اصل هفتم: عینیت وحدت شخصیه و نحوۀ وجودی اشیاء
اصل هفتم در وحدت شخصیه است، در اصل دوم گفته شد که شخصیت، مصداقاً عین وجود و متحد با آن است و معلوم شد که نحوۀ هر وجودی، عین تشخص آن است، و وجود در هر مرتبه ای از مراتب باشد، وجود واحدی است که نحوۀ وحدتش عین نحوۀ وجودش است؛ زیرا وحدت، مساوق با وجود است، پس آن اعلی مرتبۀ وجود هم، وجود واحدی است که وجودش عین وحدت است و به تمام ذات وحدت است، و آن ادنی مرتبۀ وجود هم که هیولی و صرف قوه باشد، عین وحدت است و وحدتش عین نحوۀ وجودش است و نحوۀ وجودش عین تشخص اوست.
والحاصل: انحاء وجودات بعینها، انحاء شخصیات آنهاست؛ هر نحوه وجودی که
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 573
دارند، به همان نحوه تشخص هم دارند و به همان نحوه وحدت هم دارند و چنانکه وجود واجبی، وجودی است که نحوۀ وجودش ثبات و قرار است و قرار و ثبات، تمام الذات و عین هویت اوست، همین طور اگر یک نحوۀ وجودی باشد که نحوه اش تقضّی و تصرّم باشد و هویتی باشد که بعینها تدرج و به تمام الذات حرکت و سیلان باشد، این وجودی است که هذیّتش، عین همان تدرج هویت است و وحدت او به همین نحوۀ وجودش است و این موجود متشخص واحدی است که به تمام الذات و الهویه، شخصیت واحدۀ متدرّجه است؛ این نحوۀ وجود به هر مرتبه از مراتب وجود که برسد، یک هویت و یک شخصیت است، اگر حرکت و تدرج باعث تغییر شخصیت و هذیّت او باشد که شخصیتش غیر از شخصیت اولیۀ او گردد، باید اصل وجودش از بین برود تا شخصیتش از بین برود و حال اینکه نحوۀ وجود اگر به نحو تقضّی و تصرّم باشد، وحدتش هم این گونه وحدتی است.
ومنشأ اصلی اشتباه حضرات که می گویند اگر این طور باشد اصل شخصیت تغییر می یابد، از اینجاست که مراتب وحدت را حفظ ننموده اند و همان وحدتی را که در مجردات و هویات ثابته که ثبات و قرار، تمام ذاتشان می باشد قائلند، از مثل وجوداتی که نحوه وجودشان اصلاً متقضی و متصرم و متدرّج است ـ مثل زمان ـ متوقعند، حال آنکه انتظار این چنین وحدت، از چنین موجود طبیعی تدرجی، مثل انتظار وجود عقلی ثابت مجرد فوق الطبیعه از وجود طبیعی تحت الطبیعه است.
پس نحوۀ وجود موجود، هر طوری باشد به همان نحو وحدت دارد و هذیّت و شخصیت او به عین همین وجود است، و اگر فرض شود این چنین وجودی از عالم طبیعت حرکت کند، از آن نقطۀ پایین طبیعت و آخرین خیمۀ این عالم که در مرز و سرحد عدم زده شده برخیزد با حرکت که عین نحوۀ وجود اوست تا به آخرین خیمۀ عالم طبیعت که سرحد عالم مثال است برسد و به عالم مثال وارد شود، این چنین موجودی که عصارۀ عالم طبیعت یعنی انسان است، و کلام ما هم در این عصاره است، عیناً همان است که از خیمۀ قریب العدم عالم برخاسته است، بدون اینکه ادنی مجاز و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 574
تسامح و عنایتی در کار باشد. چون وجودش این چنین بوده است و این چنین شخصیتی هم داشته است و وحدتش هم این طور وحدت است، و اگر فرض شود که در عالم مثال هم حرکت بود و عالم وقوف نبود و این وجود که از افق طبیعت گذشته است، می توانست در حرکت باشد و به افق عالم عقل برسد و به عقل تبدیل شود، باز این همان هویت و همان هذیّت و همان وحدت خواهد بود، و اگر چنین بود، برای احدی معاد جسمانی نبود و همه معاد روحانی داشتند.
