من پس از تبعید حضرت امام چندین سال در بیت ایشان برای پرداخت شهریه طلاب و غیره اشتغال داشتم. بیت در محاصره مأمورین شهربانی و ساواک بود. مامور شهربانی رفتار ناهموار نداشت، اگر افرادی می خواستند در بیت بیایند به آنها می گفت من به کوچه دیگر می روم اگر کاری داری برو انجام بده و اگر این طریق نبود در برگشتن از بیت اشخاص را دستگیر و بعد از چند دقیقه رها می کردند و با من هم تماس می گرفتند و حسن سلوک داشتند.
محاکم دادگستری برای محاکمه زندانیها و تبعیدی ها با من تماس مع الواسطه بوسیلۀ وکلای دادگستری داشتند و بعضی مجانی وکالت می کردند. محاکم هر وقت تشکیل جلسه را ناموافق می دیدند پیام می فرستادند که وکیل در جلسه حاضر نشود و محاکمه عقب می افتاد.
هر چند برخلاف سیاست است ولی این را می نویسم که دکتر پیراسته که سالها وزیر، دادستان و حتی مشاور شاه نیز بود با من همراهی داشت و رسماً در آزادی زندانیها
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 244 جدیت می نمود و آقای حسن مستوفی خاله زاده من و امام واسطۀ بین ما و ایشان بود. جمعی منجمله مرحوم دستغیب شیرازی و عالم کرمانشاه ظاهراً [شیخ جلال] آل طاهر و آقای احمدی، (دایی زاده) و دیگران را ایستاد تا آزاد کردند. در مواقعی که من با مشکلات مواجه می شدم با سوابقی که با اشخاص داشتم و به دلیل حسن سیاست به آنجا محرمانه مراجعه می کردم و مشکلات رفع می شد.
وجوه شرعیه به طرق مختلفه به من می رسید و حتی یک ماه مبتلا به کمبود شهریه نشدیم. در مرتبه اول تبعید به خمین شدم که شهر شخصی خودمان بود و با سیاست ماهرانه شهربانی محل در مورد منزل خمین که تحت محاصره شهربانی بود شهربانی کل به شهربانی خمین دستور داده بود چون توده ایها قصد ترور پسندیده را دارند و ترور او موجب خواهد شد که بگویند دولت انجام داده و لازم است مراقبت کنید و کسانی که می روند نمره ماشین آنها را نیز ضبط کنیدکه اتفاق سویی پیش نیاید و عمل دیگری انجام نشد.
یکی از این تبعیدها در سال 1346 شمسی بود که حضرت امام در نجف اشرف تبعید بودند و خانمشان نیز در قم بودند. مامورین از روضه و منبر جلوگیری کردند و نمایندۀ حضرت امام خمینی آقای اسلامی، آقای خادمی را به خمین فرستادند و منع روضه را اطلاع دادند. حقیر برای انجام مراسم عزاداری به قم آمدم و مقدمات عزاداری فراهم شد و تلفنی از آقای اسلامی مؤاخذه کردند ایشان جواب داد به دستور پسندیده است. مأموران از عزاداری ممانعت کردند. به واعظ (آقای اشراقی) اجازه دادند منزل بیاید ولی حق منبر ندارد و مجلس تعطیل شد و نزد من آمدند و گفتند از قم بروید خمین. جواب دادم نمی روم مگر به زور مرا دوش بگیرید و ببرید. عذر خواستند و رفتند. دو روز بعد دو نفر وارد شدند بعدازظهر بود، مرا از خواب بیدار کردند و گفتند آمدیم شما را ببریم گفتم روز پنج شنبه عصر تعطیل است روز شنبه بیایید قبول نکردند و اجازه نماز هم ندادند و گفتند در اداره وسایل نماز است برایشان خواندم شعری:
ای زبر دست زیر دست آزار گرم تا کی بماند این بازار
خانم حضرت امام و دخترشان خواب بودند به آنها گفتم من را می برند و ابداً به
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 245 مراجع و غیره مراجعه نکنید. به اتفاق مأموران از منزل خارج شدیم و ما را به ساواک قم بردند و قبل از اینکه از خانه حضرت امام بیرون برویم گفتند بگویید من برنمی گردم یک ماشین برای سواری حاضر بود مرا بردند به ساواک قم و در اداره را قفل کردند (بستند) من لباس و لوازم را برداشته بودم سپس آمدند و گفتند که برای وضو بیایید در محوطه. رفتم وضو گرفتم و در ساواک نماز خواندم سپس آمدند.
