باب نهم شرح ملکات و منازل نفس انسانی
فصل سوم مراتب و درجات انسانی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

فصل سوم مراتب و درجات انسانی

فصل سوم

 

مراتب و درجات انسان[1]

‏ ‏

‏قوایی که انسان دارد، به ترتیب در انسان حاصل می شود؛ جلوتر از همه، قوۀ‏‎ ‎‏شهوت حاصل می گردد؛ مثلاً بچه ای که متولد شد، شهوت در او جلوتر از قوای‏‎ ‎‏سه گانۀ دیگر است و لذا بالطبع مایل به باطل است، و شاید در این مرتبه، قوۀ غضب‏‎ ‎‏هم حاصل شود، ولی خیلی ضعیف است؛ چون اگر او را از اکل و پستان مادر منع کنند،‏‎ ‎‏در مقام دفع برمی آید؛ ولو به اظهار انزجار باشد، و به تدریج این قوه قدرت می گیرد و‏‎ ‎‏یا اینکه حتی مرتبۀ ضعیفه اش هم بعد از مدتی حاصل می گردد، سپس قوۀ واهمه‏‎ ‎‏حاصل می شود که گاهی از آن به قوۀ شیطنت تعبیر می شـود.‏

‏البته همۀ این قوا، شریف و لازم هستند؛ مثلاً اگر قوۀ شهوت نباشد، بقای نوع،‏‎ ‎‏ممکن نمی گردد و استبقاء نوع منوط به این قوه است و بلکه بقای شخصی هم، به قوۀ‏‎ ‎‏شهوت محتاج می باشد، حتی قوۀ واهمه هم بسیار قوۀ شریفی است؛ زیرا اگر انسان‏‎ ‎‏تدبیر نداشته باشد و در کارهای خود بدون قوۀ تدبیر اقدام کند، نمی تواند زندگی خود‏‎ ‎‏را ادامه دهد و امور معاش خود را اصلاح نماید، ولی اگر قوا، خودسر باشند و مجال‏‎ ‎‏آزادی داشته باشند و بدون قیدی از قیود کار کنند، فساد به دنبال دارند، پس لازم است‏‎ ‎‏تحت یک میزان صحیح وارد شوند و در هر اقتضائی که دارند و به هر چیزی که مایلند‏‎ ‎‏با اجازه و رخصت وارد شوند؛ چون اینها قدرت تمییز ندارند که بفهمند از‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 365

‏مقتضیاتشان در بعضی از موارد، ترتب فساد و اختلال نظام و اقتحام در مهلکه است.‏

‏در نتیجه، قوۀ دیگری لازم است که قوۀ ناصحه و عاقله و ممیزه است و این قوه در‏‎ ‎‏مملکت بدن، بعد از اینها حاصل می شود و چون بعد حاصل می شود غلبه اش بر این‏‎ ‎‏قوا سخت است، به جهت اینکه او باید قلعه گیری کند و طوری مستقر شود که اینها را‏‎ ‎‏تحت تسخیر حکومت خود بیاورد و حال آنکه اینها قبلاً مستقر شده اند و خودشان را‏‎ ‎‏در صفحۀ قلب با تمام توابع گسترده اند، پس غلبه بر اینها مشکل است و تسلط بر اینها‏‎ ‎‏بدون ارتیاض نفس ـ که در حقیقت همان به تضعیف کشاندن اینها است ـ کار دشواری‏‎ ‎‏است، و اگر اینها به هرچه مایل شدند، عنانشان را شل نگه داریم، قوی می شوند؛ چون‏‎ ‎‏اینها سابقۀ تصرف در قلب دارند و خارج کردن ریشه های واردۀ اینها از قلب، امر‏‎ ‎‏مشکلی است.‏

‏بنابراین: قوۀ تمییز و عقل به تنهایی کافی نیست، لذا حضرت احدیت، انبیا و‏‎ ‎‏مرسلین و اولیاء الله و علماء بالله را برای اعتضاد این قوه فرستاده تا بتوانند آنها را لجام‏‎ ‎‏کنند و تحت فرمان عقل، بلکه عقل کل و دستور شرع درآورند و آنها را رام کرده و‏‎ ‎‏توابع رذیله را از صفحۀ دل بردارند، و به همین معنی از حضرت ابوعبدالله جعفر بن‏‎ ‎‏محمّد ‏‏علیه السلام‏‏ در اول ‏‏کافی‏‏ روایت شده و از اینها به جهل تعبیر آورده شده که جنودش‏‎ ‎‏را قریب هفتاد و پنج شمرده اند و جنود عقل را هم قریب به هفتاد و پنج تا‏‎ ‎‏فرموده است.‏‎[2]‎

