آقای تقدیسیان
سرکار خانم دباغ را برای اولین بار، حدود سال 55 ـ 56 در سوریه و لبنان زیارت کردم؛ در شرایطی که وضعیت بسیار دشواری برای مسلمانان مبارز پیش آمده بود. از طرفی جریان نفاق و خیانت، بهترین فرزندان ملت را برای رسیدن به مقاصد درون گروهی، یا خود از پیش پا برمی داشت یا ایشان را به ساواک، یکی از جهنمی ترین سازمانهای امنیت معرفی می کرد تا تحت شدیدترین شکنجه ها که قلم از بیان آن قاصر است به ارائه اطلاعات وا دارد یا با منقطع کردنشان از جریان اجتماعی، ایشان را از تحرک و گسترش موج بیداری باز دارد. از سوی دیگر سامانۀ (سیستم) پلیسی رژیم، با کنترل شدید و بسیج گسترده نیروهایش تلاش می کرد تا جلوی کوچکترین حرکت مبارزاتی را بگیرد و به بهانۀ نشر یک اعلامیه و یا داشتن چند کتاب، افراد را به طولانی ترین حبسها محکوم کند. طبیعی است در چنین شرایطی، مبارزۀ خواهران و مادران متدین، بسیار سخت تر می نمود؛ خصوصاً که به لحاظ رعایت حجاب و دیگر پرهیزهای اخلاقی، در جامعه آن روز که عدم رعایت موازین شرعی در آن عادی و قاعده شده بود، بزودی شناسایی می شدند و از این جهت، محدودیت و مشکلات ورود بانوان در صفوف نهضت اسلامی، به مراتب از آقایان بیشتر بود.
پیش از انقلاب، زمانی که خواهر دباغ در سوریه و لبنان فعالیت می کردند، به اسم مستعار خواهر طاهره نامیده می شدند. ایشان از همان روزهای نخست که به سوریه آمده بودند، علاوه بر دشواریهای فراوانی که در ادامه مسیر مبارزاتی شان در خارج از کشور
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 169 پیش رو داشتند با دو مشکل بسیار عمده رو به رو بودند. یکی اینکه به دلیل فشار فوق العاده رژیم سفاک ستمشاهی پهلوی مجبور به ترک ایران و دور شدن از خانواده و چندین فرزند خردسال و نوجوان خود شده بودند که تحمل آن برای یک مادر با داشتن احساسات عمیق مذهبی خارج از حد توان می کرد. دیگر اینکه به لحاظ شرایط زندان و دستگیری و شکنجه، جسم ایشان بشدت فرسوده شده بود و از بیماری مزمن قلبی بسیار رنج می بردند که این مسأله، بعضی اوقات برجسته می شد که یک طرف بدن ایشان، از حرکت باز بماند که واقعاً طی کردن و گذراندن دوره نقاهت آن با توجه به شرایط روحی خواهر دباغ به لحاظ دوری ازخانواده، بسیار دشوار بود؛ هرچند همسر یکی از دوستان انقلابی که در آنجا ساکن بودند سعی می کردند کمکهای ارزی را بنمایند.
علی رغم تمام این شرایط، در مدتی نزدیک به دو سال که تا پیروزی انقلاب اسلامی طول کشید ایشان هیچ گاه از تلاش در منطقه یا در سفرهایی که به اروپا داشتند، بازنماندند و هرگز احساس خستگی نکردند و این برای دوستان دیگر بسیار آموزنده بود. گویا خواهر دباغ در همان چند ماه اول اقامتشان در خارج از کشور، موفق شدند در نجف به خدمت حضرت امام(س) برسند. از نکات عبرت آموزی که درباره این سفر گفتنی است، این است که ایشان از دوران کودکی، علامتی در پشت دست خود داشته که علامت شناسایی بسیار مهمی برای ساواک بود و محو کردن آن، طبعاً مؤثر بود. ایشان نقل می کردند که در این سفر از امام (س) سؤال کرده بودند که آیا مجاز می باشند با اسید یا روشهای مشابه دیگر آن را محو کنند که حضرت امام خمینی (س) اجازه انجام این کار را نداده بودند.
خواهر دباغ در این دوره، با عزیزانی که در آن موقع سوریه و لبنان را به عنوان پایگاه تداوم مبارزه انتخاب کرده بودند، از جمله شهید دکتر مصطفی چمران، شهید محمد منتظری، جناب آقای علی جنتی، جناب آقای مهندس غرضی و برخی دیگر، همکاریهایی داشتند که شهید اندرزگو هم که به جهاتی به خارج از کشور آمده بود، نزدیک به دو ماه، در این جمع حضور داشتند.
از جمله فعالیتهای به یاد ماندنی خواهر دباغ در آن ایام، سفر حجی بود که همراه با چند تن از عزیزان یادشده و برخی دیگر از دانشجویان مقیم اروپا رفته بود که البته برای
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 170 انجام آن، همه تدارکی از قبل لازم بود؛ هم از جهت تهیه و تکثیر انواع اعلامیه ها و کتابهای آگاهی بخش مانند بیانیه های حضرت امام و کتاب ولایت فقیه ایشان و هم از جهت تدارک اسباب سفر و رفع دشواریهای موجود در مورد اخذ گذرنامه و ویزای عربستان و نیز تنظیم و هماهنگی چگونگی برنامه حضور و تماس با یارانی که در آن زمان به حج مشرف می شدند و تحت کنترل بودند و نیز انجام برخی ملاقاتها با مسلمانان انقلابی دیگر کشورها که البته انجام هر یک از آنها پیچیدگی خاص خود را داشت و زمان زیادی می برد. مثلاً در زمینه گذرنامه، هم باید به نحوی مشکل رفت و برگشت و تردد و اقامت به سوریه حل می شد و هم اصلاحاتی انجام می گرفت که از دید مأموران مرزی کشورهایی که در مسیر بودند، پنهان بماند و هم مشخصات خود فرد، شناسایی نشود و بسیاری جهات دیگر که مجال ذکر آن نیست.
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 171
کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 172