فصل سوم
شبهات منکرین معاد جسمانی و پاسخ آن
مخفی نماند: براساس آنچه که از اصول ثابتۀ حقۀ متقدمه در باب معاد نتیجه گرفته می شود، برای هیچ یک از شبهات، مجال تلاقی با آن مسلک نمی ماند؛ زیرا یکی از آن شبهات، شبهۀ آکل و مأکول است؛ یعنی اگر بر فرض شخصی از طایفۀ آدم خواری باشد که طعمۀ آن، بدن انسان دیگری باشد و از بدن انسانی ارتزاق کرده و حتی نطفه اش از عصارۀ بدن انسانی منعقد شده و انبات لحم او هم از ارتزاق بدن انسانی باشد، معاد چنین انسانی چگونه است؟
اجزاء بدن مأکول که بدن آکل را تشکیل داده است، به کدام بدن در قیامت عود می کند، آیا به بدن آکل عود می کند یا به بدن مأکول؟ بنابر مسلک آخوند رحمه اللهاین شبهه به روشنی و وضوح مندفع است و مجال ندارد تا به ذهن کسی خطور کند؛ زیرا گفتیم با اجزاء پوسیدۀ بدن، معاد محقق نمی شود، بلکه بدن الطف و اعلایی همراه روح، از طبیعت بیرون رفته است.
بلی، قائلین به آن معادی که تخیلشان طبق استعداد عامی درست شده، باید از اشکال، جواب دهند، آنها حرفهای متعددی زده اند، حتی گفته اند: یک ذره ای به نام «عَجْبُ الذَنَب» است که باقی مانده و نمی پوسد و تحلیل نمی رود، و معلوم نیست،
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 593
آیا انسان عبارت از همان یک ذره دمچه ای است که در آخر ستون فقرات می باشد و یا اینکه اجزاء دیگری به آن ملحق خواهد شد اگرچه از اجزاء بدن پوسیده نباشد؟ و به واسطۀ بودن همان یک ذره، با اینکه تمامی اعضا از اجزاء دیگری است، این طور الحاق ضرری نمی رساند؟ اینها حرفهایی است که نگفتنش بهتر از گفتنش می باشد.
از اشکالات دیگر در این باب این است که گفته اند: کرۀ ارض با توجه به معلوم بودن قطر آن از حیث حجم و مسافت معلوم می باشد و اگر بخواهند ابدانی به تعداد نفوس، از اجزاء ترابیۀ این ارض معلوم الحجم درست کنند، خمیره برای تخلیق ابدان به تعداد نفوس انسانی کفایت نمی کند، گرچه قائل نباشیم که نفوس ناطقه، غیرمتناهی است، بلکه اگر متناهی هم باشند در هر عصری میلیونها انسان هستند که مدام ارواحشان از اجسادشان مفارقت می نماید و نفوس، این اجساد را وداع کرده و آنها را زیر دست و پای دیگران انداخته و خودشان را از این قفسها می رهانند. علاوه اینکه ما برای حیوانات هم حشری قائل می باشیم، مضافاً بر اینکه تخلیقاتی که به عمل می آید، از همین سطح کره و نیم متری آن است که پیوسته زیر و رو می شود و به نبات و گیاه متبدل می شود. علی ایّ حال: این اشکالی است که به عنوان شبهه بر معاد جسمانی وارد گردیده است.
این اشکال هم به مسلک آخوند رحمه الله به کلی مندفع است؛ زیرا بنابر اصول مقرره، بدن انسانی بذاته، تعین و تحصل ندارد و فی نفسه مبهم و غیر متعین است و لذا وحدتش به واسطۀ تحلیلات لاینقطع آن ـ که پیوسته به تحلیل می رود و اجزاء بدل مایتحلل با تغذیه از مواد خارجی حاصل می شوند ـ از بین نمی رود.
