اوایل سال 56 که صلیب سرخی ها آمدند و مصاحبه هایی انجام شد،
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 105 تعدادی از بچه های قصر را شناسایی کردند و بعداً به اوین منتقلشان کردند. از جمله آقایان: طالقانی، منتظری،... موسی خیابانی، مسعود رجوی، مدرسی، کاشانی و محمود عطایی بودند. من هم جزو این گروه بودم.
سرگرد افشار رئیس زندان اوین بود. این شخص هیچ آزاری به زندانیان نمی رساند. انقلاب که پیروز شد، ایشان را دستگیر کردند و در جراید اعلام کردند که هر کسی از ایشان شکایتی دارد بگوید. من یادم نمی آید کسی از ایشان شکایت کرده باشد، جز یک نفر که رفت و از ایشان شکایت کرد که این در زندان به من سیلی زده است که سرانجام در محاکمات بعدی اعدام شد.
وقتی ما را با مینی بوس به اوین بردند، توی سالن همه را نشاندند روی زمین و سرگرد افشار سخنرانی کوتاهی کرد که افرادی از قصر به اینجا آورده اند که شرورند. اینها را اینجا آورده اند تا در صورتی که شرارتی نشان دهند و قوانین و مقررات زندان را به هم بزنند، ادبشان کنیم. ما که آن شور جوانی را دیگر نداشتیم، غالباً نظم را رعایت می کردیم. بعد ما را آوردند و گفتند : مذهبی ها یک طرف، غیر مذهبی ها طرف دیگر.آزار روحی روانی فراوانی دادند. سلول های اوین تک نفره بود. یک مذهبی و یک غیرمذهبی را داخل سلول جا داده بودند. غذایشان هم با هم بود. توالت فرنگی هم همانجا بود و اگر هر کدام می خواست دستشویی برود، باید روبروی هم سلولی اش این کار را انجام می داد. خوب شرمش می شد و خجالت می کشید. این سلول غیر از سلولهای کمیته مشترک بود. سلولهای کمیته دستشویی اش خارج از سلول بود و هر چهار - پنج ساعت یکبار زندانیها را می بردند برای
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 106 دستشویی و یا وضو. خیلی بد می گذشت و ضربه روانی شدیدی به بچه ها وارد می شد.
تا اینکه بعداً کمونیستها را جدا کردند و ما را آوردند توی بند 2 اوین. در این بند بیست نفر بودند که از سران منافقین اعم از مسعود رجوی و موسی خیابانی و... آن روز استقبال خوبی از من کردند. خیلی خوب و صمیمی، تا اینکه فردا شد.
کتابخاطرات اسدالله تجریشیصفحه 107