و از ساواک خارج شدیم با یکی از رؤسا و با دو نفر مأمور در ماشین سوار شدیم. بین راه متوجه شدم به طرف تهران میرویم در میدان فردوسی تهران چراغانی بسیار مفصلی بود ــ خاطرم نیست جشن برای چه بود ــ مرا در خیابان قدیم شمیران به ادارۀ ساواک و نزد تیمسار ناصر مقدم بردند. مرد متین و موقر و فهمیده ای بود. بسیار مؤدبانه صحبت کرد و گفت بروید و تهران باشید و روز شنبه مجدداً بیایید و دستور داد مرا با ماشین به منزل مرحوم مهندس کشاورز دامادم ببرند.وقتی به منزل رسیدیم آقای سید عبدالرضا حجازی و چند نفر دیگر که مطلع شده بودند آنجا بودند. شنبه به اتفاق دکتر معین به ادارۀ ساواک رفتم تیمسار نبودند هر جا هم تلفن کردند ایشان نبود برگشتیم و بعد آقای دکتر توکلی تلفن کرد و گفت که آقای مقدم تلفنی گفتند دوشنبه بیایید دوشنبه رفتیم باز با حسن خلق و شعور پذیرایی کرد و مثل دفعه قبل دستور چای خوب داد و خودشان صندلی و میز کوچک جلویم گذاشت و بعد گفت: شما دیگر قم نروید، جواب دادم برای ادارۀ طلاب باید بروم. گفت وکیل معین کنید یک شب بروید قم و بعد بروید خمین و در قم یک نفر را وکیل کنید.
بعد پرسید کی را وکیل می کنید؟ گفتم آقای اسلامی را گفت خوب است. بعد گفتم چرا به خانم آقا که از نجف آمده اند و می خواهند برگردند اجازه نمی دهید جواب داد اجازه داده ام و رفته اند گفتم ایشان عروس آقا هستند که رفته اند نه خانم آقا. آقای مقدم تلفنی سئوال کرد و بالاخره از مرز ایران جواب دادند معصومه خانم با پسر صغیرش حسین آقا آمدند و از مرز خارج شدند. به هر حال من به قم رفتم و یک شب ماندم و بعد به خمین رهسپار شدم و به ایشان نوشتم که دستور دهید خانم آقا به نجف مشرف شود. جواب داده بود مسافرت زنها باید با اجازۀ شوهر باشد بدون اجازۀ حق مسافرت ندارد جواب مستدل دادم که می خواهد به منزل شوهر برود. ایشان تلفنی به آقای دکتر مهران
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 246 توکلی گفته بود که به پسندیده اطلاع دهید آقای خمینی به آقای لواسانی نوشته اند که خانم را بفرستید چون اجازه داده بودند دیگر شرعاً اشکالی ندارد و بنا شد مسافرت کنند و چون نشانی منزل پسندیده را نداشتم تلفنی به شما می گویم.
من به ایشان نوشتم جنابعالی موقعی که دستور بازداشت میدهید نشانی را می دانید ولی برای جواب نشانی را نمی دانید. اینها جمله های معترضه بود. به خمین که رفتم سخت تحت کنترل بودم جز معدودی حق ملاقات با من را نداشتند ــ بعد از چند روز به قم برگشتم و از خمین یا قم به ایشان نوشتم هوای خمین به من سازگار نیست و مراجعت کردم. به محض ورود دو نفر جوان با فهم و خوش اخلاق آمدند که ما مراقب شما هستیم و مواظبت کنید عمل خلاف انجام نشود و مامورین نیز مراقب بودند. در هر حال من به قم برگشتم. چون دستور تبعید از قم به خمین از طریق این دو نفر شفاهی بود و مراسم قانونی انجام نشده و تبعید قانونی نبود.
