کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر
مطالعه ی تطبیقی عشق الهی در اشعار مولوی، هربرت و امام خمینی (س)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: مقاله

پدیدآورنده : ناصری، فهیمه ؛ انوشیروانی، علیرضا

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1377

زبان اثر : فارسی

مطالعه ی تطبیقی عشق الهی در اشعار مولوی، هربرت و امام خمینی (س)

مطالعه ی تطبیقی عشق الهی در اشعار مولوی، هربرت و امام خمینی(س) 

□ فهیمه ناصری - علیرضا انوشیروانی

خلاصه ی مقاله

در این نوشتار سعی شده است پس از پردازش به موضوع «عشق» به عنوان سلسله جنبان عالم هستی، نظرگاه سه شاعر عارف یعنی جرج هربرت شاعر مسیحی قرن 17 انگلستان، مولانا شاعر قرن ششم و حضرت امام خمینی(س) مورد بررسی قرار گیرد. 

اشتیاق، انکار عقل، نفی تعلقات مادی، ریاضت، مجاهده، وجد، درد جدایی از یار، شوق بازگشت به جوار یار، روح بی تاب و بی قرار عاشق و زار و نیاز عاشقانه از جمله مضامین مشترکی است که در این جستار با استفاده از روش های نقد ادبیات تطبیقی مورد بررسی قرار گرفته اند. 

‏مقدمه‏

‏عشق را چنین تعریف کرده اند: «شوق مفرط و میل شدید به چیزی؛ عشق آتشی است که در‏‎ ‎‏قلب واقع شود و محبوب را بسوزد. عشق دریای بلاو جنون الهی است و قیام قلب است با‏‎ ‎‏معشوق بلاواسطه»‏‎[1]‎‏ عشق نیروی محرکه عالم هستی و ودیعه ای است الهی. اصل خلقت بر‏‎ ‎‏پایه عشق بنا گردیده و گرمای عشق هستی بخش حیات است. ‏

جسم خاک از عشق بر افلاک شد  کوه در رقص آمد و چالاک شد

مثنوی، دفتر اول، ب 25

‏عشق سلسله جنبان عالم هستی است. بدون عشق نه حرکتی، نه هیجانی و نه تلاطمی،‏‎ ‎‏همه چیز در سکون و بی جانی است. عشق آنچنان آتش در دل عاشق بر می افروزد که شب و‏‎ ‎‏روز آرام و قرار ندارد. عاشق سراپا طلب می شود و از پی دیدن رخ یار به هر کوی و برزنی‏‎ ‎‏می رود تا مگر نشانی از رخ یار خویش ببیند. عاشق در تصرف کامل معشوق است و بدون او‏‎ ‎‏وجودی برای خویش قائل نیست. هر چه هست معشوق است و عاشق هیچ. ‏

جمله معشوقست و عاشق پرده ای   زنده معشوقست و عاشق مرده ای

مثنوی، دفتر اول، ب 30

‏عاشق چون پرده ای است که حجاب واقع شده است و باید که این حجاب از میان‏‎ ‎

مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 233

‏برخیزد، حجابی که مانع ظهور و تجلی معشوق است. برای اتصال به معشوق، عاشق باید‏‎ ‎‏خود از میان برخیزد. عاشق باید که از خود بیگانه شود و از بند زمان و مکان رها گردد تا مگر‏‎ ‎‏شایسته ی حضور درگاه معشوق گردد. ‏

چون نباشد عشق را پروای او  او چو مرغی ماند بی پر، وای او

مثنوی، دفتر اول، ب31

‏عشق راستین و حقیقی چون اکسیری عاشق را از ناخالصی ها و آلودگی ها پاک می کند.‏‎ ‎‏عاشق در راه معشوق مال و جان خود را فدا می کند و هر رنج و سختی را تحمل می کند. چون‏‎ ‎‏تمام خوشی ها و زیبایی ها را فقط در معشوق می بیند. ‏

هر که را جامه ز عشقی چاک شد  او ز حرص و عیب کلی پاک شد

شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علتهای ما

ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما

مثنوی، دفتر اول، ب 24 - 22

‏و چون این خودی از میان برخاست، دل عاشق آینه ی تجلی معشوق می گردد که در آن‏‎ ‎‏عکس رخ یار دیده و مظهر اسماء و صفات الهی می شود. و آنگاه عاشقی در کار نیست هر‏‎ ‎‏چه هست معشوق است و دیگر محلی برای جدایی باقی نمانده، عاشق در وجود معشوق‏‎ ‎‏فانی شده و طلب حاصل گردیده است. ‏

‏«... عشق خواه حقیقی و خواه مجازی سرانجام آدمی را به سوی کمال می کشاند زیرا‏‎ ‎‏خاصیت عشق آنست که جمیع آرزوها و آمال انسانی را به یک آرزو و منظور تبدیل می کند و‏‎ ‎‏یک چیز یا یک شخص را قبله ی دل می سازد و آیین دو قبلگی و شرک را از بن بر می افکند و‏‎ ‎‏این خود نوعی از توجیه و یکتا پرستی است. پس عشق چه بر صورت و چه بر معنی، کیمیای‏‎ ‎‏تبدیل کثرت به وحدت و آتشی است که بنیاد ... و اشراک را یکباره می سوزد و آنگاه این‏‎ ‎‏حالت، عاشق را از هواپرستی و کام جویی رهایی می بخشد و کمال نفسانی از جهت اخلاق و‏‎ ‎‏اوصاف نیز حاصل می شود که غایت خداپرستی نیز هست و اگر به چشم حقیقت بنگریم‏‎ ‎‏پرستش معشوق با چنین آثاری عین خداپرستی است برای آنکه مقصود اصلی از تمام اعمال‏‎ ‎‏و ریاضت، حصول کمال است و این کمال از هر طریق که حاصل شود بی گمان راه حقیقت‏‎ ‎‏است و مطلوب ظهور اوست ....»‏‎[2]‎

‏عشق در جای جای عالم هستی و افلاک ساری است و هیچ چیز بدون عشق نیست، لکن‏‎ ‎

مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 234

‏تنها عشق راستین و حقیقی، عشق الهی است. انسان طبیعتاً به دنبال کمال و آرمان خواه‏‎ ‎‏است. عشق مجازی هم نشانه ای برای عاشق است تا راه را گم نکند و به سر منزل مقصود‏‎ ‎‏برسد. چون سایه که مدلول آفتاب است و نشانی از نور عالم تاب آفتاب است و به خودی‏‎ ‎‏خود وجود ندارد. ‏

‏«عشق حقیقی، الفت رحمانی و الهام شوقی است، و ذات حق که واجد تمام کمالات‏‎ ‎‏است و عاقل و معقول بالذات است، عاشق و معشوق است. بالجمله عشق حقیقی، عشق به‏‎ ‎‏لقاء محبوب حقیقی است که ذات احدیت باشد؛ و ما بقی عشق ها مجازی است.»‏‎[3]‎

