روایت دوم
خانم رضوی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : شفیعی، عالیه

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1386

زبان اثر : فارسی

خانم رضوی

خانم رضوی

‏آشنایی من و خانم دباغ از زمانی آغاز شد که من هنوز ازدواج نکرده بودم. پدر و مادرم با‏‎ ‎‏حاج حسن آقا دباغ ارتباط داشتند. در عین حال یکی از داییهای من با حاج آقا دباغ صیغه‏‎ ‎‏برادری خوانده بودند و قبل از انقلاب و پیش از مخفی شدن خانم دباغ، ما وصلتی هم با‏‎ ‎‏خانواده ایشان داشتیم؛ به این صورت که دختر خانم ایشان عروس حاج آقا موسوی‏‎ ‎‏شدند و این ازدواج، باعث ارتباط بیشتر ما شد؛ بویژه از زمانی که من به تهران رفتم. در‏‎ ‎‏آن زمان، گاهی در کلاس درس عربی آیت الله امامی کاشانی، خانم دباغ را می دیدم و‏‎ ‎‏مرحوم خانم خاموشی هم بودند. این کلاس روزهای سه شنبه تشکیل می شد و ساعت‏‎ ‎‏بسیار خوبی بود.‏

‏     امکان بیان کردن سوابق مبارزاتی خانم دباغ در مدت زمان کوتاه و محدود وجود‏‎ ‎‏ندارد. ایشان در مقاومت و تحمل شدیدترین شرایط خفقان، از همه زنها جلوتر بودند.‏‎ ‎‏شاید ما در آن زمان زنی را نداشتیم که به این صورت مبارزات علنی داشته باشد؛ یعنی‏‎ ‎‏فریاد بزند و همه را به مبارزه دعوت کند. ایشان می گفتند: اگر بخواهیم به جایی برسیم،‏‎ ‎‏باید همه با هم باشیم. با وحدت و یکپارچگی و یک صدایی است که می توانیم پیروز‏‎ ‎‏شویم.‏

‏     به خاطر دارم قبل از انقلاب، زمانی که دستگیریها و بازداشتها زیاد شده بود، مراسم‏‎ ‎‏عقد یکی از اقوام خانم دباغ بود و ما را هم به آن مجلس دعوت کرده بودند که من با‏‎ ‎‏مرحوم حاج آقا سماوات در این مراسم شرکت کردم. گویا بعد از صرف شام که ما‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 201

‏مجلس را ترک کردیم، مأموران ساواک به منزل خانم دباغ ریخته و تعداد زیادی از‏‎ ‎‏مهمانان خانم دباغ را دستگیر کرده بودند. ساواکیها، رضوانه خانم ـ دختر خانم دباغ ـ را‏‎ ‎‏هم آن شب دستگیر کرده بودند. در ادامه این بازداشتها، خود خانم دباغ هم بازداشت‏‎ ‎‏شدند. این بزرگوار بعدها به علت دچار شدن به بیماریهای شدید در اثر شکنجه های‏‎ ‎‏فراوان آزاد شدند؛ چرا که پزشکان زندان تشخیص داده بودند که ایشان چند روزی‏‎ ‎‏بیشتر زنده نخواهند ماند. البته تقدیر الهی و لطف پروردگار بود که باعث شد خواهر دباغ‏‎ ‎‏علی رغم وجود جراحات شدیدی که در بدن داشتند، زنده بمانند. رژیم پهلوی به خوبی‏‎ ‎‏می دانست که تنها زنی که واقعاً از سر بی باکی و ایثارگرانه نسبت به ظلم و ظالم مبارزه‏‎ ‎‏می کند، خانم دباغ است. آنها می دانستند که ایشان با قدرت ایستاده اند و آرام‏‎ ‎‏نمی نشینند. اگر هم از زندان آزاد شوند، هرگز فردی نیستند که بخواهند سکوت کرده،‏‎ ‎‏در خانه بمانند. خود من شخصاً فکر می کردم که این شدت جراحات و بیماری جسمی‏‎ ‎‏خانم دباغ، تقدیر خداوندی است تا خانم دباغ با این بهانه، از زندان آزاد شوند و به‏‎ ‎‏فعالیت بپردازند. خوشبختانه ایشان معالجه شده، بعدها زندگی مخفیانه ای را آغاز‏‎ ‎‏کردند که هجرت طولانی ایشان سبب شد سرپرستی فرزندان کوچکتر را، فرزندان‏‎ ‎‏بزرگتر بر عهده بگیرند. اینجاست که مشخص می شود حاج آقا دباغ چه سختیهایی را‏‎ ‎‏تحمل کرده بودند. واقعاً تصور اینکه در یک منزل، زن آن خانه حضور نداشته باشد،‏‎ ‎‏برای اهل آن خانه بسیار مشکل است. حال اگر مادر مرده باشد، حرجی نیست، ولی اگر‏‎ ‎‏مادر زنده باشد و امکان حضور در خانه را نداشته باشد، درد غریبی است. این مسأله،‏‎ ‎‏حتی برای ما هم قابل تحمل نبود، ولی باید عرض کنم خدای تبارک و تعالی روح بزرگی‏‎ ‎‏را به حاج آقا دباغ عنایت کرده که آنهمه سختیها و مشکلات را تحمل کرده است.‏

