُرد، خاک آن دوباره در همین عالم جمع شده و انسانی موجود می شود؛ زیرا‏‎ ‎‏اگر چنین باشد پس هر روز معادی هست، چون خاک مرده هاست که الآن در حول و‏‎ ‎‏حوش شهر در مزارع سبزی جات واقع شده و غذای انسان می شود تا بالاخره انسان شود.‏

‏اگر قضیه این باشد که ارواح دوباره به این جنینها متعلق شوند، علاوه بر اینکه این‏‎ ‎‏نشئۀ دیگر نیست، بلکه همان دار دنیای زایل است، موجب تناسخ است و تناسخ امری‏‎ ‎‏نیست که گاهی بگوییم مطلقاً به حکم شرع جایز است و گاهی بگوییم در بعضی جاها‏‎ ‎‏شرعاً جایز است و در بعضی جاها جایز نیست؛ مثلاً بعد از نفخۀ صور که همه بی جان‏‎ ‎‏شدند و در صور دوم که دمیده شد، تناسخ جایز است؛ یعنی همۀ اجزاء را جمع‏‎ ‎‏می کنند و ارواح به اجسامشان داخل می گردند.‏

‏و یا اینکه بگوییم آن تناسخی شرعاً جایز است که هر روحی به جسدی داخل شود‏‎ ‎‏که از اجزاء سابقۀ جسد آن روح باشد، و اما به جسد دیگری جایز نیست داخل شود،‏‎ ‎‏چنانکه بعضی از متکلمین گفته اند و ما سابقاً با براهین ابطال تناسخ، استحالۀ آن را‏‎ ‎‏ثابت نمودیم و معلوم شد این حکم شرعی نیست که گاهی به اطلاق و گاهی به تقیید‏‎ ‎‏آن را قبول نماییم.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 597

  • )) اسفار، ج 9، ص 199.
  • )) مسند احمد، ج 2، ص 322 و 428؛ صحیح مسلم، ج 2، ص 693.
  • )) شرح مواقف، ج 8، ص 301 ـ 302؛ شرح مقاصد، ج 5، ص 108.
  • )) شرح مواقف، ج 8، ص 302؛ شرح مقاصد، ج 5، ص 111 ـ 112.
  • )) عوالی اللئالی، ج 4، ص 8، حدیث 10؛ بحار الانوار، ج 90، ص 174، حدیث 21.
  • )) حدید (57): 21.
  • )) اصول کافی، ج 2، ص 133، حدیث 16.