‏خاصیت عشق حقیقی آرمان خواهی و کمال جویی آنست. ‏

هر که را جامه ز عشقی چاک شد  او ز حرص و جمله عیبی پاک شد

مثنوی، دفتر اول، ب 22

‏این چنین عشقی زیبنده ی انسان است، عشقی معنوی و روحانی، عشقی که از صورت و‏‎ ‎‏ظاهر فراتر رفته و به الفت و انسی روحانی انجامیده، عشقی که دیگر در آن «من»ی باقی‏‎ ‎‏نمانده و عاشق در معشوق فانی گردیده است. و خاصیت عشق راستین در همین است که‏‎ ‎‏درون را از هر چه «غیر» تهی می سازد و بعد آن را از وجود معشوق پر می سازد لذا دوگانگی‏‎ ‎‏از میان برمی خیزد و اتحاد و یگانگی هویدا می گردد. ‏

‏مولوی، جرج هربرت و امام خمینی(س) هم حب الهی و عشق حق را برگزیده اند،‏‎ ‎یُحِبُّهُم و یُحِبُّونَه (‏سوره مائده، آیه 54) و در اشعارشان از درد مهجوری و هجران سخن‏‎ ‎‏می گویند. سالکی که فقط فراق دیده و هجران کشیده آن را درک تواند کرد. آنچه جالب توجه‏‎ ‎‏است حقیقت عشق است که آن را باید بدون تعصب نزد همه کس جست؛ از عارف و شاعر‏‎ ‎‏بزرگ مولوی در قرن سیزدهم میلادی (هفتم قمری)، جرج هربرت، شاعر ... قرن هفدهم‏‎ ‎‏انگلستان تا حضرت روح الله، احیاگر اسلام ناب در قرن بیستم، اشعارشان بازتاب شور و‏‎ ‎‏هیجان و طلب درونی آنها است که تشنه ی غرق شدن در دریای فیض الهی هستند. نه‏‎ ‎‏فریفته ی دنیا گشته اند و نه به بهشت میل کرده اند و فقط به عشق الهی و فنا فی الله‏‎ ‎‏می اندیشند. با اینکه به زمان و مکان متفاوتی تعلق دارند هر چند هر سه از عشق سخن‏‎ ‎‏می گویند لکن به قول حافظ: ‏

یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب

        کز هر زبانی که می شنوم نا مکرر است


مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 235

‏جرج هربرت‏

‏به نظر هربرت، شاعر انگلیسی پروتستان قرن 17، عشق عامل انسجام و حرکت جهان بوده،‏‎ ‎‏لازمه ی آن معرفت است و مراحلی دارد که سالک باید از این مراحل بگذرد، هربرت عشق‏‎ ‎‏را نیرویی تعریف می کند که خداوند در وجود انسان قرار داده تا او را برانگیزد که به سمت‏‎ ‎‏خداوند یعنی منبع هستی انسان باز گردد. و بدین معنا عشق هم اشتیاق است و هم نیاز.‏‎ ‎‏انسان طوری آفریده شده که به سمت خداوند حرکت می کند ولی از این مطلب نباید این‏‎ ‎‏استنباط شود که انسان بدون قدرت اختیار خلق شده، بلکه قرار دادن نیاز به عشق الهی در‏‎ ‎‏انسان به این دلیل است که انسان بدون کمک، شروع کننده خوبی نمی تواند باشد. بنابراین‏‎ ‎‏این کار خداوند لطفی است بر بشر که انسان را طوری برای عشق ورزیدن به وجود خود‏‎ ‎‏آفریده که بدون وقفه تا بی نهایت مشتاق رسیدن به خداوند باشد. در واقع این خواسته ی‏‎ ‎‏خداوند باید برای انسان منشأ مسرت باشد که خداند بخواهد انسان به سمت او حرکت کند‏‎ ‎‏زیرا این حرکت خود عین کمال انسان است، کمالی که همه ی موجودات به طور مستقیم و‏‎ ‎‏غیر مستقیم در پی آن هستند. اما انسان گاهی اوقات منبع کمال را بتهای زمینی مثل مال،‏‎ ‎‏قدرت، جاه و مقام فرض می کند و در نتیجه به کمال واقعی نمی رسد. ‏

‏عشق تنها وسیله ی عروج روح به درجات بالاتر است و این عشق باید با معرفت حمایت‏‎ ‎‏شده و پیش رود. این معرفت باید به صورت تجربه و علمی دورنی در وجود خود شخص به‏‎ ‎‏وجود آید. مرکز این معرفت قلب است و انسان برای کسب آن احتیاجی به حواس پنجگانه‏‎ ‎‏ندارد. این معرفت به صورت درکی آنی و بصیرتی است که در انسان پدید می آید و شرط آن‏‎ ‎‏خواسته ی شخص سالک، تزکیه ی نفس و خواست خداوند است. هربرت در شعر‏‎ ‎‎"‎Mattens‎"‎‏ می گوید: «عشق خود را برای کسب معرفت به من بیاموز؛ / تا اینکه این نور‏‎ ‎‏جدیدی [معرفت] را که من آموختم، / بتواند به من خالق و مخلوق را نشان دهد: / سپس‏‎ ‎‏همراه با اشعه ی خورشید قادر خواهم بود به سوی تو عروج کنم.» (20 - 17) معرفت به‏‎ ‎‏عشق منتهی شده و عشق به معرفت جدیدی منتهی می شود. طوری که در هر گاه انسان رشد‏‎ ‎‏تکامل بهتری پیدا می کند. ‏

‏عشقی که هربرت برای خداوند قائل است عشقی عرفانی است به این معنا که او حضور‏‎ ‎‏پیوسته خداوند را در موجودات و خودش جستجو می کند، او لحظه ی شادی خود را زمانی‏‎ ‎‏می داند که به لذت حضور دست یافته باشد. وی خود را مستأجری می داند که مالکش‏‎ ‎

مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 236

‏خداست. در شعر «گل» می گوید: ‏

‏«به عنوان مستأجر قدیمی خداوند به این نتیجه رسیدم که گستاخی نکنم» (2 - 1) ولی‏‎ ‎‏این مستأجر خداوند که وجود پاکش به امانت به او واگذار شده باید آن وجود را پاک به‏‎ ‎‏خداوند برگرداند. زیرا این انسان بهترین تجلی خداوند بر روی زمین است و فقط انسان‏‎ ‎‏است که آگاهانه می تواند از طریق عشق ورزیدن به خداوند به کمال برسد. در شعر ‏‎"‎The‎ ‎pulley‎"‎‏ «چنگک» می گوید: «وقتی که خداوند انسان را آفرید/ در حالیکه یک لیوان پر از‏‎ ‎‏نعمتهای خود را کنارش گذاشته بود؛ / گفت که بگذار بر انسان آنچه را می توانیم بریزیم‏‎ ‎‏(بدهیم): / بگذار تمام محاسن دنیا که به طور پراکنده هستند در این گنجایش قرار گیرند»‏‎ ‎‏(5 - 1). در شعر ‏‎"‎providence‎"‎‏ می گوید: «از بین تمام مخلوقات زمین و دریا/ فقط به‏‎ ‎‏انسان راه های شناخت خود را نشان دادی، - و برگ برنده را در دست انسان قرار دادی، / و‏‎ ‎‏او را منشی ستایش خود ساختی.» (8 - 5) ‏

