بخش دوم: شرح حال خاندان ما
فصل سوم: فرزندان آیت الله‌ سید مصطفی موسوی
سفر من و برادرم نورالدین به اصفهان برای تحصیل
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : پسندیده،مرتضی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

سفر من و برادرم نورالدین به اصفهان برای تحصیل

‏ ‏

‏من در سال 1327 ه . ق به اتفاق برادرم مرحوم حاج سید نورالدین در معیت معلممان‏‎ ‎‏مرحوم افتخارالعلما به اصفهان سفر کرده و در مدرسۀ ملاعبدالله و مدرسه جده بزرگ‏‎ ‎‏نزد علمای اصفهان سالها به تحصیل نحو و منطق و کلام و فقه و اصول و هیئت و نجوم و‏‎ ‎‏حساب اشتغال داشتم. هنوز مکلف نشده بودم و شاید سنم متجاوز از چهارده سال نبود.‏‎ ‎‏قضایای بین راه و الاغ و قاطر و آسیاهای آبی تیران و کرون و مهمانی سِدِه اصفهان (که در‏‎ ‎‏اواخر حکومت محمد رضا شاه، همایون شهر و بعد از انقلاب خمینی شهر نام گرفت)‏‎ ‎‏شنیدنی و قابل نوشتن است ولی صرف نظر می کنم و می گویم کاش گذاشته بودند‏‎ ‎‏آسیاهای آبی زمستانی و بعضاً زمستانی و تابستانی در ایران عملی بود تا در این قسمت‏‎ ‎‏خودکفائی منظور می شد. آب از آسیا خارج می شد و به صحرا می رفت یا در زمستان‏‎ ‎‏مصرف می شد و رعایا در بیکاری حتی زنها متصدی آسیابانی بودند و خوب بود ولی‏‎ ‎‏تأسف نتیجه ندارد. بعد به قنات می رسیم قنوات هم شرحی دارد که قابل نوشتن است و‏‎ ‎‏عمل بنایی هم مهم بود. این مقنّی باشی ها، این بنّاها و این نجارهای بی سواد به قدری‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 104

‏علمی عمل می کردند که انسان تحصیل کرده تعجب می کند از عمل و علم آنها. در قنوات‏‎ ‎‏چاههایی که یکصد ذرع و کمتر یا بیشتر با هم فاصله داشتند بدون یک ذرع کم و بیش به‏‎ ‎‏هم متصل می کردند در صحراهای برهوت و خشک قنات می کندند و می دانستند کجا‏‎ ‎‏آب زیاد دارد یا ندارد یا کم آب است چاههای عجیب و غریب مثل نظام منظم آلمان در‏‎ ‎‏خشکه کارها می کندند اگر فرصت می کردم با شرح و تفصیل می نوشتم که بدانند چه قدر‏‎ ‎‏علمی و عملی بود و از دست دادند.‏

‏ما به مرحوم آقا میرزا نجفی شوهر خواهر بزرگمان وارد شدیم که ایشان آن وقت در‏‎ ‎‏اصفهان در مدرسۀ ملا عبدالله تحصیل می کرد و پسر عمۀ ما بود. ایشان دو حجره در‏‎ ‎‏طبقۀ بالای مدرسه برای ما گرفت. آن روزها مدرسه ملا عبدالله اصفهان طلبه چندان‏‎ ‎‏زیادی نداشت. بعضی شبها من، تنهای تنها در مدرسه بودم. شاید هفت ـ هشت طلبه‏‎ ‎‏بیشتر نبودیم. افراد دیگری هم بودند. مثلاً یک خادم داشت و دو نفر طبیب در آنجا‏‎ ‎‏طبابت می کردند و اتاق داشتند. یکی از آنها میرزا علی پوده ای بود با عمامه شیر و‏‎ ‎‏شکری و یکی هم سید علی نامش بود ولی هیچکدام تحصیلات پزشکی دانشگاهی‏‎ ‎‏نداشتند. میرزا علی پوده ای در حجره خودش می نشست و مریضهای زیادی را روزانه‏‎ ‎‏معالجه می کرد و با ما هم خیلی دوستی و رابطه داشت. در اصفهان مریض خانه ای بود به‏‎ ‎‏نام مریضخانۀ مرسلین که مربوط به انگلیسیها بود و غرض بیشتر آنها این بود که هم مردم‏‎ ‎‏را معالجه می کردند و هم از این راه بیشتر مسیحیت را تبلیغ می کردند و عده زیادی هم‏‎ ‎‏برای ترقی خود به دروغ رفته بودند مسیحی شده بودند.‏

‏همین میرزا علی نیز رفته بود نزد آنان مسیحی شده بود و اسمش را لوقا تغییر داده‏‎ ‎‏بود و غسل تعمید کرده بود! بعداً که مردم زیادی به خیال انگلیسیها مسیحی شده بودند‏‎ ‎‏از آمریکا و انگلیس جمعی را دعوت کرده بودند که به این خاطر در جشن بزرگی شرکت‏‎ ‎‏کنند. وقتی جمعیت زیادی جمع شده بودند یکی از افرادی که به صورت ظاهر مسیحی‏‎ ‎‏شده بود و اهل سخن و بیان بود از او خواستند برود پشت تریبون و سخنرانی کند. او هم‏‎ ‎‏پشت تریبون رفته. از اول صدا زد: «یک صلوات بلند بفرستید.» و بدینسان جشن آنها بهم‏‎ ‎‏خورد.‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 105