فصل ششم : نقش فراموش شده
سفر سید احمد آقا به سوریه و لبنان
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : طباطبایی ، صادق ( نویسنده )

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1387

زبان اثر : فارسی

سفر سید احمد آقا به سوریه و لبنان

‏در سال 1356 سید احمد آقا و خواهرم از ایران آمدند و رفتند به مکه و برگشتند به ‏‎ ‎‏لبنان و سوریه که بعداً به نجف بروند. من هم تعطیلی داشتم رفتم لبنان. شنیدم خواهرم ‏‎ ‎‏به اتفاق برادرم مرتضی و همسرش در سوریه هستند. همان طور که گفتم از سال 45 ‏‎ ‎‏خواهرم را ندیده بودم و علاقه خاصی به همدیگر داشتیم و خاطرات شیرینی در بچگی ‏‎ ‎‏میان من و ایشان وجود داشت. از لبنان به همراه دکتر چمران و خانم امام موسی صدر ‏‎ ‎‏رفتیم به سوریه، داخل خانه شدیم ولی آنها نبودند، هر لحظه اشتیاق من زیادتر می شد. ‏‎ ‎‏وقتی که از ایران می رفتم فاطی دختر کوچکی بود، حالا بچه دار هم شده بود (حسن آقا ‏‎ ‎‏به دنیا آمده بود). وقتی اینها آمدند نقشه کشیدند که ببینند من خواهرم را می شناسم یا ‏‎ ‎‏نه! خواهرم و خانم  مرتضی هر دو رو گرفتند، اما وقتی وارد راهرو شدند، خواهرم ‏‎ ‎‏دیگر تاب نیاورد و بعد از سالیان دراز همدیگر را در آغوش گرفتیم. ظاهراً همان شب ‏‎ ‎‏یا فردا شب حاج احمد آقا از مکه برگشت که پس از احوالپرسی به گفتگو همراه با‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 353

C:\Users\Asus\Pictures\Capture.JPG

‏ ‏

‏شوخی نشستیم. یکی از شوخی هایی که به بحث جدی هم کشید در مورد خروج ایشان از ایران بود که می گفت من احساس کردم که دیگر در قم دارم نفله می شوم و گاو ‏‎ ‎‏پیشانی سفید شده ام. من از فدا شدن نمی ترسم اما نفله شدن را دوست ندارم. آمدم یک دیداری با آقا (امام) داشته باشم و بقیه کارهایم را ارزیابی بکنم. یکی از مسائلی که در ذهنم دور می زند این است که عبا و عمامه را بردارم و بیایم اروپا و بدم نمی آید که ‏‎ ‎‏طب بخوانم اما مثل اینکه خیلی طولانی و سخت است و از من می پرسید به نظر تو ‏‎ ‎‏موفق می شوم یا نه؟ ‏

‏آن چیزی که در همان دو ـ سه روزی که با همدیگر بودیم خیلی لذت بخش بود، ‏‎ ‎‏صراحت و شور و بی قراری احمد بود. ایشان را بسیار احساسی و عاطفی یافتم در ‏‎ ‎

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 354

‏عین حال منطقی و فعال و پرتحرک. نوع برخورد و نگرش و بیش از همه هوشیاری و ‏‎ ‎‏ذکاوتش خیلی برای من جالب بود. من به ایشان گفتم اگر حال و حوصله درس ‏‎ ‎‏خواندن داشته باشی خیلی خوب است. البته طب نسبت به رشته های دیگر دانشگاهی ‏‎ ‎‏کمی طولانی تر است. رشته های دیگر که بتوانید با علوم حوزوی تلفیق کنید قاعدتاً ‏‎ ‎‏رشته های علوم انسانی و حقوق و اقتصاد است اما پیش از همه اینها آن چیزی که برای ‏‎ ‎‏شما ضرورت دارد فراگیری زبان خارجی است. قرار شد هم من در این مورد تحقیق ‏‎ ‎‏کنم و هم ایشان بعد از دیدار با امام تصمیم مقتضی بگیرد و همچنین قرار گذاشتیم در ‏‎ ‎‏مکاتبات خود پیرامون این مسئله از کُد «پروژه حذف عمامه» استفاده کنیم.‏

‏راجع به مسائل دیگر هم بحث کردیم. ایشان مقداری مرا در جریان داخل ایران قرار ‏‎ ‎‏داد و من هم او را در جریان اوضاع خارج قرار دادم.‏

‏با احمد یکی دوبار بیرون رفتیم‏‎[1]‎‏ و قرار شد برویم بیروت. راننده آقای صدر آمد و ‏‎ ‎‏به همراه فاطی و سید احمد آقا و صدری پسر آقای صدر عازم بیروت شدیم. در بین ‏‎ ‎‏راه جایی نگه داشتیم و در رستورانی غذا خوردیم که یکی دو عکس از آن رستوران را ‏‎ ‎‏در همین بخش آورده ام. سید احمد آقا در بیروت با چند نفر از دوستانش قرار داشت. ‏‎ ‎‏ما در منزل آقای صدر بودیم دکتر چمران آمد و قرار شد با ایشان به جنوب لبنان ‏‎ ‎‏برویم. سید احمد آقا بعداً به ما ملحق شد. در اتومبیل دکتر چمران من و خواهرم عقب ‏‎ ‎‏نشستیم و تا صور که 80 کیلومتر است ما دستمان از دست همدیگر خارج نشد و ‏‎ ‎‏صحبت می کردیم.‏


خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 355

C:\Users\Asus\Pictures\1.JPG

 

خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطباییج. 1صفحه 356

  • . یک بار به همراه سید احمد آقا و برادرم مرتضی رفتیم زینبیه. جلوی زینبیه یک با قالی فروشی بود ایستادیم و  مقداری باقالی پخته خریدیم. در حین خوردن یک طلبه ای آمد و سلام کرد. سید احمد آقا همین طور که  مشغول خوردن باقالی بود بدون آن که رویش را برگرداند گفت سلام علیکم. به او گفتم: احمد، آنطوری که  او به تو سلام کرد، این جواب سلام درست نبود. سید احمد آقا گفت: قصد او سلام کردن به من نبود، این  می خواست به تو حالی کند که باید به آخوند سلام کنی و احترام بگذاری!