‏     و به اعتقاد من اگر انسان هدف را در زندگی بشناسد و مقصد برای او معین باشد،‏‎ ‎‏تحمل همه مشکلات برایش آسان خواهد بود. حال اگر انسانهایی وجود دارند که قادر به‏‎ ‎‏تحمل مشکلات و سختیهای خود نیستند، این معضل و نقیصه به عدم شناخت آنها از‏‎ ‎‏هدف و مقصد زندگی شان برمی گردد. شاید در بیان کردن آسان به نظر بیاید، ولی رها‏‎ ‎‏کردن هشت کودک، کار آسانی نیست، بخصوص برای دخترانی که می خواهند پا به خانۀ‏‎ ‎‏بخت بگذارند و بشدت نیازمند مهر و محبت مادر هستند. البته خدا را شکر که با تمام‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 202

‏این تفاسیر، این بچه ها به خوبی راه خود را طی کردند. هر وقت که ما از آنها احوال خانم‏‎ ‎‏دباغ را پرس و جو می کردیم، یا واقعاً اطلاعی نداشتند و یا از ترس مسائل دیگر، اظهار‏‎ ‎‏بی اطلاعی می کردند. ما هم شدت مشکلات را درک می کردیم که این خانواده و بچه ها‏‎ ‎‏در چه تنگنایی به سر می برند و چه روزهای سختی را می گذرانند. این روند همچنان‏‎ ‎‏ادامه داشت تا اینکه متوجه شدیم خانم دباغ برای دیدار رهبر کبیر انقلاب حضرت امام‏‎ ‎‏خمینی (س) به نجف اشرف، مشرف شده اند که ما این اطلاعات را در آن موقع از طریق‏‎ ‎‏چند نفر از دوستان مرحوم حاج احمد آقا به دست آوردیم؛ چرا که مرحوم حاج احمد آقا‏‎ ‎‏ایشان را در محضر امام در نجف دیده و به اطلاع دوستانشان رسانده بودند. تازه آن‏‎ ‎‏موقع بود که متوجه شدیم خانم دباغ زنده و صحیح و سالم هستند و به مبارزه مشغول‏‎ ‎‏می باشند. بعدها که دوباره از ایشان کسب خبر کردیم پی بردیم در جولان بلندیهای لبنان‏‎ ‎‏حضور دارند. ما وقتی این اطلاعات به دستمان می رسید به خانواده دباغ هم خبر‏‎ ‎‏سلامتی شان را می دادیم. خواهر دباغ مدتی هم در سوریه و هم در لبنان بودند تا اینکه به‏‎ ‎‏پاریس رفتند. در آستانه پیروزی انقلاب که حضرت امام (س) به ایران تشریف آوردند،‏‎ ‎‏ما خیلی دلخوش بودیم که خانم دباغ را هم در معیت امام خمینی (س) ببینیم، ولی‏‎ ‎‏متوجه شدیم که ایشان به علت کسالت، در فرانسه بستری اند و نتوانسته اند بیایند. بعدها‏‎ ‎‏هم که به ایران آمدند، به کارهای بزرگی پرداختند.‏

