فصل اول: امام، علما و روحانیون
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : رجائی، غلامعلی

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

فصل اول: امام، علما و روحانیون

فصل اوّل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

امام، علما و

‏ ‏

روحانیون


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 1


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 2

 

برای اساتید خود ارزش والایی قائل بودند

‏در کمتر جلسه ای بود که امام از اساتید خود یاد نکنند. ایشان خود را مدیون اساتیدشان می دانستند و همیشه برای آنها طلب مغفرت می کردند. ‏‎[1]‎

اگر مرحوم حاج شیخ زنده بودند

‏امام، عنایتی خاص به استاد خود داشتند و به نظرات و راه و روش ایشان استناد می کردند. دربارۀ تشکیل نظام اسلامی و اهمیت آن معتقد بودند اگر مرحوم حائری حضور داشتند از فرصت پیش آمده استفاده کرده به تأسیس نظام اسلامی دست می زدند. ‏

‏امام می فرمودند: «اگر مرحوم حاج شیخ (عبدالکریم) در حال حاضر زنده بودند کاری را انجام می دادند که من انجام داده ام.» و تأسیس حوزه علمیه کمتر از تأسیس جمهوری اسلامی در ایران نبود ‏‎[2]‎

در بزرگی او همین بس است

‏امام، دربارۀ مؤسس حوزۀ علمیۀ قم، مرحوم آقای حائری، می فرمودند: «دربارۀ بزرگی او همین مقدار بس که توانست در آن زمان سخت که رضاشاه تصمیم داشت  ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 3

‏حوزه و روحانیت را نابود کند، حوزه ها، بلکه روحانیت را حفظ کند؛ و این امانت را به ما داد تا ما به دیگران رد کنیم».‏‎[3]‎

شیاطین، تسلیم او هستند

‏در سالهای پایانی حکومت رضاخان که فشار و اختناق پلیسی بیش از گذشته بود، امام در مدرسۀ فیضیه درس اخلاق می گفتند. در همین درس بود که بارها تأکید می کردند هر کس بخواهد در این عصر مؤمنی را زیارت کند که شیاطین تسلیم او هستند و به دست وی ایمان می آورند، مسافرتی به شهر ری نموده و بعد از زیارت حضرت عبدالعظیم(ع)، آقای بافقی‏‎[4]‎‏ را زیارت کند. گاهی هم این شعر معروف را می خواندند: ‏

چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار     زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار‎[5]‎

 

احساس می کردم گمشده ای دارم

‏در جلسه ای که به همراه آقای رفسنجانی در خدمت امام بودیم، ایشان در خصوص رابطه شان با مرحوم پدرم فرمودند: ‏

‏ «من در حوزه که بودم، همواره احساس می کردم گمشده ای دارم و برای پیدا کردن این گمشده بسیار تلاش می کردم. از جمله کسانی که از این حال من اطلاع داشت، مرحوم حاج آقا محمدصادق شاه آبادی بود. روزی او در مدرسۀ فیضیه به من برخورد و گفت: اگر گمشده ات را می خواهی، در فلان حجره نشسته است. گفتم: چه کسی را می گویی؟ گفت: حاج آقای شاه آبادی الآن آنجا نشسته است. او همان گمشدۀ تو است. ‏

‏وقتی متوجه حجرۀ مورد نظر او شدم، دیدم مرحوم حاج آقای شاه آبادی با مرحوم آیت الله حائری، مؤسس حوزۀ علمیۀ قم نشسته، بحث می کنند. در کنار ایشان عدۀ  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 4

‏دیگری نیز نشسته بودند و به بحث آنها گوش می دادند و احیاناً در بحث شرکت می کردند. من هم در گوشه ای به انتظار ایستادم. پس از تمام شدن بحث، مرحوم آقای شاه آبادی، به طرف منزل حرکت کردند و من هم به دنبال ایشان رفتم. در بین راه تقاضا کردم که با ایشان یک درس فلسفه داشته باشم، اما زیر بار نرفتند. در همان حال که ما راه می رفتیم، مردم و بازاریها می آمدند و خدمتشان سلام می کردند و پس از عرض ادب، از ایشان سؤالهایی را می کردند. مرحوم آقای شاه آبادی جوابهایی را می دادند که متناسب با سطح فکری این افراد نبود. از این رو به ایشان عرض کردم: آقا جوابهای شما برای این افراد قابل فهم نیست. شما چرا این مطالب را می گویید؟‏

‏ایشان فرمودند: بالاخره اینقدر هست که این حرفهای کُفری به گوش آنها بخورد؛ حرفهایی که مردم کفرش می دانند. ‏

‏خلاصه تا قبل از رسیدن به منزل، ایشان را راضی کردم که درس فلسفه را شروع کنند. وقتی پذیرفتند، گفتم: آقا من فلسفه نمی خواهم. گمشدۀ من چیز دیگری است، برای همین از شما بحث عرفان می خواهم. ‏

‏اما ایشان زیر بار نرفتند، تا اینکه سرانجام به منزل ایشان رسیدم. در این هنگام مرحوم حاج آقا شاه آبادی به من تعارف کردند تا وارد شوم. من هم برای اینکه به نتیجه برسم، تعارف ایشان را پذیرفتم. در منزل ایشان حالتی پیدا کردم که گویی هرگز نمی توانم از ایشان دست بردارم. آنقدر اصرار کردم، تقاضا کردم و خواهش کردم تا ایشان قبول کردند و عصر روزی را معین کردند. ‏

‏از آن عصر موعود، تحصیل من در خدمت ایشان شروع شد. پس از دو، سه جلسه من به جایی رسیدم که دیدم نمی توانم از ایشان جدا بشوم. ابتدا فقط در درس عرفان حاج آقا شاه آبادی شرکت می کردم. اما بعد به جلسه های درس اخلاق ایشان هم رفتم. این درس در مسجد عشقْ علی در شبهای پنجشنبه برگزار می شد. ایشان پس از خواندن نماز به آنجا می رفتند و جلسه های درس را تشکیل می دادند. پس از آن در تمام جلسه هایی که ایشان تشکیل می دادند، حضور پیدا می کردم و خودم را به این کار مقید کرده بودم. تمام بحثهای ایشان را هم می نوشتم. چه آنهایی را که برای عوام مطرح می کردند و چه بحثهای ویژۀ خودشان. به این ترتیب، روز به روز علاقۀ من به  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 5

‏مرحوم شاه آبادی بیشتر می شد. اکنون می توانم بگویم که در تمام عمرم روحی به لطافت روح مرحوم حاج آقا شاه آبادی ندیدم. ‏

‏شاگردان مرحوم شاه آبادی مختلف بودند و به صورت پراکنده ای در بحثهای ایشان شرکت می کردند و اینطور نبود که خود را ملزم به شرکت در تمام جلسه های حاج آقا شاه آبادی کنند. تنها من و چند نفر دیگر بودیم که هیچ گاه شرکت در درسهای ایشان را ترک نمی کردیم. ولی آقایان دیگر، گاهی هفته ای سه روز می آمدند، و گاهی هفته ای یک روزش را نمی آمدند. اما برنامۀ من در تمام مدت هفت سالی که مرحوم شاه آبادی در قم سکونت داشتند، ادامه داشت. من تمام این ایام را در خدمت ایشان تلمذ می کردم و از جلسه های مختلفشان بهره می بردم، تا اینکه به تهران آمدند و من از آنجا که در قم به بحث و مباحثه مشغول بودم نتوانستم تمام وقتم را با ایشان بگذرانم مگر در روزهای تعطیل. به مجرد اینکه به تعطیلی برخورد می کردم، به عنوان عاشورا، ماه مبارک رمضان و یا هر عنوان دیگر، خودم را به تهران می رساندم تا در جلسه های ایشان حضور یابم. دیگر برایم فرقی نمی کرد که این جلسه ها در منزل تشکیل شده باشند یا در مسجد و حتی المقدور سعی می کردم تا زمانی که در تهران هستم در خدمتشان باشم».‏‎[6]‎

‏ ‏

عمامه شان را تحت الحنک کردند

‏امام وقتی از پاریس برگشتند و به قم آمدند، به قبرستان شیخان تشریف برده، عمامه شان را تحت الحنک کردند و با گوشۀ آن، غبار قبر حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی را پاک کردند و آنجا نشستند و قرآن و فاتحه خواندند. این نشانۀ احترام امام به ایشان است. ‏‎[7]‎

‏ ‏

چرا مواظب زبانمان نیستیم؟

‏وقتی امام در مسجد سلماسی قم عصرها درس اصول می فرمودند، به ایشان اطلاع داده بودند که در مجلس درس بعضی از محققین نسبت به ملاصدرا اهانت شده.  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 6

‏ایشان با حال عصبانیت در مقام موعظه و نهی از جسارت کردن به بزرگان دین فرمودند: ‏

‏ «و ما ادریک ما ملاصدرا، مسائلی که ابوعلی سینا از او عاجز مانده، ملاصدرا آنها را حل نموده، چرا ما مواظب زبانمان نیستیم؟».‏‎[8]‎

‏ ‏

تو می دانی اسفار چیست؟

‏برداشت امام از مطالب الهی و فلسفی و از مطالب محیی الدین عربی چیزی بود که در دیگران ندیدم و سراغ ندارم. به یاد دارم امام در اویل یک سال تحصیلی، یعنی نیمۀ دوم شهریور ماه از مسافرت برگشتند و درس را شروع کردند؛ گویا در این هنگام متوجه شده بودند که یک نفر از آقایان ـ که خدا رحمتش کند ـ از صاحب اسفار بد گفته است؛ امام آنقدر عصبانی شده بودند که فرمودند: ‏

‏ «ما الاسفار و ما ادریک ما الاسفار، اصلاً تو می دانی که اسفار چیست؟ و صاحب اسفار کیست؟». ‏

‏معمولاً امام به اینگونه مسائل نمی پرداختند ولی آنقدر ناراحت شده بودند که این برخورد را کردند. ‏‎[9]‎

‏ ‏

شجاعانه با تفکر حاکم نبرد می کردند

‏در حوزۀ مقدسۀ قم افراد خوش نیت ساده فکری بودند که هیچ گونه حسن ظنی نسبت به فلسفه، حکمت و عرفان نداشتند. مخالفت آنها و جوّی که ایجاد می کردند کافی بود که انسانی را که قائم به امر فلسفه و استدلال بود واقعاً ساقط کند، اما امام با کمال شجاعت با اینگونه تفکر حاکم به نبرد پرداختند، و از جمله دربارۀ ملاصدرا که او را تکفیر کرده بودند ـ تا جایی که کتابهای این مرد بزرگ را در سردابها و دور از انظار بحث می کردند ـ می فرمودند: «ملاصدرا ما الملاصدرا و ما ادریک ملاصدرا»، و علوم مورد بحث او را که سالها مورد اعتراض مقدسین بود ـ از جمله معاد جسمانی را ـ مورد تأیید قرار دادند و در جواب مقدسین می فرمودند که معاد ملاصدرا همان معادی است  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 7

‏که یک پیرزن قائل است؛ و بنظر من انقلابی که امام در دفاع از این حجتهای الهی کرد، از انقلاب اسلامی بزرگتر است. امام با مخالفت افراد خواص و ظاهرالصلاح که مبارزه با آنها کار مشکلی است، به سیصد سال توطئه علیه امثال ملاصدرا خاتمه داد. ‏‎[10]‎

‏ ‏

کارآگاههای رضاخان مخالفت کردند

‏آقای نصیری سرابی که از شاگردان امام بود روزی نقل می کرد که: یک سال قبل از ماه مبارک رمضان خدمت امام آمدم و سؤال کردم ما می خواهیم برای استفاده به محضر یکی از آقایان برویم، به نظر شما چه کسی مناسبتر است؟‏

‏فرمودند: «پای منبر آقای شاه آبادی بروید». ‏

‏ما هم یک ماه در یکی از مساجد تهران از محضر آقای شاه آبادی کسب فیض کردیم. به امام عرض کردم: آقا، من جسته و گریخته شنیده ام که آقای حجت با درس فلسفۀ شما مخالفت می کرده اند. آیا این مسأله واقعیت دارد؟‏

‏فرمودند: «نه، ابداً اینطور نبود. دستگاه رضاخان مخالف بود، کارآگاههای رضاخان مخالفت می کردند». ‏

‏در زمان رضاخان علما را زیاد اذیت می کردند. از همین رو امام به همراه دوستانشان برای تشکیل جلسه های درس به باغهای اطراف قم می رفتند. ‏‎[11]‎

‏ ‏

نه، من می روم

‏امام در ایام تحصیلشان به طوری مجذوب مرحوم حاج میرزا محمدعلی شاه آبادی (عموی بنده) شده بودند که دیگر درس عرفان ایشان را ترک نمی کردند. با اینکه خیلیها شاگرد ایشان بودند و می رفتند و می آمدند و درس را ترک می کردند و حضورشان در درس به طور مستمر و دائم نبود، اما امام دائم شرکت می کردند و به طوری مجذوب ایشان شده بودند که خودشان را جزء اهل بیت ایشان می دانستند. به طوری که اگر مثلاً مرحوم عموی بنده می گفتند: مهدی برو یک عدد نان بگیر و بیاور، ایشان (امام)  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 8

‏می گفتند: «نه، من می روم»، و برمی خاستند و می رفتند نان را می گرفتند و می آوردند. اینطور با مرحوم عموی من صمیمی شده بودند. ‏‎[12]‎

‏ ‏

تو پدرت را نشناخته ای

‏مرحوم آیت الله مطهری می گفت: من هرگز از امام نشنیدم که اسم مرحوم شاه آبادی را بیاورند و دنباله اش روحی فداه را نگویند. علاقۀ امام به مرحوم پدرم علاقه ای قلبی و عمیق بود. (در نجف) روزی در خدمت امام در مورد مطلبی بحث شد که طی آن اسم یکی از آقایان آمد. ایشان تصور کردند که من آقا را با پدرم قیاس می کنم. برای همین بسیار ناراحت شدند و به تندی به من فرمودند: ‏

‏ «تو پدرت را نشناخته ای، اصلاً قابل قیاس نیستند. پدرت را با این فرد و امثال او نمی توان مقایسه کرد». ‏‎[13]‎

‏ ‏

مرحوم شاه آبادی لطیفه ای ربانی بود

‏امام یک روز دربارۀ استاد عرفانشان، مرحوم آیت الله شاه آبادی ـ رضوان الله علیه ـ فرمودند: «مرحوم آقای شاه آبادی لطیفه ای ربانی بود». ‏

‏امام جنبه های عرفانی، یعنی مسائل معنوی و خداشناسی را از این استاد گرفتند. ‏‎[14]‎

‏ ‏

ناگهان متوجه شدند و از جابرخاستند

‏روزی عده ای از آقایان و بزرگان نجف به منزل ما تشریف آورده بودند و امام هم پشت به قبله نشسته بودند. ناگهان متوجه شدند که عکس مرحوم پدرم بالای سرشان نصب شده است بلافاصله از جا برخاستند و رو به قبله مقابل عکس نشستند. این کار امام توجه همه را جلب کرد که ایشان حتی نسبت به عکس استادشان ادای احترام می کنند. ‏‎[15]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 9

 

علامه مجلسی می خواست از سلطۀ استبداد بکاهد

‏آن روزها بعضی از نویسندگان‏‎[16]‎‏، مرحوم علامه مجلسی را مورد حملات جاهلانه و یا مغرضانۀ خود قرار داده و او را به واسطه ارتباطش با دربار صفوی تخطئه می کردند. امام پس از اطلاع، یک روز در مسجد شیخ انصاری نجف ضمن دفاع از حریم علمای مسئول، مطالبی ایراد داشتند مبنی بر اینکه علمای بزرگوار سابق مانند علامۀ مجلسی با علم و قطع به اینکه قرب آنان به سلاطین جور، موجب وهن آنان است و از شخصیت والای آنان می کاهد، ولی با این حال همواره سعی می کردند ارتباط خود را با دربار حفظ کنند؛ باشد تا بتوانند با قدرت و نفوذ معنوی خویش از سلطۀ استبداد و استکبار پادشاهان خود محور بکاهند و اسلام را از شرشان تا حدودی حفظ کنند و ملت را تا حد توان از گزند ظلم و ستم آنان برحذر دارند. ‏‎[17]‎

‏ ‏

قدر این سیّد را بدانید

‏یک روز تابستان در خیابان پامنار تهران در منزل آقای کاشانی بودم، آقای کاشانی می گفت: قدر این سیّد را بدانید که این سیّد شما را نجات می دهد. بی سوادها قدر این سیّد را بدانید!‏

‏ما هم که در آن موقع جوان و پرجنب و جوش بودیم، با فداییان اسلام رابطه داشتیم؛ اما امام تظاهر به ارتباط نمی کردند. ‏‎[18]‎

‏ ‏

اینها چه می کنند

‏روزی که یکی از مجلات بعد از انقلاب با استفاده از هرج و مرج مطبوعاتی آن روز به مرحوم شیخ شهید آیت الله حاج شیخ فضل الله نوری اهانت کرده بود، فریاد اعتراض امام بلند شد که اینها چه می کنند؟‏‎[19]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 10

 

این اعجوبه را از کجا پیدا کردی؟

‏امام به آقای کاشانی ارادت داشت. ابتدا وقتی آقا برای ازدواج آمدند تهران و هشت روزی منزل آقا جانم اقامت کردند، آقای کاشانی هم آمده بود و همدیگر را دیده بودند؛ برای اینکه خانه آقای کاشانی و آقا جانم در یک کوچه بود و با هم رفیق بودند. در همانجا آقای کاشانی به آقا جانم گفته بود: ‏

