آقای عباس دوزدوزانی
من از اوایل دهه پنجاه تا نیمه دوم سال 56 که تقریباً یک سال تا پیروزی انقلاب اسلامی مانده بود در زندان بودم و پس از انقلاب هم، یکی از افرادی بودم که در تشکیل دادن سپاه پاسداران به فرمان حضرت امام ـ رضوان الله تعالی ـ نقش داشتم و بعدها به فرماندهی کل سپاه منصوب شدم. دوران فرماندهی من، با اتفاقاتی نظیر تسخیر لانه جاسوسی (سفارتخانه امریکا) به وسیله دانشجویان پیرو خط امام، کشف کودتای نوژه، واقعۀ طبس و دورانی که به علت خیانتهای پیاپی ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهور وقت ایران دوران حادی محسوب می شود، مصادف بود. خواهر دباغ هم در همین ایام که آشنایی مان هم مربوط به همین سالهاست، فرمانده سپاه همدان بودند که طبیعتاً ارتباط ما در آن مقاطع ارتباط بین دو ردۀ مدیریتی بود و برای من که با سابقه مبارزاتی ایشان در سالهای پیش از انقلاب، در ایران، اروپا، سوریه، فلسطین و... آشنا بودم، حضور خواهر دباغ، حضوری مغتنم بود که هم خودشان مستقیماً فعالیت می کردند و هم با همیاری و همکاری ایشان، افرادی را که استعداد بالقوه ای برای خدمتگزاری به اسلام و انقلاب داشتند و مترصد فرصتهایی بودند که این بالقوگی را به فعلیت برسانند، شناسایی می کردیم و از آنان یاری می گرفتیم.
خواهر دباغ برای ما نماد مبارزه و مقاومت بود. در سالهایی که به نوعی، تمامی ملت ایران مورد ظلم رژیم سفّاک پهلوی قرار داشتند، این زن با تمام تلاش در راه رسیدن به آزادی هموطنانش مبارزه می کرد و از بذل جان، دریغ نداشت. خواهر دباغ پس از
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 133 تشریف فرمایی حضرت امام (س) به پاریس هم به خدمت آن رهبر بی نظیر شتافتند. پیشتر هم با حضورشان در فلسطین و سوریه نشان داده بودند که به رهایی تمامی ملتهای تحت اسارت جهانی می اندیشند و ذهنیت مبارزاتی ایشان، حد و مرز جغرافیایی نمی شناسد و در تمامی این مراحل نظر به مراد و مقتدای خود و تمام ملت آزاده ایران، حضرت امام خمینی (س) داشتند و روحشان از معنویت و نورانیت آن بزرگوار سیراب می شد. من با آگاهی از تمامی این سوابق و در عین حال ورزیدگی و فعال بودن خواهر دباغ که با توجه به زن بودنشان، خصوصیتی بارز و بی مانند محسوب می شد از توانمندیهای ایشان در سپاه بهره می گرفتم. حضور خواهر دباغ در صحنه های مختلف مبارزاتی و سیاسی، خاطره و خاطرات زنان صدر اسلام را برای من زنده و بازگو می کرد که در کنار مردانشان، مردانه و شجاعانه می جنگیدند و شربت شهادت را می نوشیدند. مهم همین بوده و هست و بحثهای دیگری نظیر اینکه حکم فرماندهی را از که گرفته بودند و چرا یک زن باید به فرماندهی می رسید و چه وچه، هیاهوی بسیار بر سر هیچ بوده و هست؛ چرا که انکار این و آن، چیزی از ارزشهای ذاتی شخص را که قابلیتهای ارزشی خود را نشان داده، نمی کاهد. من به جرأت می توانم بگویم که خواهر دباغ در حوزه فرماندهی، یک فرمانده بسیار موفق بود و به حیث زن بودن، استثنایی ترین فرمانده، و این چیزی نیست که پای مقایسه را به میان بکشد؛ چرا که قیاس وقتی صورت می گیرد که ما بخواهیم دو گروه، دو کیفیت یا دو نفر را با هم مقایسه کنیم ولی وقتی در این بین، گروه، کیفیت و نفر دومی وجود نداشته باشد، مقایسه اصلاً معنا ندارد. خواهر دباغ، دومی نداشت که بخواهیم از قیاس مدد بگیریم. ایشان چنانکه گفتم فردی کاملاً استثنایی هستند که نظیر و بدیلی ندارند. فرماندهی سپاه همدان در روزگاری که بلوای کومله ها و ضدانقلابها در همسایگی این استان (مثلاً در کردستان) بیداد می کرد و طبیعی بود که سپاه همدان باید نقش بسزایی در مبارزه با این عناصر مخرب ایفا می کرد، تنها از عهده فردی برمی آمد که توان بالایی از رزمندگی، شجاعت، آگاهی به مسائل مختلف سیاسی روز و... داشت، خواهر دباغ تمامی اینها را به اضافه متانت، عفاف و برجستگی شخصیتی دارا بودند.
حضور ایشان در مجلس هم چه موقعی که به عنوان نماینده همدان و چه زمانی که
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 134 به عنوان نماینده تهران در مجلس حضور داشتند بسیار سودمند و مثمر ثمر بود. البته بی مهریهایی هم در حق ایشان روا داشتند که دل آدمی را به درد می آورد. خواهر دباغ، زنی هستند که آگاهانه تن به محرومیتهای فراوانی داده اند تا به هدفشان، که جز پیروی از مرادشان حضرت امام(س) و خط سیر انقلابی آن رهبر بزرگوار نبوده، برسند و هیچ گاه موقعیت خودشان را پلکانی نکردند که از آن برای رسیدن به مادیات بالا بروند و تمتع حاصل کنند. خواهر دباغ به خاطر تعهدی که سالیان سال به امام (س) و انقلاب داشتند، آزار و اذیت فراوان دیده اند و به بیماریهای مختلفی دچار شده اند ولی چنانکه گفتم اگر برای گذران زندگی و رفع حوایج مادی شان لازم بوده که حتی با ماشین مسافرکشی کنند، کرده اند و این چقدر دردآور است ولی شهرت و موقعیتشان را، وسیله کسب درآمد نکرده اند. از مرارتها و محنتهایی که دیده و کشیده اند، چه بسیار چیزها می توان گفت که من به خودم اجازه بازگو کردن آن را نمی دهم؛ چرا که اگر لازم باشد خودشان می گویند و اگر تاکنون نگفته اند لابد تواضع و فروتنی همیشگی ایشان مانع از آن بوده و من نیز دم برنمی آورم و سخن را به بیتی از حافظ ختم می کنم:
حالی درون پرده بسی فتنه می رود
تا آن زمان که پرده برافتد چها کنند
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 135
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 136