‏     نمایندگی مردم تهران و همدان، تشکیل بسیج خواهران و... از فعالیتهای مهمشان بود.‏‎ ‎‏کار برجسته دیگر ایشان، تشکیل سپاه همدان بود که مسئولیت فرماندهی آن را هم بر‏‎ ‎‏عهده داشتند. به خاطر دارم اواخر اسفند ماه سال 1357 بود که هسته مرکزی سپاه کم‏‎ ‎‏کم داشت شکل می گرفت و قوام می یافت. در آن زمان مرحوم حاج آقا، از جمله کسانی‏‎ ‎‏بودند که اعتقاد داشتند که یک سپاه مستقل هم باید در منطقه غرب و همدان تشکیل‏‎ ‎‏شود. حاج آقا یک شب از شهید آیت الله مدنی دعوت به عمل آوردند که آن شب‏‎ ‎‏بزرگواران دیگری نظیر حاج آقا اکرمی و حاج آقا صالح هم بودند که همگی به اتفاق به‏‎ ‎‏منزل ما آمده، طی جلسه ای نشستند و صحبت کردند. مرحوم حاج آقا، پیوسته خدمت‏‎ ‎‏شهید مدنی می گفتند: «شما به من یک مجوز و مأموریت بدهید تا من به تهران بروم و‏‎ ‎‏مجوز تشکیل سپاه را بگیرم.» به هر حال آن شب قضیه تمام شد و شهید مدنی این اجازه‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 203

‏را دادند و حاج آقا به تهران رفتند و با پیگیری برادران، جهت تشکیل سپاه مجوز گرفتند.‏‎ ‎‏پس از آن، طی جلسات متعددی که برگزار شد و مذاکره و گفتگوهایی که به عمل آمد،‏‎ ‎‏قرار بر این شد که از خانم دباغ برای فرماندهی استفاده شود. سپس نزدیکیهای انتهای‏‎ ‎‏خیابان شهناز سابق در همدان، خانه ای برای خانم دباغ اجاره کردند که ایشان پس از نقل‏‎ ‎‏مکان به همدان در آن خانۀ استیجاری اسکان یافتند. از آن به بعد این بزرگوار، دیگر‏‎ ‎‏به صورت تمام وقت در سپاه بودند و با همراهی مرحوم حاج آقا فعالیت می کردند، تا‏‎ ‎‏اینکه غائلۀ کردستان پیش آمد. خانم دباغ به علت آشنایی ای که با کردستان و مسائل‏‎ ‎‏مبتلا به آنجا داشتند، نهایت تلاش و زحمت را در حل و فصل قضایای پیش آمده به کار‏‎ ‎‏بستند؛ به این صورت که در آن نقطه حضور پیدا می کردند و حتی بارها و بارها درگیر هم‏‎ ‎‏شده بودند. یادم هست مرحوم حاج آقا همیشه می گفتند که خانم دباغ خیلی از مردها‏‎ ‎‏جلوتر هستند.‏

‏     درست به خاطر دارم ایشان چادر بر سر نمی کردند؛ چرا که به علت مسلح بودن و‏‎ ‎‏حمل اسلحه، بر سر کردن چادر برایشان دست و پا گیر بود و محدودیت ایجاد می کرد و‏‎ ‎‏دست و پا را می بست. از این رو مدام لباس بلند پوشیده ای به تن می کردند. لباس ایشان‏‎ ‎‏یک مانتوی خیلی بلند بود که همراه آن یک چفیه عربی خیلی بزرگ هم دور سرشان‏‎ ‎‏می بستند و همیشه هم مسلح بودند. حاج آقا همواره به من می گفتند: «اگر می خواهید‏‎ ‎‏رسالت واقعی زن را ببینید و زن بودن زن را در دنیا پیاده کنید، بیایید و خانم دباغ را تماشا‏‎ ‎‏کنید که چگونه مبارزه می کنند و چه مبارز و چریک لایقی هستند. ایشان هم زن هستند،‏‎ ‎‏هم مرد، هم یک مبارز و هم یک مادر خوب و نمونه برای فرزندانشان، در عین حال هم‏‎ ‎‏همسر خوبی برای شوهرشان هستند و هم رهبر شایسته ای برای افراد تحت امر خود‏‎ ‎‏می باشند. اگر کسی به زندگی خصوصی خانم دباغ وارد شود، با نهایت سادگی و‏‎ ‎‏بی آلایشی رو به رو خواهد شد. هنوز هم که هنوز است زندگی شان اینگونه است. تنها‏‎ ‎‏چیزی که در زندگی خواهر دباغ، معنا و جایگاهی ندارد، مال و منال دنیایی است. تا به‏‎ ‎‏امروز، بارها و بارها پیش آمده که ایشان تعدادی از افراد نیازمند و بی بضاعت را به علت‏‎ ‎‏مشکلاتی که آن اشخاص داشته اند، زیر چتر حمایتی خود گرفته اند. حتی مدت زمانی‏‎ ‎‏طولانی، دو دختر جوان به علت نیازشان در منزل ایشان ساکن بودند و با این بزرگوار و‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 204

