بدانکه اختلاف درجات توکّل به اختلاف معرفت به ارکان آن است:
چنانچه اگر به طریق علم آن ارکان را دریافت، حکم به لزوم توکّل کند (علماً و برهاناً)، و پیش از این معلوم شد که این مرتبه را توکّل نتوان گفت.
و اگر ایمان به ارکان مذکوره آورد، صاحب مقام توکّل شود، و این اول مرتبه توکّل است.
پس مومن چون همه اشیاء را برای خود مخلوق می داند و خود را برای حق ـ چنانچه شهادت دهد به این مطلب خودِ مقام جامعیت انسانی، که دلالت بر آن دارد آیه کریمه «لَقَد خَلَقنَا الانسَانَ فِی احسَنِ تَقویمٍ * ثُمَّ رَدَدنَاهُ اسفَلَ سَافِلِینَ» و همین طور آیه کریمه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاسمَاءَ کُلَّهَا»، و قول علی ـ علیه السلام ـ در اشعار منسوب به آن بزرگوار: «اتَزعَمُ انَّکَ جِرمٌ صَغِیرٌ وَ فِیکَ انطَوَی العَالَمُ الاکبَرُ» ـ پس تمام موجودات عوالم غیب و شهادت، مخلوق برای رساندن این موجود شریف است به مقام خود، و در قدسیّات وارد
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 212 است: «یَابنَ آدَمَ خَلَقتُ الاشیاءَ لِاجلِکَ وَ خَلَقتُکَ لِاجلی».
پس چون اشیاء را برای خود مخلوق دید، و کیفیت استعمال موجودات را در صلاح نفس خود و در رساندن او را به کمال لایق خود دریافت، و حق ـ جلَّ و علا ـ را عالم به استعمال آنها به وجه صلاح دریافت، و بقیۀ ارکان توکّل را به نور ایمان دریافت؛ توکل به حق کند و ذات مقدس را برای این مقصد بزرگ وکیل خود کند.
و چون مرتبه ایمان به حدّ طمانینه و اطمینان رسید، تزلزل و اضطراب به کلّی ساقط شود، و دل سکونت به حق و تصرف حق پیدا کند. و تا انسان در این حدود است، در مقام کثرت واقع است، و از برای غیر حق تصرفی قایل است.
پس چون از این مقام گذشت، به نور معرفت جلوه[ ای] از جلوات توحید فعلی را دریابد، و تصرف دیگر موجودات را ساقط کند، و چشم دلش از دیگر موجودات به کلّی کور شود، و به وکالت حق ـ جلّ و علا ـ روشن شود.
و چون از این مقام گذشت، به مشاهده حضوریه، جلوۀ توحید را شهود کند، و علل توکّل را دریابد؛ زیرا که توکّل اثبات امور است برای خود، و وکیل خواستن حق است در اموری که راجع به خود است. پس در این مقام، ترک توکل گوید و امور را به حق راجع کند و توکیل و توکّل و وکالت را نقص و شرک انگارد؛ که «حَسَنَاتُ الابرَارِ سَیِّئَآتُ المُقَرَّبِینَ».
و باید دانست که توکل، منافات با کسب ندارد، بلکه ترک کسب و تصرّف به
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 213 علّت توکّل، از نقصان است و جهل؛ زیرا که توکّل ترک اعتماد به اسباب است و رجوع اسباب است به مسبّب الاسباب، پس با وقوع در اسباب منافات ندارد. و اینکه بعضی گفته اند: یکی از درجات توکّل ـ که آن توکّل خاصّه است ـ این است که متوکّل در بیابانها بی زاد و راحله سیر کند و اعتماد به خدا کند برای تصحیح مقام توکّل، چنانچه از ابراهیم الخواصّ نقل کنند که حسین بن منصور او را ملاقات کرد که در بادیه سیر می کند، پس احوال او را پرسید، گفت: در صحراهای بی آب و علف سیر می کنم که خود را امتحان کنم که آیا توکل به خدا دارم یا نه؟ حسین گفت: تو که عمر خود را در عمران باطن خود صرف می کنی، پس چه وقت به فناء در توحید می رسی؟!
این دو مرد، جاهل به مقام توحید و توکّل بودند؛ زیرا که صحرا گردی و قلندری را به مقام توکّل اشتباه کردند، و ترک سعی و از کار انداختن قوائی را که حق تعالی عنایت فرموده به خرج توحید و توکّل گذاشتند. و این از جهل به مقام توحید و توکل است؛ زیرا که حقیقت توحید، در یافتن آن است که تمام تصرّفات خلقی، حقّی است و رویت جمال جمیل حق در مرآت کثرت است. بلی، احتجاب به کثرت مخالف توحید است، و آن صحرا و غیر صحرا ندارد.
پس سالک الی اللّه برای تصحیح مقام توکّل باید به نور معرفت، از اسباب ظاهره منقطع شود، و از اسباب ظاهره طلب حاجت نکند؛ نه ترک عمل کند.
و توان گفت: مقصود خواجه عارف انصاری نیز از این که فرماید: «و الدرجة الثانیـة: التوکّل مع اسقاط الطلب و غضّ العین عن السبب اجتهاداً فی
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 214 تصحیح التوکّل» همین است که مذکور شد؛ گرچه شارح قاسانی غیر از آن فهمیده و شرح کرده. بالجمله، اجمال در طلب و سعی در حاجات خود و مومنین، منافات با توکل ندارد، چنانچه معلوم شد.
کتابشرح حدیث جنود عقل و جهلصفحه 215