‏این اعجوبه را از کجا پیدا کردی؟‏‎[20]‎

‏ ‏

سرچشمۀ نیروی ما اسلام است

‏حسنین هیکل: عامل گستردگی عظیم نهضت شما چه بوده است؟‏

‏امام: «سرچشمۀ نیروی ما اسلام است. در خلال نهضت آیت الله کاشانی و دکتر مصدق، که جنبۀ سیاسی نهضت قویتر بود، در نامه ای به کاشانی نوشتم که لازم است برای جنبۀ دینی نهضت، اهمیت قائل شود؛ او به جای اینکه جنبۀ مذهبی را تقویت کند و بر جنبۀ سیاسی چیرگی دهد به عکس رفتار کرد، به گونه ای که رئیس مجلس شورای ملی شد و این اشتباه بود». ‏‎[21]‎

‏ ‏

باید آقای کاشانی را تأیید کرد

‏در سال 1327 من به اتفاق رفقای طلبه، برای زیارت به قم رفتم. یک شب به ملاقات آیت الله بروجردی در منزلشان رفتیم. جلسۀ استفتا بود و عده ای هم بودند. دست ایشان را بوسیدیم و پایین اتاق نشستیم، در آن جلسه یک مسألۀ سیاسی مطرح شده بود و آن مسأله این بود که یکی از رؤسای دانشگاه اعلام کرده بود که دانشگاه باید مستقل باشد و نباید هیچ چیز را بر آن تحمیل کنند، نه دین را و نه سیاست را. در تهران مرحوم آیت الله کاشانی این مسأله را دنبال می کرد تا آن شخص تعقیب شود. شرح این جریان به قم رسیده بود. در آن مجلس از جمله کسانی که اصرار داشتند آیت الله بروجردی باید در این کارها دخالت کنند، امام بودند. مثل اینکه آیت الله  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 11

‏بروجردی از جهاتی در این موارد تأمل می کردند؛ ولی امام می گفتند: «باید آیت الله کاشانی را که در کار است، یاری و تأیید کرد.» همان موقع معلوم بود که ایشان در این مسائل نظر دارند و حتی اصرار دارند که آیت الله بروجردی را هم وادار کنند علیه کارهای دستگاه موضع بگیرند. این مسأله بعداً در حوزۀ قم به صورت یک مسألۀ عمومی حوزه در آمد. ‏‎[22]‎

‏ ‏

درس خود را تعطیل کردند

‏مرحوم آیت الله کاشانی را به خاطر درگیریها و مخالفتهایی که با مصدق داشت از شخصیت اجتماعی انداختند. ایشان مریض شدند و تنها کسی که از قم به عیادت آیت الله کاشانی رفت امام بود. به این خاطر حوزۀ درس اصول امام تعطیل شد. ‏

‏آن روز صبح امام درس فقه شان را دادند؛ ولی درس اصول به خاطر رفتن ایشان به عیادت مرحوم کاشانی تعطیل شد. این حرکت امام زمانی بود که برای مرحوم آقای کاشانی سرودهای مبتذل می خواندند و مرحوم کاشانی را در روزنامه ها با سرودها و شعرهای مبتذل هتک می کردند. ‏

‏امام که در آن زمان دارای شخصیت علمی و شخصیت اجتماعی (البته شخصیت علمی در حوزه های علمیه و شخصیت اجتماعی در نزد خواص) بودند برای عیادت مرحوم آیت الله کاشانی به تهران رفتند. دلیلی و شاهدی از این زنده تر نمی شود پیدا کرد که امام به همۀ جهات عنایت دارند؛ یعنی امام نمی روند به دیدن آیت الله کاشانی به عنوان یک مسلمانی که بخواهد از یک بیمار عیادت کند، و به دیدن آیت الله کاشانی به عنوان یک روحانی هم نرفتند، که روحانیون زیادی مریض می شدند و بنا نبود که امام به دیدن آنها بروند. امام وقت خودشان را صرف واجب می کردند. تشییع جنازه معمولاً نمی آمدند. امام دنبال کار دیگر و هدف دیگری بودند. اینجاست که می روند عیادت آیت الله کاشانی و مخصوصاً درسشان را هم تعطیل می کنند. ‏‎[23]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 12

 

دو روز فاتحه گرفتند

‏امام پس از رحلت آیت الله کاشانی به مناسبت تعظیم مقام ایشان دو روز مجلس فاتحه در مسجد اعظم گرفتند و خودشان هم در آن مجلس شرکت فرمودند. ‏‎[24]‎

‏ ‏

ملا باید اینطوری باشد

‏آقای (آیت الله) سلطانی می گفت: در زمان مرجعیت مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی، آقای بروجردی در بروجرد بودند. گاهی امام سراغ آقای بروجردی را از من می گرفتند که مثلاً چه تیپی هستند؟ چطور آدمی هستند؟ و ... من به امام گفتم: مرحوم آقای بروجردی گوش به حرف دولتیها نمی دهند؛ خودمختار هستند. امام با خوشحالی گفتند: «بارک الله ملاّ باید اینطوری باشد». ‏‎[25]‎

‏ ‏

ایرانیان، شما را نمی شناسند

‏برای آمدن آیت الله بروجردی و ماندن ایشان در قم کسی که بیش از همه تلاش می کرد، امام بود. اصرار ایشان ناشی از شناختی بود که از شخصیت آقای بروجردی داشتند. در این باره امام می فرمودند: ‏

‏ «سال 1323 که در نجف بودم و هنوز آقای سیدابوالحسن اصفهانی هم زنده بود، در جلسه ای که عده ای از افراد فاضل نجف شرکت داشتند به آنان گفتم: ایرانیان، شما آقایان را نمی شناسند. شما باید بعد از آقا سید ابوالحسن کسی را دعوت کنید که ایرانیان او را بشناسند تا حوزه نجف را حفظ کند وگرنه از هم می پاشد. گفتند: مثلاً چه کسی؟ گفتم: آیت الله بروجردی. ‏

‏این حرف من آن وقت برای آنان تلخ آمد، لکن پس از مرحوم سید معلوم شد در نجف کسی که ایرانیان او را بشناسد نیست تا نجف و حوزۀ آن را حفظ کند». ‏‎[26]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 13

 

آقای بروجردی را به نجف دعوت کنید

‏پس از رحلت حضرت آیت الله بروجردی، روزی در خدمت امام، به تهران می رفتیم که ایشان فرمودند: «در سفری که به نجف اشرف مشرف شدم، در جلسه ای که حضرات آقایان علما شرکت داشتند، پیشنهاد دادم که برای زعامت حوزه های علمیه و مرجعیت شیعه، پس از مرحوم آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی، آیت الله بروجردی را به نجف دعوت کنید تا درس و بحث را شروع کند. در آن جلسه گفتم این پیشنهاد را به دو جهت ارائه می کنم: ‏

‏1 ـ اینکه حضرت ایشان اثباتاً اعلم هستند. ‏

‏2ـ مردی است اجتماعی و برای مرجعیت و حفظ کیان حوزه های علمیه، شایسته ترین فردی است که می توان روی او حساب کرد. ‏

‏مدتی که از این جلسه گذشت، یکی از آقایان به من گفت که آقایان حاضر در جلسه گفتند: حاج آقا روح الله حوزه نجف را نمی شناسند. در این حوزه عالمان برگزیده ای هستند. گفتم: از قول من به آن آقایان بگویید که شما متوجه حرف من نشده اید. من گفتم فردی است اجتماعی؛ اجتماعی بودن غیر از اعلمیت است و این مطلب جای انکار نیست. همچنین گفتم حضرت آقای بروجردی در مقام اثبات اعلم است. البته منافاتی ندارد که دیگر آقایان ثبوتاً اعلم باشند؛ گر چه ایشان ثبوتاً هم اعلم هستند». ‏‎[27]‎

‏ ‏

باید آقای بروجردی را تقویت کرد

‏امام پس از فوت آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی ـ قدس سره ـ که نوبت زعامت به آیات عظام، بروجردی و قمی رسیده بود، برای مرحوم بروجردی تبلیغ می کرد و مردم را به ایشان ارجاع می داد؛ حتی برای این کار به شهرها هم مسافرت می کرد. من از امام پرسیدم: چرا شما مردم را به آیت الله قمی ارجاع نمی دهید؟ فرمودند: «آیت الله حاج آقا حسین قمی در ایران نیستند، بلکه در عراقند؛ لذا باید آقای بروجردی را تقویت کرد تا حوزۀ قم و علمای ایران قوت پیدا کنند». ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 14

‏امام، آقای بروجردی را مردی روشن می دانستند و گمان می کردند که از طریق ایشان می توانند اهداف انقلابی را دنبال کنند. بعدها من به ایشان گفتم: شما تبلیغات زیادی برای مرجعیت آیت الله بروجردی کردید؛ ولی آنطور که می خواستید نشد. فرمودند: «بله. چون در ذهن آیت الله بروجردی القا شده بود که مردم به عهد و ایمانشان محکم نیستند، و کاری از پیش نمی رود». ‏‎[28]‎

‏ ‏

حوزه از اختلاف بین مراجع نجات می یابد

‏ایامی که آیت الله بروجردی مریض شده بودند و از بروجرد به شهر ری آمدند و دوران نقاهت خود را در بیمارستان سپری می کردند، بارها امام به عیادت ایشان رفتند و از ایشان خواستند که برای اقامت دائم به قم تشریف بیاورند. امام در این رابطه می فرمودند: «با آمدن آقای بروجردی به قم، حوزه از اختلاف سلیقه بین مراجع متعدد (آقای خوانساری ـ آقای حجت ـ آقای صدر) و از اختلافی که بین هواداران آنان هست، نجات می یابد». ‏‎[29]‎

‏ ‏

بالاخره آقا را به قم آوردیم

‏امام از جمله کسانی بودند که تلاش بسیاری کردند تا مرحوم آیت الله بروجردی به قم بیایند. مرحوم پدرم نقل می کرد: پس از آنکه آیت الله بروجردی وارد قم شدند، حاج آقا روح الله به من فرمودند: «بالاخره ما آقا را به قم آوردیم، اکنون نگه داشتن ایشان با شماست». ‏

‏امام به دلیل احساس وظیفه ای که نسبت به حوزه می کردند، از هیچ کار و تلاشی به عنوان کمک به آیت الله بروجردی کوتاهی نمی کردند؛ حتی از انجام دادن کارهایی که در ظاهر در شأن ایشان هم نبود، ابایی نداشتند؛ به طور مثال تلاش می کردند که برای مرحوم بروجردی پشه بند تهیه و آن را نصب کنند و امثال اینها. ‏

‏مرحوم آیت الله بروجردی پس از استقرار در قم، تدریس دو درس را شروع کردند، فقه و اصول. غیر از آیات ثلاث‏‎[30]‎‏، تقریباً همه بزرگان قم در درس ایشان حاضر  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 15

‏می شدند، از جمله امام، که سالها در درس آیت الله بروجردی شرکت کرده و یادداشت برمی داشتند. گاهی اوقات، در درس خارج مطالبی را از آیت الله بروجردی نقل می کردند که ما در جایی دیگر ندیده و نشنیده بودیم، و بعد معلوم می شد که از نوشته های خود ایشان است. ‏‎[31]‎

عبای آقای بروجردی را آب کشیدند

‏آیت الله بروجردی در سفر اولی که به قم تشریف آوردند، مورد توجه علما و مخصوصاً امام بودند. ایشان به اندازه ای به آقای بروجردی توجه داشتند که من خودم دیدم یک بار که عبای آیت الله بروجردی نیاز به تطهیر داشت، امام خمینی عبای خودشان را بر دوش آیت الله بروجردی گذاشتند و عبای ایشان را بردند و آب کشیدند و آوردند. ‏‎[32]‎

‏ ‏

گاهی شصت نامه دستنویس می کردند

‏از مسائلی که امام برای حیات علمی حوزۀ علمیه بعد از رحلت مرحوم آقای حائری یزدی ضروری می دانستند، حضور آیت الله بروجردی در قم بود؛ که از نظر علم و فضایل اخلاقی از علمای طراز اول بودند. لذا امام برای اقامت ایشان در قم تلاش وسیعی کردند و وقتی مرحوم آیت الله بروجردی برای عمل جراحی به بیمارستان فیروزآبادی شهر ری آمدند، طبق گفتۀ مادرم، امام گاهی پنجاه تا شصت نامه برای علمای سراسر کشور دستنویس می کردند که از آقای بروجردی بخواهند به قم تشریف بیاورند و بالاخره بر اثر تلاشهای همه جانبۀ علما و بخصوص حضرت امام، مرحوم آیت الله بروجردی برای اقامت در قم راضی شدند. ‏‎[33]‎

‏ ‏

اگر ایشان قم را ترک کند

‏وقتی آیت الله بروجردی پذیرفتند که (بعد از مرخصی از بیمارستان در تهران) به طور  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 16

‏موقت به قم بیایند، پس از گذراندن دوران بیمارستان وارد قم شدند و با نهایت احترام مورد استقبال قرار گرفتند. دو سه ماه که گذشت روزی امام به من فرمودند: ‏

‏ «شنیده ام آیت الله بروجردی تصمیم دارند از قم بروند. شما این موضوع را تحقیق کنید، اگر ایشان قم را ترک کنند برگرداندن ایشان مشکل است». ‏

‏در آن زمان آقای بروجردی عصرها درس خارج فقه می دادند. پس از درس خدمتشان عرض کردم: شنیده ام تصمیم مراجعت دارید، آیا واقعیت دارد؟ فرمودند: شاید. پرسیدم: چرا؟ گفتند: در تهران عده ای به من وعده دادند که در قم به من کمک کنند تا بتوانم سر و سامانی به اوضاع بدهم، اما تاکنون خبری از آنها نشده است. ‏

‏امام قبلاً به من گفته بودند اگر آیت الله بروجردی مسائل مالی را بهانه کردند، به ایشان بگویید آقایان اهل علمی که از شما دعوت کرده اند، نظرشان استفادۀ مالی از شما نبوده است، بلکه به خاطر استفادۀ علمی بوده است؛ لذا اگر تا ده سال در قم شهریه ندهید، نقصی بر شما نیست و چنین انتظاری هم از شما نمی رود. ‏

‏اصرار امام در مقیم کردن آقای بروجردی در قم روی این جهت بود که می فرمودند قم از جهت علمی ناقص است و جبران آن به بودن ایشان خواهد بود؛ لذا یک روز به من فرمودند: ‏

‏ «حیف قم، که آیت الله بروجردی در آن نیستند. کاش وضعی پیش می آمد که ایشان به قم می آمدند». ‏

‏لذا امام بیشترین کوشش را برای آمدن آیت الله بروجردی به قم کردند و بعد که موفق شدند، در ترویج مقام علمی ایشان بسیار کوشیدند. ‏‎[34]‎

‏ ‏

غرض این بود که بفهمانیم ایشان مرجع است

‏یک سال که رؤیت هلال عید مشتبه شده بود، امام برای کسب تکلیف به بیت آیت الله بروجردی آمده بودند و تا نزدیک ظهر در اتاق حاج محمد حسین احسنی، منشی آیت الله بروجردی به انتظار حکم آقا نشستند. ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 17

‏امام در همۀ این احترامات هدف الهی داشتند؛ اما این اواخر که در درس ایشان شرکت نمی کردند و کمتر به بیت ایشان رفت و آمد می کردند، علت را چنین بیان کرده بودند: ‏

‏ «غرض این بود که بفهمانیم مرجع است. حال که به هدف رسیدیم ما هم یک طلبه ایم باید درس خودمان را بخوانیم». ‏‎[35]‎

‏ ‏

سرانجام آقای بروجردی را به قم آوردند

‏وقتی سهیلی رئیس دولت بود، حاج آقا حسین قمی برای دولت پیغام فرستاد که مسألۀ بی حجابی حداقل باید آزاد باشد و اجباری در کار نباشد، چون بی حجابی در زمان رضا شاه اجباری بود. پیغام دیگرش این بود که شرعیات قرآن در کلیۀ مدارس حتی در مدارس دولتی باید تدریس شود؛ اما دولت وقت با اینکه در وضع خیلی ضعیفی قرار داشت همین مقدار را هم حاضر نبود بپذیرد. طبعاً علما و روحانیون به تلاش افتادند که نگذارند دولت به مرجع بزرگی همچون حاج آقا حسین قمی بی اعتنایی کند و پیشنهادات او را نادیده انگارد. من همان موقع در بروجرد بودم، یادم هست امام و یک نفر از علمای قم به بروجرد آمدند و با آقای بروجردی در این باره صحبت کردند. آقای بروجردی هم پیغام تندی برای دستگاه فرستاد که اگر به پیشنهادات ایشان اعتنایی نکنید من با همۀ عشایر لرستان به طرف تهران حرکت می کنم. این پیغام، رژیم را مجبور ساخت که پیشنهادات حاج آقا حسین قمی را تأیید کند و بپذیرد. من در آنجا دریافتم که آقای خمینی فردی هستند که در راه دین تلاش و مبارزه می کنند. بعد که من به نجف مشرف شدم باز ایشان برای آوردن آیت الله بروجردی از بروجرد تلاش بسیاری کردند و سرانجام آقای بروجردی را به قم آوردند. چون در آن موقع حوزۀ علمیه خیلی ضعیف بود و مراجع سه گانه ای داشت که آن شهرت و عظمت آیت الله بروجردی را نداشتند؛ و البته با آمدن آقای بروجردی حوزۀ علمیه از همۀ جهات اوج گرفت. ‏‎[36]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 18

 