‏خانواده شان به اتفاق غذا می خوردند و می خوابیدند و رفت و آمد می کردند. این دو نفر،‏‎ ‎‏بعدها بحمدالله در خانۀ خانم دباغ ازدواج کردند و به منزل بخت رفتند.‏

‏این بانوی فداکار و ایثارگر، نسبت به تمام انسانها احساس مسئولیت می کردند و‏‎ ‎‏نمی توانستند به سادگی از کنار افراد دردمند بگذرند و با نگاهی حاکی از بی دردی و‏‎ ‎‏بی تفاوتی به آنها نگاه کنند.‏

‏     یکی از خاطراتی که من از ایشان دارم و هیچ گاه فراموشم نمی شود مربوط به شبی‏‎ ‎‏است که من خیلی حالم بد شد و ناراحتی آن درد، چنان شدت یافت که در بیمارستان‏‎ ‎‏بستری شدم. چند روز بعد که از بیمارستان مرخص شده، به خانه آمدم، ایشان را دیدم‏‎ ‎‏که علی رغم همه سختیها و مشکلاتی که داشتند، برای عیادت من به خانۀ ما آمده بودند.‏‎ ‎‏آن روز، ساعتی در کنار بنده نشستند و به اصرار من مبنی بر اینکه به خاطر من خود را به‏‎ ‎‏زحمت نیندازند، توجهی نکرده، مدام مصرّانه اظهار احترام می کردند: «شما استراحت‏‎ ‎‏کنید و داروهایتان را بخورید و فلان کار را بکنید تا زودتر بهبود یابید.» یک شب هم که‏‎ ‎‏حال من به هم خورد، خود خانم دباغ به سرعت ماشین شخصی شان را روشن کرده، من‏‎ ‎‏را به درمانگاه قائم بردند و ساعتی آنجا بودیم. در این فاصله در درمانگاه، هم مسأله ای‏‎ ‎‏پیش آمد. ایشان با مسئول آن درمانگاه درباره آن مسأله ای که پیش آمد صحبت کردند.‏‎ ‎‏این نشان از توجه بیش از حد این خانم به مسائل و مشکلات اشخاص دارد. خواهر دباغ‏‎ ‎‏تا جایی که در حد توانشان بود، در رفع گرفتاریها تلاش و خدمت کرده و می کنند.‏

‏     زمانی که ایشان نمایندۀ مردم همدان شدند، از یک طرف خیلی خوشحال شدم که ما‏‎ ‎‏هم از بین خودمان کسی را به عنوان نماینده انتخاب کردیم که از هر جهت لیاقت،‏‎ ‎‏صلاحیت و شایستگی نمایندگی را دارد. از طرف دیگر هم به خاطر اینکه متأسفانه‏‎ ‎‏محیط همدان، محیط بسته ای است و شاید قدرشناسی از چنین شخصیتهای بزرگی‏‎ ‎‏به طور کامل ادا نشود، نگرانی سراپای وجود من را فرا گرفت. حتی هنوز هم در خلال‏‎ ‎‏صحبتهایی که با خانم دباغ دارم، ایشان گاهی مسائلی را مطرح می کنند که انسان خیلی‏‎ ‎‏متأثر و متأسف می شود. خانم دباغ با وجود اینکه چند بار از ناحیه کمر، تحت عمل‏‎ ‎‏جراحی قرار گرفته اند و وضعیت جسمی مناسبی ندارند، خستگی ناپذیر بود و با تمام‏‎ ‎‏وجود به دنبال رفع مشکلات اشخاص و جامعه هستند. ایشان در طول آن دو دوره ای که‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 205

