بخش سوم: ظهور حکومت پهلوی در ایران
فصل سوم: شرح حال مختصر حضرت امام خمینی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : پسندیده،مرتضی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

فصل سوم: شرح حال مختصر حضرت امام خمینی

‏ ‏

‏ ‏

‏حضرت امام خمینی در اول آفتاب روز چهارشنبه بیستم جمادی الثانی 1320 قمری‏‎ ‎‏مطابق اول مهرماه 1281 شمسی در خمین در عمارت موجود فعلی که از جدّ، به پدر و از‏‎ ‎‏پدر به اولاد به ارث رسیده متولد شدند.  من و حضرت امام خمینی و مرحوم حاج سید‏‎ ‎‏نورالدین و سه خواهر به نامهای مولوده آغا و فاطمه و آقازاده همگی از یک پدر (مرحوم‏‎ ‎‏آقا مصطفی) و یک مادر (مرحومه هاجر آغا) به دنیا قدم نهاده ایم. و به جز این، نه برادر و‏‎ ‎‏خواهر امی و نه برادر و خواهر ابی داریم و نه مادر ما شوهر دیگری داشته و نه هندی‏‎ ‎‏است. ایشان اهل خمین و فرزند یکی از بزرگترین علما به نام مرحوم آقا میرزا احمد‏‎ ‎‏بودند. شناسنامۀ امام خمینی شمارۀ 2743 صادر از گلپایگان (خمین بخش گلپایگان‏‎ ‎‏بود)، تاریخ تولد 1279 شمسی (تولد واقعی 20 جمادی الثانیه 1320 هجری قمری‏‎ ‎‏مطابق 1281 شمسی است) نام خانوادگی مصطفوی، پدر او آقا مصطفی و مادر،‏‎ ‎‏خانم هاجر. در موقع شهادت پدر سن حضرت امام خمینی چهار ماه و بیست و دو روز‏‎ ‎‏بود و نگارنده (پسندیده) هفت سال و 24 روز داشتم. به فاصلۀ تقریبی یک سال بعد من‏‎ ‎‏هشت ساله و مرحوم حاج سید نورالدین اخوی شش ساله ملبس به لباس روحانی و عبا‏‎ ‎‏و عمامه شدیم و حضرت امام خمینی تحت سرپرستی مادر و عمه و مرضعه خود به نام‏‎ ‎‏ننه خاور (که دایه در منزل بود) پرورش یافت. ایشان و دو خواهر زیر نظر دایه و کلفت و‏‎ ‎‏بعض اقوام دیگر در خمین ماندند و مادر و عمه و خواهر بزرگتر و من و اخوی دیگر و‏‎ ‎‏مرحوم حاج شیخ فضل الله عموی مادرمان و یک نفر نوکر برای قصاص در 1322 قمری‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 215

‏به تهران رفتیم تا قصاص عملی شد و مراجعت کردیم حضرت امام تازه زبان باز کرده و‏‎ ‎‏تحت توجه مرحومه صاحب خانم عمه و هاجرآغا خانم مادر و دایه بودند و بعد از چند‏‎ ‎‏سال به درس اشتغال یافتند. ننه خاور امام را نگهداری می کرد و به او شیر می داد. ننه‏‎ ‎‏خاور از زنهای بسیار لایق و باشهامت بود. شوهرش کربلائی میرزا آقا، تفنگدار و نوکر‏‎ ‎‏پدرمان بود، او هم بسیار رشید بود. خوب اسب سواری و تیراندازی می کرد. منزلشان‏‎ ‎‏نزدیک منزل ما بود و فاصلۀ چندانی با ما نداشتند.‏

‏حضرت امام در کودکی ذهن سرشاری داشتند، جست و خیز زیاد و بازی زیادتر‏‎ ‎‏داشته و سرآمد همبازیها بودند. همبازیهای ایشان فوت شده اند و تنها آقای میرزا حسن‏‎ ‎‏خان مستوفی خاله زادۀ ما مانده است که در تهران هستند.‏‎[1]‎‏ ایشان ذهن سرشاری دارند‏‎ ‎‏و حالشان خوب است همسال حضرت امام می باشند مشاغل مهم دولتی داشته اند و با‏‎ ‎‏صحت عمل خدمت می نمودند. حضرت امام رشید و درشت بودند یکی از استادهای‏‎ ‎‏من آخوند ملا عبدالله بود که به نظرم استاد (آقای اخوی) امام هم بود ولی ایشان‏‎ ‎‏فرمودند یادم نیست. آخوند ملا عبدالله به امام پهلوان پایتخت می گفتند. روزی که قاتل‏‎ ‎‏پدرمان را کشتند روز چهارم ربیع الاول 1323 بود که امام تقریباً سه سال بیشتر نداشت.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 216

  •  نامبرده در سال 1371 به رحمت ایزدی پیوست. ناشر