‏خداوند به این دلیل نیروی خلاق عشق را در انسان به ودیعت نهاده زیرا این نیرو منسجم‏‎ ‎‏کننده ی عالم هستی، باعث تولد معنوی دوباره ی انسان، تزکیه ی انسان و چاره ی گناهان او‏‎ ‎‏است. در شعر ‏‎"‎love II‎"‎‏ می گوید: «تو با تمام مهربانی خود هم موجودات خود را شفا‏‎ ‎‏می بخشی [به خوبی هدایت می کنی] موجوداتی که با شهوتهای بی پایان بیمار شده بودند.»‏‎ ‎‏ (12 - 11) ‏

‏عشق از نظر هربرت نیروی خلاق، هستی است. در شعر ‏‎"‎love I‎"‎‏ می گوید: «عشق فنا‏‎ ‎‏ناپذیر که خالق این چارچوب با عظمت هستی» ...‏1‏ در این شعر منظور هربرت از چارچوب‏‎ ‎‏با عظمت، آسمان و زمین و کل هستی است. این نیروی خلاق باعث تجدید حیات معنوی‏‎ ‎‏انسان نیز می شود. در این حیات معنوی جدید عاشق به نحوی دیگر می بیند و می شنود. به‏‎ ‎‏نظر او همه ی ذرات و موجودات به سمت خداوند در حال حرکت بوده و مشغول ستایش او‏‎ ‎‏هستند. ستایشی که به خاطر خود خداوند است نه برای کسب بهشت و رهایی از عذاب‏‎ ‎‏الهی. در جواب این عشق خالصانه خداوند نیز جواب انسان را می دهد و این جواب و‏‎ ‎‏رضایت خداوند برای فرد مسیحی کافی است. در شعر ‏‎"The collar"‎‏ می گوید «من فکر‏‎ ‎‏کردم که کسی را فرزند خطاب می کند/ و من جواب دادم سرور من (5 - 34) این ندا را‏‎ ‎‏هربرت در درون خود که همان قلب است احساس می کند. آرزوی بزرگ هربرت این است‏‎ ‎‏که اجازه ی عشق ورزی به خداوند را پیدا کند و همینکه خداوند او را فرزند خطاب می کند‏‎ ‎

مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 237

‏انگار که وی مجوز عشق به خداوند را گرفته و این برای او مسرت واقعی است. و تأخیر ندای‏‎ ‎‏حق برای او بدترین عذاب است. لیکن برای اجابت دعای خود، سالک باید خود را از‏‎ ‎‏آلودگی دور کند و بر وسوسه های شیطانی درون خود غلبه یابد. در شعر ‏‎"Miserie"‎‎ ‎‏می گوید: «در ابتدا انسان گنیجه ای بود، / که در باغ بهشت بود: / شکوه و جلال/ چهره و‏‎ ‎‏قلب او را زینت داده بودند. / ولی گناه او را فریب داد. هم اکنون/ او تکه ای گوشت است،‏‎ ‎‏بدون .... / که خود را به درگاه نعم الهی برساند: / یک ظرف متلاطم که به سوی هر چیز‏‎ ‎‏می رود/ جز خودش: / خدای من، مقصودم خودم هستم.» (78 - 68) ‏

‏تنها راه تزکیه انسان نیز از طریق عشق الهی است که او را به مرتبه ای می رساند که به اصل‏‎ ‎‏خویش برمی گردد و عطایای الهی که در درونش نهفته است مانند گل شکوفا می گردد. در‏‎ ‎‏شعر «گل» ‏‎The Flower‎‏ می گوید: «من هم اکنون در میانسالی شکوفا می شود/ بعد از‏‎ ‎‏بسیاری مردنها [کشتن نفس اماره] من زنده مانده و می نویسم، / من بار دیگر بوی شبنم و‏‎ ‎‏باران را حس می کنم، / و از سرودن شعر خوشایند هستم: آه، تنها نور من/ (9 - 36) لیکن‏

‏برای رسیدن به این مرحله نه تنها تلاش انسان بلکه کمک قدیسین، پیامبران و خداوند از‏‎ ‎‏شروط اصلی است. آنها و مخصوصاً عیسی مسیح نه تنها شادی و آسایش مسیحیان هستند‏‎ ‎‏بلکه الگوهای ایده آل انسان کامل می باشند و پیروی از آنها موفقیت سالک را در طی طریق‏‎ ‎‏عشق الهی تضمین می کند. در شعر ‏‎"Divinitie"‎‏ می گوید» «مسیح، بصیرتی است که برای‏‎ ‎‏اولین بار راز شراب آسمانی عشق را نوشید»‏9‏ و به سمت ذات خداوند عروج یافت. از نظر‏‎ ‎‏مسیحیان انسان زمانی به تکامل و خوشی واقعی می رسد که حضور خداوند را در قلب خود‏‎ ‎‏حس کند به این معنا که صفات الهی را در خود به وجود آورده و به تمثال خداوند در آمده،‏‎ ‎‏خدا گونه شود. همانطور که مسیح خداگونه شد. شرح این مراحل اعم از بی قراری روح‏‎ ‎‏انسان برای قرب به خدا، تزکیه و احساس حضور خداوند در وجود شخص با استفاده از‏‎ ‎‏تصاویر ذهنی مناسب در اشعار هربرت نشان داده شده اند. ‏

‏از جمله سمبل هایی که در اشعار هربرت به کار رفته اند می توان شراب، آتش، پرواز، بال‏‎ ‎‏و شیرینی را اسم برد. هربرت عشق را به شراب تشبیه می کند که شیرینی آن اصل جدیدی‏‎ ‎‏در حیات معنوی انسان ایجاد می کند. در شعر ‏‎"The Agonie"‎‏ می گوید: «عشق آن‏‎ ‎‏آشامیدنی شیرین و الهی است، / که خدای من آن را مثل خون می داند، ولی من، به عنوان‏

‏شراب» (8 - 17) در موارد دیگر شراب وسیله ای برای پرواز و عروج به مراحل بالاتر‏‎ ‎

مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 238

‏می شود. در ‏‎"The Banquet"‎‏ می گوید: «شراب سرانجام بال می شود. / زیرا به وسیله ی‏‎ ‎‏آن من به سوی تو پرواز می کنم: (4 - 42). تبدیل شراب به بال به معنای غنای روحانی‏‎ ‎‏است که از طریق وساطت و شفاعت عیسی مسیح انجام می شود که عواملش نان و شراب مقدس‏‎ ‎‏هستند. ثمره ی این وساطت و این نوشیدن شراب مقدس لحظه ی حضور خداوند در بنده‏‎ ‎‏است که هربرت آن لحظه را با استفاده از اشاراتی به شیرینی و شکوفا شدن گلها تشبیه‏‎ ‎‏می کند. در شعر ‏‎"The Glance"‎‏ می گوید: «من احساس مسرت شیرینی (‏‎Sugared‎‏)‏‎ ‎‏کردم، / که از همه ی مهربانی هایی که دیگران کرده بودند، / نشان داده بودند، عطا کرده‏‎ ‎‏بودند، در قلبم فزونی یافت، / و قلبم را در بر گرفت.» (8 - 5) در شعر ‏‎"The Flower"‎‎ ‎‏غنای روحانی نه تنها با استفاده از طعم شیرینی بلکه با تشبیه به شکوفا شدن گلها نشان داده‏‎ ‎‏شده است. هربرت می گوید: «چقدر تازه، خدای سرور من، چقدر شیرین و تمیز/ برگشت‏‎ ‎‏تو در وجود من است: مثل گلهایی که در فصل بهار: / که علاوه بر زیبایی خود، / حتی از‏‎ ‎‏یخبندان کهنه هم مسرت می آفرینند. / غم از بین می رود/ مثل برف در ماه مِی (‏‎May‎‏) /‏‎ ‎‏گویی که اصلاً چنین سرمایی نبوده» (7 - 1) در این شعر علاوه بر تشبیه غنای معنوی به‏‎ ‎‏شکوفا شدن گلها، قدرت دیگر عشق که بر طرف کردن آلام انسان است نیز نشان داده شده‏‎ ‎‏است. ‏