جامعیتی که آیت الله بروجردی داشتند در بقیه نبود

‏پس از رحلت آیت الله بروجردی به مدت یک هفته، خدمت امام در امامزاده قاسم بودیم. ایشان اظهار می کردند: «نظر من که اصرار داشتم آیت الله بروجردی به قم بیاید این بود که قبل از آمدن ایشان دو سه تا از آقایان نظیر آیت الله خوانساری ـ آیت الله حجت و آیت الله صدر بودند، ولی یک شاخصی که قدرتی برای روحانیت محسوب شود، وجود نداشت. گذشته از اینها آن جامعیتی که آیت الله بروجردی داشتند در بقیه نبود، چون ایشان روحیه ای داشتند که می توانستند بر این زمامدارها حکومت کنند. یک روز بختیار آمده بود آنجا، علما هم ردیف نشسته بودند؛ بختیار روی یک پله نشسته و پایش را دراز کرده بود. مرحوم آیت الله بروجردی به او فرمودند: «در محضر علما مؤدب بنشین.» این روحیه در دیگر آقایان به این صورت نبود». ‏

‏و در مورد یکی از آقایان می گفتند: «ایشان اصلاً از یک پاسبان کناره گیری می کند، چه رسد به اینکه بخواهد بر یک دولتی حکومت کند و چون این روحیه در مرحوم آیت الله بروجردی بود من فشار آوردم ایشان از قدرتشان استفاده کنند تا حکومت اسلامی تشکیل بشود، تا بتوانیم رژیم را سرکوب و یا لااقل کنترل کنیم». ‏‎[37]‎

‏ ‏

پول گرفتن من اینطور بود

‏آقای بروجردی به مدرسین حوزه کمک می کرد. حتی امام هم از ایشان پول می گرفتند. امام این مطلب را صریحاً در پاسخ سؤال من فرمودند که: «پول گرفتن من اینطور بود که آقای حاج محمد حسین، پیشکار درجه اول امور آقای بروجردی، سالی دو مرتبه به خانۀ ما می آمد و پولی از طرف آقا برای من می آورد». ‏

‏تا بالاخره زمانی رسید که خود امام شروع کردند به شهریه دادن و حوزه را اداره کردن. امام نه تنها حوزۀ قم را اداره می کردند، بلکه به نجف، پاکستان، افغانستان، امارات و بسیاری از نقاط دیگر نیز کمک می کردند و شهریه می دادند. ‏‎[38]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 19

 

در درس آقای بروجردی شرکت می کردند

‏امام، خودشان در درس آیت الله بروجردی شرکت می کردند و من ایشان را عصرها در مدرسه می دیدم. فکر می کنم که این حضور نه به عنوان نیاز به درس آقای بروجردی، بلکه به عنوان حرمت نسبت به ایشان بود. ‏‎[39]‎

‏ ‏

تا درِ منزل، آقای بروجردی را همراهی می کردند

‏امام، سالها در درس فقه و اصول آیت الله بروجردی شرکت می کردند و خیلی بیشتر از آنکه طلبه ای به استادش احترام می گذارد، به ایشان احترام می گذاشتند. گاهی که آیت الله بروجردی پیاده به منزل می رفتند امام تا درِ منزل آیت الله بروجردی، ایشان را همراهی می کردند. ‏‎[40]‎

‏ ‏

با تمامی شاگردان خود در درس آیت الله بروجردی شرکت می کردند

‏امام، پس از پایان درس خود به اتفاق تمامی شاگردان به درس مرجع بزرگ جهان تشیّع، آیت الله بروجردی حاضر می شدند. این در حالی بود که امام در درس فقه و اصول خود چهارصد، پانصد نفر شاگرد را اداره می کردند. ‏‎[41]‎

‏ ‏

در گوشه ای از مجلس درس می نشستند

‏امام اگرچه خود فقیه اصولی عالیقدر و بی نیاز از درس دیگران بودند، ولی به احترام آقای بروجردی و تقویت ایشان، در گوشه ای از مجلس درس خارج اصول مرحوم آقای بروجردی حاضر می شدند، و این در حالی بود که ما طلاب، به امام و آیت الله بروجردی یکسان نگاه می کردیم. ‏‎[42]‎

‏ ‏

از درس آقای بروجردی خیلی استفاده کردیم

‏بعد از وفات مرحوم آقای حائری، آیت الله بروجردی به قم آمدند و امام با اینکه از  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 20

‏نظر علمی در سطح بالایی قرار داشتند برای ترویج از آقای بروجردی به درس ایشان می رفتند و می گفتند: ‏

‏ «من از درس آقای بروجردی خیلی استفاده کردم». ‏‎[43]‎

‏ ‏

فعلاً وظیفه من درس گفتن است

‏به خاطر دارم در سال 1330 زمان مرحوم آقای بروجردی که تب انتخابات مجلس شورای ملی بالا گرفته و حوزه های انتخاباتی میان طرفداران مصدق و شاه تقسیم شده بود و هیچ کدام از کاندیداها مورد رضایت فضلا نبودند، یکی از دوستان، به نام آقای شیخ اسدالله نوراللهی در جلسۀ درس از امام خواست که به مسأله انتخابات وارد شوند و وکلای مؤمن و متعهد را معرفی کنند و یا لااقل برای قم یک وکیل مناسب در نظر بگیرند. ایشان پس از اعتذار، یادآور شدند که «فعلاً وظیفۀ من درس گفتن است و بس». ‏‎[44]‎

‏ ‏

سکوت باشکوهی را شاهدیم

‏در دوران زعامت آیت الله بروجردی سکوت با شکوهی را از امام شاهد بودیم که از روز ورود مرحوم بروجردی به قم تا روز درگذشت ایشان (شوال 1380، برابر با فروردین 1340) گرد مسائل سیاسی نگشتند و کاری جز تدریس و تألیف و سعی در تهذیب نفوس و تذکر به مراجع، بالاخص مرجع بزرگ، مرحوم آقای بروجردی نداشتند. در حالی که انتظار می رفت که نویسندۀ کتاب کشف اسرار (امام) آن افکار سیاسی را در این فضای نیمه باز سیاسی تعقیب کند ولی برعکس، جز سکوت و قلم زدن و تربیت شاگرد به چیزی نپرداختند. چه شد که آن غرش و فریادهای کوبندۀ امام پس از ورود مرحوم آقای بروجردی به قم به خاموشی گرایید؟ نکته آن این است که امام مرد خدا بود. حرکت و سکون او، سخن گفتن و سکوت او بر محور وظیفه می گشت. پس از زعامت گستردۀ مرحوم بروجردی، دیگر امام وظیفه ای جز «‏النصیحة لائمة المسلمین‏» نداشتند و به همین جهت در این مقطع فقط به بحثهای علمی و تربیتی پرداختند. این سکوت امام در برابر ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 21

‏مرحوم آقای بروجردی، همانند سکوت علی ـ علیه السلام ـ در برابر پیامبر(ص) بود. ‏‎[45]‎

‏ ‏

در خانه درس می گفتند

‏امام برای اینکه در مقابل مرجع اعلم و مطلق عصر، جبهه نگیرند، گوشه گیری را انتخاب کردند. بیشتر در خانه بودند، و حتی درس را هم در خانه می گفتند، فقط برای رفتن به حرم مطهر حضرت معصومه(ع) یا نماز مغرب و عشا در صحن مطهر، حجرۀ محل دفن آیت الله شهید حاج شیخ فضل الله نوری و شرکت در مجلس روضۀ آیت الله بروجردی، و گاهی هم برای دیدن ایشان، از خانه بیرون می آمدند. ‏‎[46]‎

‏ ‏

در سر حد کرامت است

‏امام بارها دربارۀ آیت الله بروجردی می فرمودند: «در سر حد کرامت است. یک پیرمرد، به این خوبی حوزۀ علمیه را، بلکه عالم تشیّع را اداره می کند». ‏‎[47]‎

‏ ‏

دو زانو و مؤدب می نشستند

‏سال 1332 شمسی که در منزل حضرت آیت الله العظمی بروجردی در ایام فاطمیه مجلس عزا اقامه می شد، امام را می دیدم که در میان طلاب متوسط کمی دورتر از مرحوم آقای بروجردی بسیار فروتن و مؤدب جلوس می فرمودند. در این مجلس مرحوم تربتی منبر می رفت. در طول این مدتی که به مجلس می رفتیم می دیدیم امام از آغاز تا پایان مجلس، به طور دو زانو و بسیار مؤدب نشسته بودند و به روضه گوش می دادند و این برای من عجیب می نمود که چرا ایشان نزدیک مرحوم بروجردی جلوس نمی فرمودند و همچون یک مستمع عادی در میان طلاب جوان با آن همه حرمت و قداستی که در حوزه داشتند متواضعانه در این مجلس با طلاب گمنام همنشین بودند. ‏‎[48]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 22

 

این چه حرفی بود که در رادیو زدی؟

‏در زمان مرحوم آقای بروجردی که رژیم پهلوی می خواست مجلس مؤسسان را تأسیس کند به یک روحانی هم برای حضور در این مجلس نیاز داشتند، یک سید منبری در قم به نام سید برقعی را به این مجلس دعوت کردند، آقای بروجردی هم در این باره چیزی به او نگفت. او هم به تهران رفت و در رادیو مصاحبه کرد و گفت من نماینده روحانیت هستم که از قم آمده ام و از ملاقات با شاه و ملکه خاطراتی دارم که هیچ وقت فراموشم نمی شود. این را هم بگویم امام وقتی روضه داشتند آقای برقعی را به عنوان منبری آخر مجلس خودشان دعوت می کردند. به امام عرض کردم: آقا، ایشان با دستگاه همکاری می کند چرا شما ایشان را به اینجا دعوت می کنید؟ مردم به خاطر سوابق او از این دعوت ناراحت هستند. امام فرمودند: «من او را برای حفظش دعوت می کنم که انحرافش بیش از این نشود. اگر ما او را دعوت نکنیم به طرف دستگاه می رود.» بعد خود امام دوبار، این قضیه را برای من شرح دادند که وقتی این مطلب را در رادیو از او شنیدم، تب مالت داشتم و در خانه افتاده بودم، او را خواستم و به او گفتم این چه حرفی بود که شما در رادیو زدی؟ انکار کرد و گفت: من نگفتم نماینده روحانیت قم هستم، بلکه گفته ام من نمونه روحانیت قم هستم. (البته خلاف می گفت) بعد امام به او فرموده بودند اگر تو گفته ای من نمونه هستم پس باید در مسجد اعظم بالای منبر بروی و بگویی من نگفته ام نماینده روحانیت قم هستم بلکه گفته ام نمونه هستم. ولی اگر نگفتی من خودم در مسجد اعظم منبر می روم و آنچه را که بخواهم می گویم. بعد امام فرمودند: «او هم ناچار شد در مسجد اعظم منبر برود و انکار کند و این باعث شد که از آن پس تکیه اش به دستگاه نباشد.» امام فرمودند: «من او را نگهداشتم که دیگر در مجالسی نرود و حرفهایی در تأیید شاه بزند». ‏‎[49]‎

‏ ‏

برقعی باید از قم برود

‏از همان اول در امام خصوصیاتی دیده می شد که در هیچ یک از علما دیده نمی شد. از جمله وقتی در زمان آقای بروجردی دو سه نفر از ایران در کنفرانس وین  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 23

‏شرکت کرده بودند که یکی از آنها روحانی، به نام سید علی اکبر برقعی بود، توده ایها از آمدن برقعی به قم خیلی سوء استفاده نمودند و علیه اسلام و روحانیت و مسلمین تظاهراتی کرده بودند. آقای بروجردی برای حل این مسأله در قم، امام را به عنوان نمایندۀ خودشان معرفی کردند. امام پیشنهاد کردند آقای برقعی باید از قم برود و او به یزد تبعید شد. امام در زمان مرجعیت آقای بروجردی درکارها اظهارنظر نمی کردند. البته در مسائل حساس تذکراتی به ایشان می دادند. ‏‎[50]‎

‏ ‏

اگر حاج آقا روح الله قبول کنند

‏تا قبل از پانزده خرداد، هر وقت اهل بازار تهران خدمت آیت الله العظمی بروجردی می آمدند و امام جماعت می خواستند، ایشان می فرمودند: اگر حاج آقا روح الله امامت آن مسجد را قبول کنند، ایشان بهترین هستند. ولی وقتی می آمدند خدمت حضرت امام، ایشان قبول نمی کردند و می گفتند: «من می خواهم طلبه باشم و درس بخوانم و درس بدهم». ‏‎[51]‎

‏ ‏

مأموریتهای مهمی محوّل می کردند

‏آیت الله بروجردی به امام بسیار احترام می گذاشتند؛ که این احترام متقابل و طرفینی بود. آقای بروجردی به امام علاقۀ شدیدی داشتند و مأموریتهای مهمی را به ایشان محول می کردند. مثلاً در مشهد حادثه ای اتفاق افتاد که امام را با اختیارات تام آنجا فرستادند که دو ماه طول کشید. در نهاوند هم مسأله ای پیش آمد که باز امام از طرف آقای بروجردی برای حل آن به نهاوند رفتند. ‏‎[52]‎

‏ ‏

این منشی به درد من نمی خورد

‏یک وقتی آیت الله بروجردی دستور دادند منشی معمّم و خوش خطی را برایشان  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 24

‏پیدا کنند. وقتی پس از جستجوی بسیار، فردی را پیدا و خدمتشان معرفی کردند، ایشان فرمودند: بیاید تا من از نزدیک او را ببینم. روزی که این شخص به خدمت آقای بروجردی رسید، امام نیز در آنجا حضور داشتند. این آقا، در این جلسه بالا دست امام نشست. بعد از رفتن او، آقای بروجردی فرموده بودند: من این منشی را نمی خواهم. وقتی علت پرسیده شده بود، فرموده بودند: کسی که بالا دست حاج آقا بنشیند به درد من نمی خورد. ‏‎[53]‎

‏ ‏

در گفتگوهای مهم شرکت کنید

‏حجت الاسلام و المسلمین آقای سید عباس مهری نقل می کرد: من در محضر مرحوم آیت الله بروجردی بودم که نماینده ای از طرف دولت به حضور ایشان رسید و موافقت ایشان را با موضوعی که در دست اجرا داشت، خواستار شد. آیت الله بروجردی فرمودند: پاسخ را بعد از مشاوره و تبادل نظر با بعضی از علما به دولت ابلاغ خواهم کرد. من به فکر افتادم که ایشان در اینگونه امور با کدامیک از علمای قم مشورت می کنند. دیری نپایید که دیدم امام خمینی بنا به درخواست مرحوم آقای بروجردی به آنجا آمدند و به اتفاق آن مرحوم به اطاق در بسته ای رفته و به گفتگو نشستند و ساعتی بعد مرحوم بروجردی نظر خویش را برای دولت فرستادند. آقای بروجردی گاهی علاوه بر مشورت و تبادل نظر در امور مهم سیاسی با امام، از ایشان دعوت به عمل می آوردند در گفتگویی که با مقامات دولتی دربارۀ امر مهمی داشتند، شرکت نمایند و یا به طور مستقیم از جانب ایشان با نماینده دولت و مقامات دولتی گفتگو کنند. ‏‎[54]‎

‏ ‏

پرچمدار، آقای بروجردی هستند

‏بعضی از دوستان می گویند روزی بعضی از نارساییها و اشتباهات را خدمت امام عرض کردیم. ایشان فرمودند: ‏

‏ «پرچمدار، آیت الله العظمی بروجردی هستند و ما در این شرایط وظیفه ای  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 25

‏نداریم.»‏

‏سکوت ایشان در زمان مرحوم آیت الله بروجردی برای رضای خدا بود. بعد از فوت مرحوم آیت الله بروجردی امام فرمودند: ‏

‏ «الآن بار به روی دوش ما آمده، ما حق نداریم ساکت باشیم. باید بگوییم. باید فریاد بزنیم. باید مردم را روشن کنیم».‏‎[55]‎

‏ ‏

حوزه، رئیس دارد

‏زمانی که آقای بروجردی در قید حیات بودند، امام هیچ دخالتی در امور حوزه نمی کردند؛ چرا که به نظر ایشان حوزه رئیس داشت. ‏

‏یادم می آید هنگامی که رئیس شهربانی قم، آقای شیخ حسن تهرانی را که از فاضلان و عالمان قم است، کتک زد، عده ای از دوستان به نزد امام رفتند و جریان را به ایشان گفتند. امام فرمودند: «حوزه رئیس دارد، به ایشان مراجعه کنید و ماجرا را بگویید».‏

‏ما آن موقع منظور امام را نفهمیدیم و مدام از خود می پرسیدیم: چرا امام در این قضیه دخالت نکردند؟ اکنون پس از گذشت سالها می فهمیم که امام چه می خواستند بگویند. ‏‎[56]‎

‏ ‏

اگر آقای بروجردی اجازه دهد

‏در سال 1334، آقای فلسفی واعظ شهیر، به پشتیبانی مرحوم آیت الله العظمی بروجردی مبارزه با بهاییت را آغاز کرد و رژیم پهلوی بر حسب ظاهر از این حرکت پشتیبانی می کرد. ناگهان با چرخش 180 درجۀ شاه روبه رو شدیم. شاه مرجعیت شیعه و علمای بزرگ تهران را تحقیر کرد. این مطلب بر فضلای حوزه گران آمد و یک حالت حیرت و سرگردانی به همه دست داد، ما به امام پناه بردیم. امام به من و چند نفر دیگر که خدمت ایشان شرفیاب شدیم و مسأله را مطرح نمودیم. فرمودند: ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 26

‏ «اگر آقای بروجردی اجازه بدهد، یکروزه تمام ایران را علیه شاه می شورانم». ‏‎[57]‎