‏نمایندۀ مجلس بودند، اقدامات شایسته ای انجام دادند که ما از آن روز تا امروز، شاهد‏‎ ‎‏نتایج آن اقدامات و زحمات بی وقفۀ ایشان هستیم. این بزرگوار هیچ گاه نماینده بی تفاوتی‏‎ ‎‏نبودند. حتی همین الآن هم که گاهی به همدان می روند، ملاقاتهای مختلفی با افراد دارند‏‎ ‎‏و پیوسته نامه هایی برای ایشان نوشته می شود که مردم استان در ضمن اینکه نامه ها،‏‎ ‎‏مشکلات و معضلات خود را قید می کنند، خواهر دباغ هم وقت می گذارند و همه نامه ها‏‎ ‎‏را پاسخ می دهند. به عبارت دیگر ایشان از ساعات استراحت و تفریح خود چشم پوشی‏‎ ‎‏می کنند تا به مشکلات مردم رسیدگی کنند. ان شاءالله خداوند مهربان عمر طولانی و‏‎ ‎‏پربرکت توأم با موفقیت به خواهر بزرگوار و معلم و مربی ما، خانم دباغ عنایت فرماید.‏

‏     به یاد دارم که در سومین سالگرد فوت مرحوم حاج آقا بود که خدمت خانم دباغ‏‎ ‎‏رسیدم و از ایشان دعوت کردم که برای صحبت در این مراسم تشریف بیاورند. یک هفته‏‎ ‎‏مانده به مراسم ختم، ایشان تلفنی تماس گرفتند و تاریخ دقیق مراسم را از من پرسیدند و‏‎ ‎‏بالاخره، علی رغم تعدد و تراکم فعالیتهایشان در آن تاریخ و نداشتن فرصت، وقت خود‏‎ ‎‏را در اختیار ما گذاشتند و تشریف آوردند. خانم دباغ در طول پنج روزی که در منزل‏‎ ‎‏روضه داشتیم بارها و بارها در این مراسم صحبت کردند. در یکی از این سخنرانیها علت‏‎ ‎‏شرکت کردن مرتبشان را در این مراسم ختم اینگونه بیان کردند: یک شب حاج آقا را در‏‎ ‎‏خواب دیده ام. آن مرحوم زنده یاد به من گفتند که چرا شما در این مراسم شرکت‏‎ ‎‏نمی کنید؟ خواهر دباغ در ادامه گفتند که از آن تاریخ به بعد، هر سال بر خودشان لازم‏‎ ‎‏می دانند در مراسم سالگرد حاج آقا شرکت کنند. سالگرد حاج آقا سوم بهمن است و‏‎ ‎‏طبیعتاً در این وقت سال، هوا بسیار سرد می شود. از آنجا که هر ساله جمعیت زیادی‏‎ ‎‏برای این مراسم شرکت می کردند و استقبال زیادی به عمل می آمد، ما برنامه سالگرد را‏‎ ‎‏به تابستان موکول کردیم که بتوانیم از حیاط منزل هم استفاده کنیم. همه ساله ایشان با‏‎ ‎‏سخنرانی شیوا و زیبایشان مراسم و مجلس روضه خوانی ما را نورباران می کنند که این‏‎ ‎‏امر برای خانواده ما افتخار بزرگی است.‏

‏     خانم دباغ در جریان فوت دختر نازنینشان آمنه خانم حتی اجازه جاری شدن قطره ای‏‎ ‎‏اشک را هم به چشمهایشان ندادند و کاملاً صبورانه، این درد و داغ را در سینه نهفته‏‎ ‎‏کردند و دم برنیاوردند. با اینکه از دورن می سوختند، همین طور سر خود را بالا گرفته‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 206

