فصل اول : سابقه خانوادگی و تحصیلات
خاطرات شیرین بی پولی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : طباطبایی ، صادق ( نویسنده )

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1387

زبان اثر : فارسی

خاطرات شیرین بی پولی

‏فاطی هنوز دوره درسی اش را در دانشگاه آخن تمام نکرده بود، لذا حدود یک سال ‏‎ ‎‏دیگر در آن شهر ماند و من آخر هفته ها به آخن می رفتم.‏

‏در شهر بوخوم نیز واحد انجمن اسلامی را با کمک چند تن از دانشجویان مسلمان ‏‎ ‎‏و علاقمند پی ریزی کردیم. جلسات انجمن را در شهر بوخوم شب های جمعه و ‏‎ ‎‏جلسات آخن را شب های یکشنبه گذارده بودیم که من بتوانم در هر دوی آنها شرکت ‏‎ ‎‏داشته باشم.‏

‏از همین مدت یک سال که فاطی هنوز در آخن بود به ذکر چند خاطره می پردازم ‏‎ ‎‏که تصور می کنم، برای جوانان مفید و آموزنده خواهد بود.‏

‏گفتم که معمولاً آخر هفته ها به آخن می رفتم. یک بار به دلیلی که ذکر آن مهم ‏‎ ‎‏نیست وسط هفته و بدون اطلاع قبلی فاطی به آخن رفتم. وقتی منزل رسیدم، فاطی ‏‎ ‎‏دانشگاه بود. صندوق پستی را باز کردم و نامه ها را مرور کردم. یکی از آن نامه ها ‏‎ ‎‏خطاب به فاطی بود و من بدون توجه به حرف ‏F‏ در روی پاکت آن را باز کرده بودم، ‏‎ ‎‏دیدم نامه ای است از شرکت بیمه و در آن از او خواسته اند شرح ماوقع را به طور کامل ‏‎ ‎‏بنویسد. شگفت زده شدم. کدام ماجرا، کدام ماوقع؟ وقتی فاطی که در آن دوران ‏‎ ‎‏دخترمان غزاله را حامله بود؛ از دانشگاه به منزل آمد، ضمن عذر خواهی که نامه متعلق ‏‎ ‎‏به او را از روی غفلت باز کرده بودم، پرسیدم ماجرا چیست؟‏

‏او ابتدا سعی می کرد از نقل مطلب طفره رود ولی همین امر کنجاوی مرا بیشتر ‏‎ ‎‏می کرد. بالاخره متوجه شدم که در هفته گذشته نیاز به پول داشته است و برای تامین ‏‎ ‎‏زندگی روزانه اش به جای این که با من تماس بگیرد، به اداره کاریابی دانشگاه مراجعه ‏‎ ‎‏کرده است. کاری را که متناسب با وضع جسمی و ساعات فراغت او به او پیشنهاد کرده ‏‎ ‎‏بودند، کمک به شست وشوی ظروف و تمیز کردن آشپزخانه در یکی از فروشگاه های ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 54

C:\Users\archive9\Desktop\1.JPG


خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 55

C:\Users\archive9\Desktop\2.JPG‏بزرگ در ساعات 12 الی 15 بوده است. در همان روز اول که مشغول تمیز کردن بوده ‏‎ ‎‏است، در اثر لیز بودن کف آشپزخانه بر زمین می افتد و به علت خونریزی او را به ‏‎ ‎‏بیمارستان منتقل می کنند. نامه بیمه استفسار از کیفیت همین داستان بوده است.‏

‏یک بار دیگر به او اطلاع دادم که روز چهارشنبه به آخن خواهم آمد. حدود ساعت ‏‎ ‎‏13 به منزل رسیدم. دیدم یادداشتی برای من گذارده است که به دلیل شرکت در یک ‏‎ ‎‏سمینار زودتر از ساعت 2 بعدازظهر به منزل نخواهد رسید. قطعه ای گوشت در یخچال ‏‎ ‎‏آماده سرخ کردن و مقداری برنج در پلوپز می باشد. او غذا خورده است و من منتظر او ‏‎ ‎‏نمانم. هر چه فکر کردم چه سمیناری بین ساعت 13 تا 14 برگزار می شود. نفهمیدم. ‏‎ ‎‏سرانجام به این صرافت افتادم که چون آن یک قطعه کوچک گوشت کفاف دو نفر را ‏‎ ‎‏نمی کرده است، به این بهانه در منزل نمانده است. لذا من غذا را آماده کرده و منتظر او ‏‎ ‎‏ماندم تا از سمینار، فراغت پیدا کرده و به منزل باز گردد.‏

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 56