‏ از جمله تصاویر ذهنی که در شعر هربرت زیاد به کار برده شده است تصویر آتش‏‎ ‎‏می باشد. هربرت آتش را عامل دو چیز می داند: 1 - از بین بردن گناهان 2 - افزودن عشق‏‎ ‎‏خداوند در قلب سالک. شعله ی عشق الهی قلب را شعله ور می کند، گناهان او را در بر گرفته‏‎ ‎‏از بین می برد و عشق الهی را جانشین آن می کند. هربرت در ‏‎"Love III" ‎‏ می گوید: «گرمای‏‎ ‎‏ابدی و فناناپذیر! بگذار شعله ی بزرگت (با عظمت) / آن چیز کم اهمیت تر [آروزهای‏‎ ‎‏دنیوی] را به خود جذب کند. بگذار آن شعله ها، / که کلمات [آرزوها] را از بین می برند، اول‏‎ ‎‏آنها را رام کند [خوب جهت دهند]، / و در قلبهای ما آتش آرزوهای خوب و واقعی را‏‎ ‎‏شعله ور سازند، / تا مگر شهوات ما را از بین برده، و راه تو را در قلب ما هموار کند.» (5 - 1) ‏

‏در اشعار هربرت آتش با گرما و انرژی خود قلب سالک را از آلودگی ها پاک کرده و او را‏‎ ‎‏برای رسیدن به قرب الهی مشتاق تر می کند. نور آتش نیز سالک را برای عبور از طریق عشق‏‎ ‎‏راهنمایی می کند تا آنجا که قلب سالک محراب الهی (‏‎Altar‎‏) می شود و عشق را که درکی‏‎ ‎‏ذهنی است تجربه می کند. ‏


مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 239

‏مولوی‏

‏عشق نیروی نهفته در همه ی موجودات است که آنها را به سمت کمال مطلق سوق می دهد.‏‎ ‎‏سالک در طی طریق خود مراحلی را طی می کند تا به اصل خویش باز گردد، جایگاه خود را‏‎ ‎‏در هستی پیدا کند و بر اساس ذات و سرنوشت خود به کمال برسد. ‏‎Fowlie‎‏ عشق الهی را‏‎ ‎‏اشتیاق کل هستی برای خدا گونه شدن تعریف می کند. در واقع ارزش هر انسانی بستگی به‏‎ ‎‏درجه شناخت او نسبت به حقیقت مطلق و فنای او در آن حقیقت از طریق عشق دارد. از‏‎ ‎‏انواع عشق می توان عشق طبیعی، فلسفی، کیهانی و الهی را نام برد. تجلی عشق را به‏‎ ‎‏صورتهای مختلف می توان مشاهده کرد. ‏

‏شاعران و نویسندگان مختلف به نحوی در مکتوبات خود نجوای روح عاشق خود را‏‎ ‎‏عرضه داشته اند و بدین وسیله تجربه های مراحل رسیدن به کمال خود را برای رهروان بیان‏‎ ‎‏کرده اند طوری که با بررسی اشعار و نوشته های عاشق ذات الهی می توان به درجات و‏‎ ‎‏مراحلی که سالک به آنها رسیده پی برد و الگویی برای انسان کامل شدن پیدا کرد. ‏

‏از جمله افرادی که نمادهای عشق الهی در آثارشان به طور همه جانبه به چشم می خورد‏‎ ‎‏مولانا شاعر فارسی زبان قرن ششم است. از نظر مولانا عشق به عنوان قدرت خلاق جهان به‏‎ ‎‏علاوه ی نیاز و اشتیاق مطرح است. وی معرفت را لازمه ی عشق می داند و مراحلی را برای‏‎ ‎‏وارد شدن به حیطه ی عشق الهی لازم می داند ولی اعتراف می کند که عشق تجربه ای است که‏‎ ‎‏بیان آن با این زبان الکن میسر نیست. ‏

حدیث عشق را هم از عشق باید جست که او، چه آینه، هم ناطق است و الکن

غزل 2074

هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم، خجل گردم از آن

مثنوی، دفتر اول، داستان کنیزک

‏عشق هم اشتیاق است و هم نیاز، ابن العربی می گوید که آفرینش جهان به وسیله ی عشق‏‎ ‎‏الهی است. خداوند گنجی مخفی بود که عاشق شناخته شدن بود بنابراین عالم را آفرید تا او‏‎ ‎‏را دوست بدارد. پس عشق، اشتیاق خداوند است برای شناخته شدن: از طرف دیگر هستی‏‎ ‎‏به کمال نمی رسد مگر اینکه عاشق وار پا به مرحله ی عشق الهی بگذارد. ‏

عاشقی که عشق را نشناخته  خویش را محتاج هر در ساخته

غزل 2332


مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 240

لذت هستی نمودن نیست را عاشق خود کرده بودی نیست را

مثنوی، دفتر اول، 606

چون جان اندر جهان گر نا پدیدم،  چون عشق عاشقان گر بی نشانیم

ولیک آثار ما پیوسته ی تست که ما، چون جان، نهانیم و عیانیم

غزل 1536

‏ولی لازمه ی این عشق معرفت است. معرفتی که با رحمانیت خداوند ارتباط پیدا می کند.‏‎ ‎‏مرکز این معرفت قلب است که حقیقت وجودی اوست. این معرفت به کسانی افاضه‏‎ ‎‏می شود که آگاهانه خواستار آن باشند. بعد از هر معرفتی عشقی جدید و بعد از هر عشقی‏‎ ‎‏معرفتی دیگر کسب میشود و این دور کماکان ادامه دارد و شرط ورود به راه معرفت و عشق‏‎ ‎‏الهی، تزکیه ی نفس است. ‏

هر کسی ز اندازه ی صیقل دلی  غیب را ببیند به قدر صیقلی

هر که صیقل بیش کرد او بیش دید بیشتر آمد و را صورت پدید

مثنوی، دفتر دوم، 10و 2909

‏در دیدگاه مولانا به وسیله ی عشق و به خاطر عشق عالم هستی انسجام دارد.‏

آفرین بر عشق کل اوستاد صد هزاران ذره را داد اتحاد

همچو خاک مفترق در رهگذر یک سبوشان کرده است این کوزه گر

مثنوی، دفتر دوم، 8 - 3727

‏این قدرت خلاق و انسجام دهنده باعث زیبا شدن هستی، بر طرف شدن زشتی ها،‏‎ ‎‏پوچی ها و نخوت هاست. ‏

شاد باش ای عشق ای سودای ما  ای طبیب جمله علت های ما

مثنوی، دفتر اول، 23

‏بر اثر عشق، عاشق به گونه ای دیگر می بیند، می شنود و جهان را درک می کند. وی جهان‏‎ ‎‏را عکس رخ یار می بیند و احوال خود را نشانه های عشق بی نشان. ‏

ور به خشم و جنگ قهر؟ اوست ور به صلح و عذر عکس مهر اوست

ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ

مثنوی، دفتر اول، 3 - 1512

روان شد اشک یاقوتی، 


مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 241

ز راه دیدگان، اینک

ز عشق بی نشان آمد

نشان بی شان اینک!