پس وحدت آن با حافظ آن است که عبارت از نفس انسانی باشد با آن شرحی که سابقاً گذشت، پس بدن انسان، جسمٌ مّا و جسم مبهمی به طور غیر متعین است که تعینش از ظرف می باشد، به طوری که در هر نشئه باشد، حافظش در تعین، همان نفسی است که قبلاً بوده است و این همان بدنی است که اگر رفقای طبیعتش او را در آن عالم ببینند می گویند: این فلان کس است، و آن دیگری بَهمان کس است، بدنش
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 594
همان بدن است که در دامن مادرش آرمیده بود، پس این شبهه به مسلک ما وارد نیست.
اما بنابر مسلک حضرات متکلمین، آنها یا باید بگویند که برای کثیری از نفوس، معاد جسمانی نیست و بلکه از جسمانیت مستخلص می شوند و روحانی می گردند، و یا باید بگویند که لازم است برای تخلیق ثانویه هیولی از این عالم گرفته شود، ابدان، هیولای عالم است و هیولی بنفسها تناهی و عدم تناهی ندارد، بلکه تناهی و عدم تناهی از احکام اجسام است، لذا ممکن است از اجرام و کرات دیگر صورت جسمیۀ جرمیه بیاورند و هیولی از این خاک باشد ولی لازم نیست صورت جرمیۀ جسمیه هم از این کرۀ ارض و خاک باشد.
قوی ترین شبهه در باب نفی معاد جسمانی، طلب مکان برای جنت و جهنم است که جاحدین، آن را از حضرات قائلین به معاد طلب می کنند و می گویند: مکان اینها کجاست؟ اگر فوق افلاک و محدّد الجهات جایی که جهت ندارد ـ و لا خلأ و لا ملأ ـ باشد، آنجا مکان و جهتی نیست، اگر روی زمین است در زمین اثری از نار و جنت نیست، و اگر بین طبقات سماوات باشد، پس باید قائل شد، بین افلاک خلأ است در صورتی که محال است خلأ باشد، و یا اینکه جنت و جهنم با افلاک تداخل کرده، که لازمه اش تداخل اجسام است.
حضرات متکلمین در رفع این شبهه و امثال آن به حیص و بیص افتاده اند و طبق ضرورت وجود عالم آخرت، نتوانسته اند قائل شوند که فعلاً معدوم است؛ برای اینکه وجود آن عالم به قدری ثابت است که غیر قابل انکار است؛ چنانکه در روایات داریم: «إنّ الجنّة قیعان» یعنی قفر و صاف است و باغ و قصورش نتیجۀ اعمال حسنۀ صاحبان آن باغ و قصور است. علاوه بر همۀ اینها، اگر هم بگویند در هر کجا هست،
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 595
گنجایش ندارد «عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّمَاءِ وَ الْأرْضِ»، چنانکه نص آیۀ شریفه است.
علی ایّ حال: طلب مکان جاحدین با آن وصفی که حضرات می گویند، حق است و مبتنی است بر اینکه آن عالم، خودش و مکانش از جنس این عالم بوده و در عرض آن باشد و این دو عالم در مرتبه و درجۀ وجود مساوی باشند.
اما بنابر قول حق، واضح است که از جنس این عالم نیست و در درجه و مرتبۀ وجودی فوق آن است، و لذا طلب مکان، غلط واضح است؛ چون آن عالم، فوق مکان و زمان می باشد ـ با اینکه عالم وسیعی است و در وسعت، عالم طبیعت با عرض عریض آن از کرۀ غبراء تا اوج آخرین سماء، در مقابل پهناوری آن عالم بسی کوچک است ـ و عالم تام است و عالم تام، مکان ندارد.