‏بودند. هر چند این داغ، داغ بسیار جانسوز و سینه گدازی بود، اما این بزرگوار لب از‏‎ ‎‏شکوه بسته، مدام در حال حمد و شکرگزاری خداوند بودند. این پیشامد را خواست‏‎ ‎‏الهی می دانستند و معتقد بودند که هر آنچه که خدا می خواهد، طبیعتاً خیری در آن نهفته‏‎ ‎‏است. این پیشامد، امتحان بسیار بزرگی بود که خانم دباغ نظیر آزمونهای دیگر از پس آن‏‎ ‎‏روسفید و سربلند بیرون آمده بودند. در این سالها، یکی دیگر از مسائل و مشکلاتی که‏‎ ‎‏این اسطوره صبر و مقاومت با آن رو به رو شدند، اسارت آقا جمشید ـ داماد حاج خانم‏‏ ‏‎ ‎‏بود که در این مورد هم به اندازۀ کلمه ای به شکوه لب نگشودند؛ اگرچه پای زندگی‏‎ ‎‏دخترشان در میان بود، با این همه راضی به رضای خدا بودند. پس از آزادی داماد خواهر‏‎ ‎‏دباغ، عروج روحانی حضرت امام (س) پیش آمد که این بار، ضربه بسیار سنگینی به این‏‎ ‎‏بزرگوار وارد شد.‏

‏     من فکر می کنم که غم ارتحال امام (س) برای خانم دباغ خیلی سنگین تر از فوت‏‎ ‎‏دخترشان بود.‏

‏     یادم هست که یک سال، مصادف با سالگرد رحلت ملکوتی حضرت امام در تهران‏‎ ‎‏سمیناری برگزار شده بود. در این سمینار، سیرۀ عملی و نظری حضرت امام (س)‏‎ ‎‏بررسی می شد. علاوه بر من که در این مراسم شرکت جسته بودم، بزرگواران دیگری‏‎ ‎‏نظیر خانمها رحمانی، صنعتی و طالبیان بودند. گویا حدود چهارده نفر از همدان آمده‏‎ ‎‏بودند و قرار شد به بیت امام (س) برویم. من در آن روز احساس می کردم سوز و گداز‏‎ ‎‏عجیبی در بند بند خانم دباغ نهفته است، چنانکه تمام وجود این زن را شعله پوش کرده و‏‎ ‎‏دل و جانش را به آتش فراق و هجران می سوزاند. احساس می کنم علت این همه ناراحتی‏‎ ‎‏شاید این بود که خواهر دباغ تنها زنی (غیر از اعضای بیت امام) بود که در کنار حضرت‏‎ ‎‏امام (س) بود و می توانست مستقیماً به حضور آن بزرگوار (س) برسد و مطالبی را از‏‎ ‎‏امام (س) بگیرد و به دیگران منتقل کند و... پس از رحلت آن مرد الهی هم، مسأله‏‎ ‎‏تصادف داماد ایشان پیش آمد. حاج خانم داماد خودشان را خیلی دوست داشتند. خانم‏‎ ‎‏دباغ هنگام فوت اخوی بنده، جمله ای عمیق و پرمعنا را خطاب به خانم اخوی من گفتند،‏‎ ‎‏که مضمون آن چنین است: خدا افراد را انتخاب می کند و شما باید به این امر که مورد‏‎ ‎‏انتخاب خدا قرار گرفته اید و این مصیبت به شما داده شده است افتخار کنید. به سبب این‏

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 207

‏مصیبت و غم، در آخرت به شما درجات بلندی اعطا خواهد شد! انسان باید در مواجهه‏‎ ‎‏با مصائب و دردمندیهای اینچنینی، تحملش زیاد باشد و به مصیبت لبخند بزند. خانم‏‎ ‎‏دباغ همواره به مشکلات واقعاً لبخند زده و دردهایی را متحمل شده اند که هرکس طاقت‏‎ ‎‏آن را ندارد، مثلاً همین الآن بعضی شبها آنقدر درد دارند که تا صبح در خواب ناله‏‎ ‎‏می کنند، ولی با همه این تفاسیر، ایشان با تمام وجود تسلیم محض رضای الهی هستند.‏

‏ ‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابپرواز با نور(دو روایت از زندگی خانم مرضیه حدیدچی«دباغ»)صفحه 208