‏ ‏

اگر الآن به من اجازه دهند

‏در زمان آقای بروجردی در یک ماه رمضان، آقای فلسفی راجع به بهاییها صحبت کرد و آقای بروجردی هم در این مورد پیشنهاداتی ارائه نمودند که قضیه برعکس شد. طوری شد که از سوی رژیم شاه تقریباً به پیشنهاد آقای بروجردی و علمای تهران بی اعتنایی شد و در نتیجه از نظر روحی بین افراد متدین و مسلمان وضع بدی به وجود آمد؛ که چرا با آقای بروجردی برخورد ناشایسته ای کرده اند، آن هم در رابطه با بهاییها. این عمل بدان خاطر بود که شاه یک سفری به قم آمد و در آن هنگام آقای بروجردی در قم نبود. آن زمان رسم بر این بود که وقتی شاه به قم می آمد با آقایان مراجع در حرم ملاقات می کرد. شاه که از غیبت آقای بروجردی با خبر شده بود، پرسیده بود آقای بروجردی کجاست؟ گفته بودند ایشان به کهکیلویه رفته اند. بعدها معلوم شد که شاه انتقام این قصه را گرفته، که بله دیگر حالا آقای بروجردی به کهکیلویه می روند. ما همان موقع خدمت امام رفتیم و با ایشان صحبت کردیم که آقا، دولت با آیت الله بروجردی اینطور رفتار کرده و حیثیت روحانیت را مخدوش نموده است. امام فرمودند: ‏

‏ «اگر آقای بروجردی الآن به من اجازه بدهند من یکروزه تمام ایران را علیه دولت می شورانم». ‏‎[58]‎

‏ ‏

من و تو اگر از بین رفتیم به درک

‏امام در آن زمان اصرار مؤکدی به مرحوم آیت الله بروجردی داشتند که شما به ملاقات شاه نروید، شاه باید به خانۀ شما بیاید و این در آن زمان مطرح بود و قهراً این صحبت را به گوش آنان رسانده بودند. بعد از آنکه شاه به آقای بروجردی قول داده بود که بساط بهاییت را برچیند، گفته بود شما در میان اجتماع بفرمایید تا ما مستمسکی داشته باشیم و اقدام کنیم. و در این بین نقل می کردند که امریکایی ها به شاه معترض  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 27

‏شده بودند و شاه هم در مقابل امریکایی ها با اینکه قول داده بود اقدام بکند، مع ذلک کوتاه آمد و آقای بروجردی هم ناراحت شدند همان جا بود که گفتند من دیگر قم نمی مانم. در پی این مسأله جلسه ای با حضور بعضی از فضلای طراز اول آن روز حوزه و مراجع امروز تشکیل می شود و امام در آنجا شرکت می کنند و می گویند: «باید اقدام کرد و این مسأله آیت الله بروجردی تنها نیست، بلکه اسلام در خطر است. اگر ارزش سخن ایشان از بین برود دیگر از اسلام چیزی باقی نمی ماند و باید شدیداً دنبال این مسأله را گرفت» و حتی یک نامه ای را امام نوشته بودند که بفرستند، ولی بعضیها امضا نمی کنند و ایشان از عصبانیت نامه را پاره می کنند و می گویند: ‏

‏ «من و تو اگر از بین رفتیم به درک، ولی مرجع تقلیدی مثل آیت الله بروجردی شکست بخورد، اسلام از بین رفته است» و رژیم از اینطور مسائل امام را شناخته بود. ‏‎[59]‎

‏ ‏

برای تداوم مبارزه با بهاییت آیت الله بروجردی را آماده می کرد

‏در زمان مرحوم آیت الله بروجردی که رژیم شاه برای مخالفت با اسلام، عوامل منحرف و وابسته بهایی را بال و پر می داد و به عالیترین مقامات دولتی می رساند، امام برای تداوم مبارزه با بهاییت و بیرون راندن بهاییها از دستگاهها و سازمانهای دولتی، چند بار با آیت الله بروجردی ملاقات کرد و فکر ایشان را برای پیگیری مسأله آماده نمود، اما هر بار آن مرحوم نسبت به مسأله سرد می شد و در نتیجه، این جریان پیگیری نشد. ‏‎[60]‎

‏ ‏

آقا، سرد شده اند

‏در سال 1334 آقای فلسفی مسأله بهاییت را عنوان کرد و آقای بروجردی هم نامه نوشتند به آقای فلسفی. ایشان هم نامه را از رادیو خواند. اما بعد، بناگزیر مسأله را رها کرد. امام فرمودند: ‏

‏ «من هر روز آقا را (آقای بروجردی) آماده می کنم برای تعقیب مسأله و بیرون راندن بهاییان از دستگاه دولت و ادارات، اما فردا که می روم می بینم آقا دوباره سرد شده اند.»‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 28

‏این بود که امام چون زعامت را حق آقای بروجردی می دانستند، دیگر کار سیاسی به آن معنی انجام نمی دادند. ‏‎[61]‎

‏ ‏

برای جلوگیری از اعدام فداییان اسلام، شخصاً اقدام کردند

‏از وقایعی که در زمان حیات آیت الله بروجردی روی داد، دستگیری و محاکمه فداییان اسلام در آذرماه 1334 بود. گرچه همه قراین و شواهد حکایت از آن داشت که آنان به شهادت خواهند رسید، اما آیت الله بروجردی گمان می کرد که دولت تنها به محاکمه آنان اکتفا خواهد کرد. لذا هیچ گونه اقدامی جهت تخفیف حکم دادگاه انجام نداد. ولی امام به دلیل اینکه حفظ مرجعیت آیت الله بروجردی را شرعاً لازم می دانستند ـ لذا با موضع انتقادی و بعضاً پرخاشگرانه فدائیان اسلام نسبت به آیت الله بروجردی و بعداً آیت الله کاشانی، نمی توانستند موافق باشند، ولی سکوت را نیز در مقابل اعدام آنها جایز نمی دانستند ـ برای جلوگیری از اعدام آنها شخصاً اقداماتی کردند. امام به حسب وظیفۀ شرعی خود به سه نفر از رجال کشور (قائم مقام رفیع، بهبهانی و صدرالاشراف) که از اعتبار و وجاهت بیشتری برخوردار بودند، نامه های جداگانه ای نوشتند و با مقدمه و ادلّه ای که آوردند از آنها خواستند مانع اعدام فداییان اسلام بشوند. ‏‎[62]‎

‏ ‏

احترام به مرجع

‏در جریان اعدام مرحوم شهید نواب صفوی، امام به منزل آیت الله بروجردی ـ رحمةالله علیه ـ تشریف برده بودند؛ برای اینکه آقای بروجردی در مقابل اعدام نواب صفوی عکس العمل نشان بدهد. امام آنقدر ناراحت شده بودند که عمامه شان را بر زمین زده و گفته بودند که آقا از این سید حمایت کنید چون می خواهند اعدامش کنند. ـ گرچه آیت الله بروجردی به خاطر موانعی که تشخیص دادند موفق نشدند جلوی اعدام مرحوم نواب را بگیرند و شاه خائن آن سید مظلوم را شهید نمود ـ امام اگر در همان موقع می آمدند بیرون و داد می زدند، خلاف شرع کرده بودند. درست است که  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 29

‏می خواستند نواب را اعدام کنند، اما نگهداری احترام آیت الله بروجردی که فقیه عادل و مرجع تقلید روز بود از نگهداری نواب هم مهمتر بود. خواسته شان این بود که او را تقویت کنند، ولی حکم خدا را رعایت کردند. ‏‎[63]‎

 

روحانی باید با لباس روحانیت شهید شود

‏در قضیه اعدام شهید نواب صفوی و سایر اعضای فداییان اسلام، امام از مرحوم آقای بروجردی و مراجع دلخور شدند که چرا موضع تندی بر علیه دستگاه شاه نگرفته اند و اینها را نجات ندادند. امام در این قضیه خیلی صدمه روحی خوردند. در آن اوضاع و احوال از دید متحجرین، مبارزه با شاه ننگ بود. آنها استدلال می کردند حالا که بناست یک روحانی اعدام بشود لباس روحانی را از تن او در بیاورید که به مقام روحانیتش اهانت نشود. ولی درست نقطه مقابل تفکر امام بود که اعتقاد داشتند روحانی باید با کسوت مقدس روحانیت شهید بشود تا مردم بفهمند و آگاه بشوند که اینها در صحنه هستند. ‏‎[64]‎

‏ ‏

به من چه کار دارید؟

‏امام با وجود مرجعیت آیت الله بروجردی هیچ وقت موضعگیری علنی نمی کردند؛ یعنی مصلحت نمی دانستند. در آن زمان، ایشان به منزل آیت الله بروجردی می رفتند. در کارهای مهم، آیت الله بروجردی با امام مشورت می کردند. حتی در سفری که مرحوم بروجردی به مشهد مشرف شدند، امام را به عنوان وکیلشان در قم قرار دادند. البته بعدها این ارتباط هم قطع شد و امام دیگر در کارهای آیت الله بروجردی دخالت نمی کردند و در هیچ کاری اظهار نظر رسمی نمی کردند و می گفتند فایده ندارد و خودم مورد اتهام قرار می گیرم، تا آنجا که حتی نماز جماعت را قبول نکردند. طوماری را برای آیت الله بروجردی امضا کردیم که با توجه به اینکه شما نمی توانید به نماز بیایید امر بفرمایید آیت الله خمینی به نماز بیایند. طلبه ها می خواهند پشت سر ایشان اقتدا کنند. امام مرا  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 30

‏خواستند و گفتند: ‏

‏ «این طومار را ندهید. به من چه کار دارید، من می خواهم درسم را بخوانم. من یک طلبه هستم». ‏‎[65]‎

‏ ‏

کسانی در منزل آقای بروجردی هستند که نمی گذارند

‏در سال 1338 شنیدیم به مرحوم آیت الله بروجردی گفته اند که مرحوم علامه طباطبایی با این درس مفصلی که برای حکمت و فلسفۀ خود به راه انداخته، به حوزۀ علمیه ضربه می زند، چرا که حوزه، اساسش بر تدریس و نشر علوم دینی، فقه، اصول و حدیث گذاشته شده است. البته علامۀ طباطبایی درس دیگری برای تفسیر قرآن داشتند که آن را در مدرسۀ حجتیه و گاهی هم در همان مسجد سلماسی می گفتند. این درس پایه و اساس تفسیر بزرگ ایشان، یعنی «المیزان» را تشکیل داد که به موازات انتشار کتاب آن در چند جلد، بقیه را هم تدریس می کردند. من نیز مانند بسیاری دیگر در هر دو درس استاد شرکت می کردم. ‏

‏جوّسازی بر علیه مرحوم علامه طباطبایی به لحظه های بحرانی رسیده بود. از این رو، من و چند نفر دیگر تصمیم گرفتیم که در حمایت از علامه طباطبایی دست به کار شویم و جلوی واقعه را قبل از وقوع بگیریم. تمام ترس ما از این بود که مبادا مرحوم آیت الله بروجردی حرفی بزند و افراد مغرض آن را دامن زنند و در نتیجه کار بر علامه طباطبایی سخت شود. اما نمی دانستیم چه کنیم یا کار را از کجا پیگیری کنیم. ‏

‏سرانجام تصمیم گرفتیم که به نزد امام برویم و چارۀ کار را از ایشان بخواهیم؛ چرا که ایشان هم فقیه مصلح بودند و هم حکیم و استاد بزرگ فلسفه. با اینکه شنیدیم که امام کسالت دارند و سرما خورده اند، ولی چاره نبود؛ شرایط از حساسیت زیادی برخوردار بود. ‏

‏در یکی از همان شبها با دو ـ سه نفر از افراد فاضل به خدمت امام رفتیم. ایشان طبق معمول، با قلم نی و دواتی قدیمی، با خط خوش و زیبای خود، مشغول نوشتن درسی بودند که در همان روزها به تدریس آن مشغول بودند. سلام کردیم و نشستیم. ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 31

‏امام آخرین سطر را بر روی کاغذ لیمویی رنگ صیقل زده ای به سبک قُدما نوشتند و قلم را در جاقلمی دوات گذاشتند. سپس ضمن احوالپرسی از ما منتظر ماندند که بدانند برای چه آمده ایم. ‏

‏یکی از ما گفت: شما خودتان استاد فلسفۀ حوزۀ علمیه بوده اید. این روزها بر اثر گسترش مکتب مادی و تبلیغات الحادی، تدریس فلسفه بیش از هر وقت دیگر لازم و ضروری است. فعلاً هم آقای طباطبایی پیشرو استادانی است که در حوزه، فلسفه تدریس می کنند. شنیده ایم در نزد آیت الله بروجردی بر ضد ایشان جوّسازی شده و ممکن است تصمیم حادی بگیرند و عکس العمل نشان دهند که به زیان آقای طباطبایی تمام شود. ‏

‏خلاصه، از ایشان خواستیم که هر طور شده با آیت الله بروجردی ملاقات کنند و اگر بتوانند ایشان را متوجه غرض ورزیهای اطرافیان یا ساده اندیشان بکنند. ‏

‏اما امام فرمودند: «نمی شود در این باره چیزی به آقای بروجردی گفت.»‏

‏و چون یکی از دوستان اصرار کرد، امام با عصبانیت گفتند: ‏

‏ «من چه کنم؟ کسانی در منزل آقای بروجردی هستند که نمی گذارند کاری برای اسلام انجام بگیرد ...»‏

‏و پس از چند لحظه سکوت، اضافه کردند: ‏

‏ «آقای بروجردی خودشان اهل معقول (استاد فلسفه و علوم عقلی) هستند و شخصاً با فلسفه مخالف نیستند. وقتی بروجرد بودند و خبر به قم رسید که گذشته از خارج، فقه و اصول، فلسفه هم تدریس می کنند، چند نفر از افراد مقدس هم از قم بلند شدند، رفتند بروجرد و کاری کردند که ایشان را واداشتند که تدریس فلسفه را ترک کنند، مبادا به حوزۀ علمیه هم سرایت کند و کار به جای باریکی بکشد. ایشان هم از ترس هو و جنجال مقدّسان، آن را ترک کردند.»‏

‏بعد، امام گفتند: ‏

‏ «آقای طباطبایی مرد بزرگی است. حفظ ایشان با این مقام علمی لازم است. ولی من شنیده ام که این روزها خیلیها به درس فلسفۀ ایشان می روند.»‏

‏من عرض کردم: بله. فرمودند: «مثلاً چقدر؟»‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 32

‏گفتم: صبحها در مسجد سلماسی اسفار می گویند و بنده هم می روم، حدود دویست ـ سیصد نفر هستند. ‏

‏فرمودند: ‏

‏ «شنیده ام آشیخ حسینعلی‏‎[66]‎‏ هم در مسجد امام حکمت می گوید.»‏

‏عرض کردم: بله، ایشان هم شرح منظومه تدریس می کنند، بنده هم می روم و حدود 150 نفر شاگرد فلسفه دارند. ‏

‏امام به یکی از فضلای حاضر که او نیز از شاگردان معروف خود امام بود و امروز هم از استادان خارج قم و استاد فلسفه هستند، فرمودند: «تو هم که شنیده ام فلسفه می گویی!»‏

‏آن فرد فاضل گفت: بله. ‏

‏امام فرمودند: «چقدر پای درس تو می آیند؟»‏

‏گفت: حدود پنجاه نفر. در این لحظه امام با ناراحتی فرمودند: ‏

‏ «خوب، ببینید کی حوزه های علمی شیعه این قدر فلسفه خوان داشته است؟ آیا اینها همه فلسفه را می فهمند؟»‏

‏سپس فرمودند: ‏

‏ «فلسفه در طول تاریخ خود قاچاق بوده و باید آن را به صورت قاچاق خواند. بخصوص در حوزه های علمیه؛ نه اینقدر زیاد و برای همه کس درس بگویید و اجازه بدهید همه بیایند و بنشینند. مگر همۀ اینها اهل هستند؟ کسانی که شایستگی برای خواندن فلسفه دارند، به طوری که منحرف نشوند، کم هستند.»‏

‏سپس مکث کرده و افزودند: ‏

‏ «وقتی من در صحن حضرت معصومه(س) حکمت درس می گفتم، حجره ای انتخاب کرده بودم که حدود هفده نفر جا داشت. عمداً چنان جایی را انتخاب کرده بودم که بیشتر نیایند. به آنها که می آمدند و افراد خاص و شناخته شده ای بودند هم می گفتم درس مرا بنویسید و بیاورید. اگر دیدم فهمیده اید، اجازه می دهم بیایید و گرنه  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 33

‏شما نباید فلسفه بخوانید، چون مطالب را درک نمی کنید و باعث زحمت خواهید شد؛ هم زحمت خودتان و هم زحمت من! چون خواهید گفت که ما پیش فلانی فلسفه خوانده ایم!»‏

‏بعد فرمودند: ‏

‏ «اگر من هم جای آقای بروجردی و رئیس و سرپرست حوزه بودم، از این همه فلسفه گفتن، آن هم به این زیادی و به صورت کاملاً علنی، احساس مسئولیت می کردم. وضع حوزه برای فقه و اصول و حدیث و تفسیر علوم دینی است. البته در کنار آن هم عده ای که مستعد هستند، مخصوصاً این روزها می توانند با حفظ شرایط و رعایت وضع حوزه و مسئولیتی که فقیه مرجع مسئول حوزه دارد، معقول بخوانند که کمک به علوم دینی آنها بکند و بتوانند در برابر دشمن مسلّح باشند، ولی نه با این وسعت و این همه سروصدا از درس و بحث و چاپ و نشر کتابهای فلسفه آن هم در حوزه!»‏