دفعه سوم تاریخش کاملاً یادم نیست سال 1357 بود در قم و در غیاب من کمیسیون مرکب از فرماندار و سایرین سه سال تبعید را مورد رأی قرار داده به اتفاق آراء تصویب کردند. به علاوه اجرای آنهم قید نشده بود آمدند و مرا به اداره بردند در اداره سه نفر دیگر نیز بودند آقای خسروشاهی و آقایان کلانتر و ضیغمی در آنجا به ما گفتند باید به انارک بروید و ما چهار نفر را با چند مامور به انارک اعزام کردند من گفتم به منزل اطلاع دهید که پسندیده به انارک می رود. در حضور خودم تلفن کردند. ما را در راه نائین معطل کردند وقتی به انارک رسیدیم دو نفر از قم یعنی آقای فیض لاریجانی و آقای خادمی نجف آبادی قبل از همه آمده بودند و منزل اجاره کرده بودند و در هنگام ورود جلوی منزل حکومت انارک، حاکم بیرون آمد و مؤدب احترام کرد و به منزل رفتیم. آنجا که بودیم از اطراف و اکناف برای ملاقات می آمدند اول ممنوع بود و بعد دیگر مانعی نبود و همگی می آمدند و می ماندند و بعد آقای ناصر مکارم شیرازی به ما ملحق شد و پنج نفر شدیم. طولی نکشید دستور دادند که مرا به داران یافریدن و بعد به خمین تحویل دهند. حق را باید گفت در تمام این تبعیدها تمام مامورین بسیار با ادب و احترام با من رفتار کردند حتی بعضی از خانمهای آنها هم همین طور؛ و ابدا دفتر حاضر و غایب که به دیگران می دادند امضا کنند به من نمی دادند و من شکایتی از مأمورین نداشتم (المأمور معذور).
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 247 در خمین ماندم حاکم خمین مرد فهمیده و خوبی بود ولی مراعات احتیاط را می کرد. پیام فرستادم که با شما کاری دارم بیایید ایشان روی میز را به حاج مسیب پارسا گماشتۀ ما نشان داده و گفته بود که کار زیاد دارم و بعد می آیم طولی نکشید که با چند نفر از رؤسای ادارات آمدند. فهمیدم منظورش این بود که ملاقات خصوصی و محرمانه تلقی نشود حق هم داشت چون در سفر قبل فرماندار ولایات ثلاث آقای فقیهی قمی از گلپایگان نزد من آمده بود و علی المقطوع به همین گناه منتظر خدمت شده بود سایرین مرعوب بودند و این مرعوبیت آنها را از مجذوبیت می انداخت. گذشت خیر و شر.
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی زنهار بد مکن که نکرده است عاقلی
بعد از چندی آقای حاج شیخ عبدالعلی قرهی نماینده حضرت امام خمینی و بعضی دیگر آمدند و ابلاغ کردند که امام فرموده اند به قم برگردید و من دیدم تکلیف است و باید به این تکلیف و وظیفه عمل کنم. بد نیست بنویسم من قوانین را محترم می شمارم و اگر منافات با احکام اسلام نداشته یا قابل قبول باشد عمل می کنم و به قول مرحوم مدرس یا دکتر مصدق ـ فعلاً گوینده را فراموش کردم ـ اگر مجری خوب باشد و قانون بد بهتر از این است که قانون خوب و مجری بد باشد. این مجری های بد هستند که موجب سقوط احکام خوب شده و می شوند و مجری باید خوب عمل کند و حق مردم دارای باب وسیعی است که لازم الرعایه می باشد.
بعد به قم برگشتیم و دولت عملی انجام نداد یا از عهده عملی در مقابل اراده آهنین آقای خمینی برنمی آمد و بعد هم سرنگون شد و سرنگونی شاه به علت گناهانی بود که مرتکب می شد و من اگر احیاناً برحسب مصلحت و یا مصالحی قانون را مراعات نمی کردم اطلاع می دادم و به موقع هم بود و دولت وقت هم چون مخالفت با قانون و اعلام و ذکر علل موجه را عقلایی می دانست ایجاد ناراحتی نمی کرد.
کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 248