غزل 1315

‏و این به ظاهر بی نشان، ذات باری تعالی است که احکام وی در قرآن، سیره ی نبوی و‏‎ ‎‏احادیث ائمه ی اطهار وجود دارد و پیروی از آنهاست که عاشق را به سر مقصود می رساند.‏‎ ‎‏وگرنه پیروی از افراد و عشق زمینی جز ننگ و خواری به دنبال ندارد. ‏

هر چه جز عشق خدای احسن است  گر شکر خواریست آن جان کندن است

مثنوی، دفتر دوم، حکایت پیامبر (ص) و بیمار

‏از نظر مولانا عشق های زمینی از آنجا که عشق به آفریده ی خداست به نحوی عشق‏‎ ‎‏ورزیدن به ذات باری تعالی است. لیکن به شرط آنکه معشوق زمینی بت نشده و سالک،‏‎ ‎‏عشق به موجود زمینی را به عنوان تمرینی برای عشق ورزیدن به ذات باری تعالی به حساب‏‎ ‎‏آورد. ‏

صورت یاری که سوی او شوی  از برای مؤمنی اش میروی

پس به معنی سوی بی صورت شدی  گر چه ز آن مقصود غافل آمدی

پس حقیقت حق بود معبود کل کز پی او قسمت سیران سبل

لیک بعضی روی سوی دم کرده اند  گر چه سر اصلت سر گرم کرده اند

مثنوی، دفتر ششم، 6 - 3753

‏ولی یافتن اصل خویشتن ممکن نیست جز اینکه بنده، بندگی خود را درک کرده و آگاه‏‎ ‎‏باشد که وجودش خداگونه بوده است و باید آن را پاک و خداگونه سازد تا غیر از وجود حق‏‎ ‎‏تعالی در وجودش نباشد. ‏

وقت آن آمد که من عریان شوم جسم بگذارم سراسر جان شوم

مثنوی، دفتر ششم، 613

عشق آن شعله است کو چون برفروخت هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت

تیغ لا در قتل غیر حق براند  در نگر که بعد لا دیگر چه ماند

ماند لا الله و باقی جمله رفت  شاد باش العشق شرکت سوز رفت

مثنوی، دفتر پنجم، 60، 587

در جسم من، جانی دیگر


مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 242

در جان من جان دگر 

با آن من آنی دگر

زیرا به آن پی برده ام!

غزل 371

‏مولانا به «آن» پی برده زیرا از بند سگ طبعی رهایی جسته، آگاهانه تزکیه ی نفس کرده و‏‎ ‎‏بر منِ شیطانی خویش غلبه کرده، منِ جدیدی که منِ تکامل یافته است برای خود کسب‏‎ ‎‏کرده، مرده تا زنده شده. ‏

مرده شو تا مخرج الحی الصمد زنده ای زین مرده بیرون آورد

مثنوی، دفتر پنجم، 551

‏این مردن مستلزم ریاضتها و مشقات است. برای سالک طی طریق مهم است. از نظر‏‎ ‎‏عاشق، عشق قماری است که شرکت در آن مهم است و عاشق هر لحظه منتظر باختهای‏‎ ‎‏گوناگون است. ‏

آن یکی بازی که بد من باختم  خویشتن را در بلا انداختم

در بلا هم می چشم لذات او  مات اویم، مات اویم، مات او

مثنوی، دفتر دوم، 7 - 2046

‏با پیمودن طی طریق است که انسان عملاً ندای حق را لبیک گفته و بهترین نمودار‏‎ ‎‏خداوند و مستجاب الدعوه می شود. ‏

یک لحظه بلانوش ره عشق قدیمیم  یک لحظه بلی گوی مناجات الستیم

عزل 1477

‏قدرت خداگونه شدن را خداوند فقط در وجود انسان نهاده و به این دلیل باید انسان‏‎ ‎‏مرتب متذکر گردد که با امانت الهی را به دوش دارد و نباید به خاطر زندگی دنیوی جایگاه با‏‎ ‎‏عظمت خود را در هستی از یاد ببرد. ‏

گفت پیغمبر که حق فرموده است  من نگنجم در خم بالا و پست

در دل مؤمن بگنجم ای عجب  گر مرا جویی در آن دلها طلب

مثنوی، دفتر اول، 4 - 2653

‏انسان مؤمن یعنی انسان کامل، انسانی که مرحله ی فنا یعنی احساس عدم وابستگی به‏‎ ‎‏دنیای خاکی را گذرانده و وارد مرحله ی بقا شده است، مرحله ای که انسان خود را ماورای‏‎ ‎‏عقل و احساس دیده و خود را آگاهانه در جهانی می بیند که همه ی ذراتش به هم و به او‏‎ ‎

مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 243

‏متصل بوده و خداگونه اند. ‏

گنج مخفی بود ز پری جوش کرد خاک را سلطان اطلس پوش کرد

گنج مخفی بود ز پری جوش کرد خاک را تابان تر از افالک کرد

مثنوی، دفتر اول، 3 - 2862

‏برای بازگشت به این گنج مخفی، عشق عامل و نیروی محرک است و شرح این عشق در‏‎ ‎‏اشعار شعرای سالک با استفاده از تمثیل ها و نماد ها و تصاویر ذهنی رهنمای راه دیگر‏‎ ‎‏سالکان است. در واقع به کار بردن هر تصویر ذهنی و سمبل، نشان دهنده ی مرحله ای است‏‎ ‎‏که سالک در آن قرار دارد. از جمله تصاویر ذهنی و سمبل هایی که در اشعار مولانا زیاد به‏‎ ‎‏چشم می خورد می توان از شراب، خرابات، آتش، ساقی، جام، شکر و پرواز نام برد. ‏

‏طرز روبه رو شدن و برخورد عاشقانه ی مولوی با مسائل عرفان و عشق و بیان‏‎ ‎‏شاعرانه اش چنان است که سخن ویژگی های خاص خود را دارد و هر سمبل و رمزی‏‎ ‎‏بیشتر در شعرش یک تجربه ی روانی اوست که حالت درونی خود او را تصویر می کند تا یک‏‎ ‎‏اصل پذیرفته شده از قبل و قراردادی، و هر چه در اشعار او بیشتر تعمق کنیم این اصالت‏‎ ‎‏کارش بیشتر چهره می نماید.» (فاطمی، ص 219) به عنوان مثال اگر به شراب و دیگر‏‎ ‎‏وابسته هایش دقت کنیم می بینیم که این شراب، شراب انگور نیست این شراب از خمی‏‎ ‎‏است که اگر سرپوش از آن بردارند بویش آسمان را مست می کند و چنان شرابی است که‏‎ ‎‏قطره ای از آن مزاج دریای غم را شادمان می کند. ‏