‏آنگاه افزودند: ‏

‏ «آقای بروجردی را نمی شود دید، آن هم برای این کار. نمی گذارند آنطور که می خواهید مطالب را به ایشان بگویید. به نظرم خوب است آقای طباطبایی چند ماهی تمارض کنند و درس فلسفه را تعطیل کنند و بروند مسافرت تا وضع فعلی قدری آرام بگیرد و بعد که برگشتند، برای عدۀ کمتری و در گوشه ای درس خود را بگویند. آشیخ حسینعلی هم درس فلسفه را کمتر بگوید. فعلاً صلاح در این است. تا بعد چه بشود.»‏

‏به آن شاگرد فاضل حاضر در آن جمع هم فرمودند: ‏

‏ «تو هم یا نگو، یا چند ماهی تعطیل کن تا سروصدا بخوابد.»‏

‏ولی او که ذاتاً فردی جسور بود، گفت: حاج آقا من که تعطیل نمی کنم، هر چه می خواهد بشود. ‏

‏این فرد، هم خودش فلسفه درس می داد و هم شاگرد علامه طباطبایی بود و از این رو به دو دلیل ناراحت بود. ولی امام با کمی عصبانیت فرمودند: ‏

‏ «همین که گفتم! جوانی نکن! با مرجع مسئول حوزه نمی شود طرف شد، خطرناک  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 34

‏است، بشنو!». ‏‎[67]‎‏ ‏

‏ ‏

تنها کسی که به درد ملت ایران می خورد

‏امام در سنین جوانی با دستگاه جور پهلوی به مبارزه پرداخت. در زمان زعامت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی در امور سیاسی مشاور ایشان بود. به طوری که مرحوم بروجردی یک بار درباره امام فرمودند: ‏

‏قصد دارم که در موقعیت مناسبی زیر بازوی جوانی را بگیرم که برای اسلام و مسلمین می تواند مثمر ثمر باشد. ‏

‏گویا مرحوم آیت الله کاشانی نیز به افکار و نیات و روحیۀ انقلابی امام پی برده بود، زیرا در محفلی اظهار نمود: تنها کسی که امید است به درد ملت ایران بخورد آقای خمینی است. ‏‎[68]‎

‏ ‏

حاضر نیستم بشنوم

‏مرحوم آقای اشراقی (داماد امام) می گفت یکوقتی من خواستم از آقای بروجردی انتقاد بکنم، امام با عصبانیت فرمودند: ‏

‏ «من حاضر نیستم نسبت به رئیس مسلمین جمله ای بشنوم که در آن طعن و تعبیری خلاف شأن او باشد». ‏‎[69]‎

‏ ‏

اجازه اهانت به زعیم مسلمین را نمی دهم

‏امام، حفظ موقعیت آیت الله بروجردی را شرعاً لازم می دانستند. شاهد بر این مدّعا، ماجرایی است که مرحوم آقای اشراقی برایم نقل کرد. ایشان که از دوستان قدیمی من بود و مدتی هم با مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی سه نفری مباحثه می کردیم،  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 35

‏می گفت: تازه با خانوادۀ امام وصلت کرده بودم. تابستان بود و امام برای ییلاق به همدان رفته بودند. در همان زمان، روابط ایشان در ظاهر با آیت الله بروجردی خوب نبود. من برای دیدن امام به همدان رفتم. با خودم فکر کردم حالا که امام قدری از آیت الله بروجردی رنجش خاطر دارد بد نیست انتقادی از آیت الله بروجردی بکنم. تا شروع به صحبت دربارۀ ایشان کردم، امام قیافه شان را در کشیدند و سرشان را پایین انداختند. بعد سرشان را بلند کردند و فرمودند: «آقای اشراقی! من به کسی اجازه نمی دهم به زعیم مسلمین اهانت کند. هر کس و در هر مقامی که باشد». ‏‎[70]‎

‏ ‏

راجع به اعلمیت ایشان نباید شک کرد

‏یکی از طلبه های قم نسبت به مرحوم آیت الله بروجردی ایرادهایی داشت، درس که تمام شد امام این طلبه را گوشه ای بردند و به او فرمودند: «راجع به اعلمیت و تقوای آقای بروجردی اصلاً نباید شک کرد ...» امام خیلی جدی صحبت می کردند. آن وقت بود که من احساس کردم ایشان چقدر به آیت الله بروجردی تعظیم می کنند. ‏‎[71]‎

‏ ‏

مواظب باشید چنین نشود

‏آیت الله خوانساری در تابستان آخرین سال حیاتشان، به همدان رفته بودند و در همان سفر فوت کردند. هنگام انتقال جنازه به قم، امام خمینی به من فرمودند: ‏

‏ «گویا آیت الله بروجردی تصمیم ندارند که در تشییع جنازه شرکت کنند. شما ملاقات کنید و مواظب باشید که چنین نشود.» سپس من خدمت آیت الله بروجردی رسیدم، دیدم بله، حدس ایشان درست است. با ایشان صحبت کردم که: آیت الله خوانساری از مؤسسین حوزۀ علمیه قم هستند و دو ثلث حوزه، ارادتمند ایشان هستند لذا، مصلحت نیست که حضرت عالی بی تفاوت باشید. انسان یک بار که بیشتر نمی میرد. بالاخره فرمودند چه کنم؟ عرض کردم: عده ای را به استقبال جنازه بفرستید. ایشان پیشنهاد بنده را پذیرفتند و عده ای را به استقبال جنازه فرستادند. سپس راجع به  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 36

‏نماز بر جنازه پرسیدم. فرمودند: شما از حضور من در نماز احساس خطر نمی کنید؟ البته با وضعی که شهر داشت: همه چیز بهم خورده بود و اوباش و افراد نادان در گوشه و کنار دست به کارهای خلاف می زدند، این احتمال قوی بود. اما در عین حال، شرکت نکردن ایشان هم بسیار بد بود؛ لذا، پیشنهاد کردم که شما قبل از آمدن جنازه، در یکی از حجره های صحن تشریف داشته باشید. جنازه که آمد، حضرت عالی نماز بخوانید. و بعد از نماز، شما را با مراقبت، به همان جای اول برمی گردانند. آن جا خواهید ماند تا جنازه را ببرند و مردم، متفرق شوند. ایشان پذیرفتند. خوشبختانه موضوع به خوبی انجام پذیرفت. ‏‎[72]‎

‏ ‏

می توانید یک خبری برایم بیاورید

‏در روزهای آخری که آیت الله بروجردی مریض شدند و در اثر همان بیماری از دنیا رفتند، یک روز خدمت امام رفتم. یکی دو نفر از علما هم آنجا نشسته بودند. امام وقتی شنیدند که حال آیت الله بروجردی خوب نیست و شب قبلش قلب ایشان گرفته است، خیلی ناراحت شدند و به من فرمودند: ‏

‏ «شما می توانید یک زحمتی بکشید بروید منزل آقای بروجردی، از ایشان یک خبری بیاورید.»‏

‏من هم آمدم منزل آقای بروجردی، البته آقای بروجردی در اندرون بودند. من از بیرون منزل ایشان کسب اطلاع کردم و برگشتم خدمت امام عرض کردم که حال ایشان اینطوری است. بعداً که آیت الله بروجردی از دنیا رفتند، خود امام فرمودند از ناراحتی تب کرده بودند و حالشان به هم خورده بود؛ به طوری که دکتر برای ایشان می آوردند. ‏‎[73]‎

‏ ‏

مثل اینکه بهترین عزیزشان را از دست داده اند

‏پس از درگذشت یک سال و نیم از ورود مرحوم آیت الله بروجردی به قم، آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی رحلت کردند. در آن زمان تازه یکی ـ دو سال از طلبه شدن  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 37

‏من گذشته بود. پس از انتشار خبر فوت ایشان، همۀ طلبه ها به صورت هیأت عزا به سوی منزل آیت الله بروجردی به راه افتادند تا هم به ایشان تسلیت بگویند و هم جانشینی ایشان را به طور طبیعی اعلام کنند. یادم است وقتی وارد منزل آقای بروجردی شدیم، امام از اندرونی منزل ایشان بیرون آمدند. امام مانند کسی که بهترین عزیزش را از دست داده باشد گریه می کردند. آن منظره هیچ گاه از ذهن من بیرون نمی رود. ‏‎[74]‎

‏ ‏

دیوار بلندی که فرو ریخت

‏امام به مرحوم آیت الله العظمی بروجردی خیلی معتقد بودند و من دربارۀ کسی ندیدم که آیت الله العظمی بنویسند، مگر دربارۀ آقای بروجردی. در همان روزهای بعد از فوت آقای بروجردی بود که دیدم امام در یکی از نوشته هایشان از آن فقید سعید با لقب آیت الله العظمی نام برده بودند و در یکی از صحبتهایشان درباره ایشان می فرمودند: ‏

‏ «آقای بروجردی برای عالم اسلام و جامعۀ مسلمین دیوار بلندی بود که فرو ریخت.»‏

‏امام با همان علاقه ای که به آقای بروجردی داشتند و عزت اسلام را در خانه این مرد بزرگ می دیدند، برای آنکه تشییع جنازۀ مرجع تقلید تبعاتی برای ایشان نداشته باشد و نیز چون ممکن بود دوستانشان برای معرفی ایشان به عنوان مرجع تقلید فعالیتی بکنند که دون شأن افراد وارسته است، اصلاً به تشییع جنازه نیامدند. ‏‎[75]‎

‏ ‏

فقط برای دو نفر تمام قامت می ایستادند

‏امام به طور شگفت انگیزی افراد را شناسایی و ارزیابی دقیق می کردند و با هرکس که به نوعی با ایشان ارتباط داشت برخوردی متناسب با شأن او داشتند. از جمله وقتی در نجف هر شب 5 / 2 ساعت پس از مغرب در جلسه های بیرونی شرکت می کردند که در این جلسه ها معمولاً طلاب، علما و فضلای نجف و احیاناً افراد متفرقه برای  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 38

‏زیارت ایشان حضور می یافتند، برخورد امام با هرکس به گونه ای خاص بود. برای بعضی افراد فقط جواب سلام می دادند. برای بعضی دیگر ـ مساکم الله بالخیر ـ نیز می گفتند. برای عده ای مقدار کمی به حالت نشسته خم می شدند و برای برخی دستشان را به علامت اینکه می خواهند بلند شوند، روی زمین اهرم می کردند. برای تعدادی افراد، کمی نیم خیز می شدند و برای بعضی نیم خیز می شدند و در مواردی هم تمام قامت می ایستادند که فقط برای دو نفر بود که علاوه بر این، در هنگام مراجعت و مرخص شدن تا آستانه در هم آنها را بدرقه می فرمودند. یکی مرحوم آیت الله سید محمد تقی بحرالعلوم و دیگری آیت الله شیخ محمد حسین دهاقانی، که هر دو از علمای مهم و محترم نجف بودند. ‏‎[76]‎

‏ ‏

اگر جسارتی به علمای تهران شده بود

‏عَلَم ـ نخست وزیر وقت ـ پس از دریافت تلگراف مراجع و در رأس آنان حضرت امام که در اعتراض به لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی صادر شده بود پس از شش هفته سکوت به سه نفر از مراجع ـ به جز امام ـ تلگرافی زد و موافقت خود را با خواستهای آنان اعلام داشت. برخی از علما پاسخ عَلَم را نشانۀ عذرخواهی او دانسته، مسأله را مختومه تلقی کردند. ولی امام با هوشیاری خاص خود متوجه حیله دشمن شده و اظهار داشتند: ‏

‏ «لایحه ای که به تصویب هیأت دولت رسیده با تلگراف خصوصی از رسمیت و قانونیت نمی افتد، بلکه باید توسط رئیس دولت به طور رسمی در جراید اعلام شود.»‏

‏علمای تهران در اعلام حمایت از اقدام مراجع قم و اعتراض به سماجت عَلَم تصمیم گرفتند در 8 آذرماه 41 در مسجد حاج سیّد عزیزالله اجتماع نموده، دست به دعا بردارند. چنین شایع بود که دولت، قصد بر هم زدن اجتماع و دستگیری علما را دارد. وقتی امام این شایعه را شنیدند تصمیمی قاطع‏‎[77]‎‏ برای مبارزه قهرآمیز اتخاذ نمودند  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 39

‏که با رفع غائله به مرحله اجرا در نیامد. هنگامی که عَلَم از تصمیم علمای تهران آگاه شد مقاومت را بی فایده دانست و شب قبل از اجتماع علما، هیأت دولت را تشکیل داد و رسماً لغو لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را اعلام کرد و همان شب موضوع را به مراجع قم ـ به استثنای امام ـ اطلاع داد. برخی از علما بار دیگر مسأله را تمام شده دانستند، ولی امام آن را کافی ندانسته و خواستار درج آن در روزنامه های کشور شدند و در دیداری که با مردم تهران در منزلشان داشتند، فرمودند: ‏

‏ «تا در جراید رسمی کشور لغو تصویبنامه به طور صریح اعلام نگردد، ما نمی توانیم به این تلگراف ترتیب اثر بدهیم و هیأت حاکمه بداند که اگر خبر لغو تصویبنامه را در جراید اعلام نکند ما این تلگراف را ‏«کَاَنْ لَمْ یَکُنْ»‏ فرض کرده، به مبارزه ادامه خواهیم داد.»‏

‏تا اینکه بالاخره، روز دوشنبه 10 آذر، عَلَم ناچار شد در مصاحبه ای لغو تصویبنامه را اعلام کند. پس از این اعلام، امام در اعلامیه تشکرآمیزی خطاب به مردم نوشتند: «قیام عمومی دینی شما موجب عبرت برای اجانب گردید». ‏‎[78]‎

‏ ‏

بگذارید مرا ببرند

‏شبی که همۀ علما در منزل آیت الله گلپایگانی جمع شده بودند. به من خبری رسید که لازم دانستم آن را فوراً به اطلاع امام برسانم. از این رو به آنجا رفتم و به ایشان گفتم: آقا! آنطور که می گویند، ممکن است بخواهند شما را امشب بازداشت کنند. رژیم می خواهد هنگامی که شما همگی کنار هم جمع هستید، بیایند و همه را با هم یکجا ببرند و اگر هم نخواستند، شما را هم نبرند. امام فرمودند: «بگذارید تا مرا ببرند، لکن دیگران بیرون باشند و برای اسلام کار کنند». ‏‎[79]‎

‏ ‏

‏ ‏

قیامت سرتان نمی شود؟

‏یک روز اوایل صبح، امام زیر کرسی مشغول مطالعه بودند، دو نفر که آنها را  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 40

‏می شناختیم و افراد صالحی نبودند وارد شدند. می خواستند در رابطه با قضایای روز خدمت امام برسند. از آقا کسب اجازه کردیم، فرمودند: «بیایند». آمدند و نشستند. امام از آنها پرسیدند: «از کجا می آیید؟» گفتند: از تهران. فرمودند: «از تهران چه خبر؟» گفتند: هیچ خبری نبود و اوضاع آرام بود. یکمرتبه امام با صدای بلند به آنها فرمودند: «شما روحانی هستید؟‏‎[80]‎‏ قیامت سرتان نمی شود؟ مگر دیروز آقای خوانساری را در بازار کتک نزدند؟‏‎[81]‎‏ شما می گویید هیچ خبری نبود. خجالت بکشید». ‏‎[82]‎

‏ ‏

هر طور بود از بستر بیماری بلند می شدند

‏وقتی امام مریض می شدند، طبیعی بود که همۀ علما به عیادت ایشان می آمدند. خدا شاهد است یک وقت کمر امام درد می کرد و ایشان از فرط بیماری نمی توانستند تکان بخورند ولی تا می شنیدند آیت الله شاهرودی ـ که از مراجع بزرگ نجف بود ـ به عیادتشان می آید، هر طور بود از جا بلند می شدند و قبا می پوشیدند و عمامه به سر می گذاشتند، بعد مثل حالت عادی تکیه می کردند و می نشستند و می فرمودند: بیایند. امام در سکنات و حرکاتشان خیلی مؤدب بودند. ‏‎[83]‎

‏ ‏

از بزرگواری آقای شاهرودی بگو

‏در نجف، امام اجازه نمی دادند قدر و منزلت یکی از بزرگان دین توسط دیگران مورد بی احترامی قرار بگیرد. به امام خبر داده بودند که عمّال حزب بعث حضرت آیت الله العظمی شاهرودی را به بغداد احضار کرده اند تا ایشان را به اصطلاح محاکمه کنند. آن بی انصافها می خواستند آن پیرمرد محترم نود ساله را ناراحت کنند. وقتی امام از موضوع اطلاع پیدا کردند به من فرمودند: «به منزل آقای شاهرودی برو و موضوع را از  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 41

‏آقازادۀ بزرگ ایشان سؤال کن.» من رفتم و از آقازادۀ ایشان سؤال کردم معلوم شد موضوع صحت دارد. بعثیون به مقام و منزلت علما توجه نداشتند. این امام بودند که توی دهنشان می زدند و اجازۀ جسارتی به آنها نمی دادند. به هر حال، امام به من فرمودند: «به کربلا برو و به استاندار از بزرگواری آیت الله شاهرودی بگو و یادآوری کن که شما قدر و منزلت ایشان را درک نمی کنید». امام اینطور پایه های استوار اسلام را حفظ می کردند. این در حالی بود که از طرف آیت الله شاهرودی حرفی به امام نزده بودند. خود امام تا شنیدند اقدام فرمودند. با اینکه به حسب قانون، امام در آنجا تبعید بودند، مع الوصف وقتی که من شبانه تلفن زدم و بعد به منزل استاندار کربلا رفتم و جریان را به او گفتم، گفت: به چشم! و بالاخره قضیه در یکی ـ دو شب حل شد. بعدها هم امام هرگز این موضوع را مطرح نفرمودند که دیگران تصور کنند ایشان مایل هستند دیگران از کارشان با خبر باشند. ‏‎[84]‎

