فاطی هنوز دوره درسی اش را در دانشگاه آخن تمام نکرده بود، لذا حدود یک سال دیگر در آن شهر ماند و من آخر هفته ها به آخن می رفتم.
در شهر بوخوم نیز واحد انجمن اسلامی را با کمک چند تن از دانشجویان مسلمان و علاقمند پی ریزی کردیم. جلسات انجمن را در شهر بوخوم شب های جمعه و جلسات آخن را شب های یکشنبه گذارده بودیم که من بتوانم در هر دوی آنها شرکت داشته باشم.
از همین مدت یک سال که فاطی هنوز در آخن بود به ذکر چند خاطره می پردازم که تصور می کنم، برای جوانان مفید و آموزنده خواهد بود.
گفتم که معمولاً آخر هفته ها به آخن می رفتم. یک بار به دلیلی که ذکر آن مهم نیست وسط هفته و بدون اطلاع قبلی فاطی به آخن رفتم. وقتی منزل رسیدم، فاطی دانشگاه بود. صندوق پستی را باز کردم و نامه ها را مرور کردم. یکی از آن نامه ها خطاب به فاطی بود و من بدون توجه به حرف F در روی پاکت آن را باز کرده بودم، دیدم نامه ای است از شرکت بیمه و در آن از او خواسته اند شرح ماوقع را به طور کامل بنویسد. شگفت زده شدم. کدام ماجرا، کدام ماوقع؟ وقتی فاطی که در آن دوران دخترمان غزاله را حامله بود؛ از دانشگاه به منزل آمد، ضمن عذر خواهی که نامه متعلق به او را از روی غفلت باز کرده بودم، پرسیدم ماجرا چیست؟
او ابتدا سعی می کرد از نقل مطلب طفره رود ولی همین امر کنجاوی مرا بیشتر می کرد. بالاخره متوجه شدم که در هفته گذشته نیاز به پول داشته است و برای تامین زندگی روزانه اش به جای این که با من تماس بگیرد، به اداره کاریابی دانشگاه مراجعه کرده است. کاری را که متناسب با وضع جسمی و ساعات فراغت او به او پیشنهاد کرده بودند، کمک به شست وشوی ظروف و تمیز کردن آشپزخانه در یکی از فروشگاه های
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 54

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 55
بزرگ در ساعات 12 الی 15 بوده است. در همان روز اول که مشغول تمیز کردن بوده است، در اثر لیز بودن کف آشپزخانه بر زمین می افتد و به علت خونریزی او را به بیمارستان منتقل می کنند. نامه بیمه استفسار از کیفیت همین داستان بوده است.
یک بار دیگر به او اطلاع دادم که روز چهارشنبه به آخن خواهم آمد. حدود ساعت 13 به منزل رسیدم. دیدم یادداشتی برای من گذارده است که به دلیل شرکت در یک سمینار زودتر از ساعت 2 بعدازظهر به منزل نخواهد رسید. قطعه ای گوشت در یخچال آماده سرخ کردن و مقداری برنج در پلوپز می باشد. او غذا خورده است و من منتظر او نمانم. هر چه فکر کردم چه سمیناری بین ساعت 13 تا 14 برگزار می شود. نفهمیدم. سرانجام به این صرافت افتادم که چون آن یک قطعه کوچک گوشت کفاف دو نفر را نمی کرده است، به این بهانه در منزل نمانده است. لذا من غذا را آماده کرده و منتظر او ماندم تا از سمینار، فراغت پیدا کرده و به منزل باز گردد.
خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 56