از خم آن می که گر سرپوش برخیزد ازو

 بر رود بر چرخ بویش، مست گردد آسمان

ز آن می کز قطره ی جانبخش دل افروز ازو

 می شود دریای غم همچون مزاجش شادمان

مثنوی، دفتر چهارم، 208

‏و این شراب همان دیدار معشوق است و نظر کردن بدان یار ازلی است که بسی مستی‏‎ ‎‏می آورد. ‏

‏مردم پاک دل چون شراب صافی به عالم بالا می رود و روحشان در عروج است و‏‎ ‎‏بی خبران عشق را که چون دُردی در بن ظرف ما مانده اند نباید در نظر داشت. ‏

تو صافان بین که بر بالا دویدند  به دُردی کان به من بنشست منگر

مثنوی، دفتر دوم، 283


مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 244

روز الست جان تو، 

خورد می ای ز خوان تو، 

خواجه ی لامکان توئی، 

بندگی مکان مکن!

غزل 1827

گریه به باده خنده کن مرده به باده زنده کن

 چون که چنین کنی بتا بس بنواست کار من

مثنوی، دفتر چهارم، 127

مائیم چو می جوشان، 

از خم خراباتی

گر چه سر خم بسته، 

از «که گِل» پنداری

از جوشش می «که گل»

شد بهر خم رقصان!

والله که از این خوشتر، 

نبود به جهان کاری!!

غزل 2599

‏ساقی، این می خداوند است یا نور خداوند است که در دل عاشقان جلوه گر میشود. ‏

عشق جوشد باده ی تحقیق را  او بود ساقی نهان صدیق را

غزل 1676

‏جامی که این ساقی در آن شراب را می ریزد در بعضی موارد وجود خودش است که در این‏‎ ‎‏صورت چهره‏‏‎‏‏ ی معشوق و دیدار او را به شراب تصویر کرده است: ‏

دیدن خسرو ز من شعشه ی عقار من

 سخت خوشست این وطن می نروم از این سرا

مثنوی، 1/39

‏و در موارد دیگر مقصود پیامبر اسلام است: ‏

صحابیان که برهنه به پیش تیغ شدند خراب و مست بدند از محمد مختار

غلط محمد (ص)  ساقی نبود جامی بود پر از شراب و خدا بود ساقی ابرار

مثنوی، دفتر سوم، 33

‏مولانا در بسیاری موارد جام را شراب، یا جسم و روح حیات سالک به حساب می آورد‏‎ ‎

مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 245

‏ولی در تمام موارد، مستی جام حق لازم وارد شدن به روند عشق الهی است. ‏

من بی دل و دستارم، در خانه ی خمارم یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه

2، 5، 120

جهد کن کز جام حق یا بی نوی،  بی خود و بی اختیار آنگه شوی، 

آنگه آن می را بود کل اختیار   تو شوی معذور مطلق مست وار

هر چه کوبی، کُفته ای می باشد آن  هر چه روبی، رفته ای می باشد آن

مثنوی، دفتر پنجم، حکایت جواب به جبری

‏بدین طریق عاشق از همه ی دشواریها و مسؤولیتهای دو جهان فارغ می گردد و تازه و نو‏‎ ‎‏می شود و رستگاری را در مستی می یابد در حالی که آتش عشق الهی او را سپند وار‏‎ ‎‏می سوزاند. ‏

جان به هزار ولوله بهر تو گشت حامله کآتش عشق خویش را تو به سپند می دهی

مثنوی، دفتر پنجم، 227

‏آتش با حرارت خود هم متعلقات دنیوی و گرایش های غیر الهی سالک را از بین می برد و‏‎ ‎‏هم او را مشتاق تر از همیشه به سمت لقای پروردگار هدایت می کند. نور ایجاد شده توسط‏‎ ‎‏آتش نیز راهنمای راه سالک است. ‏

عشق آن شعله است کو چون برفروخت هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت

مثنوی، دفتر پنجم، 587

ای سلامت گو سلامت مر تو را  ای سلامت چو رها کن تو مرا

جان من کوره است با آتش خوش است کوره را این بس که خانه آتش است

همچو کوره عشق را سوزید نیست  هر که او زین کور باشد کوره نیست

مثنوی، دفتر دوم، 7، 1355

‏در مواردی شاعر گاه عشق را در میان برج نور می بیند که در میان آن برج نور آتشی‏‎ ‎‏شگرف شعله می کشد و این تصویر را چنان ادامه می دهد که فضایی قدسی و ملکوتی با‏‎ ‎‏سمبل هایی عرفانی ایجاد می کند. ‏

بدیدم عشق را در برج نوری درون برج نروی اَه چه ناری

چو اشتر مرغ جانهاگرد آن برج  غذاشان آتشی بس خوشگواری

ز دور استاده جانم در تماشا به پیش آمد مرا خوش شهسواری


مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 246

یکی رویی چو ماهی ماه سوزی یکی مریخ چشمی پر خماری

مثنوی، دفتر چهارم، 9 - 46

‏در جای دیگر عشق را در سوزندگی و اینکه هر چند پیشش بیاید آن را فرو می خورد به‏‎ ‎‏صورت آتش تصویر کرده است بلکه آتش را حاصل شعله های عشق می داند. ‏

آتش فرزند ماست تشنه و دربند ماست هر دو یکی می شویم تا نبود اختلاف

مثنوی، دفتر سوم، 129

‏«نسبت دادن فرزندی به آتش و تشنه و در بند تصویر کردن آن، خاص تصویرگری مولوی‏‎ ‎‏است. آتش که قبای لعلگون بر اندام خویش پوشیده است، شعله از عشق گرفته است. ‏

ای آتش لعلین قبا از عشق داری شعله ها

 بگشاده لب چون اژدها هر چیز را در می کشی

مثنوی، دفتر هفتم، 147

‏گرمی عشق باعث ایجاد سنخیت بین آتش و عاشق شده است، آتش را به صورت‏‎ ‎‏شخصی رخ برافروخته تصویر کرده است و از فیض معشوق حقیقی سخن می گوید. ‏

همه آتش گل گویا شد و با ما می گفت جز لطف و کرم دلبر ما هیچ مگو

مثنوی، دفتر پنجم، 64

‏مولوی مجموعاً تصویر آتش را اکثراً برای عشق پویا و مثبت به کار می برد که عاشق جان‏‎ ‎‏خود را به آن تقدیم می کند. ‏