‏ ‏

ببینید آقایان آمده اند یا نه

‏امام برای افراد مسن بویژه علما و بالاخص کسانی که با ایشان سابقۀ همنشینی علمی داشتند احترامی خاص قائل بودند. گرچه احیاناً برخی از آنان با مسائل سیاسی نهضت و خود امام از این جنبه میانۀ خوبی نداشتند. امام معمولاً در زمانبندی و جدول کارها برای امور دفتر تقدمی قائل بودند و معمولاً بعد از انجام کارهای دفتر و مُهر شدن قبوض، افراد دیگر را به حضور می پذیرفتند. یک روز، هنگامی که ما در خدمت حضرتشان مشغول کارمان بودیم، فرمودند: «ببینید آقایان آمده اند یا نه». ‏

‏منظور امام از آقایان، چهار نفر از علمای معمّر و قدیمی تهران بود که قرار بود آن روز به ملاقات بیایند. هنگامی که به عرض رسید که آقایان به در حسینیه رسیده اند، فرمودند: «کارها را بگذارید برای بعد، آقایان معطل نشوند.»‏

‏قبضها را جمع کردیم و برخاستیم، آقایان به آستانه بیت رسیده بودند. به جای آنکه اول به دفتر بروند، به طرف بیت هدایت شدند. در فاصله ای که این پیرمردها آهسته،  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 42

‏آهسته به طرف اتاق امام نزدیک می شدند، معظمٌ له نیز برخاستند (قبا، عبا، عمامه) پوشیدند. محاسنشان را روبه روی آینه شانه زدند و برای ورود آقایان آماده شدند و این در حالی بود که همه می دانستند امام حتی در ملاقات با سران و بسیاری از شخصیتهای داخلی و خارجی در سالهای اخیر، بدون قبا و با شبکلاه بودند و روی پاهایشان را نیز با شمد می پوشانیدند. به هرحال آقایان وارد شدند. امام تمام قامت بلند شدند و با یکایک آنان معانقه کردند. برای اولین بار دیدیم که امام روی کاناپه مخصوصشان ننشستند و با جمع آقایان روی زمین نشستند و با آنان مشغول گفتگو شدند. ‏‎[85]‎

‏ ‏

همان جا بایستید

‏به اتفاق جمعی از دوستان به منزل امام رفتیم، یکی از علما نزد ایشان بود. چون لحظه وارد شدن ما با رفتن آن عالم همزمان می شد امام دیدند اگر به ما اجازه ورود بدهند بدرقه و احترام لازم از آن عالم انجام نخواهد شد. رو به ما کرده و فرمودند: «همان جا بایستید.» آن عالم را بدرقه کردند، آنگاه به ما اجازه ورود دادند. ‏‎[86]‎

‏ ‏

حتی اگر شما نیایید، من نماز نمی روم

‏امام در نجف نماز ظهر را در منزلشان می خواندند و مسجد نمی رفتند. مسجدی نزدیک منزل امام به نام مسجد تُرکها بود. نقل می کردند که در آن شیخ انصاری نماز می خوانده و درس می گفتند، لذا مدرسۀ شیخ هم به آن می گفتند. در این مسجد، مرحوم بحرالعلوم که از علمای نجف بود نماز می خواندند و چون ایشان مریض شده بود و به مسجد نمی آمد هر چه خدمت امام عرض شد که ایشان بروند در این مسجد اقامه جماعت کنند، اخلاق و بزرگواری شان اجازه نمی داد و قبول نمی کردند. مرحوم بحرالعلوم خودش خدمت امام نماینده ای فرستاد، باز امام قبول نکردند. تا اینکه خود این بنده خدا با آن کهولت سن خدمت امام آمد و گفت: حتی اگر شما نیایید من نماز  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 43

‏نمی روم، تا اینکه امام قبول کردند. ‏‎[87]‎

قم را خالی نکنید

‏یک روز در نجف به امام عرض کردم شنیده ام شما فرموده اید طلبه های قم نباید بیایند به نجف. بعضیها آمده اند. من خودم از آنهایی بودم که دلم می خواست بیایم، ولی بعد از اینکه این فرمایش را از قول شما نقل کردند، منصرف شدم. حالا هم علاقه دارم از زبان خودتان بشنوم. فرمودند: ‏

‏ «بله. من گفتم که نباید آقایان بیایند و این چیزی است که دشمن می خواهد. خالی کردن قم چیزی است که دشمن می خواهد. قم را خالی نکنید.» بعد فرمودند: «چه مشکلی پیش آمده؟! مشکلی پیش نیامده. زمانی که ما قم بودیم، شرایط حوزه به جایی رسید که ما ناچار شدیم از شهر قم خارج شده و در محلی به نام سالاریه (که آن موقع دهی بوده است بیرون شهر) جمع بشویم. شرایط طوری بود که ما هفته به هفته نمی توانستیم به شهر بیاییم. طلبه ها نمی توانستند بمانند. مرحوم آیت الله حائری صبحها می آمدند سالاریه برای ما درس می گفتند و برمی گشتند. ما گاهی هفته ای یک بار می آمدیم شهر برای تهیه نیازمندیها و احتیاجاتی که بود، آن موقع در آن شرایط ماندیم و درس خواندیم. برای شما مشکلی پیش نیامده است. چه مشکلی پیش آمده است؟ این چه حرفی است که شما می زنید که نمی شود درس خواند، و دلسرد شده اید و ...». ‏

‏البته من الآن عین تعبیر امام یادم نیست، ولی روح مطلب ایشان این بود که کسانی که بخواهند کار کنند و درس بخوانند و زحمت بکشند، هیچ وقت به این بهانه از درس خواندن کنار نمی روند و اینها بهانه است، باید درستان را بخوانید. باید کارتان را انجام بدهید، از این حوادث نباید هراس داشته باشید. من تکرار کردم که: «درسهایی که موجود است، اقناع کننده نیست.»‏

‏امام نمی خواستند من این حرف را بزنم و مطلبی فرمودند به این مضمون که: «اینطور حرف نزن که نسبت به آیات و اساتید اینطور تعبیر می شود که یعنی درسهای  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 44

‏آنها نمی تواند قانع کننده باشد.» بعد فرمودند: ‏

‏ «اگر نمی خواهید در درس شرکت کنید، می توانید چند تایی دور هم باشید و مباحثات جمعی بگذارید. هر چهار نفر، پنج نفر با هم مباحثات جمعی بگذارید و ما این تجربه را داریم که گاهی مباحثات دسته جمعی چهار نفره، پنج نفره، سه نفره می تواند کاملاً مفید باشد. این کار را بکنید». ‏‎[88]‎

‏ ‏

آقای قاضی را در کنار خود نشاندند

‏در یکی از ملاقاتهایی که با ائمه جمعه استان خوزستان به محضر مبارک امام مشرف شدیم، ایشان ضمن اظهار ملاطفت و محبت به تمامی حضرات، نسبت به مرحوم آیت الله قاضی دزفولی ـ امام جمعه دزفول ـ عنایت خاصی مبذول فرمودند و ایشان را در کنار خود نشاندند؛ چون در حقیقت آقای قاضی مسن ترین افراد حاضر در آن دیدار بود. ‏‎[89]‎

‏ ‏

خیلی به آقای خادمی احترام کردند

‏امام خیلی به مرحوم آیت الله خادمی (رئیس حوزه علمیه اصفهان) احترام می گذاشتند. وقتی آقای خادمی از اصفهان به قم آمد، امام به دیدن او رفتند و خیلی از ایشان احترام می کردند. ‏‎[90]‎

‏ ‏

همجواری شما برای ما مغتنم است

‏وقتی امام به قم رفته و در کوچه استاد علامه طباطبایی ساکن شده بودند، همسایه های اطراف برای سهولت رفت و آمدهای مردم به محضر امام خانه ها را خالی کرده بودند. وقتی علامه نیز به امام گفته بود اگر لازم است ما هم تخلیه کنیم. امام فرموده بودند: «همجواری شما برای ما مغتنم است». ‏‎[91]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 45

 

از طرف من از آقای اراکی دیدن کنید

‏به یاد دارم هنگامی که آیت الله العظمی اراکی، از مشهد به تهران مراجعت کرده بود، امام به من فرمود: ‏

‏از طرف من از آقای اراکی دیدن کنید. ‏

‏وقتی که من به عنوان عیادت به دیدن آیت الله العظمی اراکی رفتم، به من فرمود: «به آقا بگویید یادتان است هنگامی که در اراک بودیم، بزرگترین کاری که می کردیم این بود که در روز عاشورا یک دستۀ سینه زنی بیرون بیاوریم تا روحانیت بیاید و جلو بیفتد؟ حالا ببینید الحمدلله چقدر قدرت داریم؟! به آقا بگویید دیدید کار به کجا رسید و حکومت اسلامی برقرار شد و کار ما به کجا رسید؟ بگویید که این آوازها از شما بود.»‏

‏بعد اضافه کرد: «می خواهم فردا به خدمت امام بیایم.»‏

‏من ماجرا را به خدمت امام عرض کردم. وقتی که خبر آوردند آقای اراکی تشریف آورده اند، امام لباس معمول خانه را از تن بیرون کردند. در اینجا بهتر است بگویم که امام همیشه در خانه یک پیراهن و یک جلیقه می پوشیدند و عرقچینی بر سر می گذاشتند و عبا بر دوش انداختند و به استقبال آقای اراکی آمدند. با دیدن امام، آقای اراکی فرمود: «‏السلام علیک یابن رسول الله، السلام علیک یابن رسول الله، السلام علیک یابن رسول الله.‏»‏

‏امام زیر بغلش را گرفتند و وی را در کنار خود نشاندند. آقای اراکی روکرد به امام و گفت: «‏انا عبدٌ من عبیدک، انا عبدٌ من عبیدک‏ شما مجدّد مذهبی.»‏

‏امام فرمودند: ‏

‏ «شما بقیة السّلف هستید. شما یادگار گذشتگان ما هستید.»‏‎[92]‎

 

مطلب، پخش نشود

‏یک بار من در نماز جمعه تهران سخنران قبل از خطبه ها بودم و یک مطلبی را گفته  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 46

‏بودم. پس از سخنرانی متوجه شدم که از طرف ایشان به صدا و سیما پیغام داده اند که امام می فرمایند بگویید فلان مطلب را از سخنرانی فلانی در بیاورند و پخش نکنند. نتیجه آن مطلب به یکی از مراجع تقلید بر می خورد که امام فرموده بود آن عبارت پخش نشود. ‏‎[93]‎

‏ ‏

او را از فیضیه بیرون کردند

‏احترام و تجلیل از روحانیت از طرف امام سابقه ای طولانی دارد. کسی قادر نبود اهانتی به روحانیت بکند. در هنگامی که امام حدود 25 ـ 26 سال داشتند یک چنین وضعی داشتند. من خودم شاهد بودم کسی را که به روحانیت اهانت کرد، از فیضیه بیرون کردند. ‏‎[94]‎

‏ ‏

یک امتحان دیگری می کنیم

‏حدود سال 1309 بود که از طرف حکومت رضاشاه دو نفر به نامهای آل آقا و ذوالریاستین آمدند برای امتحان گرفتن از طلاب، و از طرف حاج شیخ عبدالکریم یزدی، آقای آسید محمد تقی خوانساری و امام نمایندگی پیدا کردند و آمدند در مدرسۀ فیضیه و طلبه ها را امتحان می کردند. آن وقت از یک طلبه ای سؤال کردند که «قل» چه صیغه ای است؟ طلبه ماند سرگردان. گفتند: که «قلی» که از «قال» و «یقول» می گویند چه صیغه ای است؟ باز سرگردان شد. گفتند: وقتی می گوییم ‏«قال یقول قائل مقول، لیقل قل»‏ ... گفت: آهان «امر» است. آن وقت آل آقا گفت که ایشان شایستۀ عمامه نیستند، چه خوب است که ایشان عمامه را بردارند و ان شاءالله تحصیلشان که یک قدری خوب شد بعد عمامه بگذارند. امام گفتند: «نه، این هم باشد، یک امتحان دیگر هم از یک طلبه ای می کنیم آن وقت من عرض می کنم.»‏

‏طلبه ای دیگر وارد مدرس شد. شیخ اصفهانی ای به اسم آشیخ محمد حسین که الآن شاید زنده باشد در تهران. از ایشان سؤال کردند شما چه می خوانی؟ گفت من  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 47

‏صرف و نحو را خوانده ام، رسیده ام به منطق، الآن کبرا را می خوانم و ضمن اینکه کبرا را می خوانم درس بالاترش را هم باید بروم. از او سؤال کردند پس شما نحوتان که خوب است. لذا شما کلمۀ «اشیاء» را منصرف می دانید یا غیر منصرف؟ ایشان جواب دادند: ‏«لا تسئلوا عن اشیاء ان تبدلکم تسؤکم»‏ امام فرمودند که: «ضمن اینکه جواب قرآنی به شما داد و به شما فهماند، «عن اشیاء» گفت و فهماند به شما که غیر منصرف است و منصرف نیست. لذا این را به جای آن طلبه اولی که در جواب درمانده بود بگذارید، پس این هر دو تا عمامه شان سرشان باشد.»‏

‏این در همان سنوات گذشته به ما هوش و تدیّن امام را ثابت کرد. بنابراین منصرف شدند از برداشتن عمامه. این از خاطراتی بود که من به چشم خودم دیدم و آنها هم قبول کردند. ‏‎[95]‎

‏ ‏

اگر تا ظهر به من گزارش بدهند

‏شب شانزده خرداد حاج آقا همین اعلامیۀ شاه دوستی یعنی غارتگری را نوشتند، دادند آوردند تهران برای چاپ. فردا دور خانه امام محاصره می شود و هر کسی می خواهد برود توی خانه تفتیش می کنند او را و یا نمی گذارند برود توی خانه. از این ور هم دستور می دهند که تاکسیها آخوندها را سوار نکنند، طلبه ها را هم سوار نکنند. امام می فرستد عقب رئیس شهربانی قم. حالا صبح رئیس شهربانی شوفرهای تاکسی را خواسته برایشان صحبت کرده، حرف زده، گفته که اگر شما سوار کنید، اِلِتون می کنم، بِلتون می کنم، (تهدید کرده بود) هنوز صحبتش تمام نشده بود که می آیند به او می گویند که آقای خمینی شما را خواسته. این از آنجا می آید پهلوی آقا. امام تهدیدش می کنند، می گویند که یک همچین چیزی شنیده ام، تو دستور داده ای؟ اگر اینجور باشد من الآن تلفن می کنم از تهران صد سواری بیاید افتخاراً طلبه ها را سوار کند و این ور و آن ور ببرد. او دست و پایش را گم کرده و می گوید نه! همچین چیزی نیست و خلاف به عرضتان رسانده اند. امام می گویند: «خلاصه اش یک همچین خبری است. اگر تا  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 48

‏ظهر به من گزارش بدهند که یک همچین خبری وجود داشته باشد، من این کار را می کنم.» رئیس شهربانی بلند می شود می آید دو مرتبه شوفرهای تاکسی را می خواهد آنجا، حرفهای صبح را پس می گیرد. می گوید که نه، سوار بکنید. ‏‎[96]‎

‏ ‏

تب مالتی که داشتند عود کرد

‏روزی امام به درس تشریف آوردند، اما به قدری ناراحت بودند که نفس ایشان به شماره افتاده بود. ایشان آن روز درس نگفتند و به جای درس نصیحت تندی نمودند و رفتند و تب مالتی که داشتند عود کرد و سه روز به درس نیامدند چون شنیده بودند یکی از شاگردان ایشان درباره یکی از مراجع غیبتی کرده بود. ‏‎[97]‎

‏ ‏

امام بر او برآشفتند

‏روزی در محضر امام بودم، شخصی که از مخلصین امام بود نسبت به یکی از علما و مراجع مطلبی را گفت که در آن بوی اهانت استشمام می شد. امام او را مورد عتاب شدید قرار دادند و بر او برآشفتند. ‏‎[98]‎

‏ ‏

نیت او خیر بوده است

‏یکی از علمای بزرگ فوت کرده بود که کتابهایی هم داشت که مورد انتقاد بعضیها بود. مرحوم آیت الله بروجردی برای او در مسجد بالاسر، مجلس فاتحه ای گرفتند. اتفاقاً عصر آن روز امام درس را کمی زودتر تمام کردند که به آن مجلس فاتحه برسیم. در خدمتشان که می رفتیم، دیدم مرحوم مطهری با ایشان صحبت می کند که: این آقا کتابهایش خیلی به درد اسلام نمی خورد و چیزهایی در آن کتابها دارد. امام می گفت: «نیتش خیر بوده.» هر چه مرحوم مطهری می خواست به صورتی انتقاد کند، ایشان انتقاد را نمی پذیرفتند و می گفتند: «نیتش خیر بوده و در کار خودش مُثاب است.» ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 49

‏و بر جهت مثبت تأکید می کردند. با اینکه جهت منفی را هم منکر نمی شدند. اما من دیدم که نمی خواهند بپذیرند که از آن پیرمرد که سالها زحمت کشیده بود، انتقاد شود. ‏‎[99]‎

‏ ‏

خیلی با تجلیل نام می بردند

‏امام هروقت در درسها و کتابهایشان می خواهند اسم یکی از علما را ببرند خیلی با تجلیل و احترام نام می برند ولو اینکه آن عالم سنی و از علمای اهل سنت باشد. ‏‎[100]‎