چنانکه مجموعۀ عالم طبیعت ـ یعنی این کرۀ مصمّته که به نام عالم طبیعت است ـ مکان ندارد؛ برای اینکه معنای مکان، بالمقایسه حاصل می شود؛ یعنی وقتی دو چیز هم عرض باشند، به خاطر عدم امکان تداخل اجسام مادی، اشاره حسیۀ وضعیه به هر کدام ممکن می باشد؛ به اینکه این، اینجاست و آن، آنجاست، ولی چون تمام عالم طبیعت در خارج از خود یک شی ء هم عرض ندارد، نمی توان گفت این اینجاست و آن آنجاست، تا بالنسبه برای کل، جهت مشرق و یا مغرب یا شمال و یا جنوب و یا فوق و یا تحت باشد. بلی، در داخل این کره، جهت مشرق و مغرب و سایر جهات هست.
عالم آخرت چون عالم مستقل و تام است، در خارج، جهت ندارد و در داخل آن هم موجودات با هم تزاحم ندارند تا هر یک در طرفی واقع شوند، چنانکه نمی توان به صور ذهنیۀ هر یک از ماها با اشارۀ وضعیه اشاره کرد؛ زیرا مکان ندارند و لذا هیچ کدام با هم تزاحم ندارند؛ اگر جنتی به پهناوری زمین و آسمان در ذهن شما به صورت ذهنیه موجود شود، و جنتی به پهناوری زمین و آسمان در ذهن من به صورت ذهنیه موجود گردد، با هم تزاحمی ندارند، با اینکه هر یک مستقل بوده و مخلوط نمی باشند و در عین حال تزاحم هم ندارند، جنات بهشت هم این طور است؛ در داخل عالم
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 596
آخرت، جهت و طرف نیست تا برای اشیاء عالم آخرت، مکان باشد.
از کلمات آخوند رحمه الله در این مقام دو دلیل استفاده می شود: یک دلیل، تام بودن عالم آخرت است، و دلیل دیگر، هم جنس نبودن عالم آخرت با عالم دنیاست.
دلیل عدم جنسیت ـ علاوه بر ادلۀ دیگر ـ اجماع ملّیین است که می گویند: عالم دنیا و عالم آخرت، و اینکه قائلند که دو عالم در طول یکدیگرند، اخلاف این میراث را از اسلاف خود به ارث برده اند که سرانجام به مبادی وحی منتهی است؛ چنانکه کلمات و آثار اهل کشف و یقین و وحی مشحون است به مثل «الآخرة دار قرار و الدنیا دار فناء و زوال» البته معنای این کلمات این نیست که وقتی که انسان یک بار در همین دار طبیعت مُرد، خاک آن دوباره در همین عالم جمع شده و انسانی موجود می شود؛ زیرا اگر چنین باشد پس هر روز معادی هست، چون خاک مرده هاست که الآن در حول و حوش شهر در مزارع سبزی جات واقع شده و غذای انسان می شود تا بالاخره انسان شود.
اگر قضیه این باشد که ارواح دوباره به این جنینها متعلق شوند، علاوه بر اینکه این نشئۀ دیگر نیست، بلکه همان دار دنیای زایل است، موجب تناسخ است و تناسخ امری نیست که گاهی بگوییم مطلقاً به حکم شرع جایز است و گاهی بگوییم در بعضی جاها شرعاً جایز است و در بعضی جاها جایز نیست؛ مثلاً بعد از نفخۀ صور که همه بی جان شدند و در صور دوم که دمیده شد، تناسخ جایز است؛ یعنی همۀ اجزاء را جمع می کنند و ارواح به اجسامشان داخل می گردند.
و یا اینکه بگوییم آن تناسخی شرعاً جایز است که هر روحی به جسدی داخل شود که از اجزاء سابقۀ جسد آن روح باشد، و اما به جسد دیگری جایز نیست داخل شود، چنانکه بعضی از متکلمین گفته اند و ما سابقاً با براهین ابطال تناسخ، استحالۀ آن را ثابت نمودیم و معلوم شد این حکم شرعی نیست که گاهی به اطلاق و گاهی به تقیید آن را قبول نماییم.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 597