شرابم آتش عشق است و خاصه از کف حق، 

 حرام باد حیاتت، که جان حطب نکنی

غزل 3061

‏لیکن سوختن در آتش عشق جان عاشق را خوش است زیرا نهایتاً به او شیرینی وحدت با‏‎ ‎‏کل هستی و غرقه شدن در عشق الهی را می چشاند. تصاویر ذهنی شیرینی و پرواز، همه‏‎ ‎‏حکایت از به دست آوردن جان دوباره پس از مردن در راه معشوق را نشان می دهد. شکر،‏‎ ‎‏رمزی است از وصل و رسیدن لطف و عنایت های معشوق ازلی و شور عشق. ‏

چونک کند شکرفشان عشق برای سرخوشان

 نرخ و نبات بشکند چاشنی بلای من

مثنوی، دفتر چهارم، 119


مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 247

‏در شیرینی شکر، معشوق همه ی رنج ها و سختی ها را فراموش می کند. این شکر نیز با‏‎ ‎‏شکری که از نیشکر می گیرند تفاوت دارد. شکر مولانا رمزی است از القاب جان: ‏

توشین و کاف وری را خود مگو شکر که هست ازنی

 مگو القاب جان می یکی نقش و کلامی را

مثنوی، دفتر اول، 47

‏از نظر مولانا جهان مانند بازاری است که در هر طرفش دکان های زیادی است. ولی‏‎ ‎‏انسان باید در دکان کسی بنشیند که از عشق خبر دارد و در دکانش شکر دارد. ‏

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران

 به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

مثنوی، دفتر دوم، 22

‏نه تنها خوردن شکر بلکه خوردن چیزهای شیرین دیگری مثل حلوا نیز نشان دهنده ی‏‎ ‎‏حالت حضور وصل و استفاضه از تجلی وجود را به صورت رمز بیان می کند. ‏

مرا حلوا هوس کردست حلوا  میفکن وعده ی حلوا به فردا

دل و جانم بدان حلوات پیوست  که صوفی را صفا آرد نه صفرا

مثنوی، دفتر اول، 70

‏از دیگر تصاویر ذهنی که در اشعار مولانا به چشم می خورد تصویر پرواز است که آن را‏‎ ‎‏به معانی مختلف از جمله دور ماندن از اصل خویش، طغیان و سرکشی انسان و حرکت به‏‎ ‎‏سمت اصل خویش و جایگاه روحانی به کار برده است. ‏

مست جام حق شوم، فانی مطلق شوم، 

پر برارم در عدم، بر پرم در لا مکان!

همچو ذره، مر مرا رقص باره کرده ای، 

پای کوبان پای کوب، جان دهم ای جانِ جان

غزل 2086

مثل بلبل مستم، قفس خویش شکستم سوی بالا بپریدم که من از چرخ بلندم

مثوی، دفتر سوم، 295

بس کن، گفتار رها کن، باز شهی قصد هوا کن

 باز روی باز بدان شه، با شه خود عهد و وفا کن

مثنوی، دفتر پنجم، 65


مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 248

‏عشق الهی در اشعار امام خمینی(س) ‏

‏در مورد اشعار امام خمینی(س) به چند نکته بایستی توجه داشت. یکی آنکه امام رسالتی‏‎ ‎‏پیامبر گونه بر دوش داشت تا ملتی را پس از سالها و قرنها زندگی در زیر یوغ ظلمت و‏‎ ‎‏گمراهی به سوی آشیانه ی نور و به مهمانی آفتاب رهبری نماید. ‏

‏«امام، گاه که از این وظیفه ی سنگین فراغتی می یافت، در خلوت و اوقات خاص، به یاری‏‎ ‎‏سخنان موزون، آبی بر آتش درون می افشاند و با زبان شعر، حدیث درد فراق را با دلدار‏‎ ‎‏یگانه باز می گفت. حضرت امام(س) هرگز سر شعر و شاعری نداشت و خود را به این پیشه‏‎ ‎‏سرگرم نساخته بود. آن عاشق صادق هرگاه از ادای وظیفه و رسالت خویش فراغتی حاصل‏‎ ‎‏می کرد شرح درد مهجوری را در قالب الفاظ و کلمات موزون بر ورق پاره ای رقم می زده. او‏‎ ‎‏مقصدش شعر و شاعری نبود بلکه شعر نیز جلوه ای از جلوه‏‏‎‏‏ های روح بلند و متعالی او بود.‏‎ ‎‏شعر او ه مثابت «اَرِحنا با بلال» است. شعر او نجوای عاشقانه ی روح هیجان زده و بی تابی‏‎ ‎‏است که در خلوت تنهایی با به کارگیری کلمات، راز دل دردمند خویش را با محبوب باز گفته‏‎ ‎‏و با معبود به راز و نیاز پرداخته است. او قافیه اندیش نبوده و به گفته ی مولانا هر گاه خون در‏‎ ‎‏درونش جوشش کرده از شعر بدان رنگی داده است. آن بزرگ خود در باب شعرگویی‏‎ ‎‏خویش فرموده: ‏

‏«باید به حق بگویم که نه در جوانی، که فصل شعر و شعور است و اکنون سپری شده، و‏‎ ‎‏نه در فصل پیری، که آن را هم پشت سر گذاشته ام، و نه در حال ارذل العمر، که اکنون با آن‏‎ ‎‏دست به گریبانم، قدرت شعر گویی نداشتم.»‏‎[4]‎

‏دیگر نکته اینکه الفاظ ظاهری هیچ گاه قدرت تشریح حال درون و باطن را ندارد. آنچه که‏‎ ‎‏در سر ضمیر انسان حقیقت جو و آگاه به مسائل روحانی و معنوی می گذرد در قالب کلمات‏‎ ‎‏نمی گنجد. از طرفی در جهت انتقال این مفاهیم به ناچار به همین الفاظ و کلمات روی‏‎ ‎‏می آوریم لکن این کلمات و الفاظ صرفاً نشانه ای است از غوغا و هیجانات روحی: این الفاظ‏‎ ‎‏فی نفسه ارزشی ندارد مگر اینکه انسان را به کشف اسرار درونی و رسیدن به منبع نور‏‎ ‎‏کمک نماید. لذا تفاوتی است بین ظاهر و باطن الفاظ .  در ظاهر این الفاظ همان است که‏‎ ‎‏دیگران نیز آن را به کار برده و می برند ولی در کنه و اعماق این دریای مواج مرواریدهایی‏‎ ‎‏نهفته است که تنها غواصان جسور و بی باک راه بدان توانند پیدا کرد. ‏

معانی هرگز اندر حرف ناید  که بحر ملزم اندر ظرف ناید


مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 249

‏لذا تفسیر و تعبیر این الفاظ که به صورت رمز و استعاره بیان گردیده به طبعی سرشار و‏‎ ‎‏دلی به زلالی آب چشمه و قلبی خاضع و خاشع نیازمند است. چون خود این الفاظ و اشعار‏‎ ‎‏از دلی سوخته و جانی سودا زده برخاسته ، فقط دلسوختگان را توانایی درک آن است و هر‏‎ ‎‏کسی را فهم حقایق آن میسر نگردد. ‏

‏مضمون اصلی شعر حضرت امام(س) نیز عشق الهی است. در فرهنگ دیوان امام‏‎ ‎‏خمینی(س) به نقل از «مصباح الشریعه» باب «حب» چنین آمده است: ‏

قال الصادق علیه اسلام: 