‏ ‏

من به این استفتا جواب نمی دهم

‏امام سعی می کردند در نظر دادن و در پاسخ به سؤالات، عمدتاً و بخصوص به سؤالات اجتماعی آنقدر دقیق باشند که دشمن نتواند در خلال پاسخشان استفاده ای بکند. از جمله وقتی کمک به مبارزین فلسطینی را اجازه فرمودند، یک عنصر فرصت طلب که شئون روحانی مسجدی را در تهران داشت، مدعی شد من شخصاً از طرف امام مأمور هستم وجوه شرعیه را به نفع فلسطینی ها جمع آوری کنم و به آنها برسانم. همه از طرفی خوشحال بودند و از طرفی تعجب می کردند که چطور این شخص! با اینکه دیگران هم بودند. لذا ظاهراً آقای کروبی نامۀ استفتا مانندی به امام نوشت که آیا چنین شخصی از طرف شما اجازه ای دارد یا خیر؟ من سؤال را خدمت ایشان بردم، فرمودند: «من به این استفتا جواب نمی دهم.» عرض کردم: چرا؟ فرمودند: «چون اسم شخص در آن است و این شخص مرتبط است با یکی از شخصیتهایی که در صراط مرجعیت است (در نجف ساکن بود) و طبیعی است که با این پاسخ منفی که من به این سؤال می دهم این شخص و به تبعش آن شخصیت روحانی که آینده ای دارد و بالاخره در صراط مرجعیت است لطمه خواهد دید و از حیثیت ساقط خواهد شد و من صحیح نمی دانم اینطور سوء استفاده ای بشود. شما کلی سؤال بکنید. بگویید آیا کسی تا به حال از طرف شما اجازه یا دستوری برای  ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 50

‏جمع آوری دارد یا نه؟ من پاسخ خواهم داد». ‏‎[101]‎

‏ ‏

این کار توهین به علمای مشهد است

‏برای انتخابات مجلس خبرگان دوم، دو نفر از اعضای معروف دفتر امام از سوی بعضی از جناحها برای کاندیداتوری از مشهد مطرح شده بودند. یکی از آن دو نفر این مطلب را به عرض امام رساند. آقا فرمودند: «من مایل نیستم شما که منسوب به من هستید در این کار شرکت کنید؛ چون اگر رأی نیاورید برای خودتان خوب نیست و اگر رأی بیاورید ممکن است بگویند تحمیل بوده؛ و مضافاً اینکه این کار توهین به علمای مشهد است.» (این دو نفر هیچ کدام اهل خراسان نبودند). ‏‎[102]‎

‏ ‏

شما باید مقامتان محفوظ باشد

‏در سال 1325 در یک ماه رمضان که امام به محلات تشریف آوردند، علمای شهر که به ایشان اخلاص داشتند به امام پیشنهاد کردند مسجدی را در اختیارشان بگذارند که مردم بهره ببرند. امام فرمودند: «مرا به حال خود بگذارید و به کار خودتان مشغول باشید.» چند روز گذشت عده ای گفتند حالا که نماز جماعت را نپذیرفتید حداقل جلسه ای تشکیل دهید. بالاخره امام پذیرفتند و هر روز ساعت پنج بعدازظهر در مسجدی در مرکز شهر جلسه تشکیل می دادند. روز اوّلی که جلسه برگزار شد علما و روحانیون پای صحبت امام حاضر شدند؛ امام بعد از جلسه به آنها فرمودند: «اگر شما بخواهید شرکت بکنید من این جلسه را تعطیل می کنم. شما باید مقامتان در اجتماع محفوظ باشد». ‏‎[103]‎

‏ ‏

بی توفیقی می آورد

‏امام نسبت به طلبه ها مهربان بودند. اگر تشییع جنازه ای بود سعی می کردند شرکت کنند و دیگران را نیز به این کار تشویق می کردند. برای اینکه می خواستند روح طلبه ها را  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 51

‏تهذیب کرده باشند، از پشت سرآنها را هُل می دادند که زیر تابوت بروند. اگر اهل علمی فوت کرده بود یا کسی که تناسب داشت طلبه ها در تشییع جنازۀ او شرکت کنند، ایشان حاضر می شدند. به این مسائل خیلی اهمیت می دادند. گاهی اتفاق می افتاد در زمانی که آمادۀ تدریس بودند، خبر فوت عالمی می رسید، ایشان درس را تعطیل می کردند تا به تشییع جنازه بروند. چه بسا طلبه ها می گفتند: حالا درس را تعطیل نکنید. اما ایشان می گفتند: «بی توفیقی می آورد» و درس را تعطیل می کردند. ‏‎[104]‎

 

خلاف شعائر است

‏گاهی روزها وسط درس به امام خبر می دادند که مثلاً فلان عالم روحانی در تهران فوت شده است ایشان به احترام او درس را تعطیل می کردند و می فرمودند: «اگر درس تعطیل نشود خلاف شعائر است». ‏‎[105]‎

‏ ‏

بروند ختم این عالم که فوت کرده

‏روزنامه هایی مثل رسالت، کیهان و اطلاعات را خدمت امام می بردیم تا مروری به آنها داشته باشند. گزارشهایی را نیز که از هر ارگانی می آمد چه من و چه آقای رسولی خدمتشان می بردیم و همه را می دیدند. یادم نمی رود مثلاً اگر یکی از علما فوت می کرد و هیچ کس خبردار نمی شد، امام بلافاصله به من زنگ می زدند یا روی کاغذ می نوشتند و می گفتند: ‏

‏ «این را بده به آقای رسولی و آقای توسلی که بروند ختم این عالم که فوت کرده است». ‏‎[106]‎

‏ ‏

برای مرحوم کمپانی هم فاتحه ای بخوانید

‏وقتی امام برای اولین بار تصمیم گرفتند که به سر قبر فرزند شهیدشان بیایند، به  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 52

‏مقبره مرحوم کمپانی که از فلاسفه و علمای بزرگ که مرحوم آقا مصطفی در آنجا دفن شده بود وارد و پرسیدند قبر مصطفی کدومه؟ اطرافیان با بغض و گریه به امام نشان دادند امام خیلی آرام فاتحه ای خواندند و بعد به حضار فرمودند: «برای مرحوم کمپانی هم فاتحه بخوانید.» بعد فرمودند: «برای دیگر علمایی هم که اینجا دفن هستند فاتحه ای بخوانید». ‏‎[107]‎

آن آقا کی بود؟

‏در اولین جلسۀ افتتاحیه مجلس شورای اسلامی قرار شد پس از پایان جلسه بعدازظهر همان روز در مدرسۀ فیضیه قم نیز جلسه ای باشد. سالن مطالعه مدرسۀ فیضیه به این امر اختصاص داده شد. در آن روز جمعیت زیادی از نمایندگان و غیر نمایندگان در آن جلسه حضور داشتند. بنا شد آقای مهندس بازرگان صحبت کند که ضمن صحبت به گونه ای تحقیرآمیز از دخالت روحانیون در سیاست انتقاد کرد. یکی از نمایندگان از انتهای مجلس بلند شد و فریاد زد گوش دادن به این سخنان حرام و خلاف شرع است و از شدت عصبانیت خواست ناطق را کتک بزند که بقیه مانعش شدند. فردای آن روز که در تهران خدمت امام رسیدم و جریان مدرسه فیضیه را به عرض ایشان رساندم، امام از این جریان ناراحت شدند، ولی وقتی عکس العمل آن نماینده را به ایشان گفتم خوشحال شدند و دوباره پرسیدند که آن آقا کی بود؟ عرض کردم: آقا سید حسین موسوی تبریزی. ایشان فرمودند: «احسنت». ‏‎[108]‎

یک سفر به ایران تشریف ببرید

‏در اوایل ورود امام به نجف شبی که به بازدید آیت الله حکیم رفتند، طلبه های زیادی ایشان را همراهی کردند. در آن بازدید، امام به آقای حکیم پیشنهاد کردند که: «خوب است یک سفر به ایران تشریف ببرید که هم زیارتی است و هم اوضاع ایران را از نزدیک ببینید و تنها به گزارشها اکتفا نکنید».‏‎[109]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 53

 

من یکی از پیروان شما هستم

‏امام با اینکه نزد فضلا و علما، مقام علمی شان چشمگیر و مشخص بود، برای طلب رضای خدا و مطلّع ساختن مرحوم آیت الله حکیم نسبت به آنچه که آن زمان در ایران می گذشت تا آن اندازه تواضع می نمودند که به ایشان می گفتند: «من یکی از پیروان شما و از افرادی که اوامر شما را اطاعت می کنند هستم. شما امر کنید ما اطاعت می کنیم. شما دستور بدهید ما عمل می کینم. چطور شما گمان می کنید مطیع ندارید و حال آنکه من یکی از آنها هستم». ‏‎[110]‎

جلوی اهانت به مراجع را می گرفتند

‏همینکه امام احساس می کردند طلبه ای به خاطر ایشان به آقایی (مرجعی) اهانت یا کاری که مفهومش اهانت به آن مرجع می بود انجام داده است بدون اینکه جهت ارادت و دوستی آن طلبه را به خودشان در نظر بگیرند برخورد تند و قاطعی با او می کردند و به این صورت جلوی اینطور حرکات را می گرفتند. ‏

‏در نجف یک بار بعضی از همین آقایان که الآن شخصیتی هستند، کاری کرده بودند که نسبت به مرحوم آیت الله حکیم حکم اهانت داشت. امام برخورد بسیار تندی با دوستانشان کردند. ایشان ملاحظه نمی کردند که این افراد از وطنشان فراری شده و در آنجا گرد آمده اند در صورتی که می توانستند برای نرنجاندن این علاقه مندانشان توجیهاتی داشته باشند زیرا این آقایان علاوه بر آوارگی و غربت، وضعیت خاصی داشتند که مراعاتشان لازم بود. ‏‎[111]‎

‏ ‏

رئیس حوزه نجف، آقای حکیم است

‏اوایل ورود امام به نجف، دولت عراق تصمیم داشت با مراجع تقلید در نجف ملاقات کند بعد از عبدالکریم قاسم که بعضیها روی کار آمدند زمان عبدالسلام عارف بود که تقاضای ملاقات با مراجع نجف را داشت ـ این امر در زمان مرحوم آقای حکیم  ‏

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 54

‏بود ـ آنها از این ملاقات دو قصد داشتند؛ یکی تضعیف آقای حکیم و دیگر اینکه موقعیت شرعی برای خودشان کسب کنند، چون آقای حکیم معمولاً ملاقاتهایشان در منزل بود و به آن شکل نبود که در حرم ـ آنطور که اینها می خواستند، با کسی ملاقات بکند. لذا خواه ناخواه با آقای حکیم امکان ملاقات نبود و اینها نظرشان این بود کسی دیگر را مقابل آقای حکیم عَلَم کنند تا تضعیف آقای حکیم بشود. لذا واسطه ای تراشیدند و توسط پسر یکی از مراجع پیغام دادند که دولت عراق مدعی است در تکریم امام مضایقه نکرده است و حتی با دولت ایران شرط کرد که اقامت امام در عراق آزاد باشد و مثل ترکیه نباشد. نماینده دولت عراق که یک شیعی بود می گفت چون دولت عراق نسبت به امام این تکریم و احترام را قائل شده، خوب است امام هم متقابلاً محبتی کرده و حق آنها را ادا نمایند. فرزند آن مرجع تقلید به من گفت که پدرشان هم نظرش این است که امام با این ملاقات موافقت کنند. من عرض کردم این مطلب را به امام می رسانم. وقتی مسأله را خدمت امام عرض کردم لبخندی زده، فرمودند: «من که هیچ وقت طالب ملاقات با اینها نبودم، با آنها ملاقات نمی کنم. حتی در قیطریه رئیس سازمان امنیت ایران که آن زمان پیش من آمد و گفت آقا شما پنج دقیقه اجازه بدهید شاه بیاید خدمت شما، همه مسائل حل می شود، من گفتم با اینها ملاقات نمی کنم. هیچ وقت هم ملاقات نکردم و می دانستم که او دروغ می گوید که پنج دقیقه با شاه ملاقات بکنید همه مسائل حل می شود و در عین حال من اهل چنین کاری نیستم و عادت هم ندارم که با اینها ـ رئیس جمهور عراق ـ ملاقات کنم اما صرف نظر از این حرفها حوزه علمیه نجف رئیسش آقای حکیم است. من در اینجا یک طلبه هستم و این موضوع در خور شأن آقای حکیم است که تصمیم بگیرد.» و باز فرمودند: «به نظر من آن آقا ـ مرجع تقلیدی که می خواست واسطه بشود ـ هم شایسته نیست کاری انجام بدهد. این را باید گذاشت به عهدۀ آقای حکیم.» در آخر، نظر امام تحقق یافت؛ یعنی عبدالسلام عارف آمد نجف و به زیارت حضرت امیر(ع) رفت، لکن موفق به دیدار هیچ یک از مراجع نشد. ‏‎[112]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 55

 

مرجع باید در هر شرایطی با مردم باشد

‏به دنبال ضربه خوردن آقای حکیم (به دلیل طرفداری ایشان از مردم ایران در مسأله اختلافات مرزی ایران و عراق که به تبعید ایشان به بغداد منجر شد) مردم عراق به علت ترس و وحشت از سفاکیهای رژیم بعث از اطراف آن مرحوم پراکنده شدند و او را تنها گذاشتند. آقای حکیم خانه نشین شد و بر آن بود که هیچ گاه از خانه قدم بیرون نگذارد و در میان اجتماع نیاید. امام دریافت که این تصمیم آقای حکیم به نفع رژیم عراق است. زیرا هر چه از اجتماع بیشتر دوری گزیند کمتر برای مردم مطرح می شود و هر چه کمتر مطرح شود احتمال واکنش مردم به نفع او کمتر است. لذا در تاریخ 25 / 3 / 48 به ملاقات آن مرحوم در کوفه رفتند و طی گفتگویی به ایشان خاطرنشان ساختند که گوشه گیری و خانه نشنیی بر خلاف مصلحت است. مرجع و رهبر باید در هر شرایطی با مردم باشد و اجازه ندهد که ارتباطش با مردم قطع شود و از او خواستند که به جای اقامت در کوفه، در نجف که جنبۀ مرجعیت دارد منزل کنند و درب منزل را نیز به روی مردم باز بگذارند. این پیشنهاد تا حدی مورد پذیرش مرحوم حکیم واقع شد. او در کوفه ماند. لکن روزهای جمعۀ هر هفته به نجف می آمد و به زیارت حضرت امام علی(ع) مشرف می شد. ‏‎[113]‎

‏ ‏

تنها کسی که به دیدن آقای حکیم می رفت

‏هنگامی که حضرت آیت الله حکیم به عنوان اعتراض به رژیم بعث به بغداد رفتند، مسلمانان و شیعیان از سراسر عراق دسته دسته برای زیارت ایشان می آمدند و این خود یک حرکت ضد حکومت بعثی بود که انجام می شد و در این حالت بود که رژیم بعث عراق به منزل آیت الله حکیم حمله کرده و آنجا را محاصره نمود، درب خانه را بست و کسانی را که مراجعه می کردند، دستگیر کرد و در نتیجه آیت الله حکیم به صورت قهر به کوفه رفت و دید و بازدید خود را هم تعطیل کرد به نحوی که در آخر عمر این مرجع جهانی شیعه با غربت و مظلومیت دار فانی را وداع کرد. علمای نجف از ترس و  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 56

‏وحشت و اینکه نکند مورد قهر و غضب رژیم بعث واقع شوند، از رفت و آمد و حشر و نشر با آیت الله حکیم خودداری می کردند. امّا این امام بودند که با همان ویژگی و شجاعت پیامبرگونه به دیدن ایشان می رفتند و هر روز مرحوم حاج آقا مصطفی را برای دیدن آیت الله حکیم به منزل ایشان می فرستادند. لذا رژیم بعث عراق آقای حاج آقا مصطفی را دستگیر کرده و به بغداد انتقال داد. هاله ای از ترس و وحشت در نجف حکمفرما شد. همه دسته دسته به خانۀ امام می آمدند و می خواستند که از رژیم بعث عراق رسماً بخواهند که حاج آقا مصطفی را آزاد نماید. چون همه خوف آن را داشتند که بلایی سر ایشان بیاورند. امام در پاسخ می فرمودند: «مبارزه این سختیها و تلخیها را دارد. کسی که دارد با دشمن مبارزه می کند هیچ وقت از دشمن خود تقاضایی نمی کند. اگر مصطفی را هم بکشند من برای آزادی او درخواستی نمی کنم.» این در حالی بود که نزدیک به یک هفته مرحوم حاج آقا مصطفی در زندان بغداد بود و از سرنوشت او هیچ کس خبر نداشت. ‏‎[114]‎

‏ ‏

روزی یک تسبیح برای سلامتی آقای حکیم می اندازم

‏آیت الله حکیم که در بغداد سکونت داشتند، برای مدتی به کوفه رفتند. روز سوم یا چهارم ورود ایشان به کوفه بود که آقازادۀ ایشان را دیدم (همان فرزند آیت الله حکیم که توسط رژیم بعث عراق شهید شد). بعد از احوالپرسی حال پدرشان را پرسیدم. او با ناراحتی به من گفت: همین قدر بگویم که الآن سه روز است که پدر من آمده است و یک نفر به دیدنش نیامده است. من بسیار متأثر شدم بحث آیت الله حکیم نبود بلکه بحث مرجعیت مطرح بود. برای همین فوری به منزل آیت الله خویی ـ رحمة الله علیه ـ رفتم. ایشان وقتی حال مرا دیدند پرسیدند، چه شده؟ گفتم می خواستید، چه بشود؟ آن زمان که آیت الله حکیم در بغداد بودند برای ملاقاتشان مردی را فرستادید، چطور شده است الآن که ایشان به کوفه آمده اند به ملاقاتشان نمی روید. در ضمن در آن روزها صدام اعلام کرده بود سید مهدی حکیم فرزند بزرگ آیت الله حکیم جاسوس است و  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 57