چه کنیم این وجود تا در طبیعت است حرکت دارد و وقتی که به عالم برزخ تبدیل شد دیگر متوقف است، ولی با این تبدل، هذیّت محفوظ است، وحدت و شخصیت محفوظ است، و اینکه دیگر نمی تواند حرکت کند، جای تأسف است، چه کنیم که برهان مؤدی این است که برای هر فردی معاد جسمانی است؛ چون عالم، چنین است که عالم برزخ بین عالم ماده ـ طبیعت ـ و بین عالم عقل ـ تجرد خالص ـ وجود دارد و در این برزخ، قوه و هیولی نیست تا حرکت باشد و لذا آنجا محل توقف جسم طبیعی در جسمیت برزخی است و ممکن نیست از آن بگذرد و جسم تبدیل به مجرد عقلانی بشود، و چنانکه هیولی را با ورود به عالم برزخ، رفض نمود، آیا ممکن است که جسمیت را هم با سیر در عالم برزخ و ورود به عالم عقل، رفض کند؟! این طور نیست و این جای تأسف است نه افتخار.
بلی، برای یک عده، لذت همین است که مبادا از این طول و عرض و عمق، خارج شویم تا مبادا شکمی با طول و عرض و عمق که خروارها سیب و گلابی و گوشت و نخود و لوبیا در آن، جا بگیرد نداشته باشیم، و لذا این آرزو قهری شده که هر انسانی جسم دارد و معاد جسمانی را برهان برای ما ثابت کرده است به طوری که اگر از شرایع و ملّیین، دلالت بر این معاد نبود، می بایست ما قائل به معاد جسمانی باشیم که بلااستثنا هر موجودی که میوۀ عالم طبیعت بوده و رسیده و از این مرتبه گذشته است، اگرچه تمام مقامات را هم طی کرده باشد و جهت عقلانیتش تحت الوجوب و فوق الامکان هم باشد، معاد جسمانی برای او لازم است، بلی ممکن است که جسمش
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 575
مجذوب روحانیتش باشد و چون جهت عقلانیتش قوی است به مرتبۀ جسمیتش اعتنا نداشته باشد.
بلی، مثل ما که شاید به اندازۀ کافی جهت عقلانی نداریم، و لذا خواب عقلانی که یک موجود کلی عقلانی مجردی را درک کرده و ببینیم نداریم و همۀ خوابهای ما از همین خوابهای برزخی و حیوانی است و این خود دلیل است که هنوز در ما مرتبۀ عقلانیت پیدا نشده است. بلی، جهت حیوانی به طوری قوی است که هر چه می بینیم، مناکحت، قصور، آب و نان، امتعه و اجناس و جنگ و جدال است، آنکه دیدنی است از این قبیل دیدنیها می باشد.
علی ایّ حال: غرض این بود که وحدت هر موجودی، به نحوۀ وجود آن موجود است.
اگر گفتیم که موجود به مجرد اینکه در جوهر ذات حرکت داشته باشد و نفس هویت، هویتی باشد که تمام ذاتش حرکت و به تمام الذات تدرج باشد، این موجود حفظ وحدت نمی کند، این نشناختن حقیقت وحدت و نفهمیدن اقسام وحدات است؛ و بیش از یک مفهوم برای وحدت قائل نبودن، از حقیقت وحدت بی خبر و بی اطلاع بودن است، از همۀ موجودات یک نحوه وحدت انتظار داشتن و متوقع بودن، مساوق با انتظار یک نحوه وجود از همۀ موجودات است؛ یعنی نحوۀ وجود واجبی را از وجود هیولی متوقع بودن است و نحوۀ وجود عقل اول را از زمان، منتظر و متوقع شدن است؛ زیرا کراراً گفتیم که وحدت و تشخص، مساوق با وجود است؛ وجود به هر نحوی که باشد، وحدت به همان نحوه است و به همان نحو تشخص و هذیّت است.
نحوۀ وحدت زمان و تشخص آن به همان نحوۀ وجودش است که وجودی متقضی و سیّال است، این زمان کل، یک زمان است و یک هویت و هذیّت است که بر آدم گذشت، بر ما هم می گذرد، و یا حرکت یک طیّاره که از امریکا طیران کرده و تا اقصی جزایر ژاپن بدون توقف در یک نقطه حرکت می کند، یک حرکت و یک وجود و یک شخصیت است. و وحدت موجود عقلی را از این متوقع شدن، مساوق با انتظار
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 576
این است که وجودش وجود حرکت نباشد، بلکه یک موجود عقلانی فوق الطبیعه ـ مثل عقل اول و ثانی ـ باشد و این همان فرض عدم وجود حرکت است.