حُبٌّ الله اذا أضاءَ عَلی سررِّ عَبدٍ أخِّلاهٌ عَن کُلِّ شاغِلٍ، وَ کُلِّ شاغِلٍ، وَ کُلٌّ ذِکرٍ سِوَی الله‎ ‎- تعالی - ظُلمَهٌ

 (ص 228 – 227) [5]

‏و در لمعات فخر الدین عراقی آمده است که: ‏

‏«عشق آتشی است ک چون در دل افتد هر چه در دل یابد همه را بسوزاند تا حدی که‏‎ ‎‏صورت معشوق را از دل محو کند.»‏‎[6]‎

‏و اشعار حضرت امام(س) مملو از چنین عشقی بود. شهید آوینی می گوید: «حضرت‏‎ ‎‏روح الله شیدا و شوریده ی حق بود و تمنای لقاء الله داشت و به زبان دل، موسی وار «‏رب‎ ‎ارنی انظر الیک‏» [143: 7]  می گفت. چنین کسی را شعر برمی گزیند که در جستجوی‏‎ ‎‏شیفتگان و شورید گان است تا در کلامشان بجوشد. این شعر نیز از سنخ «وحی» است و از‏‎ ‎‏فیوضات خاص رحمانی به توسط روح القدس نزول می یابد بر مهبط قلب و از آنجا‏‎ ‎‏چشمه سان می جوشد؛ و شعر آن است که بجوشد و بیرون بریزد و سرازیر شود، بی اختیار و‏‎ ‎‏در عین شوریده حالی و بیخودی ... و هر چه این بیخودی بیشتر، بهتر.»‏‎[7]‎

‏و با چنین شوریدگی است که حضرت روح الله به وصف حب الله پرداخته و مستغرق‏‎ ‎‏دریای احدیت می گردد. حجاب ها و منیت ها از میان برمی خیزد و عاشق دلباخته سر از پا‏‎ ‎‏نشناخته پای در راه پر خطر عشق می نهد. ‏

ناز پرورده تنعم نبرد راه بدوست عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد

حافظ، بند 113

‏تعابیر و اصطلاحات اشعار امام خمینی(س) در وصف عشق الهی و لقاء الله همانهاست‏‎ ‎‏که عرفا و شاعران بزرگ از آن بهره جسته اند. در مقدمه ی دیوان امام خمینی(س) به پاره ای‏‎ ‎‏از این اصطلاحات اشاره شده است از آن جمله «رخ»، «زلف»، «خال»، «لب»، «چشم»،‏‎ ‎

مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 250

‏«می»، «شراب»، «ابرو» است. مراد از رخ تجلی جمال حضرت حق است که سبب ایجاد‏‎ ‎‏اعیان عالم و ظهور اسماء الهی است و نیز گفته اند مقصود از رخ، لطف الهی است «(فرهنگ‏‎ ‎‏دیوان اشعار امام ص 22). زلف» کنایه از مرتبه امکانیه از کلیات و جزئیات و معقولات و‏‎ ‎‏محسوسات و ارواح و اجسام و جواهر و اعراض است» (ص 23). خال عبارت است از‏‎ ‎‏«نقطه ی وحدت حقیقی، و مراد وحدت ذات است» (ص 23). لب که گفته اند «مقصود از آن‏‎ ‎‏کلام و نیز اشاره نَفَسِ رحمانی است که افاضه وجود بر اعیان می کند» (ص 24). چشم‏‎ ‎‏«اشارت به شهود حق است اعیان و استعدادات را؛ و از آن شهود به صفت بصر تعبیر‏‎ ‎‏می کند.» (ص24). مراد از اصطلاح آینه و شراب و می، غلیان عشق است (ص24). مراد از‏‎ ‎‏ابرو صفات الهی است که عالم وجود از این صفات رونق و بها و جمال می گیرد» (ص 25). ‏

‏بعد عرفانی امام، رابطه ی مستقیم با شخصیت ایشان به عنوان رهبری سیاسی دارد. او‏‎ ‎‏جز وجود نامتناهی حق تعالی وجود دیگری را در عالم هستی نمی دید. او مدارج کمال را‏‎ ‎‏طی کرده و به مقام خلیفه الله و انسان کامل رسیده بود و هیچ وابستگی به این جهان خاکی‏‎ ‎‏نداشت. از هر تعلقی آزاد بود و ابراهیم وار در راه معشوق ازلی و ابدی گام برمی داشت و‏‎ ‎‏فقط چنین شخصیتی می توانست با دم مسیحای خود انقلاب درونی در انسان ایجاد کند و‏‎ ‎‏انقلابی عظیم را رهبری کند. «امام خمینی(س)... در همان حال که دل از گرو هر گونه تعلقی‏‎ ‎‏پرداخته بود بار سنگین رسالت و رهبری را به دوش می کشید، و خود را مکلف می دید تا از‏‎ ‎‏پی رهایی خلق نهضتی عظیم و قوی بنیان را پایه ریزد تا مگر خدای عالم آن را به انقلابی‏‎ ‎‏عالم گیر منتهی گرداند؛ آنسان که اساس ریای نظام جور و فساد در جهان از ریشه برافتد و‏‎ ‎‏دیگر بار فروغ جان فزای توحید، کران تا کران گیتی را روشن سازد و عدل و آزادی و برابری‏‎ ‎‏و برادری ایمانی چهره ی افسرده ی عالم را رونق بخشد» (ص 20 مقدمه دیوان امام) و به قول‏‎ ‎‏شهید آوینی «و چنین کسی را چشم روزگار جز در ائمه معصومین کجا دیده است که فقه و‏‎ ‎‏حکمت و عرفان و شعر و سیاست در وجود دارد در غایت اعتدال جمع آمده باشد، هر یک‏‎ ‎‏به جای خویش؟». ‏

الا یا ایها الساقی ز می پر ساز جامم را  که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را

دیوان امام

‏* * *‏

 

 

مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 251

مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 252

پی نوشتها

مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی (س) و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر ـ جلد 1ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 253

  • - سید جعفر سجادی (1375)، فرهنگ اصلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران، کتابخانه طهوری
  • - بدیع الزمان فروزانفر (1371 چاپ پنجم)، شرح مثنوی شریف، جمله اول، تهران، انتشارات زوار، ص 86 - 85
  • - سید جعفر سجادی. ص 583 - 582
  • - واحد ادبیات مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، دیوان امام، مجموعه اشعار امام خمینی(س)، تهران، چاپ دهم، زمستان 1376، ص 20
  • - واحد ادبیات مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، فرهنگ دیوان اشعار امام خمینی(س)، تهران، چاپ دوم، زمستان 1373
  • - لمعات فخرالدین عراقی، لمعۀ 23 به نقل از احمد فرشبافیان 1376، مشرب عرفانی امام خمینی(س) و حافظ: بررسی مضامین مشترک عرفانی دیوان امام و حافظ. تهران، نشر عروج
  • - شهید سید مرتضی آوینی، «ختم ساغر: نگارش در باب غزلیات عارفانه امام، حضرت روح الله(س) »، نامه فرهنگ، دوره سوم، شماره 9، بهار 1372، ص 114