‏برای دستگیری او هم جایزه ای را مقرّر کرده بود. مرحوم آقا سید مهدی حکیم هم فرار کرد و رفت. من که این جریان را در خاطر داشتم، گفتم: نکند جریان فرزندشان بر شما هم اثر گذاشته است؟ مرحوم خویی بسیار ناراحت شد و همان موقع برای ملاقات با آیت الله حکیم به راه افتاد. من هم از آنجا به خدمت امام رسیدم و پس از اینکه ماجرا را شرح دادم، گفتم: من از شما تقاضا می کنم که شما هم تشریف بیاورید تا این سد شکسته شود. ‏

‏ایشان فرمودند: ‏

‏ «من همه روزه یک دوره تسبیح برای سلامتی و بقای آقای حکیم می اندازم و می دانم که رفتن آقای حکیم به ضرر اسلام است، ولی چه کنم؟ من در اینجا تحت نظر هستم. اگر حرکت کنم و در بین راه مرا بگیرند و ببرند، نه به آن نتیجه ای که تو می گویی می رسم، نه اینکه کسی می فهمد که من کجا هستم. اینجا غیر از ایران است.»‏

‏خدمتشان عرض کردم: پس من آیت الله شاهرودی را هم آماده می کنم. ایشان تشریف دارند و شما هم که می آیید. ‏

‏فرمودند: ‏

‏ «عیبی ندارد.»‏

‏من هم رفتم و با آقازادۀ آقای شاهرودی صحبت کردم و قرار گذاشتیم. فردا صبح آنها به من اطلاع دادند که بعد از درس به دیدن آیت الله حکیم می روند. من هم به امام اطلاع دادم و ایشان هم بعد از اتمام درس به سوی خانۀ آیت الله حکیم به راه افتادند. در مراجعت از خانۀ آقای حکیم، بین طلبه ها و بعثیهای عراق زد و خورد و درگیری سختی به وجود آمد و در نتیجه چند تن مجروح شدند و پیش بینی امام تا حدی درست بود. با این همه ایشان به دیدن آقای حکیم رفتند. ‏‎[115]‎

‏ ‏

ما آیت الله حکیم را از دست دادیم

‏بعد از فوت آیت الله حکیم، به عنوان عرض تسلیت خدمت آقا سید یوسف حکیم،  ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 58

‏فرزند ایشان، به نجف مشرف شدم. شبی که می خواستم فردایش برگردم، شب عید غدیر بود. خدمت امام برای خداحافظی رفتم. وقتی وارد اتاق امام شدم دیدم در این اتاق که سرتاسرش از چراغهای سفید کوچک بود، یک چراغ تقریباً شصت ولتی بالای میز امام آویزان است که ایشان برای مطالعه به همین یک چراغ اکتفا کرده بودند. سلام کردم دستشان را بوسیدم و گفتم: آقا امشب چه شبی است؟ فرمودند: «شب عید غدیر است». گفتم: امشب یک همچو شب بزرگی است. مردم همه از شما متوقع هستند که در بیرونی تشریف داشته باشید و آنها دستبوسی بکنند و لااقل یک شب اظهار فرح و سروری بشود و شما اینجا نشسته اید در حالی که جماعتی در بیرونی منتظر قدم مبارک شما هستند. امام با ناراحتی فرمودند: «فلانی شما هم چنین می گویید؟» گفتم: آقا مگر امشب شب عید غدیر نیست؟ شما حتی چراغی هم در حجره تان روشن نکرده اید. امام فرمودند: «می دانی ما کی را از دست داده ایم؟ ما حکیم را از دست داده ایم. اقلاً تا یک سال نباید احترام این شخصیت را حفظ کرد؟ ما فرح و سرور داریم؟ بعد از رفتن آقای حکیم ما دیگر باید خوشحالی داشته باشیم؟» من شرمنده شدم و گفتم: آقا ببخشید. من خودم هم برای تسلیت آمده بودم اینجا. نمی دانستم شما تا این حد دقت دارید. امام فرمودند: «بر همه واجب است که این بزرگوار را احترام کنند.»‏‎[116]‎

‏ ‏

دستور می دهم این کتابها را بریزند توی دجله

‏امام به اندازه ای از خودخواهی و خودبینی و خودنمایی دور بودند که انسان را به شگفتی وا می دارد. از جمله وقتی اولین بار کتاب تحریرالوسیله امام در نجف اشرف به چاپ رسید روی آن نوشته بودند زعیم الحوزات العلمیه که این لقب خاصی بود که دربارۀ آقای خویی تعبیر می شد. وقتی امام این جمله را روی جلد کتاب خود دیدند مسئول مربوطه را خواستند و به او گفتند: «این کار را به دستور چه کسی انجام داده اید؟» و به او اولتیماتوم دادند که «اگر این جمله را از پشت این جلد برندارید دستور می دهم تمام این کتابها را بریزند توی دجله». ‏‎[117]‎

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 59

 

اجازه تحریم شهریه را ندادند

‏پس از اخراج امام از نجف، فرح زن شاه معدوم به نجف اشرف آمد و با آیت الله خویی ملاقات کرد. بسیاری از طلاب از این واقعه ناراحت شده و می خواستند شهریه آقای خویی را تحریم کنند. وقتی قضیه اوج گرفت آیت الله رضوانی که بعد از خروج امام متصدی بیت امام شده بود با امام تماس گرفت و در این امر از ایشان کسب تکلیف کرد. امام اجازه ندادند که طلاب، شهریه آقای خویی را تحریم کنند. ‏‎[118]‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 5صفحه 60

  • . فرشته اعرابی.
  • . حوزه؛ ش 6.
  • . آیت الله حسین مظاهری ـ پا به پای آفتاب؛ ج 4، ص 160.
  • مرحوم بافقی از علمای بزرگ قم بودند که به دلیل مخالفت با حضور زننده خانواده سلطنتی در حرم حضرت معصومه(س)  مورد ضرب و شتم رضاشاه قرار گرفت و به ری تبعید شد.
  • . زندگینامه سیاسی امام خمینی؛ ص 130.
  • . حجت الاسلام و المسلمین نصرالله شاه آبادی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 3، ص 254.
  • . حجت الاسلام و المسلمین سید قاسم بطحایی ـ پیشین ـ چاپ جدید ـ ج 3، ص 301.
  • . آیت الله محمدرضا توسلی ـ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی؛ ج 2، ص 30.
  • . آیت الله صادق خلخالی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 3، ص 53.
  • . آیت الله محمد محمدی گیلانی ـ آرشیو مؤسسه.
  • . آیت الله صادق خلخالی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 3، ص 54.
  • . حجت الاسلام و المسلمین صادق شاه آبادی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 3، ص 250.
  • . پیشین، ص 256.
  • . آیت الله محمد امامی کاشانی ـ پیشین؛ ج 2، ص 262.
  • . حجت الاسلام و المسلمین نصرالله شاه آبادی ـ پیشین؛ ج 3، ص 258.
  • همانند مرحوم دکتر علی شریعتی.
  • . حجت الاسلام والمسلمین سید مجتبی رودباری ـ 15 خرداد؛ ش 7، ص 119.
  • . آیت الله صادق خلخالی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 3، ص 56.
  • . حجت الاسلام والمسلمین رضا استادی ـ پیشین؛ ج 2، ص 231.
  • . خدیجه ثقفی (همسر امام) ندا؛ ش 12، ص 15.
  • . مصاحبه حسنین هیکل با امام در پاریس ـ روزنامه کیهان؛ 2 / 12 / 57.
  • . آیت الله محمد واعظ زاده خراسانی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 4، ص 302.
  • . آیت الله یوسف صانعی ـ پیشین ـ چاپ جدید ـ ج 4، ص 286.
  • . آیت الله غلامرضا رضوانی ـ امید انقلاب؛ ش 129، ص 61.
  • . حجت الاسلام والمسلمین مسیح بروجردی ـ آرشیو مؤسسه.
  • . آیت الله جعفر سبحانی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 3، ص 205.
  • . آیت الله یوسف صانعی ـ پیشین؛ ص 286.
  • . آیت الله سید مرتضی مبرقعی (فقیه) ـ پا به پای آفتاب؛ ج 4، ص 131.
  • . آیت الله سیدحسین بدلاّ ـ پیشین؛ ج 2، ص 304.
  • آیات عظام: خوانساری، صدر، حجت.
  • . آیت الله محمد فاضل لنکرانی ـ پا به پای آفتاب ـ چاپ جدید ـ ج 5، ص 100.
  • . حجت الاسلام و المسلمین محسنی ملایری ـ پا به پای آفتاب؛ ج 4، ص 254.
  • . حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی ـ حضور؛ ش 1، ص 8.
  • . آیت الله سید محمد باقر سلطانی (طباطبایی) ـ حوزه؛ ش 43ـ 44، ص 39 و 40.
  • . حجت الاسلام و المسلمین علی پناه اشتهاردی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 2، ص 319.
  • . آیت الله احمد آذری قمی ـ یاد؛ س 1، ش 4، ص 21.
  • . آیت الله شهید شیخ فضل الله محلاتی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 6، ص 9.
  • . آیت الله صادق خلخالی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 3، ص 55.
  • . آیت الله شهید شیخ فضل الله محلاتی ـ پیشین ـ ص 10.
  • . حجت الاسلام و المسلمین علی پناه اشتهاردی ـ حوزه؛ ش 43 ـ 44، ص 187.
  • . آیت الله محمد واعظ زاده خراسانی ـ آینده سازان؛ ش 182.
  • . حجت الاسلام و المسلمین علی دوانی ـ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی؛ ج 6، ص 57.
  • . آیت الله سید مرتضی پسندیده ـ پا به پای آفتاب؛ ج 1، ص 29.
  • . آیت الله جعفر سبحانی ـ حوزه؛ ش 32، ص 119.
  • . آیت الله جعفر سبحانی ـ پیشین ـ ص 118 و 119.
  • . حجت الاسلام و المسلمین علی دوانی ـ امام خمینی در آیینه خاطره ها؛ ص 101.
  • . آیت الله حسین مظاهری ـ پا به پای آفتاب؛ ج 4، ص 160.
  • . حجت الاسلام المسلمین سیدمحمد باقر حجتی ـ روزنامه جمهوری اسلامی ـ ویژه نامه دومین سالگرد ارتحال.
  • . حجت الاسلام و المسلمین مرتضی صادقی تهرانی ـ آرشیو مؤسسه.
  • . حجت الاسلام و المسلمین سید مهدی امام جمارانی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 2، ص 239.
  • . فریده مصطفوی ـ پیشین؛ ج 1، ص 108.
  • . آیت الله سید محمد باقر سلطانی (طباطبایی) ـ حوزه؛ ش 43 ـ 44، ص 43.
  • . آیت الله محمد فاضل لنکرانی ـ حوزه؛ ش 43 و 44 - ص 157.
  • . تحلیلی از نهضت امام خمینی؛ ج 1، ص 101.
  • . حجت الاسلام و المسلمین مرتضی صادقی تهرانی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 2، ص 328.
  • . آیت الله یوسف صانعی ـ پیشین؛ ج 3، ص 286.
  • . آیت الله محمد یزدی.
  • . آیت الله احمد آذری قمی ـ یاد؛ س 1، ش 4، ص 32.
  • . حجت الاسلام و المسلیمن محمد سروش محلاتی ـ روزنامه جمهوری اسلامی ـ ویژه اربعین ارتحال امام.
  • . زندگینامه سیاسی امام خمینی؛ ص 223.
  • . آیت الله جعفر سبحانی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 3، ص 206.
  • . آیت الله جعفر سبحانی ـ کیهان فرهنگی؛ ش 3، خرداد 68.
  • . حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا فاکر یزدی.
  • . حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی ـ حضور؛ ش 1، ص 9.
  • . آیت الله شهید شیخ فضل الله محلاتی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 6، ص 12.
  • آیت الله حسینعلی منتظری.
  • . حجت الاسلام و المسلمین علی دوانی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 3، ص 102.
  • . اعتصام؛ ش 35، ص 8.
  • . آیت الله محمدرضا توسلی ـ حوزه؛ ش 45، ص 53.
  • . آیت الله محمد فاضل لنکرانی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 4، ص 57.
  • . آیت الله محمد امامی کاشانی ـ پیشین ـ چاپ جدید ـ ج 3، ص 253.
  • . آیت الله سید محمد باقر سلطانی طباطبایی ـ حوزه؛ ش 43 ـ 44، ص 55.
  • . آیت الله سید حسن طاهری خرم آبادی ـ امید انقلاب؛ ش 148، ص 45.
  • . آیت الله محمد فاضل لنکرانی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 5، ص 101.
  • . آیت الله محمد مهدی ربانی املشی ـ پیام انقلاب؛ ش 78، ص 29.
  • . در سایه آفتاب؛ ص 203.
  • خود امام در این باره فرموده اند: «تصمیم آخر را ضمن ابتهال به خداوند متعال گرفتم و به هیچ کس هم نگفتم ... اگر خدای  نکرده جسارتی به علمای تهران شده بود من یک تصمیم خطرناکی گرفته بودم.» صحیفۀ امام؛ ج 1، ص 115.
  • . زندگینامه سیاسی امام خمینی؛ ص 255.
  • . حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر مسعودی خمینی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 4، ص 150.
  • این شخص روحانی از کسانی بود که بعد از انقلاب خلع لباس شد.
  • آقای خوانساری را مأمورین شاه به خاطر به هم زدن اجتماعی که در مسجد سید عزیز الله بود، مورد اهانت قرار داده بودند.
  • . آیت الله محمدرضا توسلی ـ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی؛ ج 2، ص 25.
  • . حجت الاسلام والمسلمین محی الدین فرقانی ـ مصاحبه با صدا و سیما.
  • . حجت الاسلام و المسلمین عبدالعلی قرهی ـ اطلاعات هفتگی؛ ش 2442، ص 12.
  • . در سایه آفتاب؛ ص 100.
  • . محمدرضا حکیمی ـ نور علم؛ دوره 3، ش 7، ص 106.
  • . حجت الاسلام و المسلمین عبدالعلی قرهی ـ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی؛ ج 6، ص 135.
  • . آیت الله محمد یزدی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 4، ص 319.
  • . آیت الله سید محمدعلی موسوی جزایری ـ آرشیو شخصی مؤلف.
  • . حجت الاسلام والمسلمین احمد سالک کاشانی ـ آرشیو شخصی مؤلف.
  • . آیت الله شهید سید محمد حسینی بهشتی ـ اطلاعات هفتگی؛ 19 / 6 / 69.
  • . آیت الله توسلی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 1، ص 291.
  • . حجت الاسلام و المسلمین مهدی کروبی ـ مصاحبه با صدا و سیما.
  • . آیت الله سیدرضا بهاءالدینی ـ حوزه؛ ش 32 ـ ص 65.
  • . حجت الاسلام و المسلمین دقیقی (الموتی) ـ شاهد بانوان؛ ش 168 ـ ص 7.
  • . ناگفته ها؛ خاطرات شهید مهدی عراقی؛ ص 164.
  • . آیت الله حسین مظاهری ـ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی؛ ج 5، ص 164.
  • . آیت الله محمدرضا توسلی ـ روزنامه جمهوری اسلامی؛ 13 / 3 / 69.
  • . آیت الله سید محمد واعظ زاده خراسانی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 4، ص 306.
  • . آیت الله مظاهری ـ امید انقلاب؛ ش 125، ص 26.
  • . حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی ـ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی؛ ج 1، ص 83.
  • . در سایه آفتاب؛ ص 239.
  • . حجت الاسلام و المسلمین محمد سروش محلاتی ـ روزنامه جمهوری اسلامی ـ ویژه نامه اربعین ارتحال امام.
  • . آیت الله عباس ایزدی نجف آبادی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 2، ص 292.
  • . آیت الله محمد یزدی.
  • . سید رحیم میریان ـ آرشیو شخصی مؤلف.
  • . حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 2، ص 46.
  • . آیت الله حسین نوری همدانی ـ حوزه؛ ش 32، ص 108 و 109.
  • . آیت الله عباسعلی عمید زنجانی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 4، ص 35.
  • . حجت الاسلام و المسلمین مرتضی صادقی تهرانی ـ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی؛ ج 5، ص 42.
  • . حجت الاسلام و المسلمین سید محمد موسوی خوئینی ها ـ پا به پای آفتاب؛ ج 3، ص 70.
  • . آیت الله عباسعلی عمید زنجانی ـ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی؛ ج 5، ص 158.
  • . تحلیلی از نهضت امام خمینی؛ ج 1.
  • . حجت الاسلام و المسلمین سیدعلی اکبر محتشمی ـ ندا؛ ش 1، ص 47.
  • . حجت الاسلام و المسلمین نصرالله شاه آبادی ـ پا به پای آفتاب، ج 3، ص 265.
  • . حجت الاسلام و المسلمین سید عباس مهری ـ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی؛ ج 6، ص 159.
  • . حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی ـ همان، جلد 1، ص 92.
  • . آیت الله محمود یوسفی غروی ـ حوزه؛ ش 48، ص 47.