‏انبیا و اوصیا، جنود رحمانی را به هر نحوی که ممکن بوده، قولاً و فعلاً تقویت‏‎ ‎‏فرموده اند، البته فعل آنها بیشتر در این معنی راسخ بوده و مردم را به خدا توجه داده اند‏‎ ‎‏و بلکه وجودشان در این معنی بیشتر از اقوال آنها دخیل می باشد. اگر تاریخ انبیا مورد‏‎ ‎‏دقت قرار گیرد، معلوم می شود که خود افعالشان، دعوت به حقیقت و سعادت‏‎ ‎‏می باشد و آثار انبیا و قصص و حکایات آنها در این معنی خیلی دخیل است؛ مثلاً فلان‏‎ ‎‏غزوه را که ذکر نمودند، باید جهات افعال آنها را دید، و قصص قرآنی از قبیل احوال‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 366

‏موسی بن عمران  ‏‏علیه السلام‏‏ و یوسف  ‏‏علیه السلام‏‏ و آدم  ‏‏علیه السلام‏‏را از جهت نکته ای که ما ذکر کردیم باید‏‎ ‎‏دقت کرد تا ملتفت شد که چه کرده اند و در راه هدایت بشر چگونه کوشیده اند و وضع‏‎ ‎‏خودشان با خدا چگونه بوده است، حضرت امیر ‏‏علیه السلام‏‏ نه فقط معلم قولی بشر بلکه معلم‏‎ ‎‏عملی است؛ چنانکه عملاً در زمان خودش معلم بوده است.‏

‏حضرت زین العابدین  ‏‏علیه السلام‏‏ با آن عملش بشر را تعلیم داده و می دهد و چقدر این‏‎ ‎‏ادعیه که شاید از مختصات شیعه باشد، برای بشر مفید است و دستور عملی برای‏‎ ‎‏اوست؛ اگرچه آنها همان دعا را که می خواندند و با خدا مناجات می کردند، در حقیقت‏‎ ‎‏با خدای خودشان مناجات داشتند، ولی اگر ما خوب بنگریم، برای ما پند است.‏

‏می توان گفت: حضرت زین العابدین  ‏‏علیه السلام‏‏ کمتر از حضرت صادق  ‏‏علیه السلام‏‏ ترویج دین‏‎ ‎‏ننموده است و عصر آن حضرت  ‏‏علیه السلام‏‏ گرچه طوری بوده که ممکن نبود حضرتش کسی‏‎ ‎‏را دعوت به دین نماید و حتی از حضرتش یک نفر مسأله سؤال نمی کرد، اما در همان‏‎ ‎‏حال که در خانۀ خود نشسته، نیمه شبها با خدا مناجات می کرده و این مناجات که به‏‎ ‎‏دست مردم می رسید، مورد انتفاع قرار می گرفت.‏

‏در معارف، بهترین و مؤثرترین آثار حضرات، همان ادعیه شان است؛ چون وقتی‏‎ ‎‏که حضرات جواب سؤال مردم را می دادند ناچار بودند که طبق متفاهم عرفی و افق‏‎ ‎‏عقل مردم تکلم نمایند؛ زیرا آنچه از معارف که به حضرت صادق ‏‏علیه السلام‏‏ رسیده است، با‏‎ ‎‏چندین درجه تنزل هم، حضرت نمی تواند آن را به مردم عادی منتقل کند، ولی چون‏‎ ‎‏توجه ادعیه به خداست آنچه که حق مطلب است ادا فرموده اند و آداب ذلّ عبودیت و‏‎ ‎‏عزّ ربوبیت را مراعات فرموده اند، و می توان گفت: ادعیه، همان قرآن صاعد است و‏‎ ‎‏قرآن، قرآن نازل است که روی قرآن و خطابش به مردم بوده و تنزل کرده، ولی روی‏‎ ‎‏ادعیه الی الله می باشد، و در نتیجه انبیا و ائمه  ‏‏علیهم السلام‏‏ فعلاً هم داعی به حق هستند، چنانکه‏‎ ‎‏در زمان خودشان هم داعی به حق بودند.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 367

  • )) اسفار، ج 9، ص 93.
  • )) اصول کافی، ج 1، ص 20، حدیث 14.