پس معلوم شد حرکت اَینیه به هر اندازه زیاد باشد، از اول عالم تا آخر عالم اگر موجودی در اَیْن و مکان حرکت کند و توقف نداشته باشد، یک هویت و یک حرکت است، منتها حرکت طولانی است، اگر ما طبق براهین حرکت جوهریه اثبات کنیم که هر موجود طبیعی ـ خصوصاً انسان که مورد بحث اصلی ماست ـ در اصل ذات و جوهر در حرکت است؛ یک هویت متدرج و یک نحوه وجود سیّال خواهد بود، منتها در حرکتِ اَینیه سیلان و حرکت در اَین است، ولی اینجا ذات و اصل الجوهر، از مرتبۀ طفولیت طبیعت و دامنۀ هیولی و امّ الطبیعه برخاسته و تمام مراتب طبیعت را سیر کرده و به افق طبیعت رسیده و از سرحد عالم برزخ گذشته و در آنجا تعین پیدا کرده و توقف حاصل نموده و مستقر و برقرار و ثابت می گردد و عین همان هویت و هذیّت که در طبیعت سیر می کرد، وحدت شخصیه اش باقی است؛ چنانکه نطفه و علقه و مضغه یک هویت است که این تطورات را دارد، منتها در مرحلۀ اول تطوراتش به صورت نطفه است.
پس معلوم شد که انسان وقتی با حرکت به عالم برزخ رسید و جسم برزخی شد، همین شخص و همین هذیّت باقی است، اگر او را بیاورند و بگویند که در اول طفولیت چرا فلان کار را کردی و چرا به فلان کس بی جهت سیلی زدی، پس باید سیلی بخوری، به همان شخص سیلی می زنند و اگر دستش را داغ بزنند همان دست و همان هذیّت و شخص را داغ کرده اند که سیلی زده بود.
و الحاصل: انسان یک هویت است که این یک هویت، چون حرکت و سیلان دارد صاحب مراتب است و هر قدر بالا می رود، وجود جمع تر می شود و جنبۀ کثرت او ضعیف و وحدت، قوّت می گیرد. نطفه که در رحم مادر قرار گرفت، بعد از آن همه تطورات و سیر تطور، به اول درجۀ ضعف در وجود رسیده و لمس پیدا می کند و همین طور قوّت گرفته و مظاهر متعدده به نحو کثرت قوا موجود می شود، در صورتی
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 577
که در عالم شهادت، بصر، غیرسمع است و سمع، غیر ذوق می باشد؛ با یک چیز می بیند و با یک چیز می شنود، ولی در باطن، قوۀ مشترکه، هم می بیند، هم می شنود، هم ذوق می کند، در عین حال که سمع است، در باطن بصر است، در عین حال که بصر است، در باطن ذائقه است و از باطن که بگذرد همۀ قوای ظاهر و باطن از قبیل قوۀ خیال، وهم، حافظه، ذاکره آنجا هست و بوحدته هم ذائقه است ذوق می کند، و هم باصره است می بیند، الی آخر القوی.
اعضا و جوارح و قوای ظاهری و باطنی در آن مقام جمعند و آن باطن در عین بساطت هویتش، باطن همۀ این ادراکات است؛ موجود عقلی را می بیند، به همان حقیقت دیدنی که موجود طبیعی را این دیدۀ طبیعی می بیند، و اصل دیدن یک نحوۀ ادراک است و در ادراک، این شروطی که در فصول ادراک بصر طبیعی شرط است، دخالت ندارد و این شروط عبارتند از محاذات بین این دیدۀ ظاهری و شی ء مرئی، و نوری از خارج، و نوری از دیده، و اینکه خیلی بین آنها بُعد نباشد، و تا اندازه ای هم باید بین مردمک چشم و شی ء مرئی فاصله باشد، اما همۀ این شروط آن نحوه از ادراک است که دیدن نامیده می شود، اصل این نحوه از ادراک در باطن است و لذا موجودات عقلی را هم می تواند اِبصار کند، اما این شروط در آنجا لازم نیست، بلکه لازم است که نباشد، و همین طور همان درّاک مبصرات در آن مرتبه، درّاک مسموعات است، اما نه به جهتی غیر جهت ابصار؛ زیرا آن جهت ندارد و بسیط است.
معنای ابصار و سمع این نیست که انّه یعلم المبصرات و انّه یعلم المسموعات، علم به مبصرات غیر ابصار است، بلکه حقیقة الرؤیه و حقیقة السماع است، و کسی که گفت: «الله بصیر» یعنی: انّه یعلم المبصرات، و یا اینکه «الله سمیع» یعنی: انّه یعلم المسموعات، غلط گفته و نفهمیده و چنین نیست، بلکه یری و یسمع.
پس وجود هر قدر جمع تر شد، همۀ حقایق را داراست و نفس هر قدر حرکت
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 578
کند، هذیّتش محفوظ است و به هر عالم وارد شود، عینیت و شخصیتش همان شخصیت و عینیت است و همۀ شؤون را هم داراست؛ لمس می کند، ابصار می کند، ذوق می کند، شمّ می کند، همچنین نسبت به آنچه که در مراتب دیگر انجام می داد و قادر بود که انجام دهد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 579